فاطمه (سلام الله عليها) ، منظومه ي غم
«فاطميه» ، همان فصل و موسم است اين ايام ، به رنگ مظلوميت آن «مظلومه ي نخست» است و کشورمان را ابر اندوه و عزا گرفته است .
فراق فاطمه ، تنها علي را داغدار نکرد ، بلکه چشم فضيلت ها در داغ آن محبوبه ي پيامبر ، خون گريست و ديدگان ارزش ها ، همواره گريان آن مظلومه ي تاريخ ماند .
امروز ، اگر آسمان دل ما هم ابري است، اگر هواي چشمان ما هم به ياد «رنج فاطمه» و «غربت علي» باراني است و کوير جانمان تشنه ي قطرات اشک ،
فراق فاطمه ، تنها علي را داغدار نکرد ، بلکه چشم فضيلت ها در داغ آن محبوبه ي پيامبر ، خون گريست و ديدگان ارزش ها ، همواره گريان آن مظلومه ي تاريخ ماند .
امروز ، اگر آسمان دل ما هم ابري است، اگر هواي چشمان ما هم به ياد «رنج فاطمه» و «غربت علي» باراني است و کوير جانمان تشنه ي قطرات اشک ،
فاطمه (سلام الله عليها) ، منظومه ي غم
نويسنده: جواد محدثي
باز هم موسم پر پر شدن گل آمد
باز هم فصل فراق گل و بلبل آمد
آسمان دل ما ابري و باراني شد
ديده را موسم اشک و گهر افشاني شد
دل بي سوز و گداز از غم زهرا دل نيست
دل اگر نشکند از ماتم او ، جز گل نيست
خون و اشک از دل و از ديده ي ما مي جوشد
فاطمه صورت خود را ز علي مي پوشد
عمر کوتاه تو اي فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتي ، اما ز تو منظومه ي غم بر جا ماند
با دل خسته و بشکسته ، علي تنها ماند
اثر دست ستم از رخ نيلي نرود
هرگز از ياد علي ضربت سيلي نرود
با علي راز نگفتي تو ز بازوي کبود
با پدر گوي که بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو ، پس حمله به آن خانه چرا ؟
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا ؟
داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز
باغ ، تاراج شده ، عطر اقاقي مانده است
سنت دفن شبانه ز تو باقي مانده است
ايام «فاطميه» که مي رسد ، دل هاي عاشق و بي قرار ، «سرود غم» مي خواند و منظومه ي اندوه مي سرايد
وقتي يک بوستان ، خزان زده شود،
وقتي يک گل ، پر پر گردد و بلبلي به هجران گل مبتلا شود ،
چه مي ماند ؟ جز فصل ناليدن و موسم گريستن ؟
«فاطميه» ، همان فصل و موسم است اين ايام ، به رنگ مظلوميت آن «مظلومه ي نخست» است و کشورمان را ابر اندوه و عزا گرفته است .
فراق فاطمه ، تنها علي را داغدار نکرد ، بلکه چشم فضيلت ها در داغ آن محبوبه ي پيامبر ، خون گريست و ديدگان ارزش ها ، همواره گريان آن مظلومه ي تاريخ ماند .
امروز ، اگر آسمان دل ما هم ابري است، اگر هواي چشمان ما هم به ياد «رنج فاطمه» و «غربت علي» باراني است و کوير جانمان تشنه ي قطرات اشک ،
اين ، تداوم همان گريستن هاي حسن و حسين (عليهم السلام) و زينب و کلثوم است .
آنان ، سر در آغوش و بر شانه ي پدر نهادند و گريه کردند . امروز ما ، در فاطميه اي به وسعت ايران ، سر بر شانه ي «مظلوميت شيعه» مي گذاريم و آرام مي گرييم .
به عشق زهرا (سلام الله عليه) دلخوشيم و از شهادتش دلخون !
نام «فاطمه» ، از تار دل ها ، نواي غم بر مي آورد .
ياد «زهرا» واژه هاي محزون و غربت زده را به «غمنامه» تبديل مي کند .
«ايام فاطميه» ، مجموعه اي از جگرهاي سوزان و چشم هاي گريان عزاداران سيه پوش و عاشقان درد آشناست .
فاطميه ، «فهرست غم» ، «سند مظلوميت» و «ادعا نامه ي شيعه» است.
اين روزها ، ايام مرور اوراق کتاب رنج زهراست و هر ورق ، شامل چندين «سوگ سروده» و «رنج نامه» است . سر فصل هاي اين کتاب با واژه هايي همچون «پهلو» ، «بازو» ، «سينه» ، «درب سوخته» ، «شعله ي آتش» ، «ميخ در» ، «بستر بيماري» و «دفن شبانه» تدوين يافته است .
خدا را شاکريم ، که نعمت «غم زهرا» و «عشق فاطمه» را ارزاني ما کرده و نسل فاطمي ما را نمک گير سفره ي گسترده ي «اهل بيت» ساخته است .
همنوايي روح هاي مان با اندوه هاي علي و فاطمه ، نشان سيراب شدن جان از «کوثر ولايت» و تغذيه ي روح از مائده ي بهشتي است .
اين غم ، نشانه «محبت» است . و … «تا نسوزد دل ، نريزد اشک و خون از ديده ها .»
هر چند ايام فاطميه ، داغ ما تازه مي شود، اما مرور بر اين «فهرست غم» ، ما را به فاطمه نزديک تر مي کند ، و ضربان قلب مان با عترت ، هماهنگ تر مي گردد .
جانمان جرعه نوش «زمزمه ولا» مي شود ،
قلب مان شفافيت بلود نور و زهره ي زهرا را بهتر لمس مي کند،
گريه ها شفيع ما مي گردد ، تا در آسمان عترت ، عزت يابيم ،
قطرات اشک در سوگ «اهل بيت» ، ما را هم اهل اين «بيت» مي کند و مهمان سفره تولا و جرعه نوش جام نوشين ولا .
بگذار با خود آن بي بي نجوا کنيم :
اي فاطمه !
اي گل پر پر بوستان رسالت! اي مادر مظلوميت!
مادر زينب بودي ، و چه نشانه اي گوياتر از اين؟
حسن و حسين (عليهم السلام) را در دامان کمال خويش پروراندي و به کمال حسن و فضل رساندي .
دو گوهري که هر يک ، اسوه ي استقامت و ايثار و معلم صلح و جهاد بودند .
اي فاطمه، اي صحيفه دار نيايش و عرفان!
سخنانت قدسي ، محمدي و علوي بود .
عبادتت ، الگوي زنان مسلمان ، حق باور و پارسا بود.
مادر پدر بودي و يادگار و يادآور پيامبر !
ولي … خفاشاني شب دوست و گريزان از نور ، تو. را چون خاري در دل و ديده ي خويش ديدند .
به گريه ها و ناله هايت راضي شدند و مظلوميت تو را خوش داشتند ، با آن که رضاي تو رضاي خدا بود و نارضايي ات، قهر پروردگار .
گريه هاي تو ، سند اين مظلوميت بود و اشک هايت ، پشتوانه ي حقانيت علي .
بودن تو ، دشمن آزار بود و «حضور» تو ، آيتي روشن از رسالت و نشانه اي گويا از دين به حساب مي آمد و چون از «ياد» بدشان مي آمد ، تو را از مردم گرفتند و امت را به داغ تو نشاندند ، تا «آيه» اي قائم نباشد و شاهدي شهادت ندهد و آينه اي پيامبر نما ، در پيش نگاه مردم به حق نمايي نايستد .
هر چند شهادت تو در اشک هايت بود و اعتراض تو در گريه هايت و فرياد تو در خاموش شدنت ، چرا که «خاموشي» تو در آن عصر ، «فرياد» اعتراضي بود ، رسواگر غوغا سالاران سقيفه و غاصبان خلافت و چماقداران «بيعت»!
آنان که در دل ، به محمد (ص) کافر بودند ، مي خواستند نشانه اي از پيامبر وجود نداشته باشد و گرنه ، پرپر شدن کوثري چون تو در هيجده سالگي ، چگونه قابل تأويل و تفسير است؟
اينک ، آيا نامعلومي قبرت ، بسياري از رازهاي پنهان را معلوم نمي کند؟
تو در کجاي مدينه آرميده اي ، اي آرامش مدينه!
تو را کدام قسمت از خاک «يثرب» در بر گرفته است ، اي برکت آفرين زمين ؟
در سوگ وفاتت در کجا بايد گريست ؟ اي مدينه ات بيت الاحزان هميشگي تاريخ ؟!
شبنم اشک را در پاي کدام نخل و نهال بايد ريخت؟
دست «حسنين» را گرفته ، به کجا بايد آورد ؟ «بيت الاحزان» کجاست ؟
صاحب عزا کيست؟
اي به خاک آرميده ي افلاکي!
شهادتت ، به «حق» شهادت مي دهد و «رفتن»ت ، «رفته» ها را به يادها مي آورد، و خفتنت در خاک تيره ، خفتگان تيره روز را بيدار مي کند.
مزار پنهانت، پنهان ها را آشکار مي کند.
گريه هايت از خنده هاي ناحق پرده بر مي دارد .
زخم هاي سينه و بازوي ورم کرده ات ، جراحت عميق و التيام ناپذير عشق است .
سلام بر آن جان خدايي ات ، که فراق پيامبر را بيش از دو ماه ، تاب نياورد.
درود بر آن دل آسماني ات، که زمينيان را به سوز ابدي و داغ جاويد مبتلا کرد .
سلام بر زخم هاي پيکر و دردهاي دلت ، که هنوز تازه است .
سلام بر سينه ي پر دردت ، که تجلي گاه شهود است.
سلام بر روحت ، که خدايي است.
سلام بر صدف عصمتت ، که پروراننده ي يازده گوهر ناب است.
سلام بر پدرت ، که فخر کائنات است.
سلام بر شويت ، که خاتم اوصياست.
سلام بر فرزندانت ، که سيب هاي خوشبوي فردوس برين اند.
سلام بر تو ، اي صديقه ي شهيد، اي حوراي انسي، اي زجر کشيده ي مظلوم!
سلام بر تو، که دختر برگزيده ترين انسان و يادگار خاتم پيامبراني.
سلام بر تو، که سرور بانوان جهان ، از آغاز تا پاياني.
درود بر تو،
ابز گنجينه ي عفاف،
اي آيينه ي شرف،
اي زهرا!
منبع: ماهنامه پيام زن شماره 195 /س
باز هم فصل فراق گل و بلبل آمد
آسمان دل ما ابري و باراني شد
ديده را موسم اشک و گهر افشاني شد
دل بي سوز و گداز از غم زهرا دل نيست
دل اگر نشکند از ماتم او ، جز گل نيست
خون و اشک از دل و از ديده ي ما مي جوشد
فاطمه صورت خود را ز علي مي پوشد
عمر کوتاه تو اي فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتي ، اما ز تو منظومه ي غم بر جا ماند
با دل خسته و بشکسته ، علي تنها ماند
اثر دست ستم از رخ نيلي نرود
هرگز از ياد علي ضربت سيلي نرود
با علي راز نگفتي تو ز بازوي کبود
با پدر گوي که بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو ، پس حمله به آن خانه چرا ؟
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غريبانه چرا ؟
داغ ما آتش و ميخ در و سينه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدينه است هنوز
باغ ، تاراج شده ، عطر اقاقي مانده است
سنت دفن شبانه ز تو باقي مانده است
ايام «فاطميه» که مي رسد ، دل هاي عاشق و بي قرار ، «سرود غم» مي خواند و منظومه ي اندوه مي سرايد
وقتي يک بوستان ، خزان زده شود،
وقتي يک گل ، پر پر گردد و بلبلي به هجران گل مبتلا شود ،
چه مي ماند ؟ جز فصل ناليدن و موسم گريستن ؟
«فاطميه» ، همان فصل و موسم است اين ايام ، به رنگ مظلوميت آن «مظلومه ي نخست» است و کشورمان را ابر اندوه و عزا گرفته است .
فراق فاطمه ، تنها علي را داغدار نکرد ، بلکه چشم فضيلت ها در داغ آن محبوبه ي پيامبر ، خون گريست و ديدگان ارزش ها ، همواره گريان آن مظلومه ي تاريخ ماند .
امروز ، اگر آسمان دل ما هم ابري است، اگر هواي چشمان ما هم به ياد «رنج فاطمه» و «غربت علي» باراني است و کوير جانمان تشنه ي قطرات اشک ،
اين ، تداوم همان گريستن هاي حسن و حسين (عليهم السلام) و زينب و کلثوم است .
آنان ، سر در آغوش و بر شانه ي پدر نهادند و گريه کردند . امروز ما ، در فاطميه اي به وسعت ايران ، سر بر شانه ي «مظلوميت شيعه» مي گذاريم و آرام مي گرييم .
به عشق زهرا (سلام الله عليه) دلخوشيم و از شهادتش دلخون !
نام «فاطمه» ، از تار دل ها ، نواي غم بر مي آورد .
ياد «زهرا» واژه هاي محزون و غربت زده را به «غمنامه» تبديل مي کند .
«ايام فاطميه» ، مجموعه اي از جگرهاي سوزان و چشم هاي گريان عزاداران سيه پوش و عاشقان درد آشناست .
فاطميه ، «فهرست غم» ، «سند مظلوميت» و «ادعا نامه ي شيعه» است.
اين روزها ، ايام مرور اوراق کتاب رنج زهراست و هر ورق ، شامل چندين «سوگ سروده» و «رنج نامه» است . سر فصل هاي اين کتاب با واژه هايي همچون «پهلو» ، «بازو» ، «سينه» ، «درب سوخته» ، «شعله ي آتش» ، «ميخ در» ، «بستر بيماري» و «دفن شبانه» تدوين يافته است .
خدا را شاکريم ، که نعمت «غم زهرا» و «عشق فاطمه» را ارزاني ما کرده و نسل فاطمي ما را نمک گير سفره ي گسترده ي «اهل بيت» ساخته است .
همنوايي روح هاي مان با اندوه هاي علي و فاطمه ، نشان سيراب شدن جان از «کوثر ولايت» و تغذيه ي روح از مائده ي بهشتي است .
اين غم ، نشانه «محبت» است . و … «تا نسوزد دل ، نريزد اشک و خون از ديده ها .»
هر چند ايام فاطميه ، داغ ما تازه مي شود، اما مرور بر اين «فهرست غم» ، ما را به فاطمه نزديک تر مي کند ، و ضربان قلب مان با عترت ، هماهنگ تر مي گردد .
جانمان جرعه نوش «زمزمه ولا» مي شود ،
قلب مان شفافيت بلود نور و زهره ي زهرا را بهتر لمس مي کند،
گريه ها شفيع ما مي گردد ، تا در آسمان عترت ، عزت يابيم ،
قطرات اشک در سوگ «اهل بيت» ، ما را هم اهل اين «بيت» مي کند و مهمان سفره تولا و جرعه نوش جام نوشين ولا .
بگذار با خود آن بي بي نجوا کنيم :
اي فاطمه !
اي گل پر پر بوستان رسالت! اي مادر مظلوميت!
مادر زينب بودي ، و چه نشانه اي گوياتر از اين؟
حسن و حسين (عليهم السلام) را در دامان کمال خويش پروراندي و به کمال حسن و فضل رساندي .
دو گوهري که هر يک ، اسوه ي استقامت و ايثار و معلم صلح و جهاد بودند .
اي فاطمه، اي صحيفه دار نيايش و عرفان!
سخنانت قدسي ، محمدي و علوي بود .
عبادتت ، الگوي زنان مسلمان ، حق باور و پارسا بود.
مادر پدر بودي و يادگار و يادآور پيامبر !
ولي … خفاشاني شب دوست و گريزان از نور ، تو. را چون خاري در دل و ديده ي خويش ديدند .
به گريه ها و ناله هايت راضي شدند و مظلوميت تو را خوش داشتند ، با آن که رضاي تو رضاي خدا بود و نارضايي ات، قهر پروردگار .
گريه هاي تو ، سند اين مظلوميت بود و اشک هايت ، پشتوانه ي حقانيت علي .
بودن تو ، دشمن آزار بود و «حضور» تو ، آيتي روشن از رسالت و نشانه اي گويا از دين به حساب مي آمد و چون از «ياد» بدشان مي آمد ، تو را از مردم گرفتند و امت را به داغ تو نشاندند ، تا «آيه» اي قائم نباشد و شاهدي شهادت ندهد و آينه اي پيامبر نما ، در پيش نگاه مردم به حق نمايي نايستد .
هر چند شهادت تو در اشک هايت بود و اعتراض تو در گريه هايت و فرياد تو در خاموش شدنت ، چرا که «خاموشي» تو در آن عصر ، «فرياد» اعتراضي بود ، رسواگر غوغا سالاران سقيفه و غاصبان خلافت و چماقداران «بيعت»!
آنان که در دل ، به محمد (ص) کافر بودند ، مي خواستند نشانه اي از پيامبر وجود نداشته باشد و گرنه ، پرپر شدن کوثري چون تو در هيجده سالگي ، چگونه قابل تأويل و تفسير است؟
اينک ، آيا نامعلومي قبرت ، بسياري از رازهاي پنهان را معلوم نمي کند؟
تو در کجاي مدينه آرميده اي ، اي آرامش مدينه!
تو را کدام قسمت از خاک «يثرب» در بر گرفته است ، اي برکت آفرين زمين ؟
در سوگ وفاتت در کجا بايد گريست ؟ اي مدينه ات بيت الاحزان هميشگي تاريخ ؟!
شبنم اشک را در پاي کدام نخل و نهال بايد ريخت؟
دست «حسنين» را گرفته ، به کجا بايد آورد ؟ «بيت الاحزان» کجاست ؟
صاحب عزا کيست؟
اي به خاک آرميده ي افلاکي!
شهادتت ، به «حق» شهادت مي دهد و «رفتن»ت ، «رفته» ها را به يادها مي آورد، و خفتنت در خاک تيره ، خفتگان تيره روز را بيدار مي کند.
مزار پنهانت، پنهان ها را آشکار مي کند.
گريه هايت از خنده هاي ناحق پرده بر مي دارد .
زخم هاي سينه و بازوي ورم کرده ات ، جراحت عميق و التيام ناپذير عشق است .
سلام بر آن جان خدايي ات ، که فراق پيامبر را بيش از دو ماه ، تاب نياورد.
درود بر آن دل آسماني ات، که زمينيان را به سوز ابدي و داغ جاويد مبتلا کرد .
سلام بر زخم هاي پيکر و دردهاي دلت ، که هنوز تازه است .
سلام بر سينه ي پر دردت ، که تجلي گاه شهود است.
سلام بر روحت ، که خدايي است.
سلام بر صدف عصمتت ، که پروراننده ي يازده گوهر ناب است.
سلام بر پدرت ، که فخر کائنات است.
سلام بر شويت ، که خاتم اوصياست.
سلام بر فرزندانت ، که سيب هاي خوشبوي فردوس برين اند.
سلام بر تو ، اي صديقه ي شهيد، اي حوراي انسي، اي زجر کشيده ي مظلوم!
سلام بر تو، که دختر برگزيده ترين انسان و يادگار خاتم پيامبراني.
سلام بر تو، که سرور بانوان جهان ، از آغاز تا پاياني.
درود بر تو،
ابز گنجينه ي عفاف،
اي آيينه ي شرف،
اي زهرا!
منبع: ماهنامه پيام زن شماره 195 /س