فروغ فضيلت و فرهنگ
فروغ فضيلت و فرهنگ
من اكنون كه ميخواهم اين مقاله را بنويسم، به چگونگي روحي عجيبي دچارم: مقالهاي در شرح حال استادي از دست رفته، و مربيي درگذشته. به ياد ميآورم روزگاري را كه استادان و مربيان همه بودند، ساية آنان بر سر ما گسترده بود، و ما به وجود آنان دلگرم بوديم، و از محضر آنان بهرهمند. و اكنون همه روي در نقاب خاك بردهاند:آن عندليبان خوشالحان گلستان فرهنگ و معرفت، كه فضاي مدرس دانايي را سرشار از شور و خروش داشتند، سر درگريبان خاموشي بردند؟! آن اديبان نكتهسنج معاني از اين سراي سپنج رخت بربستند، و آن ياران اندوهگسار روحاني از اين دار ناپايدار روي برتافتند:
از ملك ادب حكمگزاران همه رفتند
شو بار سفر بند، كه ياران همه رفتند
آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشيني كه سواران همه رفتند
افسوس، كه افسانهسرايان همه خفتند
اندوه، كه اندوهگساران همه رفتند
آن مدرسان فيضگستر به خاموشي گراييدند، و آن مدرسهاي شورآهنگ روي به خلوت نهادند. آن درسها متروك افتاد، و آن بحثها مهجور گرديد. آن محافل كه از دانش و بصيرت آكنده بود و با آواي گرم مدرسان، آباد و دلزنده، خاموش گشت، و آن فروغ فضيلت و فرهنگ كه در آن روشنستانها ميتابيد، به تيرگي گراييد. شيرازة آن درسها از هم بگسيخت و حلقة آن بحثها و فحصها از هم بگسست. كجا رفتند آن استادان مهربان و چه شدند آن علمآموزان و تربيتگران؟!
استاد شيخ محمدتقي اديب نيشابوري (درگذشتة 1396)، حجتالاسلام حاج ميرزا احمد مدرس يزدي (درگذشتة 1391)، حجتالاسلام حاج شيخ هاشم مدرس قزويني(درگذشتة 1380)، عالم قرآني بزرگ، حاج شيخ مجتبي قزويني (درگذشتة 1386)، آيتالله العظمي حاج سيدمحمدهادي ميلاني(درگذشتة 1395) و … . و چه زود بيامان، آن ايام و آن روزها گذشت؟ و چه زود بيامان، اين ايام و اين روزها نيز ميگذرد؟ گذشت روزان و شبان، ما را به جرگة آنان ميبرد، و حركت گرم سير ماه و خورشيد، ما را به جمع آنان ميپيوندد. يُبليانِ كلّ جديد، و يقرّبانِ كل بعيد!
ما نيز به محلة خاموشان رخت ميكشيم، و به جمع از ياد فراموشان كه هرگز ياد آنان فراموش مباد ميپيونديم. و اي كاش پيش از آنكه مرگ چشمان ما را بگشايد، خود چشمي بگشاييم، و زودتر از آنكه بيداري مرگ فرا رسد، خود بيدار شويم، و از ردة «الناس نيام، فاذا ماتوا انتبهوا» درآييم و به پهنة مينوي «موتوا قبل ان تموتوا» راه يابيم… .
ما بايد حق آن استادان و حقداران را نيكو بشناسيم و آن حق را، اگرچه به صورتي ناقابل، بگزاريم. اگر غرض از علم، دانايي و آموختن است، دانستن شرححال عالمان زاهد، و چگونگي كار مدرسان پاكباخته و خدمتگزار و تربيتگر نيز ميتواند به آدمي علم آموزد، و راه نمايد، و دانايي بخشد. گفتهاند: «تاريخ علم نيز علم است»، و بايد گفت: «تاريخ مردان علم نيز علم است».
حوزههاي علوم اسلامي همواره در پرورش عالمان راستين، مراجع بزرگ، مصلحان درگير جهاني، انقلابيون آگاه، محققان نامآور، مؤلفان موفق، استادان پرمايه، مدرسان والامقام و مربيان توانا و لايق، توفيقهاي فراوان و مشهور داشته است؛ چنانكه اكنون نيز چنين است. يكي از اين نمونه مدرسان و مربيان، مرحوم شيخ محمدتقي اديب نيشابوري است.
اديب نيشابوري اول و اديب نيشابوري دوم
در تاريخ اين قرن فرهنگ اسلامي ايران، در ناحية خراسان، دو تن از عالمان و مدرسان، با عنوان « اديب نيشابوري» شهرت يافتهاند: ميرزا عبدالجواد اديب نيشابوري (م: 1344 ق) و شيخ محمدتقي اديب نيشابوري(م: 1396ق).
اغلب به هنگامي كه « اديب نيشابوري» ميگويند، مرحوم ميرزاعبدالجواد اديب نيشابوري مراد است، و چون «اديب ثاني» گويند، مرحوم استاد شيخ محمدتقي اديب نيشابوري. البته پس از فوت اديب اول، و به ويژه در اين 30ـ40 سال اخير، در حوزه علميه مشهد و ديگر نقاط خراسان، « اديب نيشابوري» ، عنوان مرحوم استاد بود، و ايشان به همين عنوان، بدون قيد «ثاني» شناخته بودند. اكنون خوب است در كتب و تواريخ، با قيد كردن كلمة «اول» و «ثاني» (يا دوم)، اين دو استاد مدرّس خراسان را از يكديگر جدا سازند. من در اين مقاله، ميخواهم شرححالي كوتاه بنگارم، از استاد خود، شيخ محمدتقي اديب نيشابوري، (اديب ثاني):
از عشقآباد نيشابور
نام استاد، محمدتقي بود، معروف به « اديب نيشابوري» و پدرش «ميرزا اسدالله»، از منطقه خيرآباد نيشابور، و مادر، «فاطمه». نياكان اديب در افغانستان زندگي ميكردند، و از سران ايل اسكندري بودند؛ ليكن جد بزرگ وي به ايران آمد، و رياست را كنار نهاده، ساده زيستن را انتخاب كرد. اديب در سال 1315 ق در ديهي، خيرآباد نام، از قراي بلوك عشقآباد، در جنوب نيشابور، به دنيا آمد. پدر وي، درزيگر(خياط) بود، از دانش نيز بهرهاي داشت، و به آموزش ابتدايي اطفال ميپرداخت. اديب تا اوان 18 سالگي در نزد پدر، با خواندن و نوشتن آشنا گشت. اسبسواري و طريقة به كار بردن اسلحة زمان را نيز آموخت، و كار خياطي را نيز فراگرفت؛ به گونهاي كه در بقية سالهاي حيات، تعميرات لباسهايش را خود انجام ميداد.
در سنين ياد شده، پدر كه او را مستعد فراگيري علم ديد، روانة مشهد كرد. اديب به مشهد مشرف گشت و در آن سامان مقدس بماند و نزد استادي به درس خواندن نشست. روزگاري اندك گذشت و در استاد آن ماية علمي كه بايد نديد. اين بود كه دلسرد گشت و كتاب را بست و درس خواندن را هشت، و راهي نيشابور شد.
سختگيري سرنوشتساز
پدر كه او را ديد، آشفتهحال گشت و رها كردن كار را روا نداشت، و از اينكه فرزند او ترك طلب علم كرده است، دلافسرده شد. گلايهنامهاي براي حاج شيخ محمد كدكني ـ دايي اديب ـ نوشت و اين بار فرزند را با نامه راهي مشهد كرد.«مرحوم پدرم … مرا ملاقات كرد، فقط ده روز اجازه داد كه در آنجا (نيشابور) بمانم. در اين ده روز مقصودم را به ايشان فهمانيدم كه استادم به درد نميخورد. درسش برايم فايده نداشت. دلتنگ شدم، كاغذي عتابآميز براي دايي من، كه از جملة علما شمرده ميشد، نوشتند. آن كاغذ را كه آوردم، مرحوم حاجي دايي آماده شد كه برايم درس بفرمايد. در حدود سه سال، با جد و جهد كامل، روزي دو مرتبه براي تدريس، يك مرتبه هم براي اينكه اشتباهات (اشكالات درسي) مرا بفرمايند…»1
بدين سان اديب، دروسي را گذراند و آمادة مراحل بعدي گرديد. و در اواخر سال 1333 ق به محضر درس استاد متبحر و نامدار آن روزگار، در ادبيات و بلاغت اسلامي، در حوزة خراسان، راه يافت.
رابطة استاد با شاگرد در حوزههاي اسلامي
در اواخر سال 1333 ق رفتم به درس مرحوم ميرزا عبدالجواد اديب نيشابوري. در نزديك ايشان نشستم. از من پرسيدند كه: «از كجا هستي؟» گفتم: «از نيشابور.»
پس از اينكه محلم را معرفي كردم، فرمودند: «مورد نظر من خواهي بود، و به شما توجه كامل خواهم كرد، به شرط اينكه استعداد داشته باشي، فردا بيا به اتاقم.» من فردا صبح زود رفتم خدمت ايشان. يك عده سؤالاتي كه استعدادم را به دست بياورند، فرمودند. كاملاً از عهده برآمدم. بسيار خوشحال شدند، فرمودند: «بعد از اين در حوزة درس، يا روبروي من بنشين، يا در پهلوي من.» من همان طرز رفتار ميكردم. و بسيار با ايشان، طرف عصر، به باغ نادري ميرفتيم و استفاده مينمودم. و پيش از ظهر هم خيلي از اوقات به باغ ملي ميرفتيم و گردش ميكرديم. بعد جايي مينشستيم، باز از ايشان استفاده ميكردم. فرمايشات ايشان را مرتب مينوشتم و اشعاري را هم كه ميفرمودند، مينوشتم و حفظ ميكردم، تا اينكه خودم در همان زمان حيات ايشان، صاحب حوزه و جماعتي شدم. درس ميگفتم. در هر درسي شاگردهايي داشتم كه بسياري از آنها هنوز در حيات هستند. و با مردمان اراذل و اوباش و يا كساني كه درست طلبه نبودند، هيچ نمينشستم. فقط مصاحبتم با اشخاص محصل و بافضل بود. در همان زمان كه خود حوزه جماعتي داشتم، باز هر وقت مجالي ميشد، ميرفتم خدمت ايشان، و از فرمايشات ايشان بسيار استفاده ميكردم و زياد در مورد من لطف و محبت داشتند…2و بدينگونه شاگردي صديق و جدي، و طلبهاي كوشا و محصلي با استعداد و طالب، مراحلي را با موفقيت طي كرد، و خود به جرگة مدرّسان و حوزهداران پا نهاد.
در محضر بزرگان
از استادان و مربيان اين استاد كساني را ميشناسم، و نام آنان كه به ما رسيده است، اينانند:
1. شيخ محمد كدكني، درگذشتة 1357ق.
2. ميرزاعبدالجواد اديبنيشابوري، درگذشتة 1344ق.
3. آقابزرگ حكيم شهيدي،3 درگذشتة 1355ق.
4. شيخ حسن برسي، درگذشتة 1340ق.
5. شيخ اسدالله يزدي، درگذشتة 1350ق
6. ميرزا محمدباقر مدرسرضوي، درگذشتة 1343ق.
و بدين گونه، استاد در نزد نامبردگان و چه بسا برخي ديگر از مدرسان و عالمان مدارج علم و معرفت را پيمود.
علوم و معلومات
رشتههايي كه استاد در آنها تبحر، يا از آنها آگاهي داشت، بدين شرح است: ادبيات عرب، ادبيات فارسي، منطق، فلسفه، رياضيات، اصول، فقه، رجال، حديث و تفسير. گفتهاند كه استاد، در نجوم و علوم غريبه نيز دست داشت، و همچنين از علم طبِ قديم بهرهمند بود و آن را رعايت ميكرد؛ به طوري كه تا 80سالگي از سلامت مزاج برخوردار بود، و كمتر كسي به ياد دارد كه وي به پزشك مراجعه كرده باشد.دو تن از استادان وي، حكيم شهيدي و عارفيزدي، در دامنة شرقي كوهسنگيِ مشهد به خاك سپرده شدهاند. وفا و عاطفة استاد چنان بود كه گفتهاند: تا هنگامي كه اديب پاي رفتن داشت، گاهگاهي، به سر تربت آنان به كوهسنگي ميرفت.
درسها و مدرسها
استاد چندين متن را، به صورتي كم مانند، تدريس ميكردند؛ از جمله: شرح سيوطي، مغني، شرح نظام، حاشية ملاعبدالله، معالم، مقامات حريري، گوهرنامه (عروض و قافيه).4 استاد از 25 سالگي صاحب حوزة تدريس گشت، و تا سه روز به فوتش همواره درس گفت. بدين گونه حدود شصت سال تدريس كرد و شاگرد پرورد. در طول اين مدت طولاني، استاد در اين محلها درس ميفرمود: مدرسة خيراتخان؛ مدرسة سليمانخان؛ مدرسة ميرزاجعفر؛ مسجد تركها (بازار)؛ مسجد جامع گوهرشاد؛ آرامگاه شيخبهايي (صح نو)؛ 5 و خانة خود (در محلة عيدگاه مشهد). و سرانجام، اين مدرس والامقام ادبيات و بلاغت اسلامي، به روز 20 ذيحجه 1396 (21 آذر 1355)، در 81 سالگي، بدرود زندگي گفت6 و در زاوية جنوبغربي صحن عتيق7، به خاك سپرده گشت، رحمهالله عليه .
زهد و فناي در علم
استاد شيخ محمدتقي اديب نيشابوري، زندگيي زاهدانه داشت. او با پارسايي ميگذرانيد، و درآمدي و امكاناتي در اختيار نداشت. برادرم، شيخ علي حكيمي، كه خود از شاگردان ايشان است، در نامهاي، دربارة استاد، چنين نوشته است: زندگي ايشان، از نظر ظاهري، همراه با محروميتها بود، و قدر ايشان بهدرستي شناخته نبود.
گويا از نظر وضع مادي، در مضيقه بودند… داراي روحيات كمنظيري بودند: قناعت، مناطعت طبع و استغنا از خلق، و در اوايل امر رها كردنِ موقعيتها و پستهاي پولخيز، و عمر را دربست با اخلاصِ تمام، در خدمت دين گذاشتن. و چقدر فراوان بودند افرادي كه از پرتو وجود ايشان به يك مايه و شالودة علمي اصل رسيدند. و اين خود زمينهاي براي رشدهاي سريعِ بعدي آنان…»
باري، استاد حقالتدريسِ ناچيزي از طلاب درس خود ميگرفت. و همين وسيلة عمدة امرار معاش او بود. اخذ اين حقالتدريس فايدة ديگري نيز داشت، و آن اين بود كه محصل از غيرمحصل جدا ميگشت، و هركس علاقهاي جدي به درس خواندن و تحصيل علم داشت، به حوزة درس ايشان راه مييافت. استاد در چندين سال اخير، يعني تا قبل از تابستان 1341ش سالها در مدرسه خيراتخان، در حجرة بزرگ بالاي درِ وروديِ مدرسه، تدريس ميكردند. در سال 1341 (1382ق) سيدجلالالدين تهراني، استاندار و نايبالتولية آستان قدس در آن هنگام از ايشان خواهش كرد تا عنوان «مدرّس آستان قدس»را قبول كنند.
تهراني خود از مردان دانش و علوم بود، و از همشاگردان اديب، در حوزه اديب نيشابوري اول؛ از اين رو از مراتب فضل و مقام علمي همدرس روزگاران تحصيل خويش آگاهي داشت. استاد اين امر را پذيرفتند. از آنجا مقرر شد تا ماهيانه 400 تومان به ايشان از اوقاف حقالتدريس آستان قدس پرداخت شود. استاد از آن به بعد ديگر از طلاب و محصلان چيزي نميستاندند.
از تاريخ ياد شده، آرامگاه آيينهكاري، و بسيار زيبا و وسيع و با روح شيخ بهاءالدين عاملي، مدرس استاد گشت. استاد، درسهاي خود را در آنجا ميفرمودند، و طلاب به آن محل مقدس حاضر ميگشتند. و اين كيفيت هفت سال ادامه يافت، تا در زمستان سال 1348 (1390ق) در يكي از روزهاي زمستانِ ياد شده، هنگامي كه استاد به محل درس ميرفت، بر اثر يخبندان، در خيابان بر زمين خورد، و پاي وي بشكست. از آن پس وي مدتي در بيمارستان بستري شد، و ديگر تا هنگام درگذشت به صورتي بستري بود. و با همان حال، درس گفتن و آموختن را از دست نَهِشت، و تا سه روز به مرگ خويش در خانه درس گفت.
آثار
الف. شاگردان: روشن است كه استادي چنان متبحر، با تدريسي چنان پرجاذبه، و پشتكاري فوقالعاده، كه ياد خواهد شد، و مدت زماني طولاني، آن هم در حوزة گرم و پرشور خراسان، موفق به پرورش شاگرداني بسيار خواهد شد و چنين هم بود. به جز طلاب مشهد و طلاب ديگر شهرهاي خراسان، از ديگر نقاط نيز طالب علمان بسياري، براي درك حضور اديب و درس اديب، به حوزة مشهد ميآمدند و همواره مدرس او با وجود قيود و شروطي كه داشت، از گرمترين و پرجمعيتترين مدرسها بود.
اينها بود كه استاد شيخ محمدتقي اديب نيشابوري، به تربيت و تعليم گروهها گروه، از نسلهاي مختلف و طبقات متعدد طلاب علوم اسلامي در طول زماني 60ساله توفيق يافت. و اين شاگردان نيز در طول اين زمانها به علم و معرفت اسلامي، و شئون فرهنگي و آموزشي كشور، در سطوح مختلف، خدمتهاي بسيار كردهاند و ميكنند.در ميان شاگردان استاد، عالمان بسياري يافت ميشوند. و همچنين مدرسه زبده، واعظان، دبيران، نويسندگان، محققان، مؤلفان و استادان دانشگاه … و بدين سان آثار وجودي اين مرد علم و ادب، از اين ناحيه بسيار وسيع و بابركت بوده است.
ب. تأليفات: از استاد تأليفات چندي نيز بر جاي مانده است. شماري از اين آثار، منظومههايي است كه در آنها مطالب منظوم گنجانيده شده است، شماري نظم و نثر ممزوج است. مانند رسالة گوهرنامه در علم عروض، و رسالة قافيه، و رسالة بديعيه. اينك فهرستي از آثار ايشان:
1. گوهر تابنده؛ 2. آييننامه؛ 3.ستايشنامه؛ 4. طريقتنامه؛ 5. حديث جان و جانان؛ 6. رسالة يعقوبيه؛ 7. مجمع راز؛ 8. فيروزي جاويد؛ 9. آسايشنامه؛ 10. تاريخ ادبيات عرب؛ 11. تاريخ ادبيات ايران؛ 12. تابش جان و بينش روان؛ 13. البداية و النهاية؛ 14. گوهرنامه، به ضميمة «رسالة قافيه».8
در آثار استاد، مطالب حِكمي و اخلاقيِ فراوان آمده است، همچنين گفتار بسياري دربارة معارف دين و مباني اعتقادات حقه، و ستايشهاي مخلصانة گوناگون، نسبت به مقام ولايت كبري، پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان او. خود در آييننامه ميفرمايد:
چون من در راهِ آيين ره سپارم
بسي در كيش و آييننامه دارم
ستايشنامهام دري ثمين است
كه در وي مدح سالاران دين است
ج. شعر: از استاد به جز منظومههايي كه به آنها اشاره شد، اشعار ديگري باقي است: قصيده، غزل، مسمط، رباعي كه مجموعة آنها ديوان ايشان را تشكيل ميدهد. از رباعيات استاد است:
عشقي، عشقي، اگر بقا ميجويي
دردي، دردي، اگر خدا ميجويي
رنجي، رنجي، اگر به ياد گنجي
مرگي، مرگي اگر لقا ميجويي
از استاد، به زبان عربي نيز اشعاري برجاست، از جمله قصيدهاي ميميّه، در مدح حضرت وليعصر، حجةبنالحسن المهدي (عجالله تعالي فرجهالشريف) بدين مطلع:
اشراق شمس الضحي باد علي الاُمم
فما لإنكار اعمي العين من قيم
و قصيدهاي لاميه، در شناخت ابناي روزگار، و تخلص به مدح پاكان و پاكيزگان، يعني محمد و آلمحمد(ص).
در نوشتن اين زيستنامه، از جمله، از نوشتة آقاي احمد اديب نيشابوري فرزند استاد استفاده كردم و بدان استناد جستم. قسمت ديگري ايشان مرقوم داشتهاند كه نقل آن بيمناسبت نيست:
«… قانع و كمتوقع، و سرافراز، بدون تسليم شدن در برابر راهزنان عقايد، آزاد زيست و نامش را به نانش نفروخت. و با در نظر گرفتن بُعد زمانيي كه او زندگي ميكرد، ميتوان گفت از شيعيان علوي بود… چه بسيار از او خواستار تدريس و قبول كرسي استادي در دانشگاههاي مختلف ايران، مصر، عراق، پاكستان و هند شدند و او نپذيرفت و گمنام زيستن در آستان مقدس حضرت رضا عليهالسلام را ترجيح داد. از صفات برجستهاش: حليم بود و شكيبايي، و عدمبستگي و علاقه به آنچه دنيايي است، و متانت و مناعت طبع و قناعت، تا آنجا كه در چهل سالگي ازدواج كرد…»
خاطرات
اين بنده پس از حدود سه سال كه از تحصيلاتم در حوزة علميه مشهد گذشت، به خدمت اديب رفتم و حدود سه سال از محضر اين استاد استفاده كردم. در سه سال نخست، نزد طلاب و مدرساني چند، متوني را خوانده بودم: شرح سيوطي، مغني (باب اول تا چهارم)، حاشية ملاعبدالله، شرح شمسيه، توحيد صدوق و … و كتابهاي جنبي متعددي ديده بودم، و خواندن شرح مطول را شروع كرده بودم، و خود صرف و نحو و منطق تدريس ميكردم… .
در چنين احوالي لازم دانستم كه به محضر اديب بروم. در آن ايام، مرحوم اديب، در مدرسة خيراتخان تدريس ميفرمودند. به خدمت ايشان رفتم و در مدتي كه به درس استان ميرفتم، اين كتابها را نزد ايشان خواندم و در سرِ درس يادداشتهاي بسيار برميداشتم. شرح سيوطي، شرح نظام (قسمتي از آن)، مغني (از باب اول تا چهارم)، حاشية ملاعبدالله، شرح مطول (معاني بيان و بديع)، و عروض و قافيه. حضور در حوزة اديب، آفاق ديگري را در برابر چشمان من گشود و از نحو و صرف و ادبيات مفهوم ديگري به من داد، و هم از تدريس و استاد.
اديب از استادان متبحر ادبيات و بلاغت اسلامي بود و صاحب حافظهاي نيرومند. درس او سرشار بود از مناسبتگوييها، اشعار، و لطايف ذوقي. و اين همه در روح طالب علم جوان اثر بسزايي داشت.
اديب مانند استاد خويش اديب نيشابوري اول با لفظ قلم سخن ميگفت9 و همراه درس، روح ادبي و شوق به كوشايي را به صورتي ويژه در طلبه ميدميد.
مقررات درس او انضباط خاصي را ايجاب ميكرد. وي هيچگاه اشكال درس امروز را امروز پاسخ نميداد.مي فرمود: «امشب خوب مطالعه كنيد، حواشي را نگاه كنيد، از يكديگر بپرسيد؛ اگر حل نشد، فردا از من سئوال كنيد.»
تعطيلات درس اديب بسيار كم بود. خود او هميشه سر وقت، بلكه مقداري پيش از وقت، به محل درس حاضر ميشد. در سرماي زمستان و رخوت بهار و گرماي تابستان و چگونگيهاي احوال پاييز، همه و همه در مدرس خويش حاضر بود. آواي تدريسش بلند، به سبكي دلپذير درس ميگفت و اندكي تكيه به صوت، هنگامي كه به علم بيان مطول ميرسيد، مسائل را با شور و شوقي عجيب تقرير ميكرد، و از هيجان روحي و كثرت ذكر اشعار و شواهد، و توضيح دقايق امثله و شواهد آن علم، غوغايي به پا مينمود. هنوز صداي او كه اين بيت را در باب تشبيه، با لحن خاص خويش ميخواند، در گوشم هست:
و كان محمر الشقيق اذا تصوب او تصعد
اعلام ياقوت نشرن علي رماح من زبرجد
اديب مردي زاهد و حكيم مسلك بود. به امور دنيا، مقامات، شخصيتها چندان توجهي نميكرد. معاشرتي نداشت و سراغ اين و آن نميرفت. عمرش و فكرش و آلامش و نشاطش، همه و همه وقف درس و دانش بود. در خلال درس ادب، به ذكر مطالب اخلاق و حكمت عملي نيز ميپرداخت و به اصطلاح همراه «ادب درس»، «ادب نفس» نيز ميآموخت.
اين چگونگيها كه ياد شد، يعني انضباط ويژه، تشويق روحية طلبه، عدم غيبت استاد، قلت تعطيلات، اعتماد و اعتقاد به آموختن، قناعت و مناعت طبع استاد، ايمان عجيب استاد به كار خود، اهميت دادن بسزا به كار تحصيل علم و فراگيري، تسلط به مطلب، خوبي شيوة تدريس، ايجاد شور و حركت اصولي در طالبان علم، گسترده ساختن افق اطلاعات طلبه از راه نام بردن كتابها و… ذكر آداب و اخلاق، اينها همه از عوامل موثري بود كه درس اديب را درسي سازنده و پرورشگر ميكرد.
اينكه گفتم تعطيلات كم، اديب بسياري از روزهايي كه حوزه به مناسبتي تعطيل ميشد، درس را تعطيل نميكرد. مدتي از تابستان نيز درس ميگفت. در اين فصل، درسهاي عصر را از بعد ازظهر نسبتاً زود شروع ميكرد. در همان هواي گرم ميآمد و عرقريزان درس ميگفت و زحمت ميكشيد، تا طلبهاي پرورش يابد و صفحهاي خوانده شود. يكي ديگر از آثار اين چنين درس حوزهاي پيشرفت آن بود، و همين امر به صورتي عجيب باعث تشويق و تشجيع طلبه ميشد؛ زيرا ميديد كه وقتش تلف نميشود و درسش پيش ميرود، از فصلي به فصل ديگر، و از كتابي به كتابي ديگر ميرسد. اين كيفيت باعث بود تا طلبه نيز سستي نكند و جدي و كوشا باشد. غيبت نميكرد. طلبه هم همچنين بود.
من خود در دوره تحصيل نزد ايشان، فقط يك روز تعطيل كردم: روز اربعين، يعني آن روز هم كتابها و دفترهايم را برداشتم، تا به نزديك مدرسه هم آمدم، بعضي از رفقا را ديدم، گفتند: «امروز تعطيل است» و چون روز اربعين بود، فكر كردم لابد راست ميگويند؛ برگشتم. فردا معلوم شد درس تعطيل نبوده است و چون در درس حاضر شدم، فرمودند: «از شما توقع نميرفت!» (تقريباً به اين عبارت). واقعه را شرح دادم كه برخي از طلاب به من اطمينان دادند كه تعطيل است و آنان باعث شدند. فرمودند: «بله، بايد همينطور باشد.»
من روزي سه تا پنج درس نزد ايشان داشتم، از صبح شنبه تا غروب چهارشنبه، در خدمتشان بودم. گاه، درس تعطيلي ميگذاشتند. از جمله، درس عروض و قافيهاي شروع كردند، پنجشنبهها و جمعهها، براي اين درس، بين ساعت 9 تا 9و نيم صبح پنجشنبه و جمعه ميرفتيم، تا 2 بعدازظهر و گاه 2 و نيم و بيشتر درس، در تمام اين مدت يكسره ادامه داشت، بدون كمترين نگراني، و بدون صرف ناهار، اين چنين بود آن درسها و آن روزها.
متن درس، كتاب گوهرنامه بود، تاليف خود استاد، و خطي بود. ايشان از روي نسخه قرائت ميكردند، و ما مينوشتيم. و توضيحات ديگري كه ميفرمودند نيز يادداشت ميكرديم. من اكنون نسخهاي از اين كتاب را به خط خود دارم. عدهاي از طلاب درسهاي ايشان را يادداشت ميكردند، برخي بيشتر و برخي كمتر. من يادداشتها و دفترهاي بسياري از درسهاي مختلف ايشان تهيه كرده بودم. من و برادرم، شيخ محمد حكيمي، و برادر ديگرم، شيخ علي حكيمي، در محضر آن استاد مربي و خوب، درس خواندهايم.
همين شرح حال اشاره وار، و اشاره به چگونگي احوال آن استاد كافي است كه مسائل بسياري را به ما بياموزد. شرح زندگاني عالمان و مدرسان اسلامي خواندني است و قابل تامل، به ويژه براي خود طلاب و مدرسان، و از آن لازمتر، براي استادان دانشگاهها و دانشجويان دانشگاهها. در مجلة دانشكدة ادبيات مشهد، شمارهاي كه از آن ياد كردم، كه به يادگار پنجاهمين سال درگذشت اديب نيشابوري اول، انتشار يافته است، آقاي دكتر غلامحسين يوسفي، مطلبي در مقدمه مرقوم داشتهاند، كه نقل چند طر آن مناسب است و مطابق است با حال اين شرح حال نيز: «امروز در برخورد با امور دانشگاهي و اصول تعليم و تربيت، شيوة كساني مانند اديب نيشابوري، لااقل از دو نظرگاه مهم ميتواند پرتوي بر راه ما بيفكند: يكي علاقه و همتي خستگيناپذير كه وي در كسب معرفت و دانش داشت، شوق و اعتقادي كه برتر و والاتر از هرگونه رغبتي است كه حاصل تمتع از مزاياي قانوني و مادي گواهينامهها و ابلاغهاي كارگزيني باشد. ديگر شرف و حيثيتي كه براي پايگاه دانش و تعليم و استادي قائل بود… بنابراين، توجه به آن سنتهاي اصيل كه كساني چون اديب را در خانواده زارع متوسطي، در گوشة نشابور و مشهد ميپرورد، شايد اهميتش كمتر از اقتباس نظامهاي جديد آموزشي از ديگران نباشد.
اگر در مدارس ما همان شور و شوق كه در اديب و طالب علمان محضر او بود ادامه يابد، بيگمان محيط فرهنگيمان از روحي پرتوان و نيرويي به استواري ايمان برخوردار خواهد شد…»
قصيدة استاديه
پس از اينكه درسهايم نزد مرحوم اديب پايان يافت، به فكر افتادم تا سپاسگزاريي معروض حضور استاد بدارم. آن روزها، اندكي قدرناشناسي نيز از سوي برخي، نسبت به استاد اتفاق افتاده بود و استاد را اندكي افسرده خاطر ساخته بود.
جبران اين افسردگي را نيز ميخواستم كرد. اين شد كه من به عنوان طلبة حوزة ادب و درس اديب، مانند كسي كه پاياننامه ميگذراند، قصيدهاي در ثنا و ستايش استاد و مقام علمي و تربيتي او سرودم، و نسخة آن سروده را، شب نوروز (نوروز 1333ش) به وسيله برادرم، محمد حكيمي، به منزل استاد فرستادم. و صبح فردا كه به ديدار نوروزي، نزد ايشان رفتم، و ديگران نيز ميآمدند، مورد تشويقي بزرگ قرار گرفتم.
من در آن هنگام حدود 18 سال داشتم و جز مشهد حوزهاي نديده بودم. با اين وصف، قصيدهاي را كه معروض ميافتد ساختم، كه بدانگونه مورد تشويق و تأييد حوزههاي غني، و درسهاي بارور بود. اين روزها با كمال تاسف ميبينيم كه در حوزهها به ادبيات اهميت نميدهند. نبايد اين طور باشد. اين به زبان ابعاد فرهنگي جامعة اسلامي است، و به زيان اركان هدايت و تبليغ و ارشاد است.
در پايان اين زندگينامه، آن قصيده را ميآورم، براي يادي و يادگاري، و هم نشان دادن نمونهاي كوچك، از آثار تربيت در حوزههاي اسلامي، و چگونگي كار و پيشرفت محصل در آن حوزهها، و از همه مهمتر تشويق و ترغيب طلاب جوان، در توجه كردن بيشتر به كار ادب و ادبيات، به منظور خدمت به مقاصد اعلاي اسلام.
الحمدلله ربي باري النسم10
معطي العطايا الحكيم العدل في القسم
هو الذي وهب الذوق السليم لنا
والذوق ذلك عندي اعظم النعم
ثمالسلام علي هادي الانام الي
دارالسلام، نبي جامع الكلم
و آله الصادقين الصادعين و هم
مشارق الوحي و الايات والحكم…
پی نوشت :
1. مجله دانشكده ادبيات مشهد، شمارة يادشده، ص 157، گفتار استاد شيخ محمدتقي اديب نيشابوري (اديب ثاني)، دربارة استاد خود، ميرزا عبدالجواد اديب نيشابوري.
2. مجله دانشكده ادبيات مشهد، شمارة يادشده، ص 158.
3. آقا ميرزا عسكري حسينيرضوي، مشهور به آقابزرگ شهيدي.
4. اين كتاب تأليف خود استاد بود، و آن را املا و تدريس ميفرمود.
5. اكنون «صحن آزادي» ناميده ميشود.
6. گفتهاند: «با نام مبارك يا علي، ديده از جهان فرو بست، و آخرين كلمهاي كه بر زبان آورد، اين نام مبارك بود».
7. اكنون «صحن انقلاب» ناميده ميشود.
8. اين كتاب، با مجموعهاي پراكنده از اشعار استاد، در يك مجلد، به نام گوهر دانش به چاپ رسيده است.
9. «تكلم ايشان با لفظ قلم بود، هيچ كلمهاي را كم و كسر نميداشتند. من هم اين روش را از ايشان اخذ كردهام. هر كلمهاي را چنانكه بايد نوشته شود، ادا ميكردند.» مجلة دانشكدة ادبيات مشهد، شمارة ياد شده.
10. آخر همة ابيات با ياء اشباع خوانده ميشود: نسمي، قسمي، نعمي و…
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ