قاعده زرین اعتدال(1)
چکیده
در تبیین وتعریف فضایل اخلاقى، ملاک هاى متفاوتى عرضه شده، که قاعده حد وسط ارسطو از جمله ملاک هایى است که فضیلت را حد وسط میان دو رذیلت متقابل تعریف مى کند و این ملاک در میان اندیشمندان اخلاقى با اقبال و ادبار روبرو بوده است. منتقدین، این نظریه را ملاکى ناکارامد برآورد کرده اند، به گونه اى که هم به ماهیت این قاعده وهم به عدم شمول این قاعده اشکال کرده اند. با این وجود، به نظر مى رسد که بتوان با پاسخ به نقدها از این نظریه دفاع کرده و این ملاک را در جایگاهى شایسته قرارداد، به گونه اى که بتوان از آن در تبیین فضایل و رذایل کمک گرفت.
مقدمه
ترسیم نظام اخلاق اسلامى از بایسته هاى پژوهشى است که نیازمند طى کردن مقدمات است، که یکى از مقدمات، شناخت تراث اخلاق اسلامى است. در میان تراث اخلاقى یکى از رویکردها، رویکرد فلسفى به اخلاق است. این ره یافت به اخلاق، تاثیر گرفته از نظریه حد وسط ارسطو در تبیین و تعریف فضایل اخلاقى است. در این نظریه که به قاعده زرین اعتدال شهرت دارد، ملاک فضیلت به چیزى است که در میان دو رذیلت قرار گیرد، وبه عبارتى، حد وسط میان دو رذیلت فضیلت نامیده مى شود.
این نظریه، مقبول عالمان اخلاق اسلامى قرار گرفته است تا حدى که کتب مشهور اخلاقى، هم چون »تهذیب الاخلاق« ابن مسکویه »جامع السعادات« نراقى و »اخلاق ناصرى« خواجه نصیر متاثر ازاین نظریه شکل گرفته اند. در مقابل این اقبال، ادبارهایى هم وجود داشته است البته اثر مستقلى که به تحلیل ونقد وبررسى این نظریه آن هم به تفصیل پرداخته باشد به چشم نمى خورد و تنها یک پایان نامه کارشناسى ارشد در نقد این نظریه عرضه شده که سعى داشته این نظریه را در اثبات ادعایش ناکام جلوه دهد، امإ؛ نگارنده معتقد است که نقدهاى موجود قابل پاسخ است.
نوشتار حاضر گامى است در جهت پاسخ به این سؤال، که آیا نظریه حد وسط ارسطو مى تواند ملاک درستى در تبیین فضیلت و رذیلت اخلاقى باشد؟ پیش نیار پاسخ به این سؤال، پاسخ به سؤالات دیگرى است؛ سوالاتى از قبیل این که آیا حد وسط یک مفهوم ریاضى و کمى است؟ آیا حد وسط در همه موارد فضیلت است؟ مقاله حاضر بعد از بیان مقدمه، به سه فصل: کلیات، فضیلت از نگاه ارسطو و نقد نظریه ارسطو و بررسى نقد تقسیم مى شود.
فصل اوّل: (کلیّات)
1. واژه شناسى اخلاق
غایت در این نظریه به معناى ارزش غیراخلاقى و نتیجه عمل نیست، به گونه اى که از فعالیت اخلاقى جدا باشد، بلکه عبارت است از زندگى خوب براى همه انسان ها. به عبارتى دیگر، غایتى که در این جا مطرح است عبارت است از قسمى برگزیده از زندگانى انسانى، نه به معناى نتیجه در غایت گروى که از زندگى اخلاقى جداست.(1)
الف: معناى لغوى اخلاق
اخلاق، جمع خلق، به معناى نیرو و سرشت باطنى است که تنها با دیده غیر ظاهر، قابل درک است. در مقابل،خلق به شکل و صورت و ویژگى هاى جسمى، که قابل رؤیت با چشم ظاهر است اطلاق مى شود.(2)
هم چنین خلق را به صفت نفسانى راسخ که انسان، افعال متناسب با آن ویژگى نفسانى را بى درنگ و بدون تأنّى انجام مى دهد اطلاق کرده اند. این حالت پایدار درونى ممکن است، منشأهاى متعددى داشته باشد: مى تواند فطرى یا اکتسابى باشد، یا اینکه منشأ وراثتى داشته باشد.(3) اما هیچ یک از این منشأها دخلى در معناى خُلق ندارند.
این صفات راسخ درونى ممکن است فضیلت باشند و منشأ اعمال پسندیده، یا اینکه رذیلت بوده و منشأ اعمال ناپسند باشند.
ب: کاربرد اصطلاحى اخلاق
اخلاق، اصطلاحاً به چند صورت امده است: گاهى به همان معناى لغوى استعمال مى شود و گاهى هم، مقصود از آن وصف رفتار انسان است؛ اعم از اینکه سرچشمه اش حالت نفسانى پایدار باشد، یا حالت زودگذر و متغیّر درونى. بدین معنا که باتأمل و اندیشه صادر شود نه بدون آن و با سهولت، که برآمده از حالت پایدار درونى است.
این دو نوع کاربرد؛ اعم از فضیلت و رذیلت و یا خوب و بد هستند؛ یعنى هم براى صفات نفسانى و رفتارخوب و هم براى صفات نفسانى و رفتار بد به کار مى روند. از این دو کاربرد آن گاه که در مقام تعیین و تحدید علم اخلاق هستیم استفاده مى کنیم و بدین لحاظ، اخلاق و امر اخلاقى در مقابل علوم دیگر و امور غیراخلاقى؛ یعنى خارج از قلمرو اخلاق قرار مى گیرد.(4) بر این اساس، کاربرد واژه “اخلاقى” به معناى اخلاقاً درست یا اخلاقاًخوب، نیست، بلکه به معناى متعلق به اخلاق در مقابل غیراخلاقى یا nonethical است.(5)
گاهى هم اصطلاح اخلاق در مقابل “ضداخلاق” به کار مى رود، که فقط شامل فضیلت ها، اعمال و رفتار نیک خارجى مى شود.(6) مثلاً گفته مى شود: سخاوت یک امر اخلاقى است؛ یعنى فضیلت است. یا خودنمایى یک امر غیراخلاقى؛ یعنى رذیلت است.
گاهى نیز اخلاق استعمال مى شود و مقصود از آن چیزى هم عرض هنر، علم، حقوق، قرارداد یا دین، اما متفاوت از آنها است، هرچند که با آنها ربط داشته باشد، و آن استعمال هنگامى است که سؤال هاى این چنینى مطرح شود، که اساساً اخلاق چیست؟ چه تفاوتى با حقوق دارد؟ و چه ارتباطى با دین دارد؟ اخلاق به این معنا، همان چیزى است که از آن به “نهاد اجتماعى اخلاق” تعبیر مى شود.(7)
ج: علم اخلاق
علم اخلاق، علمى است که از صفات پایدار درونى خوب و بد مرتبط با افعال اختیارى انسان و کیفیت اکتساب صفات پسندیده و زدودن صفات ناپسند بحث مى کند.(8)
برخى نیز علم اخلاق را متکفل ارائه اصول و قواعدى براى عمل اختیارى انسان مى دانند؛ یعنى اصولى رامعرفى مى کند که مى توان بر طبق آن اصول، عمل خوب را شناخت و در موارد خاص دریافت که کدام عمل وظیفه و به لحاظ اخلاقى درست است.
از آن جا که اخلاق هم با صفات نفسانى مرتبط است و هم به بررسى افعال نیک و ناپسند مى پردازد، مى توان علم اخلاق را این گونه تعریف کرد: علمى است که به بررسى و شناخت انواع صفات پایدار درونى و افعال متناسب با آن صفات پرداخته، سجایاى نیک را از ناپسند تمایز بخشیده و اصولى را ارائه مى کند که به واسطه آن، عمل اخلاقى درست را از نادرست تشخیص مى دهیم.
د: فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق، شاخه اى از فلسفه است، که به مجموعه تفکرات فلسفى و استدلال درباره اخلاق، مسائل اخلاقى و احکام اخلاقى اطلاق مى شود.(9)
برخى نیز فلسفه اخلاق را پژوهش درباره مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق معرفى مى کنند.(10) در صورت آشنایى با مباحث عمده فلسفه اخلاق، این تعریف ها وضوح بیشترى مى یابد.
مباحث عمده فلسفه اخلاق به دو بخش کلى قابل تقسیم است: مباحث بخش اوّل شامل بررسى ملاک هاى کلى خوبى و بدى و یا درستى و نادرستى اخلاقى است.(11) در این بخش به سؤال هاى کلى درباره خوبى و بدى اخلاقى یا درستى و نادرستى اخلاقى پاسخ گفته مى شود، که به صورت یک حکم هنجارى بیان مى شود. به این بخش، اخلاق هنجارى اطلاق مى شود.
مباحث بخش دوم، شامل سه دسته مسائل منطقى، موقت شناختى و معنا شناختى مى باشد، که در این جا به دفاع از احکام هنجارى خاص پرداخته نمى شود، بلکه سؤال هایى از قبیل سؤال هاى ذیل بررسى مى شود: معنا یا کاربرد تعبیرات درست یا (خوب اخلاقاً) چیست؟ چگونه مى توان احکام اخلاقى و ارزش را اثبات یا توجیه کرد؟ آیا اصلاً قابل توجیه اند؟ماهیت اخلاق چیست؟ تفاوت اخلاقى و غیراخلاقى در چیست؟ معنى آزاد یا مسؤول چیست؟(12)
دسته سومى از مطالعات اخلاقى نیز وجود دارد که به نوعى، تحلیل تجربى، توصیفى، تاریخى یا علمى است، که انسان شناسان، تاریخ دانان، روان شناسان و جامعه شناسان انجام مى دهند. هدف از این پژوهش ها آن است که پدیده اخلاق توصیف یا تبیین شود، یا نظریه اى درباره سرشت بشرى به دست آید که در بردارنده مسائل اخلاقى باشد.(13)
در سنت فلسفى رایج، بیشتر متمایلند که مسائل فرا اخلاق را به عنوان موضوع فلسفه اخلاق بیان کنند، اما به لحاظ ارتباط فرا اخلاق با اخلاق هنجارى و به دلیل آن که در مباحث اخلاق هنجارى استدلال فلسفى و عقلانى مطرح است، فلسفه اخلاق به مباحث این بخش نیز اطلاق مى گردد. از طرفى دیگر، به دلیل آن که پاره اى از نظرات روان شناختى و انسان شناختى، در پاسخ به مسائل هنجارى و فرا اخلاقى تأثیر مى گذارند – چنان که در مباحث اخلاق هنجارى هنگام بحث از خودگروى، لذت گروى، و نسبى گروى قابل مشاهده است – برخى ازمباحث اخلاق توصیفى نیز به پژوهش هاى فلسفه اخلاقى راه مى یابند.(14)
با این اوصاف، مباحث فلسفه اخلاق شامل تفکرات تحلیلى، انتقادى یا فرااخلاقى، مباحث اخلاق هنجارى وبرخى مباحث اخلاق توصیفى – که در پاسخ به سؤالات فرا اخلاقى و هنجارى مؤثر واقع مى شوند – مى گردد.
در بازار داد و ستد مطالعات اخلاقى و در تقاضاى پاسخ به ملاک هاى کلى آنچه خوب یا درست است، دو پاسخ عمده که به غایت گروى و وظیفه گرایى معروف اند عرضه شده اند. در غایت گروى، ملاک درستى و نادرستى یا خوبى و بدى اخلاقى به میزان ارزش غیراخلاقى بستگى دارد، که به وسیله فعل یا منش اخلاقى حاصل مى شود، امادر وظیفه گروى، ملاک اخلاقى بودن عمل بر اساس وظیفه است. در نگاه وظیفه گران، افزون بر خوبى یا بدى نتایج یک عمل یا قاعده، ملاحظات دیگرى نیز در کار است که مى تواند آن عمل یا قاعده را صواب یا الزامى کند.(15)
غالباً فلاسفه اخلاق، فضیلت گروى را نیز قسمى از غایت انگارى برشمرده اند؛ چرا که فضیلت گروان در طول تاریخ اغلب به غایت و خیر نهایى تمسک جسته اند. با همه این احوال، فضیلت گروى، داراى خصوصیاتى است که آن را از غایت گروى مصطلح که قسم غالب آن نیز سودگروى است، متمایز مى کند، که به همین سبب مى توان آن را از دو قسم دیگر جدا ساخت.
در سطور ذیل به برخى از تفاوت هاى اخلاق فضیلت با وظیفه گرایى و غایت گرایى اشاره شده که اخلاق فضیلت را از دو نظریه دیگر متمایز مى کند.
اما برخلاف فضیلت گروى، غایت گروان و نیز وظیفه گروان بیشتر به دنبال اصول عمل اند و ملاک هاى الزام راجستجو مى کنند و کم تر به مباحث فضیلت مى پردازند. آنچه براى آنان دغدغه است، پاسخ دادن و حل معضلات اخلاقى و وظایف اخلاقى است و حداقل فضیلت گروان مدعى اند که آنچه از دید این دو دسته مغفول مى ماند، خود انسان است.(16) به عبارتى دیگر، آنچه در اخلاق فضیلت مهم است، آن است که چگونه باشیم. اخلاق فضیلت مى گوید: راست گو باش، عادل باش، اما برخلاف آن، غایت گروان و وظیفه گروان، مى گویند: این گونه عمل کن: راست بگو، با عدالت برخورد کن و دروغ نگو.
با توجه به مطالب پیشین، مى توانیم نظریات هنجارى را بر این اساس تقسیم کنیم: نظریاتى که به عمل اخلاقى مى پردازند و ملاک الزام را جستجو مى کنند. و نظریاتى که دغدغه آنان به منش ها و خصوصیات فاعل است، نه فعل. گروه اوّل را که شامل دو نظریه غایت گروى و وظیفه گروى است، اخلاق وظیفه یا عمل، و گروه دوم رااخلاق فضیلت مدار مى نامیم، هم چنان که اخلاق منش نیز نامیده شده اند.
2. جایگاه اخلاق فضیلت
الف: نظریه فضیلت گروى، به خصوص اخلاق ارسطویى کار درست را بر حسب امر خیر تعیین نمى کند؛ زیرا بخش مهمى از زندگى خوب عبارت است از عمل به شیوه درست.
ب: در اخلاق فضیلت مدار، فاعل و ویژگى هاى منش او مباحث اصلى پژوهش اخلاقى است. مسأله اصلى در این اخلاق در ارتباط با بهترین نوع زندگى فردى و ویژگى هاى منشى است، که براى آن زندگى لازم است. از این رو، بیشترین حجم اخلاق »نیکو ماخوس« را بررسى انسان هاى مختلف و انواع منش ها به عنوان نمونه هاى ممکن از آن گونه زندگى که باید آن را سرمشق قرار داد به خود اختصاص داده است.(17) در اخلاق فضیلت، مباحث بیشتر بر روى این مسائل دور مى زند، که فضیلت چیست؟ فضایل چند نوع اند؟ چگونه مى توان به فضیلت آراسته شد؟
فصل دوم: فضیلت ازدیدگاه ارسطو
چنان که پیش از این گذشت، اخلاق فضیلت مدار، بیشتر به مباحثى، از جمله فضایل، منش ها و نوع زندگى سعادت مندانه مى پردازد. اندیشه درباره حیات نیک و نیک بختى، محور اخلاق ارسطویى است. در این میان نقش فضایل در دست یابى به این نوع زندگى کاملاً مشهود است.
از جمله مباحث نیازمند تأمل در نظام اخلاقى ارسطو نقش فعالیت برطبق فضایل اخلاقى در تأمین نیک بختى و سعادت است. از دیگر مباحث مهم پژوهش اخلاقى ارسطو، تعریف و نسبتى است که ارسطو از فضایل دارد و نوع تقسیم او از فضایل است. تعریف ارسطویى از فضایل اخلاقى، که به “قاعده زرین اعتدال” مشهور گشته، همواره مورد نقض و ابرام اندیشمندان اخلاقى بوده است. نگاهى دوباره به مفاد این قاعده ونقدهاى ایراد شده ما را در فهم مزایا و معایب این معیار کمک خواهد کرد. از دیگر مباحثى که پرداختن به آن شایسته است، نوع نگاه ارسطو به فضایل عقلانى و تفاوت آنها با فضایل اخلاقى و نحوه ارتباط این دو با همدیگراست که در میان فضایل عقلانى نیز آنچه در اخلاق ارسطو بسیار چشم گیر بوده و نقش کلیدى و محورى دارد، حکمت عملى است. بنابراین، از جمله سؤالاتى که در این باره مطرح است، این است که آیا تقسیم ارسطویى فضایل به این نحو، به گونه اى که فضایل عقلانى را از فضایل اخلاقى متمایز و مستقل عرضه کنیم کارى مطابق با واقعیت است؟ آیا نمى توان برخى از فضایل عقلانى را در ساختار قاعده حدّ وسط عرضه کرد، چنان که نمایندگان اخلاق فلسفى اسلامى چنین کرده اند؟
اینها اهمّ مباحثى است که در بازخوانى نظریه ارسطو شایسته توجه اند. در این مقال توجه ما معطوف نظریه حد وسط در فضایل اخلاقى است و بقیه مباحث را به مجالى دیگر حواله مى دهیم.
الف: فضایل اخلاقى
ارسطو طى مباحثى در کتاب اوّل نیکو ماخوس درباره سعادت و نیک بختى به این تعریف از نیک بختى دست مى یابد: فعالیت بر طبق فضیلت کامل!
براى تشریح این تعریف، نیازمند تعریف فضیلت هستیم. از همین رو، ارسطو به این مسأله مى پردازد. او به لحاظ نظرى نفس را به دو بخش عقلانى و شهوى یا خوب و بد تقسیم مى کند. فضایل نفس مى بایست متعلق به این دو بخش باشند. فضایل بخش اوّل را فضایل عقلانى و فضایل بخش دوم را فضایل اخلاقى نام مى نهد.او درکتاب دوم نیکو ماخوس به فضایل اخلاقى مى پردازد و طى چند فصل به تبیین و تشریح فضیلت اخلاقى مى پردازد و مؤلفه هاى فضیلت اخلاقى را برمى شمرد.
در مباحث ذیل حرکت گام به گام او را در تعریف و تبیین فضیلت اخلاقى دنبال مى کنیم.
ب: فضیلت اکتسابى است
فضیلت اخلاقى در ما نه طبیعى است و نه غیرطبیعى، ما در ابتدا استعداد آن را داریم که فضایل را به خود بپذیریم، اما این استعداد باید به وسیله تمرین پرورده شود. فضایل، همانند قواى حسى نیست؛ زیرا ما توانایى هاى حسى را از راه شنیدن ها یا دیدن هاى مکرر به دست نمى آوریم، بلکه آنها از اوّل آماده و کاملاً رشد کرده اند و چنان نیست که آن را چون به کار انداختیم دارا شدیم. اما فضایل را با تمرین به چنگ مى آوریم و چنان که در فنون مختلف نیز به سبب تمرین مهارت مى یابیم؛ چرا که ما از راه بنّایى، معمار مى شویم و از راه ساز نواختن، نوازنده. بر همین منوال، از طریق اعمال عادلانه، عادل و از راه تمرین خویشتن دارى، خویشتن دار. به عبارتى، صفات شخصیت از فعالیت هاى مشابه شکل مى گیرد و تحقق مى پذیرد.
نخستین قاعده درباره فعالیت هاى شکل دهنده فضیلت این است که باید از افراط و تفریط خوددارى کرد. چنان که افراط و تفریط در کار یا خوردن براى بدن مضر است، به همین سان اگر کسى از همه چیز بگریزد و پایدارى نورزد ترسو مى شود، اما اگر از هیچ نهراسد بى باک مى گردد. ارسطو در اینجا پایه آموزه حدّ وسط را مى ریزد تا در آینده کامل شود.
ج: فضیلت و لذت و درد بهترین نشان گرایش آدمى، احساس لذت یا رنج او به هنگام عمل کردن به فضیلت ها یا رذیلت هاست. لذت و رنج را به واقع مى توان موضوع فضیلت اخلاقى دانست.(18)
ارسطو فضیلت و رذیلت اخلاقى را با لذت و درد مرتبط مى داند و به این امر از چند زاویه اشاره مى کند، که آنها رامرور مى کنیم:
1. نشان سیرت استوار، لذت و دردى است که با یکایک اعمال همراه است. کسى که از لذات جسمانى پرهیز مى کند و از این پرهیز لذت مى برد، خویشتن دار است و آنکه با اکراه چنین کند، لگام گسیخته است.
2. فضایل با اعمال و عواطف ارتباط دارند و هر عاطفه و هر عملى، لذت و یا درد را به دنبال خود مى آورد. بدین جهت نیز فضیلت با لذت و درد ارتباط دارد و یکى از نشانه هاى این امر این است که انواع مجازات ها نیز در همین حوزه اثر مى بخشند؛ زیرا مجازات ها به یک معنى حکم معالجه دارند و معالجه بالطبع از طریق تضاد اثر مى بخشد.
3. هر حالت نفس بر حسب طبیعت اش در ارتباط با همان اشیا و در حوزه همان اشیایى خود را نشان مى دهد که سبب مى شوند تا حالت نفس بهتر یا بدتر شود. آدمیان به سبب لذت و درد، بد و فرومایه مى شوند. از این طریق که یکى را مى جویند و از دیگرى مى گریزند؛ آنجا که نباید جست و نباید گریخت، یا هنگامى نباید جست و نباید گریخت، یا چگونه نباید جست و نباید گریخت یا هر خطاى دیگرى در جستن و گریختن، و به همین جهت؛ یعنى تأثیر پذیرفتن شخص در اعمال، رفتار و احساسات، از لذت و الم. برخى فضیلت را این گونه تعریف کرده اند: “استقلال از احساس لذت و درد یا سکوت نفس.” اما ارسطو این تعریف را نمى پذیرد و مى گوید: این تعریف نادرست است، چون آن را به طور مطلق به کار برده اند و اضافه نمى کنند: “چنان که باید” یا “چنان که نباید” یا “آن گاه که باید” یا قیدهاى دیگرى از این قبیل.
بنابراین، این اصل را مسلم فرض مى کنیم که فضیلت و سیرت نیک، آدمى را بر آن مى دارد که در ارتباط با لذت والم بهترین رفتار را در پیش گیرد و رذیلت، انسان به خلاف آن وادار مى کند.
4. سه عامل براى بهترین گزینش به کار مى روند: 1. زیبا؛ 2. سودمند؛ 3. لذت بخش. انتخاب طریق غلط نیز سه عامل در خور توجه دارد: 1. زشت؛ 2. زیان بار؛ 3. رنج آور. از بین همه اینها، لذت بخش، بالاترین جاذبه را دارد.به همین سبب مى بایست طورى تربیت شویم که لذت و رنج را در طریق درستش احساس کنیم. اگر ما غلط تربیت شویم، هرگز نمى توانیم در مقابل جذابیت لذت مقاومت کنیم. مبارزه با لذت دشوارتر از نبرد با خشم است. بنابراین، در یک معنى، »فضیلت، پیروزى بر لذت اشتباه است«. از این رو، تمام پژوهش اخلاقى باید به گرد این نقطه بگردد؛ زیرا اینکه آدمى لذت و درد را به نحو درست یا نادرست احساس کند، در عمل او تأثیر فراوان مى بخشد.
د: فضیلت و مهارت (هنر، فن)
فضیلت، غیر از مهارت است؛ چرا که فضیلت، داراى ارکانى است که مهارت ها آن را فاقدند. ارسطو فرق بین مهارت ها و فضایل اخلاقى را در ضمن ایراد یک اشکال بیان مى کند: این سخن که ما از طریق اجراى اعمالِ خوب، خوب مى شویم، در بردارنده یک تناقض نما است. مثلاً اگر ما عادل نباشیم، چگونه اعمال عادلانه انجام مى دهیم و اگر ما خویشتن دار نیستیم، چگونه اعمال خویشتن دارانه انجام مى دهیم؛ زیرا که شرط انجام دادن عمل عادلانه و خویشتن دارانه عادل بودن و خویشتن دار بودن است. بنابراین، این سخن که ما از طریق اعمال عادلانه یا خویشتن دارانه، عادل مى شویم یا خویشتن دار تناقض نما است. این تناقض نمایى در فنون نیز وجود دارد، چرا که مثلاً شرط عمل درست در نحو و موسیقى، عالم نحو بودن و موسیقى دان بودن است. در نتیجه، این سخن که با انجام اعمال صحیح و مطابق قواعد موسیقى و نحو، موسیقى دان و عالم نحوى گردیم، حاوى تناقض است.
ارسطو به این سؤال در دو مرحله جواب مى دهد:
1. میان اعمال پدید آورنده فضیلت و مهارت، با اعمال برآمده از فضیلت و مهارت فرق است. ما ممکن است باقواعد نحو آشنا نباشیم اما مى توانیم مطابق قواعد نحو عمل کنیم، اما این عمل نه از روى مهارت و استقلالى علمى در نحو است، بلکه با تقلید و کمک است. اما کسى که خود، عالم علم نحو است یا در فنى دیگر مهارت دارد، اگر مطابق قواعد نحو یا مطابق آن مهارت عملى انجام مى دهد، از آنجا که در آن هنر یا فن کاملاً به بلوغ و استقلال علمى رسیده است آن را انجام مى دهد. بنابراین، بین هر دوعمل به ظاهر شباهت وجود دارد، ولى به لحاظ درونى آن دو غیر از یکدیگرند. در اعمال فضیلت مندانه نیز به همین منوال.
2. مرحله دوم پاسخ، در حقیقت بیان تفاوت هایى است که میان فضایل و مهارت ها وجود دارد. ارسطو مى گوید: نه تنها انجام عمل به نحو خاص (استقلالى و عدم استقلالى) موجب تمایز عمل قبل از فضیلت، با عمل بعد ازشکل گیرى آن مى گردد، بلکه اصولاً بین مهارت و فضیلت فرق هست؛ چرا که اثرى که از طریق توانایى فنى به وجود مى آید ارزش خود را در خود دارد و کافى است که آن اثر به نحو خاص انجام شود، حال آن که درحوزه فضیلت یک عمل تنها بدان جهت که به نحوى خاص انجام گرفته است، عادلانه یا خویشتن دارانه نیست، بلکه وقتى چنین است که عامل در هنگام عمل در حالت روحى خاصى باشد: 1. بداند چه مى کند؛ 2. عمل را به علّت انتخاب و تصمیم روشنى به جا آورد، آن هم تصمیم و انتخاب به خاطر خود عمل؛ 3. عمل باید برآمده ازیک ملکه و خلق و خوى ثابت و استوارى باشد.
با این اوصاف، تناقض نمایى سخن قبلى ارسطو از میان مى رود؛ اعمالى که فضیلت در پى مى آورند – نه به لحاظ طبیعت درونى بلکه از جنبه بیرونى – همانند اعمالى هستند که فضیلت به بار مى آورد.(19)
ارسطو در ادامه بر تمایز بین دو عنصر موجود در اعمال کاملاً خوب (فضیلت مندانه به معناى حقیقى) انگشت مى گذارد:
الف) اعمال انجام شده باید به لحاظ شرایط (اوضاع و احوال)، اعمال درست باشند.
ب) این اعمال باید بر اساس انگیزه هاى خوب انجام یافته باشد.(20)
شرایطى که درباره عمل برآمده از فضیلت لازم بودند (شرایط سه گانه مذکور) در مورد فن، نقشى ندارند و همین قدر کافى است که صاحب فن به فن خود دانا باشد. ولى دانستن، به عنوان شرط دارا بودن فضیلت شرط اصلى نیست، بلکه شرایط دیگر، شرایط اساسى هستند و این شرایط نیز آن گاه حاصل مى شوند که شخص اعمال عادلانه و خویشتن دارانه را به کرات انجام دهد.
پی نوشت ها :
1. مار تا نوسیام، فلسفه ارسطو، ص 86.
2. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 109.
3. ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق و طهارة الاعراق، ص 51.
4. احد دیلمى و مسعود آذربایجانى، اخلاق اسلامى، ص 22.
5. ویلیام کى فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 28.
6. همان، ص 28، و دیلمى ،همان ص22.
7. دروس فلسفه اخلاق استاد مصباح یزدى، ص 10، ص 28 و 29.
8. همان ص 10.
9. فرانکنا، همان، ص 25.
10. مصباح یزدى، همان، ص 10.
11. فرانکنا، ص 27.
12. همان، ص 26.
13. همان، ص 25.
14. همان، ص 27.
15. همان، ص 49 – 46.
16. لگنها وزن، نقد و نظر، سال چهارم، شماره اول و دوم، ص 222.
17. ادموند پینکافس، اخلاق مسأله محور،ترجمه حمید رضا حسنى، ارغنون ش 16، ص 249.
18. دیوید، راس، ارسطو، ص 295.
19. راس، ارسطو، ص 216.
20. همان، ص 296
ادامه دارد …
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 383