قرآن صامت از زبان قرآن ناطق
مي گويند نخستين سروده به زبان دري، شعري است که محمد پسر وصيف سکزي در ستايش يعقوب پسر ليث صفاري گفته است. دومين بيت آن مديحه ي منظوم اين است:
لِمَنِ المُلک بخواندي تو اميرا به يقين *** با قليل الفئه کت داد در آن لشکر کام (1)
چنان که مي بينيم بيت بالا از دو آيه ي قرآن کريم تأثير پذيرفته است:
1.( لِمَنِ الْمُلْکُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ )؛(2)
2.(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ )؛(3)
و در سروده ي پروين اعتصامي مي بينيم:
مادر موسي چو موسي را به نيل *** در فکند از گفته ي رب جليل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه *** گفت کاي فرزند خرد بي گناه … (4)
که متأثر از آيه ي هفتم سوره ي قصص و ديگر آيه هاست. در دوراني چنين گسترده و ميان خيلي چنين بزرگ، کمتر شاعري است که سروده ي او – مدح يا حماسه، داستان يا تاريخ، غزل يا مرثيه – به نوعي از قرآن الهام نگرفته باشد.
مقصودم از اين خيل بزرگ، شاعران عارف مشرب و يا سرايندگان منظومه هاي اخلاقي و تربيتي نيست، چه اين شاعران را بايد مترجمان قرآن خواند، نه تأثير پذيرفتگان از آن. شاعراني چون سنائي، عطار، مولانا جلال الدين، سعدي و حافظ که هر چه دارند همه از دولت قرآن دارند.
آنچه نوشته شد، درباره ي منظومه ها، غزل ها و قصيده هاست؛ به عبارت ديگر، درباره ي نظم است، اما نثر خود حديثي مفصل تر دارد. پس چگونه مي توان تأثير قرآن را در ادبيات فارسي در مقاله اي فراهم آورد؟
تا آن جا که به خاطر دارم، چنين بحثي درباره ي يک – دو شاعر، موضوع چند رساله ي فوق ليسانس و دکتراي دانشجويان رشته ي زبان و ادبيات فارسي بوده است.
وارد شدن به بحث تأثير قرآن در نظم و نثرِ فارسي، با گز مهتاب پيمودن است و با دلو آب از دريا کشيدن. اما چه بايد کرد؟
زماني انديشيدم و سرانجام بدين نتيجه رسيدم که مگر نه نوشتن اين مقاله و مانند آن براي نشان دادن گوشه اي از عظمت قرآن است، پس چرا عظمت قرآن را از زبان کسي ننويسم که بزرگ مفسر قرآن است و تنها دانا به رمز و اشارت هاي آن، خود قرآن ناطق است و بر عظمت قرآن صامت گواهي صادق.
آري، عظمت قرآن را بايد از زبان علي گفت و شنود، و دانست که قرآن براي چه آمد و چيست و چه بود.
براي تأمين اين منظور، فقره هايي از نهج البلاغه که به ترجمه ي تازه اي از آن پرداخته ام و درباره ي قرآن کريم است براي شما مي فرستم، باشد که خوانندگان را خرسند کند و ذخيريي براي پسين روز اين رو سياه گردد.
قرآن ناطق
قرآن – کتاب خداست – از آن بخواهيد تا سخن بگويد. و هرگز سخن نگويد. اما من شما را از آن خبر مي دهم. بدانيد که در قرآن علمِ آينده است، و حديث گذشته. درد شما را درمان است، و راه سامان دادن کارتان در آن است.(5)
کتاب خدا در دسترس شماست. زبان آن کُند نيست، گوياست. خانه اي است که پايه هايش ويرانش نشود و صاحب عزتي است که يارانش را هزيمت نبوَد.(6)
و اين قرآن، خطي نبشته است که ميان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آيد، ناچار آن را ترجماني بايد. و ترجمانش آن مردانند که معناي آن دانند.(7)
آموختن و تلاوت قرآن
و قرآن را بياموزيد، که نيکوترين گفتار است؛ و آن را نيک بفهميد که دل ها را بهار است. و به روشنايي آن بهبودي خواهيد که شفاي سينه هاي بيمار است، و آن را نيکو تلاوت کنيد، که سودمندترين بيان و تذکار است.(8)
قرآن، حجت پروردگار
پس قرآن فرمان دهنده است و بازدارنده، خاموش است و گوينده، حجت خداست بر آفريدگانش که پيمان گرفته است از ايشان، و همگي را نهاده است در گرو آن. نور – هدايت خود را با قرآن تمام گرداند، و دين خود را بداند به کمال رساند.(9)
درون و برون قرآن
ظاهراً قرآن زيباست، باطن آن ژرف ناپيداست، عجايب آن سپري نگردد، غرايب آن به پايان نرسد، و تاريکي ها جز بدان زدوده نشود.(10)
در قرآن است خبر آنچه پيش از شما بود و خبر آنچه پس از شماست و حکم آن که چگونه بايدتان زندگي نمود.(11)
هم نشيني با قرآن
کسي با قرآن ننشست، جز آن که چون برخاست، افزون شد، يا از او کاست: افزونيِ در رستگاري و کاهشِ از کوري و دل بيماري.
و بدانيد کسي را که با قرآن است نياز نباشد و بي قرآن بي نياز نباشد. پس بهبودي خود را از قرآن بخواهيد، و در سختي ها از آن طلب ياري نماييد که قرآن بزرگ ترين آزار را موجبِ بهي است و آن کفر و دورويي و بيراهه شدن و گمرهي است.(12)
قرآن، دستاويزي محکم
بر شما باد به کتاب خدا، که ريسمان استوار و نور آشکار است. و درماني است سود دهنده، و تشنگي را فرو نشاننده. چنگ در زننده را نگه دارنده، و در آويزنده را نجات بخشنده.
نه کج شود تا راستش گردانند، و نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند. کهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار- راست گفت، آن که سخن گفت از روي قرآن، و آن که بدان رفتار کرد، پيش افتاد – از ديگران -.(13)
همانا خداي تعالي کتابي راهنما را نازل فرموده، و در آن نيک و بد را آشکار نمود؛ پس راه خير را بگيريد تا هدايت شويد، و از راه شر برگرديد و به راه راست رويد.(14)
قرآن، چراغ راه
پس فرو فرستاد بر او رسول صلي الله عليه و آله و سلم قرآن را؛ نوري که چراغ هاي آن فرو نميرد و چراغي که افروختگي اش کاهش نپذيرد و دريايي که ژرفاي آن کس نداند و راهي که پيمودنش رهرو را به گمراهي نکشاند.
پرتوي که فروغ آن تيرگي نگيرد، و فرقاني که نور برهانش خاموش نشود، و بنياني که ارکانش ويراني نپذيرد، و بهبوديي که در آن بيم بيماري نباشد، و ارجمنديي که يارانش را شکست و ناپايداري نباشد، و حقي که ياورانش را زيان و خواري نباشد.(15)
قرآن، معدن ايمان
پس قرآن، معدن ايمان است و ميان جاي آن، و چشمه سار دانش است و درياهاي آن، و باغستان داد است و انگيزه هاي آن، و بنياد اسلام است و بُنلادِ استوار آن. وادي هاي حقيقت است، و سبزه زارهاي آن، و دريايي است که بردارندگانِ آب، آن را خشک نگردانند، و چشمه سارهاست که آب کشندگان آب آن را به ته نرسانند، و آبشخورهاست که در آيندگان آب آن را کم نکنند، و منزل گاه هاست که مسافرانش راهش را گم نکنند، و نشانه هاست که روندگان از نظرش دور ندارند، و پشته هاست که روي آورندگان از آن نگذرند و آن را نگذارند.(16)
قرآن، مايه ي سيرابي دانشمندان
خدايش، مايه ي سيرابي دانشمندان کرده است و بهار دل هاي فقيهان، و مقصد راه هاي پارسايان، و دارويي که از پس آن بيماري نيست و نوري که با آن تاري نيست، و ريسماني که گرفتنگاه آن استوار است، و پناه گاهي که قله ي آن پناهنده را نگه دار است. و ارجمندي هر که با او دوستي ورزد، و امان آن کس که بدان در شود، و راهنماي هر که بدان اقتدا کند، و عذرخواه آن که آن را مذهب خود گيرد، و برهان هر کس که بدان سخن گيرد و آن را پذيرد، و گاه هر که در مخاصمت پشتيبان خويش شمارد، و پيروزي آن کس بدان حجت آرد. و راهبر آن که آن را به کار دارد، و برنده ي آن که آن را کار فرمايد و نشانه آن کس که در آن بنگرد چنان که بايد. و نگاهدار کسي که خود را بدان از آسيب پايد. و دانش کسي که آن را نيک به خاطر سپارد و حديث کسي که از آن روايت کند و حکمِ آن کس که خواهد حکم دهد.(17)
قرآن و مردم آخر زمان
و نزد مردم آن زمان کالايي زيان مندتر از قرآن نيست، اگر آن را چنان که بايد بخوانند. و نه پرسودتر از قرآن، اگر معناي کلماتش را برگردانند، حاملان کتاب خدا آن را واگذارند، و حافظانش آن را فراموشي بسپارند.
پس در آن روزگار، قرآن و قرآنيان از جمع مردمان دورند، و رانده و مهجور، هر دو با هم در يک راه روانند، و ميان مردم پناهي ندارند. پس در اين زمان قرآن و قرآنيان ميان مردم اند و نه ميان آنان، با مردم اند و نه با ايشان.(18)
چه، گمراهي و رستگاري سازوار نيايند، هر چند با هم در يک جا بپايند، پس آن مردم در جدايي متفقند، و از جمع گريزان، گويي آنان پيشواي قرآن اند نه قرآن پيشواي آنان. پس جز نامي از قرآن نزدشان نماند، و نشناسند جز خط و نوشته ي آن. (19)
پينوشتها:
1.دکتر صفا، تاريخ ادبيات، ج1، ص 163
2.غافر، آيه ي 16
3.بقره، آيه ي 249
4.ديوان، چاپ پنجم، ص 181
5.نهج البلاغه، خطبه ي 158
6.همان، خطبه ي 133
7.همان، خطبه ي 125
8.همان، خطبه ي 110
9.همان، خطبه ي 183
10.همان، خطبه ي 18
11.همان، سخنان کوتاه، شماره 313
12.همان، خطبه ي 176
13.همان، خطبه ي 156
14.همان، خطبه ي 167
15.همان، خطبه ي 198
16.همان، خطبه ي 198
17.همان
18.همان، خطبه ي 147
19.همان
منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391