مقدمه
بیشتر مردم میپندارند «قرآن» نام ویژهای است مختص كتابی كه بر پیامبر اسلام(ص) نازل شده است،در حالی كه كلمه «قرآن» مصدر است(نه اسم) به معنای خواندن! از آنجائی كه سادهترین وسیله ارتباطی ما با خدا از طریق «خواندن» است،نام این وسیله قرآن یعنی خواندن شده است!
البته ممكن بود این وسیله به جای خواندن،دیدن(علائم ظاهر یا رؤیای باطنی،در بیداری و خواب)،شنیدن (اصوات یا الهامات مرموز)،رفتن(به اماكن عبادی)،بوئیدن (رایحههای مست و از خود بیخود كننده) و امثالهم باشد.البته همه این راهها ممكن بود و برخی از پیامبران و اولیاء خدا نیز از چنان راههایی با خدا ارتباط داشته اند و اصولاً وسائل به سوی خدا محدود نیست،اما به نظر میرسد آسانترین و مهمترین آنها خواندن باشد.
اتفاقاً در خود قرآن نیز كلمه قرآن،علاوه بر معنای خاص آن كه اشاره به كتاب مورد نظر است،به معنای عام آن، كه همان «خواندن» است آمده است.مثل:
ـ ان علینا جمعه و قرآنه.فاذا قرأناه فاتبع قرآنه.(قیامه،75/17و 18 )
تنظیم و خواندنش بر عهده ماست،پس هر گاه آن را خواندیم،خواندنش را دنبال كن.
همچنین:… و قرآن الفجر انّ قرآن الفجر كان مشهوداً.(اسراء،17/ 78)
… و خواندن (نماز یا قرآن) در طلوع فجر، همانا خواندن در طلوع فجر مشهود است.
قلمرو عام و خاص
تفاوت میان كلمات عام و خاص را میتوان در محاورات روزانه در مسائل مادی زندگی نیز یافت؛زیراكس نام كمپانی خاصی بود كه ماشینهای كپی تولید و توزیع میكرد،هنوز هم كه سالیان درازی از زمان ساخت این دستگاه گذشته و مدلهای دیگری به بازار آمده است،بسیاری از مردم میگویند:برو یك زیراكس از این ورقه بگیر!!
تفاوت بین این دو معنا از كلمه «قرآن» همچون تفاوت كلمات رحمن و رحیم است،كه اول به تعبیر امام صادق(علیه السلام) اسم خاص است با صفت عام،دومی اسم عامی است با صفت خاص،یعنی رحمن فقط اسم خداست ولی رحمتی جهان شمول و عمومی را نشان میدهد ولی رحیم اسمی عمومی است(خدا و غیر خدا) ولی شامل انسانهای خاص(مؤمنین) میشود.قرآن نیز به معنای نخست،همین كتاب معروف است كه هدایتگر همگان است،ولی به معنای دوم هر نوع خواندنی است كه از حروف پی به معنا ببرد.
كلمه قرآن به معنای خواندن(هر گونه خواندنی) در برخی از آیات آمده است.از جمله در آیه 15سوره یونس از زبان مشتركین نقل میكند كه از پیامبر میخواستند خواندنی دیگری غیر از خواندنی موجود(یعنی قرآن) بیاورد:
قال الذین لایرجون لقاؤنا ائت بقرآن غیر هذا…
به این اعتبار،نه تنها كل این كتاب قرآن نامیده میشود،بلكه اجزاء آن نیز كه تماماً خواندنی هستند قرآن مستقلی محسوب میشوند.نگاه كنید به آیه 61 سوره یونس:ما تكون فی شأن و ما تتلوا منه من قرآن…تو در هر كاری باشی و هر خواندنی از آن تلاوت كنی…
گستره معنایی قرآن
ممكن است بگویید همه مردم كه سواد خواندن نداشته و ندارند،در این صورت خواندن وسیلهای همگانی نبوده و نیست و چگونه ممكن است سادهترین راه ارتباط با خدا خواندن باشد؟
درست است، اما معنای قرآن(خواندن)،سواد داشتن و تشخیص الفبای زبانهای متعارف نیست، منظور من توانایی خواندن كتاب و روزنامه نیست،قرآن از ریشه «قرأ» است و معنای اصلی این ریشه در زبان عربی «جمع كردن و به هم پیوستن اجزاء» هر چیزی است ،مثل جمع شدن قطرات آب در حوض، جمع شدن افراد پراكنده بیابانگرد در شهر،جمع شدن قطرات خون در رحم بانوان (در دوران ماهیانه)1 و مثالهای دیگر.
اگر هم خواندن یك متن را قرائت مینامند،به دلیل تلاش فكری است كه در جمع كردن حروف و كلمات،یعنی اجزاء پراكندهٔ یك نوشته و پیوند دادن آنها به صورت جملات معنیدار میكنیم.
ما با خواندن اجزاء یك متن و اندیشه در پیوند و پیام آنها،در حقیقت یك «كل نگری» میكنیم و نظام حاكم بر اجزاء و نقش زیرمجموعهها را درك میكنیم.این نگاهی سیستمیك و سازمان یافته است كه مختص انسان میباشد،یعنی فقط انسان است كه میخواند و «قرآن» است كه این ارتباط (بین اجزاء جهان) را برقرار میسازد.
خواندن الفبای طبیعت
آیات خدا در طبیعت پیرامون ما همچون الفبای زبان پیامی دارند،همچنان كه با كنار هم نهادن حروف،كلمات و جملات و عباراتی را شكل میدهیم كه معنا و مفهوم معینی دارند و مقصود خود را به این طریق به دیگران انتقال میدهیم،اجزاء طبیعت نیز،اگر به پیام آن گوش دل فرا داریم،سخنان زیادی باما دارند كه یادآور این بیت معروف است:
جـمـلـه ذرات جـهـان با تومیگویند روزان و شبان
ماسمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم2
با چنین نگرشی به جهان هستی،خود را در میان زندگان با شعوری احساس میكنیم كه بر كرسی نطق و خطابه نشسته و با زبان ویژهای كه فقط دل معنای آن را می فهمد،حقایق بسیاری را بیان میكنند:
نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل3
آب كه بزرگترین حلاّل جهان است،الفبای خاك را كه از هزاران علامت و عنصر تشكیل شده است در خودحل میكند و گلی بوجود میآورد كه خشت و آجر بنای جهان را میسازد،تك تك آجرهای این بنای رفیع با ما سخنها دارند و هر كدام آیهای محسوب میشوند، از جماد و گیاه گرفته تا حیوان و انسان در الوان و انواع مختلف،همگی در كثرت خود،وحدتی را با صدای بلند اعلام میكنند.این همان تسبیح وجودی اجزاء عالم و ترنم همآهنگ اركستر عظیم جهانی است.
تسبّح له السموات و الارض و من فیهن و ان من شیء الا یسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبیحهم…(اسراء،17/44)
ترجمه:آسمانهای هفتگانه و زمین و هر موجودی در آنهاست او را تسبیح میگویند و اصلاً چیزی وجود ندارد،مگر آنكه به حمد او تسبیح میگوید اما شما تسبیح آنها را درك نمیكنید.
گویا مولوی در شرح آیه فوق ابیات زیر را ساخته است:
چونشماسوی جمادیمیروید مـحرم جان جمادان چون شـوید
از جـمادی عالم جانـها رویـد غـلـغـل اجـزای عالم بـشنـوید
فـاش تـسبیح جـمادات آیـدت وســوسـه تـأویـلهـا بزدایـدت
چـون نـدارد جان تـو قـندیلها بـهـر بـیـنـش كـردهای تأویلها
كه غـرض تسبیح ظاهر كی بود دعــوی دیـدن خـیـال غـی بود
بـلـكـه هـر بـیننده را دیـدار آن وقت عبرت میكند تسبیح خوان
پس چو از تسبیح یادت میدهد آن دلالـت همچو گفتن میبـُود4
تنها تسبیح توحیدی نیست كه به قول مولوی،از«غلغل اجزای عالم» باید شنید،آنها از دنیا و عقبا نیز سخنان بسیاری با ما دارند.نگاه كنید به تعبیرات زیبای مولوی در بشارت بوستان از بهاران بعدی در رستاخیز ابدی:
ایندرختاناند همچون خـاكیان دسـتها بـركندهاند از خـاكدان
سویخلقانصداشارتمیكنند آنكه گوش استش عبادت میكند
بـا زبـان سـبـز و با دسـت دراز از ضـمـیر خـاك میگویـنـد راز
در زمستانشان اگر چه داد مرگ زنـدهشان كرد از بهار و داد بـرگ
هـر گـلی كانـدر درون بویا بود آن گـل از اسـرار حـق گویا بـود5
به قول سعدی علیه الرحمه:
بـرگ درختان سبز از نظـر هشیـار هرورقشدفتریاستمعرفتكردگار
در این بیت زیبا و جاودانی،هشیاری بجای سواد قرار گرفته كه با آن میتوان هزاران هزار كتاب از بوستان طبیعت را برای شناخت پروردگار خواند.
وحدت در كثرت
اهمیت این مطلب(دیدن وحدت در كثرت و كثرت در وحدت) را در سوره «رحمن» كه تنها سورهای است به نام خدا میبینیم،آنگاه كه به عنوان شاخصترین جلوه رحمانیت خدا و در اولین آیه این سوره،حتی قبل از خلقت انسان!تعلیم قرآن،به هر دو معنای عام و خاص،را مطرح میكند:الرحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البیان.(الرحمن،55/1ـ4)
این قلم تاكنون نشنیده است كه مفسر یا مترجمی جمله «علم القرآن» را به غیر از كتاب مورد نظر یعنی قرآن مسلمانان معنا كرده باشد،اگر چنین باشد این سئوالات به ذهن خطور میكند كه:
1.قرآن كتاب «خاص» مسلمانان است، در حالی كه این سوره درباره رحمت «عام» خدا به نوع «انسان» است.
2.قرآن آخرین كتاب است،رحمتی نیست كه نسلهای قبل از آن بهره گرفته باشند،پس رحمتی خاص است.
3.قرائت به معنای خواندن الفباء «خاص» اشخاص باسواد است نه «عموم» انسانها.
4.قرائت به معنای كل نگری و جمع كردن و پیوستن اجزاء و دریافت معانی،«خاص» انسان است نه «عموم» موجودات.امّا؛…
اما نكته قابل تدبر در آیات اولیه سوره الرحمن در این است كه تعلیم قرآن مقدم بر خلقت انسان آمده است:الرحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.در حالی كه باید ابتدا انسانی خلق شده باشد تا بعدها تعلیم خواندن(قرآن) بگیرد!
البته ممكن است گفته شود به دلیل اهمیت فوق العاده «تعلیم قرآن»،جایگاه آن مقدم بر خلقت انسان قرار گرفته است و این امر نشانه آشكارتری از رحمت خدا به شمار میرود.یعنی ارزشهای انسان در آشنایی با قرآن(خواندن) است!
ممكن است عدهای به تقدم و تأخر كلمات اهمیتی ندهند و به سادگی از كنار این نكتهٔ قابل تدبر بگذرند،هر چند چنین بینظمیهایی در گفتهها و نوشتههای بشری امری رایج است،اما آیا در كلام خدا كه سرشار از نظم است چطور؟!
قرائت و تكامل!
آیا میتوان مطلب را به گونه دیگری فهمید و تعمیم داد؟ آیا میتوان گفت منظور از «تعلیم قرآن» چیز دیگری است كه نه منحصر به انسان است و نه درباره خواندن یك متن!؟
آیا میتوان گفت كه در اثر «تعلیم قرآن» چیز دیگری است كه نه منحصر به انسان است و نه درباره خواندن یك متن!؟
آیا میتوان گفت كه در اثر «تعلیم قرآن» انسان آفریده شد؟!!…
ممكن است از این سخن بسیار تعجب كنید،اما اگر در معنای ریشهای كلمه قرآن كه همان «جمع شدن و به هم پیوستن اجزاء هر پدیده و معنای خاص پیدا كردن» است توجه كنید،مگر غیر از این است كه حیات در روی كره زمین از یك نقطه آغاز شد و اجزاء سادهٔ تك سلولی به تدریج در یك سیر تكاملی به هم پیوستند و انواع موجودات پیچیده را كه هر كدام «كلمهای» در جهان هستی محسوب میشوند پدید آوردند 6 تا سرانجام حلقه نهایی آن به انسان رسید؟! پس:الرحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.
ممكن است بگویید در اینجا مسئلهٔ تعلیم مطرح شده است و تكامل امری طبیعی است!پاسخ این است كه تعلیم و هدایت خدا منحصر به انسان نیست،او هر آنچه آفریده هدایت(غریزی،فطری،ذاتی) كرده است.7
و در اثر این هدایت غریزی كه در ذات هر موجودی نهفته است به قرائت،یعنی جمع شدن و تركیب و توسعه و تولید انواع موجودات مستقل پرداختند و چرخهٔ حیات را تا به خلقت انسان گرداندند.
با مقدمه فوق،به نظر میرسد اولین آیهٔ سورهٔ الرحمن،هم قرآن كتاب مسلمانان را مورد نظر دارد،هم مفهوم خواندن و هم مفهوم تكامل موجودات زنده روی زمین را(و اللّه اعلم)
بیسواد ولی خواناترین!
شاهد دیگر برای فهم معنای درست قرائت،خطاب «اقرأ» (بخوان) به پیامبر امی و درس ناخوانده و خط ننوشته بود.
پیامبر(ص) در آستانه چهل سالگی در پرتو صاعقهای كه بر قلبش اصابت كرده بود،بر دنیای تازهای چشم میگشود و گوش دلش آهنگ دلنوازی را استماع میكرد؟
احساس كرد كسی او را به خواندن فرا میخواند، اقرء(بخوان)
سكوت میكند،نمیداند چه چیز را باید بخواند! نه او خواندن میداند،و نه خالقش خطی برای خواندن به او نمایانده است!
پس چگونه و چه چیز را باید بخواند؟! محمد حیران و سرگردان است.
بار دیگر تكرار میشود:اقرء(بخوان) و باز هم محمد در اندیشه آن كه چه چیز را بخواند!
سرانجام طنین وحی تردید و تحیر او را چنین برطرف میسازد:
«اقرء باسم ربك الذی خلق؛بخوان بنام پروردگارت كه آفرید»!
آیا با توسل به اسم «رب» باید متنی را میخواند، یا آنچه باید خوانده میشد همان «اسم رب» بود؟
ما امروز از واژهٔ «اسم»،لفظ را میفهمیم و اسماء را علائم و الفاظی قرار دادی و دلبخواه میشناسیم.اما «محمد» كه عربی زبان مادریاش بود،میدانست كه اسماء همان صفات و حقیقت واقعی و طبیعی هر چیزی است.پس میباید «اسم رب» یعنی آثار اسم ربوبیت را میخواند.
مشركین معاصر پیامبر به «اللّه» اعتقاد داشتند،اما ربوبیت را منكر بودند،آنها را ربّ الارباب میدانستند كه اداره عالم انسانها را به فرشتگان و نمایندگان آنها یعنی بتها و متولیان بتكده و اربابهای دنیایی سپرده و خود به عالم ملكوت پرداخته است. اینك محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باید با نام رب و نقش ربوبیت در عالم انسانها آشنا شود و اسم رب را نه به لفظ،كه با آثارش در هستی بخواند.
ما عادت كردهایم با علائم قراردادی كه خود ابداع كردهایم و «زباناش» مینامیم منظور خود را به دیگران منتقل نماییم،فارسی،عربی،انگلیسی،فرانسه و غیره….با سواد كسی را میشماریم كه این علائم را بخواند و بتواند بنویسد.
آیا خداوندی كه استعداد اختراع علائم را در نهاد آدمی قرار داده است،خود ناتوان است كه با علائم دیگری دل پیامبر خود را دانا سازد؟
آیا فقط كسانی كه سواد دارند حقایق هستی را میخوانند یا خواندن را هزاران هنر است؟
«اسم رب» یعنی سیادت و سازماندهی او همه عالم را زیر چتر خود گرفته است،پیامبر كدامین جلوه ربوبیت را باید میخواند؟
اقرأ باسم ربك الذی خلق!آفرینش را بخوان،هستی را با همه ابعادش از ذرّه تا كهكشان،از درّه یا دریا،از اوج آسمان تا اعماق زمین بخوان.
آفرینش در آسمانها و زمین خلاصه نمیشود،كمال آن،آن را كه به سر پنجهٔ مبارك «احسن الخالقین» به شكل انسانی برومند از خون بستهای پدید آمده است بخوان.
اقرأ باسم ربك الذی خلق.خلق الانسان من علق.(علق،96/1ـ2)
بخوان كه پروردگارت كریمترین است:اقرء و ربك الاكرم.
محمد در آموزش الفبای توحید با زبان اهل دل،تا این لحظه نام «رب» یعنی آثار تدبیر و تقدیر و سازماندهی او را در آفرینش جهان هستی و نوع انسان از نطفهای ناچیز خوانده است،دراین مرحله باید علاوه بر خلقت،كرامت «رب» را نیز بخواند و بفهمد:اقرء و ربك الاكرم.
چگونه و از كدامین نشانه و اثر میتوان كرامت رب و كریمانه بودن نظام مدیریت او را شناخت؟
اقرأ و ربك الاكرم.الذی علّم بالقلم.علّم الانسان مالا یعلم.(علق/3ـ5)
رب و رئیس و روزی رسان تو كریم است،چرا كه كاربرد قلم را كرامت كرد و به انسان از این طریق آنچه را نمیدانست آموخت.
شگفتا،در جامعه مطلقاً جاهل و بیسوادی كه نام خود را هم نمینوشتند،و به پیامبر امّی و درس نخوانده و خط ننوشتهای كه در تمامی عمرش هرگز استادی نداشته است،سخن از قلم و تعلیم دانش گفته میشود،همان قلمی كه بعدها به مركب و متن نوشته شدهاش نیز سوگند عظمت خورده میشود:ن و القلم و ما یسطرون.(قلم،68/1)
به این ترتیب در نخستین میقات وحی، محمد، نام «رب» یعنی آثار و علائم اداره كنندگی كسی را كه یك ماه در غار حراء با او خلوت كرده بود در آفرینش جهان هستی و نوع انسان خواند و هم آثار كرامت او را كه قلم را نردبان كمال انسان ساخته است.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
كسانی كه خواندن و سواد دار شدن را تنها از طریق آموزش زبانهای متعارف میشناسند،همچنان بر این باورند كه گویا درآن شب قدر خداوند نوشته ای به محمد نشان داده و از او به دفعات خواسته است آن را بخواند و او تكرار میكرد خواندن نمیداند:«ما انا بقاری» و سرانجام معجزهای واقع شده و او آن متن را خوانده است!
آنها كه خواندن را در خط نوشتهها خلاصهدیدهاند چرا نشانهای از آن متن سراغ نمیدهند و چرا هیچ روایتی از آن گزارش نشده است،اگر محمد خوانای خطوط ظاهری شده بود،چگونه مادام العمر بیسواد باقی ماند تا جایی كه حتی در اصلاح متن صلح نامه «حدیبیه» نام خود را هم نتوانست بخواند؟
خداوند در قرآن كریم وعده كرده بود:«ما بزودی تو را خوانا میكنیم تا فراموش نكنی»سنقرئك فلاتنسی.(اعلی،87/6) اما هیچ كس گواهی نداده است هرگز پیامبر نوشتهای را خوانده باشد.پس وعده الهی چگونه تحقیق یافت و او خوانای چه حقایقی شد؟
از تقابل كلمات قرائت و «نسیان» در آیه فوق میفهمیم كه مفهوم قرائت مخالف نسیان است و اگر معنای نسیان فراموشی است،قرائت جمع كردن و پیوستن اجزاء در حال فراموش و پراكندگی است.
آیات سوره نجم كه در سالیانی بعد نازل شد،به وضوح نشان داد كه محمد در آن شب نورانی چه چیز را و چگونه خوانده است.
«دل او آنچه دید،خطا ندید(صداقت و واقعیت داشت) ،آیا با او درباره آنچه میبیند جدال میكنید؟بار دیگر هم آن را دید… چشم[دل پیامبر] منحرف نشد و [از حد طبیعی] تجاوز نكرد.به یقین برخی از نشانههای بزرگ پروردگارش را دید»:
ما كذب الفؤاد ما رأی.أفتمارونه علی ما یری.و لقد رأه نزله اخری… ما زاع البصر و ما طغی.لقد رأی من آیات ربه الكبری.(نجم،53/11ـ18)
به این ترتیب میفهمیم كه قرائت اسم رب (اقراء باسم ربك الذی خلق) كه در غار حراء بر پیامبر فرمان داده شد،«رؤیت» آثار ربوبیت در صحنهٔ هستی است،آن هم با چشم دل و بصیرتی كه محفوظ از لغزش و طغیان است.
ما نیز اگر علم یقین داشته باشیم،با چشم یقین جهنم اعمال خود را میبینیم:
كلا لو تعلمون علم الیقین.لترون الجحیم.ثم لترونها عین الیقین(تكاثر،102/5ـ7)
نویسنده: عبدالعلی بازرگان
پی نوشت:
1. سورهٔ بقره،آیهٔ 228.و المطلقات یتربص بانفسهن ثلاثة قروء.
2. مثنوی مولوی،دفتر سوم،بیت 1022.
3.همان.
4.همان،ابیات 1023 تا 1029.
5.همان،دفتر اول،ابیات 2027، به بعد.
6.كهف،18/109.
7.اعلی،87/2.
فصلنامه بینات، شماره 54