پاسخ اجمالی
همانگونه که در پرسش بدان اشاره شد، قرآن کریم در آیات فراوان و به مناسبتهای گوناگون، تعابیری دارد که در نگاه اول این باور را ایجاد میکند که گویا آموزههای قرآنی با رأی اکثریت و جمهور در تضاد است و تنها این اقلیتها هستند که برحق بوده و باید نظرشان پذیرفته شود:
1. «وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛[1] و اگر اهل کتاب، ایمان آورند، براى آنها بهتر است. عده کمى از آنان باایمان بوده و بیشترشان فاسقاند.
2. «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»؛[2] خدا به بندگانش کرم و بخشایش دارد، ولى بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
3. «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُون»؛[3] آنها نعمت خدا را میشناسند، سپس آن را انکار میکنند و بیشترشان ناسپاساند!
به عنوان نمونه، در این آیه مقتضاى شناسایى نعمت پروردگار، آن بود که به او و رسولش و روز جزا ایمان آورند و در عمل تسلیم شوند، اما بر عکس، عملاً حق را انکار میکنند، و بیشترشان تنها به انکار عملى قناعت نکرده، بلکه کفر و عناد با حق را به نهایت رسانده و اصرار بر آندارند.[4]
4. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»؛[5] اگر از آنها بپرسى: چه کسى از آسمان باران فرستاد و زمین مرده را زنده ساخت؟ خواهند گفت: خداى یکتا. بگو: سپاس خدا را! ولى بیشتر آنان نمیاندیشند!
5. «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»؛[6] کسانى که از پشت حجرهها صدایت میزنند بیشترشان نمیاندیشند.
در این آیه گویى خداوند با این تعبیر میفرماید: من که پروردگار شما بوده و همه چیز را میدانم، اما به هنگام سخن گفتن، آدابی را رعایت میکنم، پس شما چرا اینگونه سخن میگویید؟!
قرآن از این طریق به آنها هشدار میدهد که عقل و فکر خود را به کار گیرند، و ادب را فراموش نکنند.[7]
و …
با بررسی واژههای «کثیر» و «اکثر» در قرآن و با توجه به سیاق آیات، میتوان فهمید که این کلمات بیشتر در ارتباط با آموزههای اولیه و مبنایی دینی و اعتقادی است که گاه دامنه آن به مسائل جزئی نیز گسترش مییابد.
با توجه به آیات یاد شده و آیات دیگری که جهت رعایت اختصار، از بیان آنها خودداری شد، اکثریتی که در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته، لزوماً ناظر به اکثریت در سیستمهای سیاسی نیست؛ بلکه ناظر به یک واقعیت اجتماعی فراگیر است که بیشتر مردم، از سر دانش و اندیشه به بررسی امور نپرداخته، بلکه کورکورانه و با پیروی از هواهای نفسانی رویکرد خود را مشخص میکنند و این واقعیت ممکن است در برخی اقلیّتها نیز کاربرد و نمود داشته باشد.
به عبارتی، منظور قرآن این نیست که همواره و در هر قضیهای، اقلیتها برحق بوده و اکثریتها نادان، جاهل و کافرند!
به عنوان نمونه، در جنگ تبوک، اکثریت مسلمانان به همراه پیامبر(ص) روانه شدند و اقلیت بسیار کوچکی از آمدن سرباز زدند. و یا در جریان بیعت امام علی، هجوم اکثریت مردم چنان بود که آن حضرت تحت فشار خواسته آنان راضی به پذیرش حکومت ظاهری شدند. آیا میتوانیم این اکثریتها را نادان و اقلیتهایی که در برابر آنان بودند را دانا بپنداریم؟!
بدیهی است که چنین نیست و مراد آیات آن است که اینگونه نیست که نظر و رفتار اکثریت، همواره نشانی از حقیقت و حقانیت باشد.
خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون»؛[8] اگر اکثر مردم روى زمین را اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه سازند؛ زیرا جز از پى گمان نمیروند و جز به دروغ سخن نمیگویند.
این آیه خطاب به پیامبر اکرم(ص) در مورد آموزههای مبنایی دین است، نه چیزی دیگر؛ یعنی به پیامبر فرمود در دین از کتاب خداوند اطاعت کن، نه از اکثریت مردم.
به عبارت دیگر، بشر نمیتواند بدون راهنمایی خداوند متعال، پیامبران و جانشینان آنها در امور دینی و معنوی به مقصود برسد؛ حتی اگر اکثریت مردم بر موضوعی اتفاق نظر پیدا کنند، چون عقل به تنهایی نمیتواند در این زمینه بشر را راهنمایی کند. و این موضوع در بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی کاربرد ندارد؛ زیرا در بیشتر این مسائل به کمک عقل و تجربه میتوان امور را پیش برد و کارها را به سامان رساند.
در اینگونه موارد، دستور قرآن نیز به نظرخواهی و مشورت است: «…فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْلَهُمْ و َشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ…»؛[9] پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش طلب کن! و در کارها، با آنان مشورت کن!
جالب اینجا است که در این آیه دستور به مشورت با کسانی داده شد که بگونهای در برابر پیامبر(ص) جبههگیری کرده بودند که خداوند میفرماید آنها را ببخش و برایشان طلب بخشش کن و با آنان در مورد مسائل جامعه مشورت کرده و از تجربیات آنها استفاده نما.
نکته قابل توجه اینجا است که پیامبر اسلام(ص) با اینکه عقل کل بوده و با مبدأ وحى ارتباط داشت، در مسائل مختلف اجتماعى و اجرایى؛ در جنگ و صلح و امور مهم جامعه، به مشورت با یاران مىنشست، تا براى مردم الگو باشد؛ چرا که برکات مشورت از زیانهاى احتمالى آن به مراتب بیشتر است. حضرتشان بویژه براى رأى افراد تأثیرگذار ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا که گاهى از رأى خود براى احترام آنها، صرفنظر مینمود، چنانکه نمونه آنرا در جنگ «احد» مشاهده کردیم.
تاریخ صدر اسلام به روشنی نشان دهنده این است که مردم میتوانند در مسائل سیاسی و اجتماعی خود به شور و مشورت بپردازند: «وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ…»؛[10] و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ مىگویند و نماز مىگزارند و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است… .
واژه «أَمْرُهُمْ»، بیانگر این است که مؤمنان باید امور اجتماعی را در بین خود به مشورت بگذارند و کارها را از طریق شورا به پیش برند و از خودرأیی و خودکامگی بپرهیزند.
لذا اکثریتی که در قرآن بار منفی دارد، ناظر به کافران لجوج، معاند و متعصب است، و نکوهش اکثریت در قرآن به هیچ عنوان نفی رأی اکثریتی نیست که در حقوق و سیاست از آن یاد میشود؛ بلکه نشاندهنده این است که انسان در مسائل اعتقادی و دینی نمیتواند به رأی و نظر اکثریت رفتار کند، و آموزههای دینی اکثریت پذیر نیست.
ناگفته نماند که در مسائل اجتماعی و سیاسی نیز اکثریت ممکن است با اشتباهات بزرگی روبرو شود، اما چون همین اشتباهات در صورت بیتوجهی به رأی اکثریت بزرگتر و غیر قابل جبرانتر خواهد بود، چارهای از آن نیست.
1. «وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛[1] و اگر اهل کتاب، ایمان آورند، براى آنها بهتر است. عده کمى از آنان باایمان بوده و بیشترشان فاسقاند.
2. «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»؛[2] خدا به بندگانش کرم و بخشایش دارد، ولى بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
3. «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُون»؛[3] آنها نعمت خدا را میشناسند، سپس آن را انکار میکنند و بیشترشان ناسپاساند!
به عنوان نمونه، در این آیه مقتضاى شناسایى نعمت پروردگار، آن بود که به او و رسولش و روز جزا ایمان آورند و در عمل تسلیم شوند، اما بر عکس، عملاً حق را انکار میکنند، و بیشترشان تنها به انکار عملى قناعت نکرده، بلکه کفر و عناد با حق را به نهایت رسانده و اصرار بر آندارند.[4]
4. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»؛[5] اگر از آنها بپرسى: چه کسى از آسمان باران فرستاد و زمین مرده را زنده ساخت؟ خواهند گفت: خداى یکتا. بگو: سپاس خدا را! ولى بیشتر آنان نمیاندیشند!
5. «إِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»؛[6] کسانى که از پشت حجرهها صدایت میزنند بیشترشان نمیاندیشند.
در این آیه گویى خداوند با این تعبیر میفرماید: من که پروردگار شما بوده و همه چیز را میدانم، اما به هنگام سخن گفتن، آدابی را رعایت میکنم، پس شما چرا اینگونه سخن میگویید؟!
قرآن از این طریق به آنها هشدار میدهد که عقل و فکر خود را به کار گیرند، و ادب را فراموش نکنند.[7]
و …
با بررسی واژههای «کثیر» و «اکثر» در قرآن و با توجه به سیاق آیات، میتوان فهمید که این کلمات بیشتر در ارتباط با آموزههای اولیه و مبنایی دینی و اعتقادی است که گاه دامنه آن به مسائل جزئی نیز گسترش مییابد.
با توجه به آیات یاد شده و آیات دیگری که جهت رعایت اختصار، از بیان آنها خودداری شد، اکثریتی که در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته، لزوماً ناظر به اکثریت در سیستمهای سیاسی نیست؛ بلکه ناظر به یک واقعیت اجتماعی فراگیر است که بیشتر مردم، از سر دانش و اندیشه به بررسی امور نپرداخته، بلکه کورکورانه و با پیروی از هواهای نفسانی رویکرد خود را مشخص میکنند و این واقعیت ممکن است در برخی اقلیّتها نیز کاربرد و نمود داشته باشد.
به عبارتی، منظور قرآن این نیست که همواره و در هر قضیهای، اقلیتها برحق بوده و اکثریتها نادان، جاهل و کافرند!
به عنوان نمونه، در جنگ تبوک، اکثریت مسلمانان به همراه پیامبر(ص) روانه شدند و اقلیت بسیار کوچکی از آمدن سرباز زدند. و یا در جریان بیعت امام علی، هجوم اکثریت مردم چنان بود که آن حضرت تحت فشار خواسته آنان راضی به پذیرش حکومت ظاهری شدند. آیا میتوانیم این اکثریتها را نادان و اقلیتهایی که در برابر آنان بودند را دانا بپنداریم؟!
بدیهی است که چنین نیست و مراد آیات آن است که اینگونه نیست که نظر و رفتار اکثریت، همواره نشانی از حقیقت و حقانیت باشد.
خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون»؛[8] اگر اکثر مردم روى زمین را اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه سازند؛ زیرا جز از پى گمان نمیروند و جز به دروغ سخن نمیگویند.
این آیه خطاب به پیامبر اکرم(ص) در مورد آموزههای مبنایی دین است، نه چیزی دیگر؛ یعنی به پیامبر فرمود در دین از کتاب خداوند اطاعت کن، نه از اکثریت مردم.
به عبارت دیگر، بشر نمیتواند بدون راهنمایی خداوند متعال، پیامبران و جانشینان آنها در امور دینی و معنوی به مقصود برسد؛ حتی اگر اکثریت مردم بر موضوعی اتفاق نظر پیدا کنند، چون عقل به تنهایی نمیتواند در این زمینه بشر را راهنمایی کند. و این موضوع در بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی کاربرد ندارد؛ زیرا در بیشتر این مسائل به کمک عقل و تجربه میتوان امور را پیش برد و کارها را به سامان رساند.
در اینگونه موارد، دستور قرآن نیز به نظرخواهی و مشورت است: «…فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْلَهُمْ و َشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ…»؛[9] پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش طلب کن! و در کارها، با آنان مشورت کن!
جالب اینجا است که در این آیه دستور به مشورت با کسانی داده شد که بگونهای در برابر پیامبر(ص) جبههگیری کرده بودند که خداوند میفرماید آنها را ببخش و برایشان طلب بخشش کن و با آنان در مورد مسائل جامعه مشورت کرده و از تجربیات آنها استفاده نما.
نکته قابل توجه اینجا است که پیامبر اسلام(ص) با اینکه عقل کل بوده و با مبدأ وحى ارتباط داشت، در مسائل مختلف اجتماعى و اجرایى؛ در جنگ و صلح و امور مهم جامعه، به مشورت با یاران مىنشست، تا براى مردم الگو باشد؛ چرا که برکات مشورت از زیانهاى احتمالى آن به مراتب بیشتر است. حضرتشان بویژه براى رأى افراد تأثیرگذار ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا که گاهى از رأى خود براى احترام آنها، صرفنظر مینمود، چنانکه نمونه آنرا در جنگ «احد» مشاهده کردیم.
تاریخ صدر اسلام به روشنی نشان دهنده این است که مردم میتوانند در مسائل سیاسی و اجتماعی خود به شور و مشورت بپردازند: «وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ…»؛[10] و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ مىگویند و نماز مىگزارند و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است… .
واژه «أَمْرُهُمْ»، بیانگر این است که مؤمنان باید امور اجتماعی را در بین خود به مشورت بگذارند و کارها را از طریق شورا به پیش برند و از خودرأیی و خودکامگی بپرهیزند.
لذا اکثریتی که در قرآن بار منفی دارد، ناظر به کافران لجوج، معاند و متعصب است، و نکوهش اکثریت در قرآن به هیچ عنوان نفی رأی اکثریتی نیست که در حقوق و سیاست از آن یاد میشود؛ بلکه نشاندهنده این است که انسان در مسائل اعتقادی و دینی نمیتواند به رأی و نظر اکثریت رفتار کند، و آموزههای دینی اکثریت پذیر نیست.
ناگفته نماند که در مسائل اجتماعی و سیاسی نیز اکثریت ممکن است با اشتباهات بزرگی روبرو شود، اما چون همین اشتباهات در صورت بیتوجهی به رأی اکثریت بزرگتر و غیر قابل جبرانتر خواهد بود، چارهای از آن نیست.
[1]. آل عمران، 110.
[2]. بقره، 243؛ نمل، 73. (با اندکی تفاوت).
[3]. نحل، 83.
[4]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 31، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.
[5]. عنکبوت، 63.
[6]. حجرات، 4.
[7]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص 141، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش
[8]. انعام، 116.
[9]. آل عمران، 159.
[10]. شوری، 38.