ویژگیهای امام از نگاه متکلمین (1)
قریشی بودن امام
ویژگیهای امام از نگاه متکلمین (1)
بایستگیهای امام، یکی از مهم ترین بحثهای امامت است که پیوسته مورد توجه و پژوهش متکلمان اسلامی بوده است. این مسئله در کتابهای کلامی؛ در ذیل عنوان صفات امام یا شرایط امامت مطرح شده است. متکلمان فهرستهای مختلفی از صفات امام را ارائه و در برخی از فهرستهای خود صفات ده گانه یا بیشتر را برای امام بیان کردهاند. یکی از فهرستهای نسبتاً جامع را متکلم اهل سنت سعدالدین تفتازانی، تنظیم و از مکلّف بودن (بلوغ)، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، صاحب رأی و کفایت بودن و قریشی بودن به عنوان صفات امام و بایستگیهای امامت یاد کرده و نوشته است: « چهار شرط نخست، مورد اتفاق است، ولی صفات اجتهاد، شجاعت و با کفایت بودن را اکثر متکلمان لازم دانستهاند؛ اما برخی آنها را لازم ندانسته و گفتهاند: «چون این صفات کم یاب است، شرط کردن آنها موجب تکلیف ما لایطاق یا لغو خواهد بود.» وصف قریشی بودن نیز مورد قبول اکثریت مذاهب اسلامی است؛ فقط خوارج و گروهی از معتزله با آن مخالفت کردهاند.(1)
در میان متکلمان شیعه جامع ترین فهرست را خواجه نصیر الدین طوسی، تنظیم و صفات هشت گانهای یادآور شده است که عبارت است از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، افضلیت در صفات کمال، نداشتن عیوب نفرت آور جسمی، روحی و نسبی، مقرّب ترین افراد در پیشگاه خدا بودن و استحقاق پاداشهای اخروی، توانایی ارائه معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم یگانه بودن در منصب امامت.(2)
در این که امام باید مسلمان، عاقل، آزاد و مرد و برخوردار از بلوغ و رشد فکری باشد، تردید و اختلافی وجود ندارد، ولی صفاتی که به دلیل اختلافی بودن یا به جهت اهمیت ویژهای که دارند، بیشتر مورد توجه متکلمان اسلامی قرار گرفته، عبارت است از:
1. «عصمت» که مورد قبول شیعه امامیه و اسماعیلیه است و دیگر مذاهب کلامی آن را انکار کردهاند؛
2. «افضلیت» که علاوه بر متکلمان شیعه، مورد قبول جمعی از متکلمان اهل سنت نیز میباشد؛
3. «قریشی بودن: که مورد قبول متکلمان شیعه و اهل سنت است و خوارج و برخی از معتزله آن را انکار کردهاند؛
4. «پارسایی»، «عدالت»، «دانایی» نسبت به احکام شریعت، و «کاردانی و کفایت در تدبیر امور».
قریشی بودن امام
مقصود از قریشی بودن امام این است که نسبت او به نضربن کنانه باز میگردد.
اقوال متکلمان اسلامی دراین باره به شرح زیر است:
اشاعره:
این ویژگی را در کتابهای کلامی خود مطرح کرده و آن را لازم دانستهاند. ولی، امام الحرمین پس از اشاره به مخالفت برخی از علمای اسلامی با این شرط، گفته است: « وللاحتمال فیه عندی مجال».(3) از اینجا روشن میشود که شرط مزبور مورد اتفاق متکلمان اشعری نیست. با این حال، تفتازانی «قریشی بودن» را به عنوان شرطی که مورد اتفاق امت اسلامی میباشد، یاد کرده است.(4)
ظاهراً مقصود وی از اتفاق امت، اجماع صحابه است؛ چنان که در ادامه به اجماع صحابه بر آن استدلال کرده است، زیرا در سقیفه وقتی انصار گفتند: « منّا امیر و منکم امیر»، ابوبکر با پیشنهاد آنان به دلیل این که از قریش نبودند مخالفت کرد و مهاجران و انصار حاضر در سقیفه با سخن وی مخالفت نکردند؛ چنان که پس از آن نیز کسی با وی در این باره که امام باید از قریش باشد، مخالفت نورزید.
این استدلال را دیگر متکلمان اشعری نیز بیان کردهاند.(5) تکیه گاه این استدلال، حدیث نبوی «الأئمة من قریش» است که در صحاح و مسانید اهل سنت روایت شده است.(6)
باقلانی مدعی تواتر معنوی این حدیث شده و اجماع صحابه را دلیل دیگری بر اعتبار حدیث دانسته است.(7)
ماتریدیه:
در کتابهای کلامی خود، قریشی بودن را از صفات امام دانستهاند.
ابوحفص نسفی گفته است: «ویکون من قریش و لایجوز من غیرهم» تفتازانی در شرح کلام وی گفته است: «دلیل این شرط، حدیث نبوی «الأئمة من قریش » است. این حدیث اگر چه خبر واحد است، ولی از آن جا که ابوبکر در رد سخن انصار به آن استدلال کرد و اصحاب با او مخالفت نکردند، مفاد حدیث مورد اجماع قرار گرفته است.»(8)
جمال الدین حنفی نیز گفته است: « یکی از شرایط امامت، قریشی بودن امام است، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « الأئمة من قریش».(9)
در بین معتزله:
قاضی عبدالجبّار دربارهی قریشی بودن امام، گفته است: «در این باره اقوال مختلف است. برخی، مانند ضرار (معتزلی) و برخی از خوارج، امامت غیر قریشی را جایز دانستهاند. برخی دیگر امام را منحصر در قریش دانستهاند و گروهی نیز آن را مخصوص عترت پیامبر دانستهاند.»(10)
او در فصل جداگانهای این مسئله را بررسی کرده و گفته است: «بزرگان معتزله برای این شرط به احادیثی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره روایت شده است، استدلال کردهاند؛ مانند حدیث «الأئمة من قریش» و «هذا الأمر لایصلح الا فی هذا الحیّ من قریش» و این احادیث را با آنچه در سقیفه رخ داد تقویت کردهاند. چرا که استدلال به آنها سبب شد که انصار از تصمیم خود دربارهی امامت دست بر دارند و هیچ کس با استدلال ابوبکر به حدیث «الأئمة من قریش» مخالفت نکرد.(11)
ابن ابی الحدید دربارهی آرای معتزله در این باره گفته است: «گروهی از قدمای معتزله بر این عقیده بودند که نسب در امام شرط نیست. هر گاه فردی صفات امام را دارا باشد، قریشی بودن امتیازی نیست و قریشی نبودن مانع نخواهد بود، ولی اکثر معتزله نسبت را در امامت شرط دانسته و آن را مخصوص قریش میدانند و بیشتر اصحاب ما بر این عقیدهاند که مفاد حدیث الأئمة من قریش این است که هر گاه در بین قریش، فردی دارای شرایط امامت باشد، باید او به عنوان امام برگزیده شود، ولی اگر چنین فردی یافت نشد، قریشی بودن شرط امامت نخواهد بود. اما برخی از اصحاب ما بر این عقیدهاند که مفاد حدیث مزبور این است که پیوسته در میان امت اسلامی افرادی از قریش که شرایط امامت را دارا باشند، یافت خواهند شد.»(12)
شیعه:
معتقد است که امامت به قریش اختصاص دارد، ولی شامل همهی طوایف و قبائل قریش نمیشود بلکه مخصوص بنیهاشم است. سید مرتضی بر سخن عبدالجبّار معتزلی در این باره که غیر قریش شایستگی امامت را ندارند، تأکید کرده و گفته است: «این سخن با مذهب ما سازگار است»، ولی استدلال وی به دو حدیث نبوی مزبور را نادرست دانسته و به تفصیل مورد نقد قرار داده است.(13)
دلیل شیعه بر این که غیر قریشی شایستگی امامت را ندارد، احادیثی است که بر اختصاص امامت و رهبری امت اسلامی در عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) دلالت میکنند؛ مانند حدیث ثقلین، حدیث سفینه، حدیث غدیر، حدیث منزلت و غیره از این رو، آنان به جای قریشی بودن، از هاشمی بودن تعبیر میآورند.
مذاهب شیعی در امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسن و امام حسین (علیه السلام) اتفاق نظر دارند، ولی پس از آنها به چهار گروه عمده تقسیم شدهاند که عبارتند از: کیسانیه ( معتقدان به امامت محمد حنفیه)، زیدیه (معتقدان به امامت زیدبن علی)، اسماعیلیه (معتقدان به امامت اسماعیل، فرزند امام صادق(علیه السلام)) و اثنا عشریه (معتقدان به امامت امام زین العابدین و هشت امام دیگر که همگی از نسل امام حسین (علیه السلام) میباشند و نام و القابشان مشخص و مشهور است).
بنابراین، نظر مذاهب غیر شیعی (معتزله، اشعریه و ماتریدیه) در این که اشخاص غیر قریش از امامت – به معنای مصطلح آن در علم کلام – بی بهرهاند، مورد قبول مذاهب شیعه است،ولی این که امامت در قریش عمومیت دارد، مورد قبول مذاهب شیعی نیست؛ چنان که دلیل آنان بر این شرط نیز با دلیل مذاهب غیر شیعی متفاوت است.
در کلامی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر این که امامت به بنیهاشم اختصاص دارد تصریح شده است:
الأئمة من قریش، غرسوا فی هذا البطن من بنیهاشم لاتصلح علی سواهم و لاتصلح الولاة من غیرهم؛(14)
امامان، از قریش هستند و ریشه در بنیهاشم دارند. غیر بنیهاشم صلاحیت امامت را ندارند.
ابن ابی الحدید در شرح این کلام امام (علیه السلام) این پرسش را مطرح کرده است که رأی شما در مورد این سخن امام (علیه السلام) چیست. وی گفته است: « هر گاه صدور این کلام از امام (علیه السلام) ثابت باشد، باید پذیرفت چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت علی (علیه السلام) فرمود: « إنّه مع الحق و إنّ الحقّ یدور معه حیثما دار». سپس افزوده است: « و می توان آن را تأویل کرد و گفت مقصود، کمال امامت است؛ نه جواز آن. چنان که حدیث «لاصلاة لجار المسجد الا فی المسجد» بر نفی کمال حمل شده است، نه نفی صحت.(15)
روشن است که تأویل ابن ابی الحدید دربارهی امام علی (علیه السلام) پذیرفته نیست. هر گاه چنین تأویلی در این جا پذیرفته باشد، در مورد حدیث «الأئمة من قریش» به طریق اولی پذیرفته خواهد بود. در حالی که در سقیفه، از آن حدیث و نظائر آن برای نفی جواز امامت برای غیر قریش استفاده شد و بر همین اساس، پیشنهاد انصار را که میگفتند: « منّا امیر و منکم امیر» باطل کردند.
منکران لزوم قریشی یا هاشمی بودن امام، دو دلیل بر مدعای خویش آوردهاند: یکی حدیث نبوی: «اطیعوا و لو أُمّر علیکم عبد حبشی أجد؛(16) از فرمان روای خویش اطاعت کنید؛ هر چند بردهای جبشی و مقطوع الأعضاء باشد و دیگر این که از نظر عقل آنچه در امامت لازم است، علم و بصیرت و دیگر کمالات عقلی و روحی است، ولی نسب در آن نقشی ندارد.(17)
درنقد دلیل اول گفته شده است که حدیث مزبور مربوط به همهی امامان نیست؛ بلکه مقصود حکام و فرمان دهانی است که توسط امام کل برگزیده میشوند و درنقد دلیل دوم گفته شده است: نسب در امامت بی تأثیر نیست، زیرا از نظر روحی، مردم نسبت به کسانی که از نسب عالی و شریف برخوردارند. اطاعت و انقیاد بهتری دارند و در نتیجه دستور آنان کاملتر رعایت خواهد شد؛ به ویژه آن که رسالت الهی در نسبت قریش پایان یافته است.(18)
نکته شگفت آور در این باره سخن تفتازانی در ردّ عقیدهی شیعه است که هاشمی بودن و بلکه علوی بودن امام را شرط کرده است.
وی در ردّ این عقیده گفته است: «ولیس لهم فی ذلک شبهة، فضلا عن حجّة؛ آنان در این مدعا، شبهه (شبه دلیل) هم ندارند؛ چه رسد به حجت و دلیل!».
در جواب باید گفت:
اولاً: دلیل شیعه در این باره نصوص کتاب و سنت است که بر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اولاد معصوم آن حضرت (علیه السلام) دلالت میکند.
ثانیاً: تفتازانی در نقد سخن منکران تأثیر نسب در امامت گفته است: «نَسَب عالی و شریف در اطاعت و انقیاد مردم از امام نقش ویژهای دارد؛ خصوصاً که نبوت و شریعت در قریش پایان یافته است». این استدلال با نظر شیعه انطباق کامل دارد.(19)
پینوشتها:
1. شرح المقاصد، ج5،ص244.
2. تلخیص المحصّل، رسالة الامامة، ص429- 430.
3. الإرشاد الی قواطح الادلّة فی اصول الاعتقاد، ص 170.
4. شرح المقاصد، ج5، ص 244.
5. تمهید الأوائل و تلخیص الدلایل، ص 472 و شرح المواقف، ج8، ص 350.
6. صحیح بخاری، ج3، ص 52؛ کتاب الأحکام، باب الامراء من قریش؛ صحیح مسلم، ج3، ص 1452، کتاب الإمارة، باب الناس تبع لقریش و مسند احمد بن حنبل، ج12 ص 29.
7. تمهید الاوائل، ص472.
8. شرح العقائد النسفیه، ص 112- 111.
9. اصول الدین، ص 273؛ شرح الفقه الأکبر، ص 180 و البنراس، ص 528.
10. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الإمامة، ج1، ص 199.
11. همان، ص 234.
12. شرح نهج البلاغه، ج9، ص 70.
13. الشافی فی الامامة، ج3، ص 183- 196.
14. نهج البلاغه، خطبهی 144.
15. شرح نهج البلاغه، ج9، ص 71.
16. صحیح مسلم، ج2، ص 944، باب 51، حدیث 311.
17. شرح المقاصد، ج5، ص 245.
18. همان.
19. گوهر مراد، ص 470.
منبع مقاله :
ربانی، گلپایگانی، (1392)، امامت در بینش اسلامی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ چهارم