خوارج، جمع خارجي، و از خروج به معناي سرکشي و طغيان گرفته شده و معادل فارسي آن شورشيان، جمع شورشي است، کلمه خرج هرگاه با حرف (علي) متعدي شود دو معنا دارد:
1. اعلان مبارزه با ديگري.
2. سرپيچي از فرمان والي و حاکم[1] گروه خوارج را بدان جهت به اين نام خوانده اند، که از فرمان علي ـ عليه السلام ـ سرپيچي کرده، بر ضد او شوريدند، البته آنان خود را (شراة) مي خواندند که معادل فارسي آن فروشندگان است، اين عنوان را بدين علت انتخاب کردند که مي گفتند: ما جان خويش را براي پاداش اخروي فدا مي کنيم، اين نام گرفته شده از اين آيه است: «از مردم کساني هستند که نفس خود را به جهت خوشنودي خداوند مي فروشند و در راه او فدا مي کنند.[2]»[3] خوارج را (مارقه) يا (مارقين) نيز ناميده اند. به اين نام، هم در روايات نبوي اشاره شده است، و هم در سخنان امام علي ـ عليه السلام ـ ، از پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ درباره فردي به نام (ذي الخويصره) حرقوس بن زهير تميمي روايت شده است که فرمود: از نژاد اين مرد قومي پديد خواهد آمد و چنان از دين خارج شوند که تير از کمان خارج مي گردد.[4] در کلمات امام علي ـ عليه السلام ـ چنين آمده است: (و فرقت اخري)[5] يعني گروهي از زير بار بيعتم خارج شدند، به اين گروه از آن جهت که حکميت را تخطئه کردند (محکمه) و از آن جا که در منطقه حروراء منزل گرفتند (حروريه) نيز گفته مي شود.[6]فرقه خوارج در سال 37 هجري در جريان جنگ صفين پس از داوري حکمين بين حضرت علي ـ عليه السلام ـ و معاويه به وجود آمدند.[7] آنان عده اي از سپاهيان حضرت علي ـ عليه السلام ـ بودند که در آغاز از معاويه و عمرو عاص فريب خورده و با پيشنهاد حکميت از طرف معاويه موافقت کردند، و امام ـ عليه السلام ـ را به قبول آن وادار کردند. ولي پس از صدور رأي حکمين، آنان که تازه به اشتباه خود پي برده بودند، به جاي آن که خود را نکوهش کنند و از امام عذر بخواهند، مرتکب اشتباه بزرگتري شده، و شعار (لا حکم الا لله) يعني فرماني جز فرمان خدا نيست، را سر دادند.[8] و حکميت را از اساس مردود دانسته، و آن را مخالف حکم خدا انگاشته، ارتکاب آن را مايه شرک و کفر اعلان کردند.[9] از اين رو از امام خواستند که از کرده خود توبه کند و عهد نامه آتش بس را نقض کرده، جنگ با معاويه را از سر گيرد.[10]امام علي ـ عليه السلام ـ در رابطه با شعار خوارج (لاحکم الا لله) فرمود: سخن حقي است که معناي باطلي از آن اراده شده است، آري حکم (قانون) مخصوص خداوند است، ولي اين گروه مي گويند: امارت و رهبري جز براي خدا نيست، در حالي که مردم به امير و رهبر نياز دارند، خواه نيکوکار باشد يا بدکار.[11]امام ـ عليه السلام ـ در برابر آنان ايستاد و ياد آور شد که اولا: برداشت آنان از حکميت نادرست است، زيرا آن چه حکم قرار داده شده افراد نيستند، بلکه قرآن کريم است، و خداوند دستور داده است که در منازعات به خدا و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رجوع شود.[12] رجوع به قرآن به اين است که به حکم آن گردن نهيم، و رجوع به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به اين است که به سنت عمل کنيم، هرگاه طبق قرآن و سنت پيامبر داوري شود، حق با ما خواهد بود.[13]ثانياً: حکميت از اساس مخالف با قرآن نيست، اشتباهي که رخ داده اين بوده است که در شرايطي که سپاهيان امام ـ عليه السلام ـ در چند قدمي پيروزي بودند، طرح آتش بس و حکميت واقع بينانه نبود، و آن حضرت نيز مخالفت خود را با آن اعلان کرد.[14] ثالثاً: شکستن عهد و پيمان با نص قرآن کريم و تعاليم اسلامي مخالف است، و تا طرف مقابل آن را نقض نکرده است، شکستن آن روا نيست.[15]لکن آنان هم چنان بر درخواست و رأي خود پافشاري کردند و امر تحکيم را بر خلاف حکم خداوند، و قبول آن را گناهي بزرگ و مايه ي شرک مي دانستند، و آن گاه که امام ـ عليه السلام ـ با سپاهيان خود از صفين رهسپار کوفه گرديد، عبد الله بن کواء و شيث بن ربعي با دوازده هزار مرد از سپاه امام ـ عليه السلام ـ کناره گيري کردند، و در مکاني به نام (حروراء) فرود آمده و وارد کوفه نشدند.[16] و شيث بن ربعي را به عنوان فرمانده جنگ و عبدالله بن کواء را به عنوان امام جماعت انتخاب نموده، توافق کردند که کارها به صورت شورايي انجام شود و امر به معروف و نهي از منکر را شعار خود ساختند.[17]عقايد خوارج را مي توان به دو دسته ي کلي تقسيم کرد:
الف. مسائلي که به ايمان و کفر مربوط مي شوند
همه خوارج مرتکب کبيره را کافر مي دانند، اين مسئله اعتقادي داراي لوازم بسيار مهم کلامي است که عبارتند از: 1. عمل جزء ايمان و داخل در ايمان است. 2. ميان کفر و ايمان منزلتي قرار ندارد، بنابراين هر انساني يا مومن است يا کافر. 3. ايمان داراي درجات گوناگون است و درجات ايمان به چگونگي اعمال بستگي دارد. 4. چون عمل جزء ايمان است و هر عملي که با ايمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دائره ي ايمان مي شود، گناه کبيره چون با ايمان منافات دارد موجب کفر است. 5. مرتکب کبيره چون کافر است، عذابش ابدي و جاوداني است.[18]ب. مسائلي که مستقيما به ايمان و کفر مربوط نمي شوند که از اين قرارند: 1. امر به معروف و نهي از منکر در همه درجات واجب است و هيچ گونه قيد و شرطي ندارد. 2. خروج و جنگ با حاکم جائر واجب است. 3. تحکيم و پذيرش داوري غير خدا حرام است. 4. در صورتي که وجود امام ضروري باشد، وي با انتخاب آزادانه ي همه مسلمين تعيين مي شود. 5. امامت و خلافت از غير قريش نيز روا است.
6. خوارج، امام علي ـ عليه السلام ـ عثمان، طلحه، زبير، عايشه و همه خلفاي بني اميه و بني عباس را کافر دانسته و تبري از آن ها را واجب مي شمارند.[19]بغدادي تعداد فرقه هاي خوارج را بيست فرقه دانسته، و شهرستاني بزرگترين فرقه هاي خوارج را هشت فرقه، سائر فرقه ها را شاخه هاي آن ها دانسته است، فرقه هاي هشت گانه مزبور عبارتند از: 1. محکّمه اولي، اين ها نخستين فرقه خوارج اند که در جريان جنگ صفين ظاهر شدند. 2. ازارقه، پيروان نافع بن ازرق اند. 3. نجدات: پيروان نجده بن عامر حنفي است اين فرقه به، عاذريه، شهرت دارد. 4. بيهسيه: پيروان ابي بيهس اند. 5. عجارده: پيروان عبدالکريم بن عجرده اند. 6. ثعالبه: پيروان ثعلبه بن عامر اند. 7. صفريه: پيروان زياد بن اصفر اند. 8. اباضيه: پيروان عبدالله بن اباض هستند.[20] فرقه اباضيه تنها فرقه بازمانده از خوارج است که در کشور عمان و مناطقي از شمال آفريقا حضور دارند، خاندان سلطنتي کنوني عمان نيز اباضي مذهب اند.[21]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشکور.
2. فرق و مذاهب کلامي، علي رباني گلپايگاني.
3. ملل و نحل، عبدالکريم شهرستاني.
پي نوشت ها:
[1]. الحوزي الشرنومي، سعيد، اقرب الموارد، ج1، ص 264، مطبعه مرسلي اليسوعيه، بيروت، 1889.
[2]. بقره/ 207.
[3] . مشکوري، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 186، بنياد پژوهشهاي اسلامي، مشهد، 1384.
[4]. شفيعي کدکني، محمد رضا، آفرينش و تاريخ، ج2، ص 823، تهران، آگه، ج اول، 1374 ش.
[5]. فيض الاسلام، علي نقي، نهج البلاغه، ص 50، خطبه 3، بخش 15.
[6]. رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب کلامي، ص 290، انتشارات مرکز جهاني علوم اسلامي، زمستان 1383 ش.
[7]. دينوري، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدي دامغاني، ص 23، نشر ني، چاپ چهارم، 1371 ش.
[8]. اخبار الطوال، ص 23، پيشين.
[9]. همان، ص 247.
[10]. همان، ص 252.
[11]. فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 125، خطبه 40.
[12]. نساء/ 59.
[13]. فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 386، خطبه 125.
[14]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ج 5، ص 72، دار التراث، بيروت، 1378.
[15]. همان.
[16]. ترجمه آفرينش و تاريخ، ج2، ص 823، پيشين.
[17]. فرق و مذاهب کلامي، ص 289.
[18]. برنجکار، رضا، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 20، ناشر، کتاب طه، 1384.
[19]. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 260، پيشين.
[20]. شهرستاني، عبدالکريم، ملل و نحل، ج1، ص 117، دار المعرفه، بيروت.
[21]. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 31، پيشين.