منصور حلاج يكي از اقطاب صوفيه بود كه به تاريخ 244 هـ، در روستاي «طور» هفت فرسخي شيراز از توابع بيضاء ديده به جهان گشود و به سال 309 هـ .ق به علّت برخي افكار و عقايد دربارة خدا و پيامبر، محكوم به اعدام گشت و به قتل رسيد.[1]نظرات بزرگان مذكور پيرامون حلاج، بدين شرح نگاشته مي شود:
1. استاد جلال الدين آشتياني «حسين بن منصور حلاج» را حلولي نمي داند و دربارة او مي نويسد: حلاج، از محققان متصوفه و از اعاظم قائلان به وحدت وجود است. وي مي گويد: بيان احوال و آثار تحقيق دربارة آراء حلاج در مسأله وحدت وجود، احتياج به تضلّع در تصوف و مسأله وحدت وجود دارد، و اين امر، خود كار دانشمندان ايراني مي باشدكه از مكتب عرفان اسلامي كسب معارف نموده است، و از غير آن ساخته نيست. به همين جهت، افرادي مانند:
«لوئي ماسينيون» شرح حال انتقادي مفصلي از حلاج تحت عنوان «اخبار حلاج» تأليف كرده است و در بيان قسمتي از افكار حلاج، دچار اشتباهات واضحي شده است.[2]در بين عرفاي دانشمند اسلامي، كساني كه با مذاق صوفيه آشنا هستند، ديده نشده كه كسي دربارة حلاج قائل به حلولي بودن وي بشود؛ به همين لحاظ عده اي از عرفاء به دفاع از حلاج برخاسته اند؛ چرا كه قائل به حلول را كافر
مي دانند.
حلول و اتحاد اين جا محال است كه در وحدت دوئي عين ضلال است
نيز گويد:
كدامين نقطه را نطق است انا الحق چگوئي هرزه يي بود آن مزبق
«انا الحق» كشف اسرار است مطلق به جز حق كيست تا گويد «انا الحق»
عارف ديگر گويد:
گفت فرعوني «انا الحق» گشت پست گفت حلاجي «انا الحق» و برست
پس بايد دانست منصور بن حلاج حلولي نيست، بلكه افكار و كلمات حلاج مملو از نفي آن است. چون فرق بين وحدت و حلول اين است كه در وحدت دوئي موجود نيست، ولي در حلول حالّ و محل به دو وجود موجودند و در مقام حلول اظهار انا الحق حرفي بي معنا است و انا الحق در وحدت كه فناء جهت خلقي در حقّي باشد صحيح است، چون جهت خلقي كه از آن تعبير به انيّت نموده اند محو در جهت حقّي مي شود. اين محو دائمي است. سالك در مقام شهود آن را مي يابد، لذا حلاج در مناجات خود مي گويد:
«بيني و بينك انّي يناز عني فارفع بلطفك انّي من البين»
با اين بيان، ثابت مي شود كه حرف «ابوالعلاي عفيفي» دانشمند مصري در مقدمه خود، بر فصوص الحكم «شيخ اكبر محي الدين عربي» كه حلاج را حلولي مي داند، هيچ مدركي به جز نوشته «نيكلسون» شرق شناس معروف انگليسي ندارد. و گويا دكتر عبدالحسين زرّين كوب هم در كتاب خود، به نام «ارزش ميراث صوفيه» همين مقدمه را ديده و حلاج را حلولي معرفي كرده است؛ در حالي كه قول به «انا الحق» و يا قائلي كه مي گويد:
ميان من و تو انيّت من است كه مانع است پس آن را به لطف خود از ميان بردار نمي تواند قائل به حلول باشد.[3]2. علامه جوادي آملي دربارة منصور حلاج نظر خاصي ندارند؛ بلكه ايشان معتقدند طرح سؤالات اين چنيني، جز تشديد اختلاف و زنده كردن چيزي كه زمان آن سالها گذشته فايده ديگري ندارد؛ زيرا نظر دادن در خصوص حلاج نه به دين و عالم برزخ و قيامت ثمره اي دارد و نه به دنياي انسان.
فلذا در كتاب «رحيق مختوم» وقتي سخن به شعري از حلاج كه، مرحوم محمد صدرالدين شيرازي در اسفار جلد 1 به آن استناد كرده و مي گويد:
كما قال الحلاج: «بيني و بينك إنّي ينازعني فارفع بلطفك إنّي من البين»[4]مي رسد. قبل از آن، آية 19 سوره حشر را مطرح مي كند كه خدا فرموده: «آنان خدا را فراموش كردند، خداوند آنها را از يادخودشان برد.» و مي گويد: آن خود كه از فراموشي آن، در اين آيه شريفه خبر داده شده است همان خود انساني و ممدوح است و آن خود كه در آية 154، سوره آل عمران «آنها را نفس هايشان به خود مشغول داشته است و به خداوند گمان جاهلي كه گمان غير حق است مي برند.» از توجه به آن ذم شده است، خود حيواني مذموم است. آنچه در اين مطلب به آن توجه داده مي شود اين است كه اگر برخي از اهل معرفت، نابودي و فناي خود را مسألت كرده و مي گويند:
بيني و بينك إنّي ينازعني فارفع بلطفك إنّي من البين،
«بين من و تو انيّت من است كه مانع است پس آن را به لطف خود از ميان بردار. مراد آنها از إنيّت، آن خود مذموم كه آدمي در آغاز راه، طلب رهايي از آن را مي نمايد نيست؛ بلكه همان خود ممدوح است و مراد از نابودي و فنا، رفع توجه به آن به گونه اي است كه جز خداوند را نبيند.[5]و در جايي ديگر مي فرمايد: ذات اقدس إله در حديث قدسي مي فرمايد: «همواره بنده مؤمن من به من نزديك مي شود تا آن كه من او را دوست مي دارم، يعني اگر تاكنون او محب و من محبوب بودم اينك من محب او و او محبوب مي شود، و چون محب او شدم، من در مقام فعل، گوش او مي شوم كه به آن مي شنود، و ديدة او مي شوم كه به آن مي بيند، و زبان او مي شوم كه با آن سخن مي گويد و دست او، كه با آن حمله مي نمايد؛ يعني او با گوش، چشم، زبان و دست الهي، مي بيند و مي شنود و سخن مي گويد و كار مي كند».
نزديكي به خدا همان قرب معنوي است كه انسان در سلوك عملي خود با قصد قربت، تحصيل مي نمايد، و عملي كه بنده را نزديك به خداوند مي كند قربان و نزديك كنندة او ناميده مي شود. اگر معناي «لسانه الذي ينطق به» روشن شود، مراد آن وليّ و عارفي كه مي گويد: «همچو منصور خريدار سردار شدم» معلوم مي گردد و دانسته مي شود كه آن زيد و عمرو نيست كه «انا الحق» مي گويد، بلكه گفتار همان خداوندي است كه عهده دار گفتاري مي شود كه در وادي طوي از درختي مبارك شنيده مي شود، سپس مي افزايد: در اين گفتار سخن بر سر اين نيست كه چه كسي داعيه دروغين و يا راست دارد؛ بلكه ادراك و اظهار اين حقيقت است كه وصول به اين مقام ممكن، و وجود آن حق و ثابت است.[6]3. امّا در خصوص نظر علامه حسن زاده آملي نسبت به منصور حلاج به كتابهاي ايشان نظير معرفت نفس، رساله لقاء الله، پاورقي شرح منظومه، پاورقي اسفار اربعه، نصوص الحكم بر فصوص الحكم، هزار و يك نكته مراجعه كرديم؛ ولي نتوانستيم اظهار نظري نسبت به حلاج از آن بزرگوار پيدا كنيم.
4. امّا نظر استاد مصباح يزدي
در خصوص نظر اين استاد فرزانه دربارة منصور حلاج، به چند كتاب ايشان از جمله شرح اسفار اربعه مراجعه كرديم ولي نتوانستيم از نظرشان دربارة حلاج باخبر شويم. فلذا در آخر امر به محضرشان حضوري شرفياب شديم كه ايشان نيز مانند اساتيد ديگر فرمودند: بنده دربارة اشخاص نظري ندارم و در خصوص منصور حلاج هم تحقيقي نكرده ام.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ناصر مكارم شيرازي، جلوة حقّ (بحثي پيرامون «صوفيگري» در گذشته و حال) مقدمه و پاورقي، داوود الهامي، چاپ دوم، مدرسه اميرالمؤمنان _ عليه السلام _، قم، 1376.
2. حسن حسن زاده آملي، رساله لقاء الله، ترجمة ابراهيم احمديان، قيام، چاپ اول، قم، 1375.
پي نوشت ها:
[1] . قوس زندگي منصور حلاج، لوئي ماسينيون، ترجمة دكتر روان فرهادي، ص 17- 38، چاپ سوم، انتشارات منوچهري، تهران.
[2] . آشتياني، سيد جلال الدين، شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم شيخ اكبر محي الدين عربي، ص 878، چاپ پنجم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، بوستان كتاب، 1380.
[3] . همان، ص 391- 392.
[4] . اسفار اربعه، صدرالدين شيرازي، ج 1، ص 202، به تحقيق از علامه حسن زاده آملي.
[5] . رحيق مختوم، شرح حكمت متعاليه، عبدالله جوادي آملي، ج 2، ص 191 و 192، چاپ دوم، مركز نشر اسراء، قم، 1382.
[6] . همان، ج 4، ص 30 و 31.