قرآن کریم و تورات، به ماجرای زندانیشدن حضرت یوسف(ع) – البته با تفاوتهایی – اشاره کردهاند.
تورات، داستان را اینگونه آغاز میکند:
«پروردگار همواره با یوسف بود و لطف خود را شامل او کرد. طولی نکشید که رییس زندان، امور تمامى زندانیان را به دست یوسف سپرد، و همه زندانیان زیر نظر او بودند. رییس زندان در مورد کارهایی که به یوسف سپرده بود، هیچ نگرانی نداشت؛ زیرا خداوند با او بود و هر چه او مىکرد، به ثمرش مىرساند».[1]
اما قرآن داستان زندان را از خواب دو زندانی همبند او آغاز میکند:
«و دو جوان با او وارد زندان شدند. [روزى] یکى از آنان گفت: من خواب دیدم که در دستانم [انگور براى] شراب میفشارم و دیگرى گفت: من هم خواب دیدم که بر روى سرم نان میبرم و پرندگان از آن میخورند. تعبیر این خوابها را به ما بگو، زیرا ما تو را از نیکوکاران میپنداریم».[2]
تورات خواب و تعبیر آنرا چنین میآورد:
«دو نفر پیش یوسف آمدند؛ یکى از آن دو، ساقی فرعون، و دیگرى نانوای او بود، که به جرم گناهى، در زندان، که یوسف در آنجا زندانى شده بود، بردند. … رئیس ساقیان، خوابی که دیده بود را اینگونه تعریف کرد: درخت انگوری را دیدم که سه شاخه داشت، ناگاه شاخهها شکفتند و خوشههای زیادی، انگور رسیده دادند. من جام شراب فرعون را در دست داشتم. پس خوشههای انگور را چیده در جام فشردم و به او دادم تا بنوشد. یوسف گفت: تعبیر خواب تو این است: منظور از سه شاخه، سه روز است. تا سه روز دیگر فرعون تو را از زندان آزاد کرده دوباره ساقی خود خواهد ساخت. پس خواهش میکنم وقتی دوباره مورد لطف او قرار گرفتی، مرا به یاد آور و سرگذشتم را برای فرعون شرح بده و از او خواهش کن تا مرا از این زندان آزاد کند… . وقتی رئیس نانوایان دید که تعبیر خواب دوستش خیر بود، او نیز خواب خود را برای یوسف تعریف کرد: در خواب دیدم که سه سبد پر از نان روی سر خود دارم. در سبد بالایی چندین نوع نان برای فرعون گذاشته بودم،اما پرندگان آمده آنها را خوردند. یوسف به او گفت: مقصود از سه سبد،سه روز است. سه روز دیگر فرعون سر ترا از تنت جدا کرده، بدن ترا به دار میآویزد و پرندگان آمده گوشت بدن ترا خواهند خورد».[3]
قرآن کریم نیز مشابه همین داستان را ذکر میکند، با این تفاوت که یوسف(ع) قبل از تاویل خواب، توصیههایی دینی و اخلاقی نیز خطاب به آن دو زندانی همبند خود دارد:
«یوسف گفت: قبل از آنکه غذایى برای خوردنتان بیاورند، تعبیر خوابهایتان را خواهم گفت… تعبیر خواب، دانشی است که خدا به من آموخته است. من آیین قومى که به خدا اعتقاد نداشته و منکر آخرتاند را رها کرده و پیرو آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستم. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم سپاسگزار نیستند. اى دو رفیق زندانی! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟! شما به جاى خدا جز نامهایى را نمیپرستید که خودتان و یا پدرانتان آنها را نامگذارى کردهاید، و خدا دلیلى بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز براى خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولى بیشتر مردم نمدانند».[4]
در ادامه، قرآن به تعبیر این خوابها از زبان یوسف و درخواست او از فرد آزادشده میپردازد و در نهایت ماجرای خواب فرعون را نقل میکند:
«اى دو رفیق زندانیم، یکى از شما به سرورش باده مینوشاند، و اما دیگرى به دار آویخته شده و پرندگان از [مغز] سرش میخورند. آنچه شما تعبیرش را از من خواسته بودید تحقق خواهد یافت. یوسف به آن زندانی که گمان خلاصی او را داشت، گفت: مرا نزد سرورت به یاد آور! ولى شیطان، از خاطرش برد که او را نزد سرورش یاد کند، در نتیجه، یوسف چند سالى در زندان ماند. و [بعد از سالها] پادشاه[مصر] گفت: من خواب دیدم که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر را نیز به خواب دیدهام. اى سران قوم، اگر تعبیر خواب میدانید، در باره خواب من، به من نظر دهید! آنان گفتند: این خوابهای پریشان است که ما به تعبیر چنین خوابهایى آگاه نیستیم! [اینجا بود که] آن زندانى نجات یافته، پس از مدتها یوسف را به یاد آورد و گفت: مرا به زندان بفرستید تا شما را از تعبیر خوابتان خبر دهم!
[او بعد از رفتن به زندان گفت:] اى یوسف! اى مرد راستگو! نظرت در باره این خواب که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند، و نیز هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر چیست؟ تعبیرش را بگو تا نزد مردم برگردم و آنان از تعبیر این خواب عجیب آگاه شوند. یوسف گفت: «هفت سال پى در پى میکارید، پس محصول این سالها را – جز اندکى که میخورید- در خوشهاش واگذارید. پس از آن، هفت سال سخت میآید که آنچه را براى آن [سالها] از پیش نهادهاید- جز اندکى را که ذخیره میکنید- همه را خواهند خورد. پس از آن، سالى آید که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانى نعمت میرسند. پادشاه [بعد از شنیدن چنین تعبیری] گفت: او را نزد من آورید. اما هنگامى که فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد، یوسف به او گفت که نزد سرورت برگرد و ماجرای زنانى که دستهاى خود را بریدند را از او جویا شو! زیرا پروردگارم به نیرنگ آنان آگاه است. پادشاه [خطاب به آن زنان] گفت: ماجرای آن زمانی که از یوسف کام میخواستید چه بود؟ زنان گفتند: منزّه است خدا، ما او را هیچ گناهکار نمیدانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من بودم که از او کام میخواستم، و شک نکنید که او از راستگویان است. یوسف گفت: این [درخواست اعاده حیثیّت] براى آن بود که بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به سرانجام نمیرساند. و من نفس خود را تبرئه نمیکنم؛ چرا که نفس قطعاً به بدى امر میکند، مگر کسى را که خدا رحم کند؛ زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. پادشاه گفت: او را نزد من آورید، تا وى را دستیار ویژه خود کنم! سپس چون با او به گفتوگو نشست، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. [یوسف] گفت: مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم.[5]
تورات خواب فرعون را اینگونه نقل میکند:
«دو سال بعد از این واقعه، شبی فرعون خواب دید که کنار رود نیل ایستاده است. ناگاه هفت گاو چاق و فربه از رودخانه بیرون آمده شروع به چریدن کردند. بعد هفت گاو دیگر از رودخانه بیرون آمدند و کنار آن هفت گاو ایستادند، ولی اینها بسیار لاغر و استخوانی بودند. سپس گاوهای لاغر، گاوهای چاق را بلعیدند. آنگاه فرعون از خواب پرید. او باز خوابش برد و خوابی دیگر دید .این بار دید که هفت خوشه گندم روی یک ساقه قرار دارند همگی پُر از دانههای گندم رسیده هستند. سپس هفت خوشه نازک دیگر که باد شرقی آنها را خشکانیده بود، ظاهر شدند. خوشههای نازک و خشکیده، خوشههای پُر و رسیده را بلعیدند. آنگاه فرعون از خواب بیدار شد و فهمید که همه را در خواب دیده است. صبح روز بعد، فرعون که فکرش مغشوش بود، تمام جادوگران و دانشمندان مصر را احضار نمود و خوابهایش را برای ایشان تعریف کرد، ولی کسی قادر به تعبیر خوابهای او نبود. آنگاه رئیس ساقیان پیش آمد، به فرعون گفت :الآن یادم آمد که چه خطای بزرگی مرتکب شدهام. مدتی پیش، وقتی که بر غلامان خود غضب نمودی و مرا با رئیس نانوایان به زندانِ رئیس محافظانِ دربار انداختی، هر دو نفر ما در یک شب خواب دیدیم. ما خوابهایمان را برای جوانی عبرانی که غلامِ رئیس محافظان دربار و با ما همزندان بود، تعریف کردیم و او خوابهایمان را برای ما تعبیر کرد؛ و هر آنچه که گفته بود اتفاق افتاد. من به خدمت خود برگشتم و رئیس نانوایان به دار آویخته شد. فرعون فوراً فرستاد تا یوسف را بیاورند، پس با عجله وی را از زندان بیرون آوردند. او سر و صورتش را اصلاح نمود و لباسهایش را عوض کرد و به حضور فرعون رفت .
فرعون به او گفت: من دیشب خوابی دیدم و کسی نمیتواند آنرا برای من تعبیر کند. شنیدهام که تو میتوانی خوابها را تعبیر کنی. یوسف گفت: من خودم قادر نیستم خوابها را تعبیر کنم، اما خدا معنای خوابت را به تو خواهد گفت.
سپس یوسف گفت: هر دو خواب فرعون یکى است، خدا آنچه را که میخواهد بکند به فرعون خبر داد. هفت گاو زیبا در خواب اول و هفت سنبله زیبا در خواب دوم یک خواب است و تعبیرش هفت سال پر برکت است، و هفت گاو لاغر و زشت که به دنبال آن دیدى نیز هفت سال است، و هفت سنبله لخت و باد زده هفت سال قحطى است. … حالا فرعون باید نیک بنگرد، مردى بصیر و حکیم را پیدا کند و او را سرپرست این سرزمین سازد».[6]
پس از این ماجرا که هم در قرآن و هم در تورات ذکر شده است، فرعون به یوسف اعتماد کرده و او را عزیز مصر و دستیار ویژه خود میگرداند:
قرآن کریم: «پادشاه گفت: او [یوسف] را نزد من آورید، تا وى را دستیار ویژه خود گردانم! هنگامى که (یوسف نزد وى آمد و) با او به سخن پرداخت، (پادشاه به عقل و درایت او پى برده و) گفت: امروزه تو نزد ما جایگاهى والا داشته و مورد اعتماد ما هستى!».[7]
تورات: «فرعون از گفتار یوسف خوشش آمد، و از تعبیرى که کرد تعجب نموده او را احترام کرد، و گفت: بدانکه تو را بر تمامی سرزمین مصر گماشتم».[8]
تورات، داستان را اینگونه آغاز میکند:
«پروردگار همواره با یوسف بود و لطف خود را شامل او کرد. طولی نکشید که رییس زندان، امور تمامى زندانیان را به دست یوسف سپرد، و همه زندانیان زیر نظر او بودند. رییس زندان در مورد کارهایی که به یوسف سپرده بود، هیچ نگرانی نداشت؛ زیرا خداوند با او بود و هر چه او مىکرد، به ثمرش مىرساند».[1]
اما قرآن داستان زندان را از خواب دو زندانی همبند او آغاز میکند:
«و دو جوان با او وارد زندان شدند. [روزى] یکى از آنان گفت: من خواب دیدم که در دستانم [انگور براى] شراب میفشارم و دیگرى گفت: من هم خواب دیدم که بر روى سرم نان میبرم و پرندگان از آن میخورند. تعبیر این خوابها را به ما بگو، زیرا ما تو را از نیکوکاران میپنداریم».[2]
تورات خواب و تعبیر آنرا چنین میآورد:
«دو نفر پیش یوسف آمدند؛ یکى از آن دو، ساقی فرعون، و دیگرى نانوای او بود، که به جرم گناهى، در زندان، که یوسف در آنجا زندانى شده بود، بردند. … رئیس ساقیان، خوابی که دیده بود را اینگونه تعریف کرد: درخت انگوری را دیدم که سه شاخه داشت، ناگاه شاخهها شکفتند و خوشههای زیادی، انگور رسیده دادند. من جام شراب فرعون را در دست داشتم. پس خوشههای انگور را چیده در جام فشردم و به او دادم تا بنوشد. یوسف گفت: تعبیر خواب تو این است: منظور از سه شاخه، سه روز است. تا سه روز دیگر فرعون تو را از زندان آزاد کرده دوباره ساقی خود خواهد ساخت. پس خواهش میکنم وقتی دوباره مورد لطف او قرار گرفتی، مرا به یاد آور و سرگذشتم را برای فرعون شرح بده و از او خواهش کن تا مرا از این زندان آزاد کند… . وقتی رئیس نانوایان دید که تعبیر خواب دوستش خیر بود، او نیز خواب خود را برای یوسف تعریف کرد: در خواب دیدم که سه سبد پر از نان روی سر خود دارم. در سبد بالایی چندین نوع نان برای فرعون گذاشته بودم،اما پرندگان آمده آنها را خوردند. یوسف به او گفت: مقصود از سه سبد،سه روز است. سه روز دیگر فرعون سر ترا از تنت جدا کرده، بدن ترا به دار میآویزد و پرندگان آمده گوشت بدن ترا خواهند خورد».[3]
قرآن کریم نیز مشابه همین داستان را ذکر میکند، با این تفاوت که یوسف(ع) قبل از تاویل خواب، توصیههایی دینی و اخلاقی نیز خطاب به آن دو زندانی همبند خود دارد:
«یوسف گفت: قبل از آنکه غذایى برای خوردنتان بیاورند، تعبیر خوابهایتان را خواهم گفت… تعبیر خواب، دانشی است که خدا به من آموخته است. من آیین قومى که به خدا اعتقاد نداشته و منکر آخرتاند را رها کرده و پیرو آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستم. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم سپاسگزار نیستند. اى دو رفیق زندانی! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟! شما به جاى خدا جز نامهایى را نمیپرستید که خودتان و یا پدرانتان آنها را نامگذارى کردهاید، و خدا دلیلى بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز براى خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولى بیشتر مردم نمدانند».[4]
در ادامه، قرآن به تعبیر این خوابها از زبان یوسف و درخواست او از فرد آزادشده میپردازد و در نهایت ماجرای خواب فرعون را نقل میکند:
«اى دو رفیق زندانیم، یکى از شما به سرورش باده مینوشاند، و اما دیگرى به دار آویخته شده و پرندگان از [مغز] سرش میخورند. آنچه شما تعبیرش را از من خواسته بودید تحقق خواهد یافت. یوسف به آن زندانی که گمان خلاصی او را داشت، گفت: مرا نزد سرورت به یاد آور! ولى شیطان، از خاطرش برد که او را نزد سرورش یاد کند، در نتیجه، یوسف چند سالى در زندان ماند. و [بعد از سالها] پادشاه[مصر] گفت: من خواب دیدم که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر را نیز به خواب دیدهام. اى سران قوم، اگر تعبیر خواب میدانید، در باره خواب من، به من نظر دهید! آنان گفتند: این خوابهای پریشان است که ما به تعبیر چنین خوابهایى آگاه نیستیم! [اینجا بود که] آن زندانى نجات یافته، پس از مدتها یوسف را به یاد آورد و گفت: مرا به زندان بفرستید تا شما را از تعبیر خوابتان خبر دهم!
[او بعد از رفتن به زندان گفت:] اى یوسف! اى مرد راستگو! نظرت در باره این خواب که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند، و نیز هفت خوشه سبز و [هفت خوشه] خشکیده دیگر چیست؟ تعبیرش را بگو تا نزد مردم برگردم و آنان از تعبیر این خواب عجیب آگاه شوند. یوسف گفت: «هفت سال پى در پى میکارید، پس محصول این سالها را – جز اندکى که میخورید- در خوشهاش واگذارید. پس از آن، هفت سال سخت میآید که آنچه را براى آن [سالها] از پیش نهادهاید- جز اندکى را که ذخیره میکنید- همه را خواهند خورد. پس از آن، سالى آید که مردم در آن به آسایش و وسعت و فراوانى نعمت میرسند. پادشاه [بعد از شنیدن چنین تعبیری] گفت: او را نزد من آورید. اما هنگامى که فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد، یوسف به او گفت که نزد سرورت برگرد و ماجرای زنانى که دستهاى خود را بریدند را از او جویا شو! زیرا پروردگارم به نیرنگ آنان آگاه است. پادشاه [خطاب به آن زنان] گفت: ماجرای آن زمانی که از یوسف کام میخواستید چه بود؟ زنان گفتند: منزّه است خدا، ما او را هیچ گناهکار نمیدانیم، همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد. من بودم که از او کام میخواستم، و شک نکنید که او از راستگویان است. یوسف گفت: این [درخواست اعاده حیثیّت] براى آن بود که بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به سرانجام نمیرساند. و من نفس خود را تبرئه نمیکنم؛ چرا که نفس قطعاً به بدى امر میکند، مگر کسى را که خدا رحم کند؛ زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. پادشاه گفت: او را نزد من آورید، تا وى را دستیار ویژه خود کنم! سپس چون با او به گفتوگو نشست، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستى. [یوسف] گفت: مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار، که من نگهبانى دانا هستم.[5]
تورات خواب فرعون را اینگونه نقل میکند:
«دو سال بعد از این واقعه، شبی فرعون خواب دید که کنار رود نیل ایستاده است. ناگاه هفت گاو چاق و فربه از رودخانه بیرون آمده شروع به چریدن کردند. بعد هفت گاو دیگر از رودخانه بیرون آمدند و کنار آن هفت گاو ایستادند، ولی اینها بسیار لاغر و استخوانی بودند. سپس گاوهای لاغر، گاوهای چاق را بلعیدند. آنگاه فرعون از خواب پرید. او باز خوابش برد و خوابی دیگر دید .این بار دید که هفت خوشه گندم روی یک ساقه قرار دارند همگی پُر از دانههای گندم رسیده هستند. سپس هفت خوشه نازک دیگر که باد شرقی آنها را خشکانیده بود، ظاهر شدند. خوشههای نازک و خشکیده، خوشههای پُر و رسیده را بلعیدند. آنگاه فرعون از خواب بیدار شد و فهمید که همه را در خواب دیده است. صبح روز بعد، فرعون که فکرش مغشوش بود، تمام جادوگران و دانشمندان مصر را احضار نمود و خوابهایش را برای ایشان تعریف کرد، ولی کسی قادر به تعبیر خوابهای او نبود. آنگاه رئیس ساقیان پیش آمد، به فرعون گفت :الآن یادم آمد که چه خطای بزرگی مرتکب شدهام. مدتی پیش، وقتی که بر غلامان خود غضب نمودی و مرا با رئیس نانوایان به زندانِ رئیس محافظانِ دربار انداختی، هر دو نفر ما در یک شب خواب دیدیم. ما خوابهایمان را برای جوانی عبرانی که غلامِ رئیس محافظان دربار و با ما همزندان بود، تعریف کردیم و او خوابهایمان را برای ما تعبیر کرد؛ و هر آنچه که گفته بود اتفاق افتاد. من به خدمت خود برگشتم و رئیس نانوایان به دار آویخته شد. فرعون فوراً فرستاد تا یوسف را بیاورند، پس با عجله وی را از زندان بیرون آوردند. او سر و صورتش را اصلاح نمود و لباسهایش را عوض کرد و به حضور فرعون رفت .
فرعون به او گفت: من دیشب خوابی دیدم و کسی نمیتواند آنرا برای من تعبیر کند. شنیدهام که تو میتوانی خوابها را تعبیر کنی. یوسف گفت: من خودم قادر نیستم خوابها را تعبیر کنم، اما خدا معنای خوابت را به تو خواهد گفت.
سپس یوسف گفت: هر دو خواب فرعون یکى است، خدا آنچه را که میخواهد بکند به فرعون خبر داد. هفت گاو زیبا در خواب اول و هفت سنبله زیبا در خواب دوم یک خواب است و تعبیرش هفت سال پر برکت است، و هفت گاو لاغر و زشت که به دنبال آن دیدى نیز هفت سال است، و هفت سنبله لخت و باد زده هفت سال قحطى است. … حالا فرعون باید نیک بنگرد، مردى بصیر و حکیم را پیدا کند و او را سرپرست این سرزمین سازد».[6]
پس از این ماجرا که هم در قرآن و هم در تورات ذکر شده است، فرعون به یوسف اعتماد کرده و او را عزیز مصر و دستیار ویژه خود میگرداند:
قرآن کریم: «پادشاه گفت: او [یوسف] را نزد من آورید، تا وى را دستیار ویژه خود گردانم! هنگامى که (یوسف نزد وى آمد و) با او به سخن پرداخت، (پادشاه به عقل و درایت او پى برده و) گفت: امروزه تو نزد ما جایگاهى والا داشته و مورد اعتماد ما هستى!».[7]
تورات: «فرعون از گفتار یوسف خوشش آمد، و از تعبیرى که کرد تعجب نموده او را احترام کرد، و گفت: بدانکه تو را بر تمامی سرزمین مصر گماشتم».[8]