طلسمات

خانه » همه » مذهبی » ماندن در سال سخت

ماندن در سال سخت

ماندن در سال سخت

حکومت در شرايط سختي به امام علي رسيد. مردمي که خلافت را بعد از وفات پيامبر از علي دريغ کردند، همان هايي که بيست و پنج سال بعد، دوباره به او روي آوردند. امام علي، اين بار در ميان موافقان و دوستان گذشته، دشمناني يافته بود و البته در ميان تازه مسلمانان هم ارادتمندان جديدي يافته بود.

b3b576ba 0407 4acd b7de 5b14c83bfe41 - ماندن در سال سخت

176018 - ماندن در سال سخت
ماندن در سال سخت

 

نويسنده: مصطفي اشعري

 

علي (ع)را جاهليتي از پا در آورد که به کشورگشايي مال اندوزي و ستم بر تازه مسلمانان خود کرده بود و تولد دوباره حکومت پيامبر را خوش نمي داشت
حکومت در شرايط سختي به امام علي رسيد. مردمي که خلافت را بعد از وفات پيامبر از علي دريغ کردند، همان هايي که بيست و پنج سال بعد، دوباره به او روي آوردند. امام علي، اين بار در ميان موافقان و دوستان گذشته، دشمناني يافته بود و البته در ميان تازه مسلمانان هم ارادتمندان جديدي يافته بود.
بهتر است از مرگ عثمان شروع کنيم: سال (35)هجري، زمان مرگ عثمان، اتفاقات پيچيده و تو در تو هستند. عثمان از سياست عمر بي بهره بود. حاکمان ستمگر و نه چندان مسلماني به ايالات مي فرستاد. وليد بن عقبه را که به خاطر نسبت دروغ به پيامبر مشهور بود، به کوفه فرستاد و وليد، نماز صبح را در مسجد کوفه چهار رکعت خواند. تاوان مخالفت با نزديکان او هم زياد بود و اموال زيادي از بيت المال به ناحق به آنان مي رسيد. علاوه بر همه اين ها، در چند سالي که از مرگ پيامبر مي گذشت، تعصب هاي قبيله اي، باز رونق يافته بود. ولي عثمان در توزيع عادلانه قدرت بين طوايف عرب دقت نمي کرد و همه قدرت و ثروت را در اختيار بزرگان قريش قرار داده بود.
تاريخ نشان مي دهد که مردم به دادخواهي نزد علي (ع)، از زمان ابوبکر عادت داشتند. اين باز هم مردم مدينه و آن هايي که از سرزمين هاي ديگر به شکايت آمده بودند، از عثمان به علي(ع) شکايت بردند. امام به نزد عثمان رفت و گفت: «مردم، مرا ميان تو و خودشان ميانجي کرده اند. به خدا، نمي دانم به تو چه بگويم. چيزي نمي دانم که تو آن را نداني. تو مي داني آن چه ما مي دانيم. ديدي چنان که ما ديديم… با رسول خدا بودي چنان که ما بوديم. ابوبکر و عمر در کار حق، از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديک تري. داماد او شدي و آنان نشدند. خدا را خدا را! خويش را بپاي. به خدا تو کور نيستي زيرا تا بينايت کنند. اما کشته شده اين امت نباشد، زيرا گفته مي شد در اين امت، امامي گشته گردد و با کشته شدن او، امت در کُشت و کشتار تا روز رستاخيز باز بماند و فتنه برپا کند؛ چنان که حق را از باطل نشناسند.»
اما زمانه، فتنه و آشوبي در خود داشت. کساني که تاريخ، قيافه شان را به درستي نشان نمي دهد، شورشيان را مدام تحريک مي کردند. آنان ابتداي جلوي نماز خواندن عثمان در مسجد را گرفتند، بعد خانه اش را محاصره کردند و حتي آب و نان را به رويش بستند. آخر کار هم شايعه اي برپا شد که سپاهياني از شام به ياري شورشيان مي آيند. اين خبر، کار را تمام کرد: شورشيان از گريزي به خانه عثمان ريختند و او را کشتند. علي (ع) درتمام اين مدت، تلاش زيادي کرد تا بين شورشيان و عثمان آشتي دهد. اما اطرافيان عثمان که شايد به مرگ خليفه هم بي طمع نبودند، مدام کار را خراب مي کردند. هر روز، باز خبر ضرب و شتم فلان مخالف به مدينه مي رسيد و اوضاع را آشفته مي کرد. نه عثمان، نه اطرافيان و نه مخالفان به داوري علي (ع) تن ندادند.
پس از عثمان، مردم به خلاف انتظار بزرگان قدرت طلب، به سوي علي(ع) شتافتند تا حکومت را به او بسپارند. علي خليفه شد و عدالت فراموش شده دوباره برقرار گشت. اما زمانه ديگر عوض شده بود. مردم به رسم حکومت خلفا و ياران قديمي به غنيمت اندوختن و خور و خواب عادت کرده بودند و محبت علي در دل آنان هرگز آن همه نبود که بتواند انگيزه اي براي موافقت بار سوم جديد باشد. ضمن اين که بسياري از آنان به طمع قدرت و حتي خلافت در تمام مدت ماجراي کشتن عثمان ساکت مانده بودند تا شايد مرتبه بزرگ تري پيدا کنند.
تا اين جا معلوم است که از ابتداي کار، حکومت علوي، دشمناني يافت: يک دسته، آنهايي که علي را از قبل مي شناختند و پيش از آن که بخواهند چيزي از حکومتش ببينند، مي دانستند با که طرف خواهند بود. معاويه حاکم شام که بيست سال قبل را در اين مسند مانده بود، مهم ترين اين دسته بود. دوم، بزرگاني که به طمع قدرت در قتل عثمان ساکت ماندند و از حکومت جديد هم آن چه مي خواستند-و کمتر از حکومت ايالات نبود-نيافتند. طلحه و زبير از اين گروه اند. سوم، مردمي که به عثمان يا امارت حاکمان قبلي شان خو کرده بودند و تغييرات را نمي پذيرفتند. شاميان که معاويه را داشتند واهالي بصره و کوفه که طرفداران عثمان بودند و اکنون تعلل در قصاص قاتلان خليفه محبوب شان را نمي پسنديدند، مهم ترين گروه مخالفان بودند. اين مخالفت ها به اندازه اي بود که تقريبا هيچ کدام از واليان جديدي که امام منصوب کرد، نتوانستند در ولايات عثماني توفيق پيدا کنند و اداره امور را به دست بگيرند.
اين دشمني ها، به علاوه يک موضوع مهم ديگر، سراسر دوران پنج ساله حکومت علي (ع) را با جنگ و گريز همراه کرد. در بيست و پنج سالي که از مرگ پيامبر گذشته بود، رسم مسلماني نبوي بر افتاده بود و مسلمانان به دين پيامبر، تنها همين قدر شبيه بودند که نماز و روزه و حج بگزارند. فرهنگ جاهلي به تمامي بازگشته بود. تعصب قبيله اي، دوباره زنده شده بود و هوس هاي از ياد رفته عرب، همچون خون ريختن براي غنيمت و مال اندوزي، دوباره جان گرفته بود.
اولين جنگ با خونخواهان عثمان در بصره درگرفت: با سپاهي که طلحه و زبير و عايشه همسر پيامبر از سران آن بودند. آنان والي بصره را بيرون کردند، بيت المال را غارت کردند و بسياري از مردم شهر را کشتند. علي(ع) نمي خواست جنگ کند، اما در سپاه امام، کساني بودند که مي انديشيدند پيروزي براي آنان غنيمتي از اموال و حکومت در بر دارد. در سپاه مقابل هم کساني بودند که سوداي پيروزي و به دست گرفتن حکومت را داشتند. اين دو گروه، تلاش سفيران صلح را ناکام گذاشتند و جنگ، اين گونه درگرفت. زبيرو طلحه کشته شدند و شتر عايشه از ميان رفت. اما امام علي، عايشه را احترام کرد و با سواراني به مدينه فرستاد. به اين ترتيب، جنگ، روز شنبه اول رجب سال (36)هجري پايان گرفت.
پس از اين، امام علي متوجه شام شد و معاويه را که در پنهان و آشکار باحکومت جديد دشمني داشت، به بيعت گرفتن از شاميان و سفر به مرکز حکومت فرا خواند. معاويه سرباز زد. در شام،
اين تصور رايج بود که علي کشنده عثمان است و معاويه به همين بهانه، سپاهي از شام روانه مرکز حکومت کرد. سپاهيان امام نيز به راه افتادند و اين بار، دو سپاه در صفين به هم رسيدند. مدتي درگيري هاي پراکنده و تن به تن بود. اما با پايان يافتن ماه محرم، دو سپاه، درگير جنگ شدند. جنگ خيلي زود به نفع سپاه امام پيش رفت، اما نيرنگ قرآن به نيزه کردن، تعدادي از سپاهيان امام را به مخالفت با جنگ کشاند. اين گروه، امام را در آستانه پيروزي، به حکميت وادار کردند و به اصرار، ابوموسي اشعري را نماينده خود ساختند. نتيجه حکميت که قرار بود سرنوشت جنگ را معين کند، نتيجه خلافت را معلوم کرد: علي برکنار و معاويه بر جا ماند.
آنان که امام را به حکميت خوانده بودند، زودتر از همه برآشفتند که حکميت در کار خلافت روا نيست و بايد جنگ از سر گرفته شود. اگر پيشنهاد قبلي آنان در پذيرفتن حکميت، ناشايست بود، پذيرفتن اين پيشنهاد جديد، ناممکن بود. عهدنامه حکم ها تا پايان ماه رمضان دو طرف را از جنگ منع مي کرد اما اين گروه، انتظار را نپذيرفتند و از سپاه علي بيرون رفتند. ما امروز به آنان نام خوارج مي دهيم. خوارج، علي را به موجب گردن نهادن به حکميت، کافر دانستند و در اين جا و آن جا به کشتن مردمان موافق علي (ع) پرداختند. مردماني از بصره نيز به خوارج پيوستند و فتنه اي به پا شد؛ چنان که امام، جنگ با شاميان را وانهاد و به نهروان رفت تا به خوارج بپردازد. نهروان از خوارج جز اندکي باقي نگذاشت.
امام اکنون چه بايد مي کرد؟ سپاه، روزها از شهر دور مانده بود و چون طمع غنيمت و فتح کم شده بود، تن به کارزار با شاميان نمي داد. ناچار، امام به کوفه- پايتخت جديد- بازگشت تا سپاه را از نو بيارايد، اما در سرخارجي هاي باقي مانده، فتنه ديگري به پا بود. تاريخ مي گويد سه تن بودند که براي کشتن علي و معاويه و عمر و عاص و همدست شدند. از اين ميان، عمرو جان به در برد، معاويه زخم برداشت و علي به شهادت رسيد. اما اگر به راستي چنين بود، ابن ملجم قاتل علي(ع) که از خوارج بود چرا بايد در کوفه مهمان اشعث بن قيس مي شد که همه مي دانستند با معاويه سر و سري دارد؟ مگر نه اين که خوارج حتي خود معاويه را هم زنده نمي گذاشتند؟! آيا معاويه که بيشترين نفع را از رفتن علي (ع) مي برد، در اين ماجرا دستي داشته است؟ واقعه شهادت علي(ع) در تاريخ به داستان پردازي هاي پيرزنان شبيه تر است تا به آن چه مي شود باور کرد. روايات، آن چنان متفاوت مي شود که هيچ کدام را نمي توان به جاي حقيقت نشاند.
آن چه مسلم است اين که علي (ع) را پيش از ضربت شمشيري که معلوم نيست زاده کينه است يا نيرنگ، جاهليتي از پا درآورد که ديگر به کشورگشايي و مال اندوزي و ستم بر تازه مسلمانان خو کرده بود و از پيامبر، فقط نامي که اعتبار دهد و قدرت و ثروت فراهم کند را کافي مي دانست و تولد دوباره حکومت پيامبر را خوش نمي داشت.

نگاهي به زندگي امام از تولد تا خلافت
 

شيرآهن کوه مردا که تو بودي
سي سال پس از عام الفيل (599 يا 600 ميلادي)/ در خانه کعبه به دنيا آمد. پدرش ابوطالب عموي پيامبر و مادرش فاطمه بنت اسد بود.
ابوطالب فرزندان زيادي داشت و از عهده تامين زندگي آنان برنمي آمد. پيامبر و عمويش عباس، هرکدام يکي از پسران ابوطالب را گرفتند تا پيش خودشان بزرگش کنند: آن گاه که کودک بودم، مرا در کنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد و در بستر خود خوابانيد… در پي او بودم، چنان که شتربچه در پي مادرو هر روز از اخلاق خود براي من نشانه اي برپا مي داشت و مرا به پيروي آن مي گماشت.
سيزده سال قبل از هجرت/ ده سال داشت که محمد (ص) به پيامبري رسيد و نخستين مردي بود که اسلام آورد: هر سال در حرا خلوت مي گزيد و جز من، کسي او را نمي ديد. آن هنگام جز در خانه اي که رسول خدا و خديجه در آن بودند، در هيچ خانه اي مسلماني راه نيافته بود. من سومين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را احساس مي کردم.
سه سال گذشت پيامبر بايد عوت به اسلام را آشکار مي کرد. خويشان خود را مهمان کرد و از اسلام گفت. خواست بداند کدامشان حاضرند ياري اش کنند و در عوض، برادر و وصي اش باشند… سه بار پرسيد و هربار تنها از علي پاسخ شنيد: ابوطالب برجان پيغمبر مي ترسيد. بسيار شب ها نزد بستر او مي رفت، او را بر مي خيزاند و علي را به جاي او مي خواباند.
مسلمانان، پنهاني و به تدريج از مکه رفته بودند. تنها پيامبر بود و چند نفر از نزديکانش، قرار بود هرکدام از طايفه هاي قريش، يک شمشيرزن بفرستد و همه، شب به خانه محمد بريزند و او را از پادرآورند: جبرئيل، رسول خدا را آگهي داد که بايد اين شب در بستر خود نخوابي.
رسول خدا علي را گفت: در جاي من بخواب. آسيبي به تو نخواهد رسيد.
-اگر در جاي تو بخوابم، در امان خواهي بود؟
-بلي.
علي لبخندي بر لب آورد.
سال دوم هجري/ مسلمانان در مدينه جا گرفتند. اما خيلي زود، کار با مشرکان به جنگ کشيد. هزار نفر سپاه مکه با سيصد نفر مسلمانان، نزديک چاه هاي بدر: من در خردي، بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربيعه و مضر را هلاک ساختم.
سال سوم هجري/ مدينه پس از پيروزي بدر، آرامش يافت. عمر و ابوبک، فاطمه را خواستگاري کردند، اما پيامبر نپذيرفت. علي به خانه رسول خدا رفت:
-پسر ابوطالب براي چه آمده است؟
-براي خواستگاري فاطمه.
-مرحباً و اهلاً! مرداني از قريش از من رنجيدند که چرا دخترم را به آنان نداده ام. به آن ها گفتم اين کار به اذن خدا بوده است.
سال هاي سوم و پنجم هجري/ دو جنگ ديگر در پي هم. در احد براي محافظت از جان پيامبر، نود زخم کاري برداشت. بعد نوبت به خندق رسيد. عمر و پسر عبدود از خندق رد شدند و هماورد خواست: او از بي خردي، سنگ را ياري کرد و من از درست رايي، پروردگار را. او را همچون شاخ درخت خرمايي بر روي خاک ها واگذاردم. به جامه هايش نگاه نکردم. اما اگر او مرا کشته بود، جامه هاي مرا بيرون مي آورد.
پيامبر گفت پيکار علي با عمرو، از کردار امت من تا رستاخيز، برتر است.
سال هاي ششم تا هشتم هجري/ پيامبر با يارانش به سوي مکه رفت تا عمره به جا آورد. اما مشرکان مکه مانع شدند و پيماني با پيامبر بستند: پيمان صلح. اين پيمان را علي کتابت کرد. سال بعد، مشرکان پيمان شکستند و مسلمانان، مکه را فتح کردند. علي بر دوش پيامبر رفت و بت ها را برانداخت: خالد بن وليد مامور شد که براي دعوت به اسلام، به اطراف مکه برود. خالد سروقت بني جذيمه رفت. آنان سلاحشان را افکندند و تسليم شدند. اما خالد دستور داد دست هايشان را ببندند و بسياري را بکشند: خبر به رسول خدا رسيد. علي را خواند و به آن جا فرستد. علي نزد بني جذيمه رفت. خوبنهاي کشتگان و غرامت اموال را پرداخت وبازگشت. پيامبر گفت: نيکوکاري کرد و به حق کرد.
سال دهم هجري/ علي را به يمن فرستادند. سال قبل، خالد پسر وليد رفته بود و مردم نپذيرفته بودند: علي به يمن رفت؛ ابتدا به قبيله همدان، همه قبيله در يک روز، اسلام آوردند و پس از آن، مردمان ديگر يمن، پي در پي مسلمان شدند. علي به پيامبر نامه نوشت و خبر داد و رسول خدا شکر به جاي آورد.
پيامبر به حج رفت. با مردم وداع کرد و در منزل جحفه، همه را نگاه داشت. سپس به منبر رفت و علي را جانشين خود خواند… : رسول خدا جان سپرد، در حالي که سينه او برسينه من بود و شستن او را به عهده گرفتم. فرشتگان، ياورم بودند و از خانه و پيرامون آن، فرياد مي کردند. چه کسي سزاوارتر است به او از من؛ چه در زندگي و چه پس از مردن؟
گفتي مرا چون شتري بيني مهار کرده مي راندند تا بيعت کنم. به خدا که خواستي نکوهش کني. ستودي و خواستي رسوا کني. رسوا شدي… مسلمان را چه عيب که مظلوم باشد و در دين خود استوار و از دودلي برکنار… درود بر تو اي فرستاده خدا از من و دخترت که در کنارت آرميد و زودتر از ديگران به تو رسيد. مرگ دختر گرامي ات شکيبايي ام را گرفت و توان خويشتن داري ندارم… امانت بازگشت و به صاحبش رسيد. کار هميشگي ام اندوه است و تيمار خواري، و شب هايم زنده داري… دخترت به زودي، تو را خبر دهد که امتت چگونه بر او ستم ورزيدند…
دامن از خلافت برچيدم و پهلو از آن پيچيدم. انديشه کردم که چه بايد کرد. با دست تنها بستيزم يا صبر پيشه گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ که جهان، تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي که پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير؛ و دينداران تا ديدار پروردگار در چنگال رنج، اسير، چون نيک سنجيدم، شکيبايي را خردمندانه تر ديدم…
سال سي و پنج هجري/ دوره خلافت هاي سه گانه سرآمد. عثمان کشته شد و مردم ستمديده به علي رو آوردند: چنان بر من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور رو آرند و ساربان، پاي بند آنان را بردارد و يکديگر را بفشارند. چندان که پنداشتم خيال کشتن من را در سر دارند يا در محضر من، بعضي خيال کشتن بعضي ديگر دارند…
منبع:همشهري جوان شماره 41

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد