مبانی کلی علم اخلاق
مبانی کلی علم اخلاق
یک “رشد” و “غی” و یک “هدایت” و “ضلالی” وجود دارد که بر خلاف کسانی که خیال میکنند این انسان است که خود مستقیما به هدایت و ضلال راه پیدا میکند و خود انسان است که به رشد و غی میرسد، یک امر دو طرفه است؛ یعنی با “ولایت” و “تولی” است که ما به رشد یا غی (ضلال) میرسیم. گرچه اکراهی در کار نیست و بنای خدای متعال در این مرحله بر اجبار نبوده که کسی را بر غی یا ضلال مجبور کند.
در یکی از آیات قرآن در این خصوص تعبیر لطیفی است که وقتی عدهای میگویند: خدا خواسته که ما این گونه باشیم، خدای متعال در جواب میفرماید: “…فلوشاء لهداکم اجمعین”.[1] اگر بنا بود خدا امور را جبرا هدایت کند، هدایت را میخواست و نه ضلال را در نتیجه همه هدایت میشدند. خود این مطلب که عدهای در گمراهی هستند علامت این است که بنای الهی بر تحمیل نیست. “لا اکراه فیالدین”؛[1]یعنی بنا بر این نبوده که ما را بر پذیرش دین مجبور کند بلکه “قد تبیّن الرشد منالغی”[3] رشد و غی مشخص شده است.
1/1 ـ “رشد” محصول تولی به ولایت الهیه و “غی” محصول تولی به ولایت طاغوت
آنگاه حقیقت دین در آیه به خوبی توضیح داده میشود که دین یعنی “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقداستمسک بالعروة الوثقی”[1]اگر ایمان باللّه و کفر به طاغوت باشد یعنی ولایت الهیه پذیرفته بشود و از ولایت مقابل هم اعراض گردد، در این صورت استمساک به عروه وثقی حاصل شده است.
در جلسات گذشته روایات فراوانی که از شیعه و سنی ذیل این آیه شریفه آمده نقل شد و بیان شد که هر کس میخواهد مستمسک به عروه وثقی بشود “فالیستمسک بحب علی”[1]یعنی تمسک به حب و ولایت اوست که این استمساک اتفاق میافتد.
دلیل اینکه این مطلب را عرض کردم این است که “اختیار”، حاکم است و نه اینکه “رشد و غی” بیرون از اختیار ما جبرا بر ما رقم میخورد. ولی این را توجه داشته باشیم که نقش اصلی ما “تولی” است و رشد و غی محصول ولایت و تولی است؛ یعنی از طرف ما تولی و از سوی خدای متعال ولایت است.
پس هم “اختیار” هست و هم اینگونه نیست که اختیار مستقلاً عمل کند؛ یعنی این درست نیست که فرد بگوید: من اراده میکنم و همه چیز را خودم انجام میدهم. بلکه فعل اصلی ما “تولی” است و سپس متناسب با امدادی که میشویم در آنچه تحت اختیار ما قرار میگیرد، تصرف میکنیم. این اراده فرد هم یک اراده بسیار گستردهای است؛ هر چند فرد خیال میکند یک نفر است و یک اراده دارد اما به اندازه یک لشکر تصمیم میگیرد. مثلاً ما الان که در اینجا نشستهایم هزاران کار را باهم انجام میدهیم که نسبت به برخی خود آگاه و نسبت به برخی دیگر هم ناخود آگاه هستیم.
بنابراین اینکه مجموعه تولیها و تصرفات انسان ـ از باطنیترین فعل انسان تا ظاهریترین فعلش ـ تحت ولایت الهیه و یا تحت ولایت طاغوت قرار میگیرد، معیار رشد و غی انسان است.
این مطلب مقصود مباحث گذشته بود؛ یعنی ما ولی “رشد” و ولی “غی” داریم؛ “اولیاء نور” و “اولیاء ظلمات” داریم؛ “ولی اللّه” و “طاغوت” داریم. بنابراین جریان تولی و ولایت است که رشد و غی را بدنبال میآورد؛ یعنی نه “غی” به تنهائی اتفاق میافتد که فرد مستقیما و مستقلاً به آن برسد و نه رشد.
البته عرض کردم که “اراده” دخالت دارد اما اینکه اراده چگونه عمل میکند، باید تحلیل شود و در این خصوص عرض کردیم که انسان تحت ولایت اولیا طاغوت میرود آنگاه آنها “یخرجونهم منالنور الی الظلمات”[3] یعنی انسان را از نور به تاریکی میبرند. چون قبلاً در خصوص جریان رشد و غی توضیح داده شد که اکراهی در کار نیست یعنی رشد و غی هست و شما هم آزاد هستید اما جریان رشد و غی با ولایت الهیه و ولایت طاغوت اتفاق میافتد.
به نظر میرسد این دو آیه به خوبی و وضوح این مطلب را بیان میکند. فلذا بر همین اساس عرض کردم که همه ارادههای انسان ـ چه آنجایی که انسان، فردی عمل میکند و چه آنجایی که مشارکت اجتماعی دارد که بخشی از ارادههای انسان به جامعه گره خورده است و چه آنجایی که در یک تاریخ و تکامل تاریخی حضور پیدا میکند یعنی در تکامل رشد یا غی در تاریخ به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا میکند ـ مستقیما عمل نمیکند بلکه از طریق “تولی و ولایت” عمل میکند.
2 ـ باطن عبادات تولی به ولایه اللّه و باطن گناهان تولی به ولایت طاغوت
انسان میتواند ولایت الهیه را بپذیرد و میتواند ولایت طاغوت را بپذیرد اما هر کدام لوازم خاص خود را دارد؛ اگر ولایت طاغوت را پذیرفت، آن دستگاه دستگاه جهنم و عقوبت است که از دنیا هم رنج انسان آغاز میشود. چون ولایت طاغوت، باطنی دارد که باطن آن جهنم است و در آخرت ظاهر میشود و ظاهری دارد که در این دنیا برای فرد مشهود میگردد. اگر هم میخواهید تولی به ولایةاللّه پیدا کنید، آن نیز باطنی دارد؛ همه درجات رحمت، درجات سیر در ولایت الهیه است.
یک روایت هست که الان نمیخواهم به آن بپردازم و شما هم حتما آنرا شنیدهاید؛ میفرماید: خدای متعال پس از اینکه انوار پنج تن را آفرید آنگاه از نور هر یک چیزی را آفرید، در آنجا میفرماید: از نور امام حسین(ع) بهشت را آفرید. یعنی چه؟ شاید بتوان از این کلام نورانی استفاده کرد که باطن بهشت، جریان ولایت ایشان است.
لذا “لا اکراه” یعنی شما در پذیرش ولایت آزاد هستید و خدا شما را جبرا تحت ولایت خودش قرار نداده است. البته بایست توجه داشت که این امر مربوط به حوزه اراده انسان است. چراکه ما یک جاهایی فاعل تبعی هستیم که در آنجاها چه بخواهیم و یا نخواهیم حرکت میکنیم. مثلاً میگوئیم ما نمیخواهیم بمیریم، اما طبیعی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم میمیریم یا میگوئیم ما نمیخواستیم متولد بشویم، این دست ما نیست یا میگوئیم ما میخواهیم وارد عالم برزخ شویم؛ و… این سیرها دست ما نیست. اما اینکه حالا وارد کدام دو دستگاه بشویم؛ دست ماست.
بنابراین ما چه بخواهیم و یا نخواهیم “انا للّه و انا الیه راجعون”[4] از خدائیم و به سوی او حرکت میکنیم اما در کدام دستگاه؟ آیا در دستگاه ابلیس و یا در دستگاه رسول ا…(ص)؟ اینکه در روایت هست: “بُنیَالاسلام علی خمس”[5] یعنی اینکه میتوانید زیر این خیمه بروید و میتوانید زیر آن خیمه بروید ولی زیر هر کدام رفتید، لوازم خاص خودش را دارد.
البته بخشی از بحث در جلسه قبل توضیح داده شد که ولایت الهیه حیات، اسقاء علم و… میآورد و روایاتی نیز در این خصوص قرائت شد. منتهی بایست بیشتر به این بحث پرداخته شود که اصلاً درجات رشد در معنویت، درجات رشد در ولایت الهیه است، درجات نعمتی که خدای متعال بیان کرده مانند بهشت، رضوان و… چیزی جز سیر در ولایت نیستند.
بنابراین خدای متعال میفرماید: “لا اکره فیالدین قد تبیّن الرشد منالغی فمن یکفر بالطاغوة و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی” میتوانید ایمان بیاورید و میتوانید ایمان نیاورید؛ اگر میخواهید به عروه وثقی و عروهای که شما را به مقصد میرساند و محکم است و “و لا انفصام” گسسته نمیشود که وسط راه شما را رها کند، دست بیابید، به ولایت الهیه ایمان بیاورید. گاهی ریسمانی است که مطمئن نیست هرچند رو به بالا هم هست منتهی ممکن است وسط راه گسستگی داشته باشد اما این هم ریسمانی متصل است و انفصال ندارد و هم شما مستمسک شدهاید و جدا نمیشوید.
لذا میفرماید اگر میخواهید به استمساک به عروه وثقی دست بیابید، “فالیستمسک بحب علی و اهل بیته”[6] کسی که ولایت او را میپذیرد و وارد میدان جاذبه او میشود، مستمسک به عروه وثقی شده است و این ریسمان، انسان را به مقصد میرساند. در واقع این “عروه وثقی” رشته نور الهی و رشته هدایت الهیه است؛ البته همه اینها در آیات و روایات آمدهاند که وقتی انسان وارد فضای عمود نور شد، طبیعی است که نورانی میشود؛ یعنی مهتدی به هدایت شده است، و در نتیجه ولایت رشد بر او حاکم میشود و نه ولایت غی. به نظر میرسد دین اصلاً غیر از این نیست.
3 ـ باطن دین یعنی تولی تام به ولایت الهیه و تبری تام از ولایت غیر در همه شؤون
پس آنچه تا کنون عرض شد این است که اراده ما در افعال ما حضور دارد اما این حضور از طریق تولی و ولایت حاصل میشود و این اراده هم بسیار گسترده است بگونهای که انسان به اندازه ظرفیت خودش در تاریخ و جامعه حضور دارد؛ یعنی انسان با جامعه ارتباطاتی دارد و در یک جامعه تاریخی هم تنفس میکند.
البته در کنار اینها عبادات و رفتار فردی نیز دارد که همه اینها باید تحت ولایت الهیه قرار گیرد و از ولایت طاغوت خارج شود. اساسا این امر معیار رشد و ضلال محسوب میشود. لذا عرض شد حقیقت دین چیزی جز تولی به ولایت الهیه نیست و به نظر میرسد آیه نیز همین مطلب را به وضوح بیان میکند: “لا اکره فیالدین قد تبیّن الرشد منالغی” آنگاه با “فای” نتیجه میفرماید: “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی” روح و باطن دین ـ که باید در همه شؤون حیات انسان جاری بشود ـ یعنی پذیرش ولایت الهیه در همه شؤون و اعراض ولایت طاغوت در همه شؤون و باطن بی دینی هم یعنی خروج از ولایت الهیه و پذیرش ولایت طاغوت.
به عبارت دیگر باطن دین یعنی تسلیم به ولایت الهیه که به هر میزان انسان تسلیم میشود دیندار است و به هر میزان که پایش را از حوزه ولایت خدا بیرون میگذارد، از دین خارج شده است و این هم “قد تبین الرشد” یعنی تولی به ولایت الهیه “رشد” است و تولی به ولایت طاغوت “غی” میباشد.
به عبارت دیگر دین “رشد” و خروج از دین “غی” است و این امر جبری نیست؛ “فمن یکفر” شما را آزاد گذاشتیم اگر میخواهید به عروه وثقی متصل شده و به وادی امن برسید “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی”.
پس دین یعنی ایمان به ولایت الهیه به نحو تام و خروج از ولایت کفر و تبری از آن به نحو تام.
4 ـ “اخلاص” یعنی اخلاص در پذیرش ولایت الهیه
لذا عرض شد که همه دین بیان مناسک همین یک کلمه است؛ یعنی دین در حوزه اخلاق، مناسک اخلاقی و روحی و در حوزه فکر، مناسک اعتقادی و در حوزه عمل هم مناسک عملی است. لذا “اخلاص” تام و اخلاص در توحید، در آیات به اخلاص در ولایت الهیه تفسیر میشود. آیه آخر سوره مبارکه کهف “… فمن کان یرجوا لقآء ربه فلیعمل عملاً صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا”[7] در روایات ـ که باطن آیه را بیان میکند ـ حقیقت اخلاص به اخلاص در ولایت تفسیر شده است.
به نظر من این مطلب از نظر معارف قرآنی بسیار روشن است و این یک بنیانی در باب عرفان و اخلاق است که اصلاً مسیر عرفان و اخلاق را عوض میکند. همه حالات خوب، ملکات خوب، اعتقاد خوب و رفتار خوب، و اصلاً “خوب بودن” به ولایت الهیه تفسیر میشود و معیار خوبی، پذیرش ولایت الهیه و معیار بدی هم خروج از ولایت الهیه است؛ اصلاً معیار دین و کفر، ولایت الهیه است؛ لذا اینجاست که میبینیم اساسا تعریف از دین عوض میشود؛ به همین جهت هم تعریف از متدین عوض میشود؛ تعریف از رشد و سلوک تغییر میکند و به تعبیر دیگر تعریف از رشد و غی عوض میشود. آنگاه اصلاً خود این “حالات” از موضوعیت میافتند. یعنی اگر میخواهید “منازل السالکین” و یا “منازل العارفین” بنویسید، باید “منازل سیر در ولایت الهیه و تبری از ولایت غیر” بنویسید و اگر بخواهید “علم اخلاق” بنویسید باید با توجه به همین نگاه بنویسید.
5 ـ کیفیت نگاه عرفان و اخلاق موجود به ولایت الهیه و مسأله رشد و غی
بنابراین بسیاری از آنچه که تا کنون در عرفان و اخلاق نوشته شدهاند باید مقید بشوند و نه اینکه بگوئیم عرفان یعنی همین که هست منتهی ولایت هم داشته باشیم. این چیزی است که میخواهند در باب اخلاق و عرفان مکانیکی جمع کنند؛ یعنی روایات را قبول دارند که بیان میکند بدون ولایت الهیه، ریاضت به درد نمیخورد، شش هزار سال عبادت هم نتیجه نمیدهد، اصلاً بدون ولایت الهیه هزار سال نماز و روزهداری بین رکن و مقام به درد نمیخورد.
علماء عرفان و اخلاق میخواهند این مطلب را مکانیکی جمع کنند؛ یعنی نماز را جدا تعریف میکنند و میگویند خیلی چیز خوبی است بعد میگویند حالا یک ولایت هم داشته باشیم! و اگر نداشته باشیم نمیشود! این جمع مکانیکی است در حالیکه در اینجا جمع مکانیکی اصلاً معنا ندارد چراکه اینها واقعا بایکدیگر مرتبطند و روح همه اینها همان ولایت الهیه است؛ پس دین یعنی تولی به ولایت الهیه و خروج از دین یعنی خروج از ولایت الهیه و ورود به ولایت شیطان و طاغوت؛ دین یعنی تولی به ولایة اللّه و ولایت رسول اللّه و اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام و تبری از ولایت طاغوت.
اصلاً اگر دین اینگونه معنا شد که “لا اکراه فیالدین قد تبیّن الرشد منالغی فمن یکفر بالطاغوة و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی” و رشد هم اینگونه تعریف شد که “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی” و عرض شد که این ایمان، ایمان به ولایت الهیه است و کفر هم کفر نسبت به ولایت آنهاست یعنی زیربار ولایت آنها نرفتن و تسلیم به ولایت الهیه نشدن؛ لذا استمساک به عروةالوثقی در روایات شیعه و سنی، به ولایت امیرالمؤمنین (ع) تفسیر شده است که همان ولایت الهیه است.
در ادامه این مطلب نیز توضیح داده شد که اصلاً دو چیز تصویر نکنید تا بعد بخواهید آنها را مکانیکی بهم گره بزنید؛ یعنی نگوئید توحید لازم است و ولایت رسول اللّه هم لازم است، ولایت اهل بیت هم لازم است. چون اگر دو تا تعریف کردید آنگاه گره زدن آنها با یکدیگر مشکل میشود که در آخر شرک نتیجه میدهد. اگر در عرض توحید چیزی تعریف کردید، این قید زدن به توحید است و ما هیچ قیدی برای توحید نداریم؛ یعنی هیچ قیدی برای پرستش خدا نیست؛ همه رشد در پرستش خدای متعال و همه غی هم در خروج از پرستش خدای متعال معنا پیدا میکند. وقتی انسان از بندگی خدای متعال خارج شد، پرستش نفس و پرستش شیطان و بالاخره بتپرستی جایگزین میشود. “غی” یعنی بت پرستی و “رشد” یعنی توحید و اخلاص.
پس از اول نبایست ولایت را چیزی در عرض توحید تعریف کنیم؛ چراکه حقیتقا روح توحید، تولی به ولایت الهیه و به تعبیر دیگر اخلاص در تولی است؛ توحید یعنی فقط تحت ولایت او بودن و فقط قیمومیت او را بر خود جاری کردن اما نه در لفظ بلکه در عمل؛ یعنی انسان همه ارادههای فراوان خود را با همه گستردگی که دارد، تحت چتر ولایت الهیه قرار دهد.
بنابراین در این صورت دین، آداب ولایت و تولی است؛ دین از یک طرف ولی و نحوه جریان ولایت او را معرفی میکند و از سوی دیگر ولایت طاغوت و جریان ولایت آنها را معرفی مینماید؛ یعنی دین از یک طرف آداب تولی به ولایت طاغوت و نتایج تولی به ولایت آنها را در دنیا و آخرت معرفی میکند به اینکه این یک نظام دنیاپرستی است و نتیجهاش هم جهنم و… میباشد؛ و از طرف دیگر بیان میدارد که نتیجه تولی به ولایت الهیه در دنیا و آخرت چیست؟ دین اصلاً غیر از اینها نیست و در آن هم اکراه و اجباری وجود ندارد؛ این خود انسان است که میتواند تحت کدام ولایت برود و از کدام ولایت اعراض نماید. این جمعبندی نخست بود که در جلسات گذشته مفصلاً بیان شد.
6 ـ “تولی و تبری” مبداء آداب روحی، اعتقادی و عملی فرد و جامعه
بنابراین همه آدابی که در دین آمده و ما را دعوت کرده تا مؤدب و مؤدی به آن آداب باشیم همانند آداب عملی، اعتقادی و روحی (اینکه میگوید در روح خود اهل حسد و کبر نباشید و بلکه اهل تواضع و… باشید) همه اینها به “تولی و تبری” بر میگردد و این “تولی و تبری” هم به “حُبّ و بُغض” گره خورده است.
1/6 ـ تولی و تبری منشأ جریان “حُب و بُغض” در فرد و جامعه
اصولاً تولی منشأ حبّ و تبری منشأ بغض است. یعنی انسان اگر به ولایت الهیه تولی پیدا کند، حب الهیه در دلش میآید و اصلاً جریان حب از این طریق واقع میشود؛ یعنی اگر انسان از دشمن تبری پیدا کرد، بغضِ از دشمن در دلش میآید ولی اگر انسان نسبت به دشمن تبری نداشت آنگاه این بغض از دلش میرود. بنابراین به میزانی که انسان تولی پیدا میکند، محبت میورزد.
مثالی که در این رابطه میتوان عرض کرد (و البته مثال چندان هم گویا نیست) این است که الان کفار تکنولوژی، علم، صنایع، مدیریت و ساختارهای جهانی برای سرپرستی نیاز و ارضاءهای ملتها درست کردهاند؛ یعنی ابتداء نیازهایی را در ملتها ایجاد میکنند و آنگاه چرخهای برای ارضاء آن نیازها ایجاد مینمایند، و از این طریق توسعه نیاز و ارضاء را مدیریت میکنند و به همین جهت هم ما را به علم و تکنولوژی خودشان وابسته کردهاند؛ مانندن باندهای مافیایی که تلاش میکنند تا ابتداء افرادی را شکار کنند و سپس آنها را به مواد مخدّر معتاد نمایند یعنی به خودشان و محصولشان محتاج کنند؛ چراکه وقتی افراد را معتاد کردند دیگر نمیتوانند دست بردارند.
ما الان به نسبتی به ولایت کفار معتاد شدهایم، چون تکنولوژی، فرهنگ و آداب آنها آمده و وارد جامعه ما شدهاند بگونهای که مانند آنها غذا میخوریم و مثل آنها میخوابیم؛ (البته در یک جهاتی و نه مطلق) و طبیعی است در همان جهات هم به نسبتی آنها را دوست داریم. بر فرض اگر به ما بگویند فردا میخواهد زنگ تعطیلی این تکنولوژی زده شود، ما چکار میکنیم؟ من نمیگویم حضرت تشریف بیاورند این کار را میکنند؛ حضرت ولی مطلق خدا هستند و اداره عالم در دست ایشان است لذا هر کاری ایشان بکنند حق است و به ما هیچ ربطی ندارد؛ چون خود حضرت میدانند که چکار کنند. ولی بر فرض اگر حضرت فرمودند که این تکنولوژی و علم تعطیل باشند، آیا تعلقات ما نسبت به این محصولات موجب نمیشود تا مقابل ولی خدا بایستیم؟ به تعبیری آیا ولایت کفار را به لحاظ آثار آن دوست نداریم؟
تعریفی که آنها برای شهوات ما کردهاند، ذایقه ما را عوض کردهاند. الان غذای مورد علاقه نسل جدید تغییر کرده و دیگر غذاهای قدیمی را دوست ندارند؛ و این بدین معناست که آنها ذایقه انسان را هم عوض میکنند؛ توجه داشته باشید که این مدیریت است! این ولایت است! ولایت نیاز و ارضاء، نیاز انسان به تغذیه را عوض میکند؛ چرخه ارضایش را هم تغییر میدهد عوض میکند؛ دیگر چرخه ارضایش الگوهای جدید غذایی است.
اینها مثالهای بسیار سادهای هستند که عرض شد؛ ولی خیال نکنید پشت سر اینها کار نمیشود بلکه پشت سر اینها به شکل گسترده تحقیقات علمی جامعهشناسانه و روانشناسانه میشود؛ تحقیقات زیست شناسانه و در باب نیاز زیستی بدن، تحقیق در باب تکنولوژی، رشد تکنولوژی، تغذیه و صنعت تغذیه و… صورت میگیرند خلاصه مجموعهای که مورد تحقیق واقع میشوند یک دستگاه است و ذایقهها را به سمتی خاص میبرند و مرتبا تغییر میدهند. وقتی ذایقه ما عوض شد و مثلاً به خوردن محرمات عادت کردیم، بعد آیا حاضریم به راحتی آنها را ترک نمائیم؟
همه اینها به خاطر این است که تولی، حب میآورد. الان ممکن است ما نسبت به کفار بغض داشته باشیم ولی نسبت به مراتبی از ولایت آنها در عالم ناخودآگاه متنفر نیستیم؛ یعنی ولایتی که آنها بر عالم اعمال کردهاند، باعث این مدل از زندگی (زندگی تکنیکی و ماشینی) شده است و ما از آن متنفر نیستیم بر فرض اگر الان به ما بگویند به آن زندگی ساده قبلی بر گردید برای همه مشکل خواهد بود؛ این نشانه تغییر ذایقه در ماست؛ این اثر تولیِ است.
البته مؤمن چون ـ اینها بحثهای عمیقتری است ـ به اصل ولایت آنها تولی ندارد، اینها با بلاء و فتنه رفع میشوند؛ وقتی یک جنگ جهانی اتفاق افتاد و این تکنولوژی، آن روی خودش را نشان داد و بوسیله آن صدها میلیون انسان را کشتند، انسان مؤمن تسلیم میشود و میگوید هر چه امام زمان(عج) گفتند؛ اگر فرمودند تکنولوژی باشد، باشد و اگر فرمودند نباشد، نباشد. ولی کفار که به باطن این ولایت متولی هستند؛ بعد از آنکه ذایقه آنها تلخی این تکنولوژی را هم چشیدند معلوم نیست دست بردارند لذا باز هم با ولی خدا درگیر میشوند.
در هر صورت تولی، حبّ و تبری، بغض میآورد؛ یعنی انسان در هر سطحی که تولی پیدا کند در همان سطح مُحِب میشود. بنابراین اینکه در روایت داریم: “هل الدین الا الحب و البغض”[8] شاید معنایش این باشد که هل الدین الا التّولی و تبرّی؟ تولی منشأ حب ارادی و تبری منشأ بغض ارادی است. اصلاً ولایت و تولی است که حب میآورد؛ قبول کردن ولایت الهیه و در سایه این ولایت، تبری پیدا کردن است که در انسان بغض نسبت به دشمن ایجاد میکند و اصلاً دین چیزی جز حب و بغض نیست.
لذا شما میبینید وقتی همه جا دعوت به ولایت اهل بیت میشود، در کنارش دعوت به حب نیز میشود. این حب و ولایت به یک جا بر میگردند؛ پذیرش ولایت، منشأ حب است؛ یعنی وقتی انسان ولایت الهیه را بپذیرد، حب خدا در دل او میآید و به میزانی که زیربار ولایت الهیه نمیرود، حب خدا در دلش نمیآید؛ البته او خدا را قبول دارد و قبول دارد که او خداست، او خالق است، او رازق است اما بغض خدا را هم در دلش دارد. مثل ابلیس ـ که خدا لعنتش کند ـ کینه خدا را در دل خودش دارد؛ لذا شیطان میگوید تو، مرا اغوا کردی! حالا من هم همه بندگان تو را جهنمی میکنم! این نشان میدهد که شیطان نسبت به خدا بُعض دارد.
بنابراین تبری، بغض و تولی، حب میآورد و ایمان هم جز حب و بغض نیست و مابقی مناسک حب و بغض هستند. منتهی چون این مناسک را عقل ما نمیفهمد، وحی نازل شده تا آداب تولی به ولایةاللّه و ولایت رسول ا… (ص) وتبری از اعداءشان را مشخص و معین کند؛ یعنی بیان کند که آداب روحی، فکری و عملی تولی و تبرّی چیست؟ پس شاید بتوان گفت دین جز این چیزی دیگری نیست.
بنابراین تا اینجا، این مطلب بیان شد که حقیقت دینداری، تولی تام و تبری تام در حوزه “فرد، جامعه و تاریخ” است؛ یعنی حضوری که انسان در تکامل تاریخ پیدا میکند، باید در تکامل و گسترش ولایت اولیاء خدا در عالم باشد و به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا کند.
در روایت آمده و روایت عجیبی هم هست که میفرمایند: وقتی برای نمرود آتش را به پا کردند، چلپاسه آمده بود به آتش فوت میکرد تا آتش شعلهورتر بشود و قورباغه هم آب میریخت! لذا میبینیم خدای متعال به هر کدام چه داده است! حال آنکه نه ریختن آب قورباغه اثر چندانی دارد و نه فوت کردن چلپاسه؛ فقط هر کدام با این کار خود، جایگاه خودشان را مشخص میکنند.
وقتی ولایت الهیه از طریق اولیائش در عالم جاری میشود، آنهایی که ولی مطلق هستند و محالّ مشیةاللّه میباشند، ما این طرف برویم و یا آن طرف، در عالم خیلی چیزی عوض نمیشود ولی فقط با این کار فقط جای خود را معین میکنیم؛ به میزان وسعی که داریم و این قدرت را در کجا و چگونه خرج میکنیم؛ آیا این قدرت را در دستگاه خدا خرج میکنیم؛ یعنی آیا به آتش نمرود فوت میکنیم یا روی آن آب میریزیم، منزلت خود را معین کردهایم.
7 ـ امر به معروف و نهی از منکر
1/7 ـ “امر به معروف” به معنای اقدام نسبت به جریان و گسترش ولایت الهیه
امر به معروف به این معناست که ما به دنبال گسترش ولایت آنها در عالم باشیم اما اینکه امر به معروف ما در عالم چقدر اثر دارد، یک سخن دیگری است. وقتی سیدالشهداء(ع) “اشهد انک قد امرت بالمعروف”[9] و با عاشورا هم امر به معروف کرده و میخواهد ولایت الهیه و ولایت رسول ا…(ص) را در عالم جاری نمایند، حالا اگر ما بیائیم در عالم امر به معروف کنیم و خونمان را هم بدهیم، بلا تشبیه مثل همان قورباغه است و خیلی اثر مهم آنچنانی در عالم ندارد (عذر میخواهم). منتهی مهم این است که ما سعی کنیم تا زور خود را به حد توان در ترازوی ولایت الهیه قرار دهیم.
2/7 ـ “نهی از منکر” به معنای ممانعت از گسترش ولایت طاغوت
هم چنین باطن نهی از منکر، جلوگیری از گسترش ولایت طاغوت است؛ یعنی نه فقط خود انسان تحت ولایت طاغوت نرود بلکه سعی کند ناهی آن نیز باشد. در روایت هست که نهی از منکر، از انکار قلبی شروع میشود تا زبانی و آنگاه موضعگیری عملی؛ در مسأله امر به معروف و نهی از منکر تمام تلاش فرد بر این است که نه تنها ولایت طاغوت در عالم جاری نشود بلکه ولایت اولیاء الهی در عالم جاری بشود اما چقدر؟ طبیعی است که به اندازه وسع خودش فرد تلاش میکند تا ارادهاش مجرای ولایت آنها بشود.
8 ـ”جهاد اکبر و جهاد اصغر” مجاهده درونی و بیرونی جهت جریان و گسترش ولایت الهیه
لذا در یکی از جلسات عرض شد که حقیقت جهاد اکبر ما همین است که مملکت وجودی خود را برای جنود رسول ا…(ص) فتح کنیم تا خود ید رسول ا…(ص) بشویم. هم چنین جهاد اصغر ما در بیرون نیز همین است که ما مانع از جریان و گسترش ولایت طاغوت شویم. البته اگر در جهاد باطنی خود فاتح بودیم و مملکت وجودی خود را فتح کردیم، بیرون هم کارما همین خواهد بود؛ یعنی در بیرون نیز “ید” ولی خدا میشویم و بدنبال گسترش آن ولایت، درگیر با ولایت باطل هستیم که اگر بر عکس شد خدای ناکرده انسان با ولایت رسول ا…(ص) درگیر میشود. زشتی گناه نیز به همین است که آدم با گناه خودش ناخودآگاه دستگاه ابلیس را در عالم تقویت میکند؛ گناه مثل فوت کردن به آتش نمرود است منتهی در ظرف خودش؛ یعنی گناه درجاتی دارد؛ یک کسی ممکن است یک کیلومتر دورتر نشسته و باد بزنی را دست گرفته و باد میزند اما یک کسی هم مستقیما به آتش باد میزدند؛ هرچند غرض هر دو، شعلهورتر کردن آتش ابلیس است ولی درجاتش فرق میکند.
در هر حال زشتی گناه که اینقدر سنگین است بدین جهت است که باطن گناه خروج از ولایت الهیه و کمک کردن به گسترش ولایت ابلیس است. مثلاً در یک شبکه مافیایی مواد مخدر ابتداء افراد، کارگر و کارگزار آنها میشود آنگاه دیگران را هم تحت ولایت آنها میبرند؛ یعنی فقط خودشان اسیر نمیشوند بلکه دیگران را نیز گرفتار آن دستگاه میکنند. بنابراین جریان گناه یعنی تحت ولایت ابلیس رفتن و ولایت او را در خود جاری کردن.
اما جریان امر به معروف و نهی از منکر هم چیزی جز این نیست. هیچ معروفی نیست مگر ولایت الهیه؛ معروف، ولایت علیبنابیطالب(ع) و منکر هم ولایت اعداء حضرت است.[10] روح نهی از منکر، نهی از خود ابلیس و دستگاه ابلیس است؛ یعنی اینکه نگذاریم اراده آنها درعالم نافذ گردد؛ چون ابلیس و جنودش دنبال گسترش و نفوذ اراده خودشان هم در ارادههای انسانی و هم در طبیعت هستند؛ یعنی جنود دستگاه ابلیس میخواهند هم در انسانها که فاعل متصرفند و هم در طبیعت که فاعل تبعی و مسخراند، اراده خودشان را نفوذ دهند؛ به تعبیر دیگر میخواهند ابتدا اراده خودشان را در ارادههای انسانی نفوذ بدهند و برای خودشان لشکری از اراده درست کنند آنگاه با لشکر اراده کار خودشان را در عالم جلو ببرند؛ اما شما مانع نفوذ اراده آنها در ارادههای انسانی و از آنجابه طبیعت میشوید و نمیگذارید تمدن درست کنند و نمیگذارید حشم و خدم درست کنند.
امر به معروف هم یعنی اینکه اول کاری کنید که اراده خدا در ارادههای انسانی حضور پیدا کند آنگاه از آنجا وارد طبیعت شده و همه را در مسیر بندگی و عبودیت خدای متعال شکل بدهد؛ یعنی انسان برای جریان و توسعه اراده الهی در ارادههای خودش و بعد ارادههای انسانهای دیگر مجرا بشود. این مرحله هم بعد از جهاد باطنی قرار دارد. انسان اگر در باطن خودش مسخر اولیاء الهی نشد و اراده خودش را مسخر نکرد، آنگاه در بیرون هم نمیتواند برای گسترش اراده الهی کاری بکند.
9 ـ آداب و مناسک تولی و تبری در مراحل مختلف تاریخ
اگر خدای متعال توفیق داد، دو بحث دیگر را بایست خدمت شما تقدیم کنیم: یک بحث این است که آداب این تولی و تبری چیست؟ بحثی که تا اینجا بیان شد بحث “کتاب التوحید” و “کتابالحجه” کافی بود که به نحو اجمال بعضی از قسمتهای آن اشاره شد. از این قسمت ببعد وارد بحث “کتاب الایمان و الکفر” میشویم؛ یعنی مؤمن به این ولایت کیست و کافر به این ولایت کیست؟ “کتاب الایمان و الکفر” در واقع کتاب آداب تولی به ولایة اللّه و آداب کفر (خروج از ولایت) است؛ یعنی اگر ما بخواهیم پایه اخلاق را در “کتاب التوحید” و “کتابالحجه” بنا بگذاریم، قدم بعد “کتاب الایمان و الکفر” میشود.
“کتاب الایمان و الکفر” پایههای تولی و تبری و آداب آنها را بیان میدارد و شکل تاریخی آنرا نیز توضیح میدهد. میگوید: آدمهایی از عالم ذر، سنگ بنا را غلط گذاشتهاند، طبیعی است که این باعث شده یک مقداری، ارادههاشان غلط بکار رفته و نتایج آنرا هم در این دنیا میبینند. البته تا زمانی که در این دنیا هستند میتوانند توبه کنند و از خدا بخواهند لغزشهایش را نیز اصلاح کنند.
بعد میفرمایند ایمان چیست؛ لوازم ایمان کدامند؛ آثار ایمان چیست؛ مؤمن کیست؛ یعنی آداب تولی به ولایت چیست؛ ظهورش چیست؛ یعنی ابتدا مفهوم ایمان روشن میشود که همان تولی و تبری است و حالا بیان میدارد که آدابش چیست؟ در کتاب ایمان و کفر آمده که “کفر” یعنی کفر به ولایت الهیه و “ایمان” یعنی ایمان به ولایت الهیه. لذا “مؤمن” در این روایات به “شیعه” تفسیر میشود. این معنایش این است که غرض از ایمان، همان ایمان به ولایت الهیه است که آدابش در کتاب “الایمان و الکفر” بیان شده و بحثهای بسیار مهمی نیز در این زمینه آمده است.
در این کتاب بیان میدارد که اصلاً ایمان و کفر از کجا شروع شده است؟ آیا شروع ایمان از سن 15 سالگی است یا مراتبی از تکلیف انسان در این دنیا و بعد از سن بلوغ اتفاق میافتد؟ یا اینکه مراتبی از ابتلائات انسانی در این دنیا اتفاق میافتد. که در این ابتلاء و امتحان است که انسان یا ولایت الهیه را قبول میکند یا ولایت کفر را؛ یعنی در ابتلاء است که همه چیز معلوم میشود و اصلاً روح امتحانها برای این است که تا مشخص شود ما ولایت را قبول میکنیم یا خیر؛ همه میثاقهای عالم ذر هم همین است.
حال این ایمان از کجا شروع شده و در دنیا چگونه ادامه پیدا میکند؟ اگر انسان یک جایی لغزش پیدا کرد، راه تدارک لغزش و جبران و بازگشت به ولایت الهیه چیست؟ همه مباحث بعدی به این مطلب بر میگردد و بایست با این نگاه، بحث پیگیری شود، به تعبیر دیگر هرگز نمیتوان در عرض ولایت خدا چیزی فرض کرد و اصولاً در عرض موحد شدن هیچ چیزی وجود ندارد. بنابراین همه “کتاب الایمان و الکفر” آداب توحید و آداب تولی و تبری نسبت به ولایت الهیه و ولایت طاغوت است.
به نظر میرسد نسبت به مباحث قبلی به اندازهای که عرض شد کافی است منتهی بایست در کنارش حداقل ابتداء یک دور “کتاب الحجه” کافی به دقت ملاحظه شود و آنگاه یک دور تفسیر قرآن به روایات اهل بیت علیهمالسلام مورد بررسی و دقت قرار گیرد. این بحث دامنه و گستره زیادی دارد و نکات فراوانی نسبت به آن مطرح میباشد که باید نسبت به تک تک روایات تأمل و دقت بشود و بایست توجه نمود که همه روایات هم با یکدیگر مرتبطاند و اگر به خوبی دقت کنیم همهشان در واقع یک حقیقت را بیان میکنند و اصلاً در آنها تهافت و تناقض و اختلافی وجود ندارد بلکه یک حقیقت به جلوههای مختلفی بیان شده است؛ یعنی بوسیله روایات ابعاد یک حقیقت توضیح داده میشود و همه روایات، اوصاف و آثار یک حقیقت را بیان میدارند و بسط میدهند.
10 ـ “بلاء اولیاء الهی” و نقش آن در جریان و گسترش ولایت الهیه در فرد، جامعه و تاریخ
یک بحث دیگری که باید به آن پرداخته شود این است که اصلاً ما از طریق فتنهها و امتحانها و ابتلائات است که به تولی و تبری میرسیم. آنگاه یک ابتلائاتی اولیاء خدا دارند که در ظرفیت خودشان با ولایت الهیه معصومانه برخورد کردند؛ یعنی هرگز پایشان را از حوزه ولایت الهیه بیرون نگذاشتهاند که عصمت مطلقهاش از آنِ چهارده معصوم(ع) میباشد. آن درجه از عصمت در تولی به ولایت الهیه موجب شده که خدای متعال ولایت آنها را بر همه عالم جاری کند؛ فلذا همه عوالم باید تحت ولایت آنها قرار گیرند و به میزانی که تحت آن ولایت قرار میگیرند، قرب پیدا میکنند.
انبیاء اولوالعزم به همین ملاک “اولوالعزم” میشوند و در جلسات گذشته روایات مربوط به آن بیان شد که جناب ابراهیم خلیل(ع) اگر بعد از خُلت و نبوت به مقام امامت میرسد، بخاطر این است که نسبت به ولایت ائمه(ع) میثاق تام داده است “اتمهنّ”[11] یعنی اتمام در پذیرش ولایت الهیه یعنی ولایت اهل بیت علیهمالسلام داشته است؛ “از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد”. نبی مکرم اسلام و اهل بیت ایشان (صلوة اللّه علیهم اجمعین) میثاق اول را دادند و پای آن میثاق هم کاملاً ایستادند؛ اینگونه نیست که آنها همینطوری نزد خدای متعال به این مقام رسیده باشند؛ خیر، بلکه سنگینترین ابتلائات و سنگینترین میثاقها در باب ولایت الهیه را آنها دادند و چون هم میثاق بالاترین امتحانات را دادند و هم در عمل موفق شدند و واقعا در حد عصمت عمل کردند لذا به آن مقام رسیدند؛ یعنی عاشورا وفای به خدای متعال در حد عصمت است که سنگینترین امتحانهای خدای متعال است.
رسول گرامی اسلام(ص) هم اعظم میثاقها را به خدا داده و هم در عالم پای این میثاق ایستادهاند. لذا میفرمایند: “ما اوذی نبیٌ مثل ما اوذیت”.[11] پای میثاق توحید ایستاده و لذا خدای متعال ولایت او را بر همه عالم جاری کرده است؛ چون او ولایت الهیه را به نحو مطلق قبول کرده است آنهم نه در ظرف ما بلکه در ظرف وجودی خودش؛ یعنی در آن ظرف از اختیار و اراده که وقتی عالم را به او میسپارد، ولی کل عالم میشود و در آن ظرف از اراده که میتواند محور کل عالم بشود و در تولی به ولایة اللّه هم عصمت دارد. “عصمت” یعنی پذیرش صددرصد و معصومانه ولایت الهیه در همه وجود خودش.
پیش از این عرض شد که لشکر اراده ما محدود است؛ یعنی چشم، گوش، زبان، قلب و… داریم. امّا وقتی شما فرمانده یک لشکر میشوید اراده شما گسترش پیدا میکند و دیگر هزاران اراده تحت اراده شما قرار دارد و اراده شما در همه اینها جاری است مثل یک شبکه برقرسانی که وقتی به ده هزار شهر وصل بشود، انرژی برق در ده هزار شهر جاری میشود.
اراده وجود مقدس رسول ا…(ص) محور تکامل همه عوالم است؛ بندگی او محور تکامل کل عالم است؛ همه ارادهها سرانجام به وسیله او هدایت میشوند. کسی که اینقدر ارادهاش در عالم گسترش دارد، میتواند همه ارادهها را دربست به خدای متعال تسلیم کند بگونهای که تولیاش صد درصد به ولایت الهیه باشد و تصرفاتش هم صد در صد الهی باشد؛ محلّ مشیةاللّه و امین اللّه بشود؛ آنقدر در تولی و محبت الهی تام باشد که “حبیب اللّه” بشود؛ مجرای اراده و محبت خدا در همه عالم شود؛ شاید معنای حبیب اللّه این باشد؛ یعنی محبت الهی به اوست که همه عالم را در برگرفته است؛ به تعبیر دیگر مجرای محبت خدا نسبت به همه عوالم است؛ او، حبیب است؛ او، محبوب خداست؛ محبت خدا به اوست که همه عالم را دارد سیراب میکند. یک چنین تولی، تولی تام و با درجه بالایی از ولایتپذیری در آنها بوده که باعث شده تا بتوانند عالم را به طرف خدای متعال هدایت کنند.
1/10 ـ سلوک عباد با بلاء اولیاء الهی
حال یک بحث مهم این است که آیا ما میتوانیم با ابتلائات آنها و با بلائی که آنها در راه خدا کشیدهاند و با میثاقی که آنها در ولایت دادهاند و با تحملی که آنها در ولایت الهیه داشتهاند، با آن ظرفیت به طرف خدا حرکت کنیم یا خیر؟ یعنی آنها در جاذبه رحمت الهی هستند و با سرعت پرستش خودشان به طرف خدا دارند میروند. حال آیا ما هم میتوانیم سوار بر سفینه آنها بشویم؟ فرض کنید یک کشتی غول پیکری با سرعت بالایی در اقیانوس حرکت میکند، ما هم بر فرض با یک بلم کوچک یک نفری در حال حرکت هستیم، آیا میتوانیم با این بلم به آن طرف اقیانوس برویم با وجود اینکه موج هست، گرداب هست، شب تاریک هست، و… یا با آن کشتی برویم؟ آیا واقعا میشود با آن کشتی رفت یا خیر؟ به نظر میرسد مباحث قبلی مسأله را روشن کرده است ولی حالا برای توضیح بیشتر بحث را ادامه میدهیم.
بنابراین بحث اصلی این است که آیا میشود به آن عبادت مخصوصی که وجود مقدس رسول ا…(ص) داشته ما هم با آن عبادت و با آن میثاقپذیری و با آن تحملی که ایشان در پذیرش ولایت الهیه داشته به طرف خدا حرکت کنیم؟ البته بایست توجه داشت که تحمل ولایت الهیه بسیار مشکل است و واقعا چگونه میشود ولایت الهیه را تحمل کرد، این کار آسانی نیست؛ امّا چهارده معصوم(ع) تحمل ولایت را در آن مرتبه داشتهاند. عبودیت آنها یعنی همین. حال آیا با ظرفیت عبودیت آنها میشود حرکت کرد؟ مثالهایش را خدای متعال در عالم دنیا گذاشته است.
اگر انسان در میدان جاذبه منظومه شمسی قرار گرفت با سرعت منظومه شمسی در عالم حرکت میکند. چراکه در میدان جاذبه آن قرار گرفته است. آیا میشود در میدان جاذبه آنها قرار گرفت و با سرعت عبادت آنها حرکت کرد؟ آیا میشود با ابتلائات آنها و با میثاق آنها وبا عبودیت آنها و با بندگی که آنها در ابتلائات الهی کردهاند به طرف خدا حرکت کرد یا خیر؟ یعنی آیا میشود از این مرکب برخوردار شد که راه انسان به سرعت طی شود؟ آیا راه میانبری وجود دارد یا خیر؟ به نظر من این بحث بسیار مهمی است که در کنار همه مباحث قبلی خودش یک بحث کلیدی است. عنوان این بحث “سلوک با بلاء اولیاء خدا” است؛ یعنی آیا انسان میتواند با بندگی امام حسین(ع) در عاشورا به طرف خدا حرکت کند؟ اگر خدای متعال توفیق داد راجع به این مطلب هم باید بحث کنیم.
پينوشتها:
[1] ـ انعام / 149
[2] ـ بقره / 156
[3] ـ همان.
[۴] ـ همان.
[۵] ـ تفسیر برهان، ذیل آیه 156 بقره
[۶] ـ بقره / 157
[۷] ـ بقره / 156
[۸] ـ کافی، ج 1 ـ ص 18
[۹] ـ تفسیر برهان، ذیل آیه 156 بقره.
[۱۰] ـ کهف / 110
[۱۱] ـ تفسیر فرات کوفی، ص 430 از امام باقر(ع)
[۱۲] ـ کاملالزّیارات، صص 43 ـ 103 ـ 108 ـ 109
[۱۳] ـ روی الشیخ المفید قدساللّه روحه باسناده الی محمدبن السائبالکلبی قال لما قدمالصادق(ع) العراق نزل الحیره فدخل علیه ابوحنیفه و سأله عن مسائل و کان مما سأله ان قال له جُعلت فداک ما الامر بالمعروف؟ فقال(ع): المعروف یا ابا حنیفه المعروف فی اهلالسّماء المعروف فی اهل الارض و ذاک امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب(ع). قال جُعلت فداک فما المنکَر؟ قال(ع): اللّذان ظلماه حقّه وابتزّا امره و حملا الناس علی کتفه. قال الا ما هوه ان تری الرجل علی معاصی الله فتنهاه عنها؟ فقال ابو عبدالله(ع) لیس ذاک بامر بمعروف و لانهی عن منکر…
(بحار ـ ج 14 ـ ص 58 ـ روایت 34 ـ باب 39)
[۱۴] ـ “اذابتلی ابراهیم ربه بکلماة فاتمهنّ قال انی جاعلک للنّاس اماما…”(بقره / 114)
ـ الدقاق عن حمزةالعلوی عنالفزاری عن محمدبنالحسین الزیات عنالازدی عنالصادق جعفربن محمد(ع) قال سألته عن قول اللّه عز و جل “واذابتلی ابراهیم ربه بکلمات” ما هذه الکلمات؟ قال: هی الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه و هو انه قال یا رب اسألک بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن والحسین الا تبت علی فتاب الله علیه انه هو التواب الرحیم فقلت له یا ابن رسولالله فما یعنی عز و جل بقوله “اتمهن”؟ قال(ع): یعنی اتمهن الیاالقائم(عج) اثنا عشر اماما تسعه من ولد حسین(ع).
(بحار ـ ج 11 ـ ص 177 ـ روایت 14 ـ باب 3)
[۱۵] ـ بحار ـ ج 39 ـ روایت 15
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری
منبع:فرهنگستان علوم اسلامی – www.foeac.ir
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج