کلمه «مجرد» اصطلاحی است که بیشتر از سوی فیلسوفان به کار میرود. فیلسوفان در توضیح واژه مجرد میگویند: «مجرد به معنای مقابل مادى به کار مىرود و منظور این است که موجودى داراى ویژگیهاى امور مادى نباشد و در واقع به معناى غیر مادى است؛ از این رو براى فهمیدن معناى دقیق آن باید نخست مفهوم واژه مادى را روشن کرد، و نظر به اینکه این کلمه منسوب به ماده مىباشد باید به توضیح معانى واژه «ماده» بپردازیم.
ماده که در لغت به معناى مدد کننده و امتداد دهنده است، در اصطلاح علوم به چند معنا به کار مىرود:
1. منطقیین کیفیت واقعى نسبت بین موضوع و محمول قضیه ضرورت امکان امتناع را ماده قضیه مىنامند.
2. نیز به قضایایى که قیاس از آنها تشکیل مىشود صرفنظر از شکل و هیئت ترکیبى آنها ماده قیاس مىگویند.
3. در فیزیک ماده به موجودى گفته مىشود که داراى صفات خاصى از قبیل جرم، جذب و دفع، اصطکاکپذیرى و… باشد و آن را در مقابل نیرو و انرژى به کار مىبرند.
4. در فلسفه، ماده به موجودى گفته مىشود که زمینه پیدایش موجود دیگرى باشد چنانکه خاک زمینه پیدایش گیاهان و جانوران است و از این روى معناى فلسفى این کلمه متضمن معناى اضافه و نسبت و نزدیک به معناى واژه مایه در زبان فارسى است.
فلاسفه نخستین مایه همه موجودات جسمانى را مادة المواد یا هیولاى اولى مىنامند و در باره حقیقت آن اختلاف دارند و ارسطوئیان معتقدند که هیولاى اولى هیچگونه فعلیتى از خودش ندارد و حقیقت آن چیزى جز قوه و استعداد براى فعلیتهاى جسمانى نیست.
حاصل آنکه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشیائى بکار مىرود که نسبتى با ماده جهان داشته موجودیت آنها نیازمند به ماده و مایه قبلى باشد و گاهى به معناى عامترى بکار مىرود که شامل خود ماده هم مىشود و از نظر استعمال تقریباً مساوى با کلمه جسمانى است، و واژه مجرد به معناى غیر مادى و غیر جسمانى است؛ یعنى چیزى که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگیهاى اجسام مىباشد.
ویژگیهاى جسمانیات و مجردات
جسم به صورتهاى مختلفى تعریف شده که مشهورترین آنها از این قرار است.
1. جسم جوهرى است داراى ابعاد سهگانه طول، عرض و ضخامت و با دقت بیشترى گفته شده؛ جوهرى است که بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض کرد، به گونهاى که زوایایى که از تقاطع خطوط سه گانه حاصل مىشود قائمه باشند و تعبیر فرض کردن را از این جهت اضافه کردهاند که شامل چیزهایی مانند کره هم بشود، با اینکه در کره چنین خطوطى بالفعل وجود ندارد، اما مىتوان در درون آن چنین خطوطى را فرض کرد، چنانکه مىتوان با بریدن آن خطوط مزبور را بهوجود آورد.
2. از متکلمان در تعریف جسم چنین نقل شده است؛ جوهرى است که فضا را اشغال کند و به اصطلاح شاغل حیز باشد.
3. شیخ اشراق در تعریف آن مىگوید جوهرى است که بتوان آنرا مورد اشاره حسى قرار داد.
در باره این تعاریف و اینکه آیا هیچکدام از آنها حد تام منطقى است یا نه، بحثهایى انجام گرفته که ذکر آنها ضرورتى ندارد.
به هر حال روشنترین ویژگى جسم، امتداد آن در سه جهت است و این ویژگى لوازمى دارد؛ از جمله آنها اینکه عقلاً در سه جهت تا بىنهایت قابل انقسام است. دیگر آنکه مکاندار است، ولى نه به این معنا که مکان فضایى است مستقل از اجسام که به وسیله آنها پر مىشود، بلکه به معنایى که در توضیح مکان خواهد آمد. سوم آنکه چنین موجودى طبعا قابل اشاره حسى است؛ زیرا اشاره حسى با توجه به مکان انجام مىگیرد و هر چه مکاندار باشد قابل اشاره حسى هم خواهد بود و سرانجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است که از آن به زمان تعبیر مىشود و بحث در باره حقیقت زمان نیز خواهد آمد.
و اما جسمانیات یا امور مادى به معناى خاص که شامل خود جسم و ماده نشود، عبارتاند از توابع وجود اجسام. به دیگر سخن، امورى که به طور مستقل از اجسام تحقق نمىیابند و مهمترین ویژگى آنها این است که به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود. بنابر این، روح متعلق به بدن که به یک معنا اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود؛ زیرا حتى به تبع بدن هم انقسام پذیر نیست، بر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شکل که به تبع اجسام قابل انقسام هستند و از این رو امورى جسمانى به شمار مىروند.
با توجه به ویژگیهاى اجسام و جسمانیات مىتوان مقابلات آنها را به عنوان ویژگیهاى مجردات قلمداد کرد؛ یعنى موجود مجرد نه انقسام پذیر است و نه مکان و زمان دارد.[1]
فیلسوفان مجردات را به مجردات تام و غیر تام تقسیم میکنند. از نظر آنها ملائکه مجردات تام و کاملاند؛ البته ملائکه نیز دارای اقسامی هستند؛ برای اطلاع بیشتر رجوع شود به پاسخ 93 (تجرد ملائکه).
از نظر فیلسوفان نفس انسان از مجردات ناقص است؛ یعنی از نظر ذات مجرد است، اما از نظر فعل مادی است؛ به همین جهت برخی از صفات مادی را مىتوان به صورت بالعرض به نفس نسبت داد؛ یعنى مىتوان گفت جایى که بدن هست روحش هم هست و زمانى که بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است، ولى این مکاندارى و زماندارى در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مىشود.
لازم به تذکر است که عرفا و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات کردهاند که واسطه و برزخى میان مجرد کامل و مادى محض است و آنرا موجود مثالى نامیدهاند، و در اصطلاح صدرالمتألهین و پیروانش به نام مجرد مثالى و برزخى نامیده مىشود چنانکه گاهى جسم مثالى نیز بر آن اطلاق مىگردد.[2]
[1]. ر. ک: مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 124 – 127، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ دوم، 1366ش.
[2]. همان، ص 127.