«مدار صلح» (4)
«مدار صلح» (4)
منبع : اختصاصی راسخون
اصل هفتم در ارتباط با خويشتن: بستن نفس در فقر
7. و ربطها في الفقر
بستن دست و پاي نفس در فقر، آخرين اصل ارتباط با خويشتن است.
مقصود از فقر چيست؟
فقر إلي الله، كه بزرگان آنرا از بالاترين مراحل سير و سلوك ميدانند، حقيقتا همة ما لحظه به لحظه فقير و نيازمند حضرت حقيم:
«يا اَيُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»(131)
«اى مردم! شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بىنياز و ستوده است».
فقر يعني ما هيچ نداريم، ما عبديم: العبد و ما في يده كان لمولاه.
عبد مالش مال مولاست، بدنش مال مولاست، وقتش مال مولاست و خلاصه اينكه: عبد تمام وجودش مال مولاست. مال مولا را همانجا كه مولا فرموده خرج ميكند.
آنكه در ميدان فقر گوي سبقت را از همة انبيا و اوليا ربود وجود مطهر خاتم انبياء، حضرت محمد مصطفي صلى الله عليه و آله بود كه فرمود: «الفقر فخرى و به أفتخر على سائر الأنبياء و المرسلين»(132): فقر افتخار من است كه بدان بر ديگر پيامبران و رسولان افتخار ميكنم.
در دوعالم گر توخواهى اعتبار فـقر را از بهر خود كن اختيار
بىنيازى از خلايق فخر تست ماية عـز و غنا و فـخر تست
با همه قدر و جلال و سرورى با وجـود رتـبـة پـيـغـمـبرى
خـواجـة عالـَم رسـول معتمد نـعرة الـفـقـر فـخرى ميزند
گفت دارم فخر ازفقرى چنين بــر تـمـام انـبياء و مرسلين
همين كه انسان مال و امكانات و توان و بدن و وقتش را از خودش بداند، خودش ميخواهد بر آنها فرماندهي كند. اما اگر همه را از مولا ديد نفسش از فرماندهي ساقط شده و دست و پايش بسته ميشود.
نقل شده: شخصي براي خالكوبي نزد خالكوب رفت و گفت نقش شيري را بر بازويم خالكوبي كن. او با سوزنهايي كه داشت مشغول شد. شخص دردش گرفت و گفت: چه ميكني؟ گفت: يالش را خالكوبي ميكنم. گفت يال نميخواهد … گفت: شير بي يال و دم و اشكم كه ديد؟(133)
بسته شدن دست و پاي نفس هم به همين معناست كه شيري ميشود كه يال و دم و اشكم ندارد، فرماندهي ميشود كه هيچكس تحت فرمانش باقي نميماند.
مؤمن در برابر معصيت بسيار بخيل است. يك ريال از پول و وقت و توانش را هم حاضر نيست در معصيت خرج كند.
در مقابل درك اين فقر احساس بي نيازي كردن از خداست كه منشأ تمام طغيانها و سركشيهاي انسان در مقابل امر خدا ميباشد:
«كَلاَ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى اَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(134)
«چنين نيست [كه مىپندارند]، بىشك آدمى سركشى مىكند، همين كه خود را بىنياز بيند».
خداوند يك نمونه از كساني را كه اهل طغيان در مقابلش شده را در قرآن ذكر كرده، به پيامبرش حضرت موسي ميفرمايد: «إذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى»(135): «بسوي فرعون برو كه او سركشي كرده است».
فرعون بخاطر طغيانش ادعاي «اَنَا رَبُّكُمُ الْاَعْلى»(136): «من پروردگار والاي شمايم» سر داد. اين ادعا در باطن همه وجود دارد. اگر ما هم خود را بي نياز از خدا گمان كنيم طغيان كرده و در حيطة خود ادعاي خدايي ميكنيم:
مـوسي و فـرعـون در هستي تـوست بايد اين دو خصم را در خويش جست
لازم نيست ما هم بگوييم «اَنَا رَبُّكُمُ الْاَعْلى» بلكه همين كه از هواي نفس خود تبعيت كنيم و خدا را معصيت مينماييم خودش ادعاي الوهيت در مقابل خداست.
قال علي عليه السلام: الهوي إله معبود.(137)
حضرت علي عليه السلام فرمودند: هواي نفس معبودي است كه پرستش ميشود.
اگر انسان دائما به فقر خود در مقابل حقتعالي توجه داشته باشد كمر نفسش شكسته ميشود و به تعبير امام صادق عليه السلام نفسش قلع و قمع خواهد شد.(138)
اهلبيت عليهم السلام همينطور بودهاند، با خدا بينياز از غير او بوده و يك لحظه احساس بينيازي از او نميكردهاند:
«يا من يستغني به و لا يستغني عنه»(139)
«اي كسي كه با او ميتوان بينياز شد اما از او نه»
ارتباط با خلق:
اصل اول در ارتباط با خلق: بردبارى
1. الحلم
انسان در ارتباط با ديگران ناگزير با برخي خطاها و اشتباهات و گناهاني كه از ديگران سر ميزند مواجه و از آنها خبردار ميشود. گاه خطا و اشتباه از طرف ديگران متوجه خود اوست و بر ضد خود او از ديگران گفتار يا عمل ناشايستي سر زده و گاه گناه ديگران، كوتاهي و معصيتي در برابر خداست.
اصل اول در رابطة با ديگران در هنگام مواجه شدن با اين امور، حلم است. حلم و بردباري صفتي است در مقابل غضب و از كوره در رفتن.
از طرفي اگر كسي بخواهد در مقابل اشتباهات ديگران مرتب غضب كند، رابطة خود را با همة اطرافيان خود خراب خواهد كرد و از طرف ديگر واكنش انسان در مقابل اشتباه، مسلما نميتواند واكنش مثبتي باشد.
نكتهاي كه در اينجا وجود دارد و توفيق حلم از آن ناشي ميشود «احتمال» است، احتمال خير دادن در تمام اشتباهات و بديهايي كه انسان از ديگران مشاهده ميكند.
در روايات آمده: براي هر قول و فعل ناشايستي كه از مؤمني ديديد احتمال خير دهيد. تلاشتان اين نباشد كه عيوب ديگران را بفهميد بلكه اگر عيب و اشتباهي را فهميديد با احتمال خير همانجا خاكش كنيد: قال مولانا علي عليه السلام: الإحتمال قبر العيوب.(140)
وقتي عيبي نبينيم بدون شك رابطة ما با ديگران اصلاح خواهد شد:
منم كه شهرة شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديـده نيالودهام بـه بـد ديـدن
امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى كه بر حضرت عيسى سفرهاي از آسمان نازل شد به حواريون فرمود: بدون اجازه من از آن نخوريد، ولى يكى از آنها از آن خورد.
يكي از حواريون به حضرت عيسى گفت: اي روح الله! فلانى از غذا خورد.
حضرت عيسى از وى پرسيد: آيا تو از آن خوردى؟
گفت: نه.
حواريون گفتند: چرا يا روح الله! به خدا قسم وى از آن خورد.
حضرت عيسى فرمود: «صَدِّق أخاك و كَذِّب بصرَك»: برادرت را تصديق، و چشمت را تكذيب كن.(141)
در و ديوارهاي مدرسهاي را تازه رنگ زده بودند، مدير مدرسه يكي از شاگردها را ديد كه خودكاري دست گرفته و روي ديوار ميكشد. بدون تأمل رفت و سيلي محكمي به او زد و گفت: چرا روي ديوار خط ميكشي؟
شاگرد گفت: من خطي نكشيدم، من سر خودكار را عقبتر گرفته و در واقع با انگشتم روي ديوار ميكشيدم.
مدير گفت: پس خطي كه روي ديوار هست را چه كسي كشيده؟
شاگرد نگاهي و تأملي نمود و سپس گفت: آقاي مدير! ببينيد، خودكاري كه دست من است آبي است و خط روي ديوار قرمز است!
مدير نگاه كرد و ديد راست ميگويد. از قضاوت عجولانه و كار نادرست خود بسيار شرمنده و خجل گشت.
او ميتوانست قبل از قضاوت و سيلي زدن، اين احتمال را بدهد. به هر حال اين احتمال يكي از احتمالات خوبي بود كه در اين قضيه وجود داشت. احتمال، موجب حلم و بردباري خواهد شد.
قال امير المؤمنين عليه السلام: يستدل على حلم الرجل بكثرة احتماله.(142)
حضرت علي عليه السلام فرمودند: به زيادي احتمال، بر حلم مرد استدلال ميشود.
خداوند متعال تمام خطاها و اشتباهات ما را ميداند رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهلبيت شاهد بر اعمال و نيات ما هستند.
ايشان نيازي به احتمال خير دادن ندارند. زيرا چيزي از وجود بندگان بر ايشان پوشيده نيست تا بخواهند دربارهاش احتمال خيري بدهند. اما ايشان بدون احتمال دادن حليماند.
ما كه حليم نيستيم و خطا و زشتي را نميتوانيم تحمل كنيم بايد حلم را بر خودمان ببنديم: إن لم تكن حليما فتحلم(143) راه اين هم كه حلم را بر خود ببنديم احتمال است.
آنها چون بزرگند در عين اينكه زشتيهاي ما را ميبينند حلم نشان ميدهند:
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: وقتى خدا حضرت ابراهيم عليه السلام را به آسمانها بالا برد كه اين آيه شاهد آن است:
«وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(144)
«و بدين سان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مىداديم تا از اهل يقين شود»
ديدِ ابراهيم قوى شد به طورى كه زمين و آنچه بر روى زمين بود، چه پنهان و چه آشكار را مىديد.
در اين هنگام مشاهده كرد زن و مردى مشغول عمل منافى عفتند. آنها را نفرين كرد كه هلاك شوند. هر دو مردند. باز دو نفر ديگر را در همان حال ديد، بر آن دو نيز نفرين كرد، آن دو هم مردند.
براى مرتبه سوم دو نفر ديگر را به آن كار مشغول ديد تا خواست نفرين كند، خداوند به او وحى فرمود: اي ابراهيم! از نفرين نسبت به زن و مرد از بندگان من خوددارى كن، من بسيار آمرزنده و بخشنده و مهربان و بردبارم، مرا گناه بندگانم زيان نمىرساند همانطور كه اطاعت و بندگى آنها نيز سودى نمىبخشد. هرگز مانند تو با آنها معامله قهرآميز نمىكنم، از نفرين نسبت به بندگانم خوددارى كن، تو يك بندهاى هستى كه بايد بندگانم را بترسانى، شريك در فرمانروايى من و مسلط بر من و بر بندگانم نيستى!
بندگان (گنهكار) من نسبت به من در يكى از سه حالت هستند:
1. يا توبه مىكنند و من توبه آنها را مىپذيرم و گناهشان را مىبخشم و كار زشت آنها را مىپوشانم.
2. يا آنها را عذاب نمىكنم چون مىدانم از نسل ايشان فرزندانى مؤمن بوجود خواهد آمد، نسبت به پدر و مادر كافر آنها مدارا مىكنم و عذاب نمىنمايم تا آن فرزند مؤمن متولد شود، وقتى متولد شد گرفتار عذاب و بلاى من مىشوند.
3. اگر نه جزء دسته اول و نه دسته دوم باشند آن كيفرى كه براى آنها آماده كردهام شديدتر از نفرينى است كه تو مىكنى، زيرا عذاب و كيفر من براى بندگان متناسب با جلال و بزرگى من است.
اينك اى ابراهيم! مرا با بندگانم واگذار، من به آنها از تو مهربانترم، مرا با آنها واگذار كه من جبران كننده و بردبار و دانا و حكيمم، با علم خود امور آنها را تدبير مىكنم و قضا و قدر خويش را در ميان ايشان اجرا مىنمايم.(145)
اهلبيت عليهم السلام نيز از اعمال ما خبر دارند و در مقابل بديها و زشتيهاي ما رفتارشان خدا گونه است نه ابراهيم گونه:
پيامبر اكرم به امير مؤمنان علي عليه السلام فرمودند: اگر مردي را مشغول كار خلافي ببينى چه ميكنى؟
حضرت على عليه السلام جواب دادند: او را ميپوشانم.
فرمودند: اگر دوباره او را ببيني چطور؟
جواب دادند: باز او را با رداي خود ميپوشانم.
براي بار سوم نيز اين سؤال و جواب تكرار شد آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: جوانمردي جز علي عليه السلام نيست.(146)
البته بايستي به اين نكته توجه داشت كه بردباري در مقابل عيب و گناه ديگران و پوشاندن آن، نه تنها هيچ منافاتي با امر به معروف و نهي از منكر ندارد بلكه خود يكي از مؤثرترين روشهاي اين سنت پسنديده بوده و موجب محو و نابود شدن گناه در جامعه ميگردد. اما در مقابل، بر ملا كردن عيب و گناه ديگران موجب اشاعة فحشا و فرا گير شدن زشتيها و سهل انگاري نسبت به آنها ميگردد:
«إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ اَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(147)
«همانا كسانى كه دوست دارند زشتكارى در حق مؤمنان شايع شود، براى آنها در دنيا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود، و خدا مىداند و شما نمىدانيد»
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: هر كس دربارة مؤمني چيزي (عيب و گناهي) را بگويد كه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيده، او از مصاديق اين آيه است: (آية فوق)(148)
اصل دوم در ارتباط با خلق: بخشش
2. و العفو
عفو و گذشت از صفات خداست. خدا در قرآن كريم پنج مرتبه خود را به نام «عَفُوّ» معرفي فرموده. «عفوّ» بر وزن فعول، صيغة مبالغه است، يعني كسي كه بسيار اهل عفو و گذشت است.
عرب باديهنشينى خدمت پيامبر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله! روز قيامت چه كسى به حساب مردم رسيدگى مىكند؟
فرمودند: خداوند بزرگ.
گفت: سوگند به پروردگار كعبه كه نجات يافتيم.
حضرت فرمودند: اى مرد عرب! چطور نجات يافتي؟
عرض كرد: «لأن الكريم إذا قدر عفا»: زيرا شخص كريم هر گاه (بر انتقام كشيدن) قدرت و توانائى يابد عفو و گذشت نمايد.(149)
اين صفت خدايي در وجود برگزيدگان خدا هم وجود دارد، انبيا و اوليا اين صفت را دارا هستند. راجع به رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده: آن جناب هرگز بخاطر خود از كسى انتقام نگرفت، بلكه آنان را كه آزارش مىدادند عفو مينمود و گذشت ميكرد.(150)
امام باقر عليه السلام فرمودند: وقتى آن زن يهودي كه آبگوشت مسموم براي پيامبر درست كرده بود خدمت آن حضرت آوردند ايشان از وي پرسيد: چرا اين كار را انجام دادي؟
زن گفت: گفتم اگر پيامبر باشد زيانى به او نرسد و اگر پادشاه است مردم را از دستش راحت ميكنم.(151)
رسول خدا صلى الله عليه و آله آن زن را بخشيد.
گرنخواهدخواست عذرم هيچكس عـذر خـواه جـرم من عفو تو بس
بـود عـيـن عـفـو تو عاصى طلب عـرصه عصيان گرفتم زيـن سبب
چـون بـه ستاريت ديـدم كار ساز هـم به دست خود دريدم پرده باز
رحمتت را تـشنه ديـدم آب خـواه آب روى خـويـش بـردم از گـناه
چـون تـو را محيى مطلق ديده ام خـويشتن كـشـتن محقق ديده ام
چـشـم بر صد بحر حب افكنده ام لاجرم خـود را جـنـب افـكنده ام
تــو مــعـزى و دلـيـل آورده ام خـويـش را پـيشت ذليل آورده ام
گـشـتـم از درياى فـضلت با خبر آمـدم دسـتـى تـهـى تـشنه جگر
ديـده ام آب حـيـاتـت عـالـمـي مـى بـمـيـرم ز آرزوى شـبـنـمي(152)
سفارش خدا و خوبانش:
خدا از ما هم خواسته كه نسبت به ديگران اهل عفو و گذشت باشيم تا رنگ او و خوبانش را بگيريم.
روايت شده: روزى ابوبكر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و مردي در محضر پيامبر به ابوبكر دشنام ميداد. ابوبكر ساكت بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز لبخند ميزد.
آنگاه ابوبكر شروع به جواب دادن كرد و گوشهاي از سخنان آن مرد را جواب داد كه در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله خشمگين بلند شدند و رفتند.
سپس ابوبكر بدنبال حضرت رفت و به ايشان گفت: يا رسول الله! آن مرد مرا دشنام ميداد و شما لبخند ميزديد! چرا وقتي من گوشهاي از سخنان او را جواب دادم خشم كرده و بلند شديد و ما را واگذارديد؟
حضرت فرمودند: تا زماني كه او به تو دشنام ميداد و تو ساكت بودي فرشتهاي ايستاده و او را جواب ميداد، من او را ميديدم و لبخند ميزدم. اما وقتي تو شروع به جواب دادن كردي شيطان آمد، و من جايي كه شيطان باشد نمينشينم.(153)
مردي نزد رسول خدا صلی الله علیه وم آله آمده و از خادمان خود شكايت كرد.
حضرت به او فرمودند: از آنها بگذر تا دلهايشان اصلاح شده و با تو بسازند.
گفت: يا رسول الله! آنها در بي ادبي متفاوتند.
فرمودند: از آنها بگذر! او چنين كرد (و آنها اصلاح شدند)(154)
عفو در برابر گناه بزرگ:
در خطاي انسانها نسبت به يكديگر مراتبي هست؛ گاه دو هم سطح نسبت به هم خطا ميكنند و گاه پايينتر نسبت به بالاتر، مثل خطا و بي ادبي يك رعيت نسبت به يك پادشاه. اين دو خطا با هم قابل قياس نيست. در مورد اول به راحتي ميتوان اغماض و گذشت كرد اما در مورد دوم بخاطر بزرگي كسي كه نسبت به وي خطا روا داشته گذشت خيلي بزرگتر و سختتر ميشود، با اينكه در هر دو مورد، انساني نسبت به انسان ديگر كه هم نوع اوست خطا روا داشته است.
گاه عبد محتاج و ذليل و بيچارهاي نسبت به خالق و رازق خود كه نسبت به هر چيزي دانا و بر هر كاري تواناست مرتكب خطايي ميشود. اين خطا اگر چه گناه كوچكي باشد اما چون در مقابل چنين خدايي است بسيار بزرگ ميگردد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: به كوچكي گناه نگاه نكنيد بلكه ببينيد نسبت به چه كسي جرأت سرپيچي يافتهايد.(155)
خداوند بزرگ و مهربان در كتابش فرموده اين خطاي بسيار بزرگ را ميبخشم ولي شرطش اينست كه شما هم از خطاهاي بين خود چشم پوشي و گذشت كنيد:
«وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا، اَ لا تُحِبُّونَ اَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(156)
«و بايد عفو كنند و چشم بپوشند. مگر دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد؟ و خدا آمرزندهى مهربان است»
امام صادق عليه السلام بعد از ذكر اين آيه فرمودند: «و من لا يعفو عن بشر مثله كيف يرجو عفو ملك جبار؟»: كسي كه بشري مثل خود را نميبخشد چطور اميد دارد كه خداي فرمانرواي جبار او را ببخشد؟
عفو چيست آزار جان برداشتن جرم خلقان جرم خود پنداشتن
عمل امام سجاد عليه السلام به آية فوق:
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: على بن الحسين عليه السلام از وقتى ماه رمضان شروع ميشد هيچ يك از غلام و كنيزانش را نميزد، از هر كدام خطائى سر ميزد پيش خود يادداشت ميكرد: “فلان غلام يا فلان كنيز چنان كارى در فلان روز انجام داد” ديگر او را كيفر نمىنمود و اين خطاها جمع ميشد تا شب آخر ماه رمضان.
در آن شب همه را جمع ميكرد و آن يادداشت را مىآورد، يكى يكى از آنها اقرار ميگرفت كه در فلان روز چنين كردى، ترا تأديب نكردم.
همه اقرار ميكردند، آنگاه در وسط ايشان ميايستاد و ميفرمود: همه با صداى بلند بگوئيد: اى على بن الحسين! خدا نيز تمام كردار ترا ثبت كرده، همان طورى كه شما اعمال ما را يادداشت كردى. در نزد او نوشتهايست سراسر واقعيت كه از كوچك و بزرگ اعمالت فروگذارى نكرده، تمام كردار خود را در آن مييابى چنانچه ما نيز يافتيم، اى على بن الحسين! به ياد آور خوارى خود را در پيشگاه پروردگار دادگر، خدائى كه ذرهاي ستم روا نميدارد روز قيامت نامة اعمالت را براى حساب مىآورد، او خود در حساب رسى و گواه بودن كافى است. امروز از ما درگذر و ببخش تا آن روز خدا از تو بگذرد. خودش ميفرمايد: «و بايد عفو كنند و چشم بپوشند. مگر دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد؟».
امام عليه السلام تمام اين جملات را براي آنها ميفرمود و آنها بلند ميگفتند، حضرت در بين ايشان ايستاده بود و اشك ميريخت و ميفرمود: خدايا! تو دستور دادهاى كسى را كه به ما ستم روا داشته ببخشيم، اينك بخشيدم، تو نيز مرا ببخش، تو شايستهترى به بخشش. خدايا! به ما دستور دادهاى گدا را از در خانه رد نكنيم، ما براى گدائى در خانة تو آمدهايم، پناهندة توايم و تقاضاى لطف و عنايت و بخشش ترا داريم. بر ما منت گذار و ما را نااميد مگردان. تو از همه به اين كار شايستهترى. خدايا! بخشش كردهاى، مرا نيز ببخش كه تقاضاى بخشش دارم. خدايا! تو لطف نمودهاى مرا نيز مشمول لطف خويش گردان اى كريم!
آنگاه روى به آنها نموده ميفرمود: من از شما گذشتم، آيا شما نيز چنانكه من بدرفتارى با شما كردهام از من گذشتيد؟ من فرمانرواى بد و پست و ستمگرى هستم كه خود بندة فرمانروائى كريم و جواد و دادگر و بخشنده با لطفم.
عرض ميكردند: با اينكه خطائى نكردهاى از شما گذشتيم.
ميفرمود: بگوئيد: خدايا! ما از على بن الحسين گذشتيم همان طورى كه او از ما گذشت، خدايا! او را از آتش رهائى بخش همان طور كه ما را از بندگى رهائى بخشيد.
اين جملات را ميگفتند و آنگاه امام ميفرمود: اللهم آمين يا رب العالمين.
سپس ميفرمود: برويد شما را بخشيدم و آزاد كردم، به اميد اينكه خدا مرا ببخشد و از آتش رهائى يابم، روز عيد فطر نيز به مقدارى كه از كمك مردم بىنياز شوند به آنها جايزه ميداد.
هر سال در آخر ماه رمضان بين بيست نفر، بيشتر يا كمتر آزاد مينمود و ميفرمود: خداوند هر شب هنگام افطار هفتاد ميليون نفر را از آتش آزاد ميكند كه همه مستوجب آتش بودهاند و در شب آخر به اندازه تمام ماه ميبخشد. دوست دارم خداوند ببيند من بندگانم را در دنيا در آخر ماه آزاد نمودم، به اميد اينكه مرا از آتش جهنم آزاد گرداند.
هيچگاه خدمتكارى را بيش از يكسال نگه نميداشت و اگر بندهاى را اول يا وسط سال مالك ميشد در شب عيد فطر او را آزاد ميكرد. باز آنهائى كه بجاى اين بندگان مىآورد سال ديگر آزاد ميكرد و تا زنده بود همين كار را انجام ميداد.
غلامان سياه سودانى را ميخريد، با اينكه بآنها احتياجى نداشت، هنگام حج آنها را به عرفات مىآورد و به وسيله ايشان كارهائى كه انجام آن لازم بود از قبيل: تعمير و پر كردن گوديها و رخنهها انجام ميداد و پس از حركت همه را آزاد مينمود و مقدارى پول به ايشان ميبخشيد.(157)
عفو عمومى:
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمود: آيا كسى از شماها نمىتواند مانند ابوضمضم باشد؟
گفتند: يا رسول الله! ابوضمضم كيست؟
فرمودند: مردى از امتهاى گذشته بود، هر روز چون صبح مىكرد مىگفت: پروردگارا من آبروى خود را به همة مردم صدقه دادم (اگر چيزي بر خلاف آبروي من بگويند آنها را بخشيدم)(158)
به يونس بن عبد الرحمان (كه از خواص اصحاب حضرت رضا عليه السلام و سلمان زمان خود بود) گفتند: عدة زيادي از شيعيان دربارة تو بدگويي و تو را به زشتي ياد ميكنند.
فرمود: شما را شاهد ميگيرم كه هر كس را كه در دوستي و ولايت امير المؤمنين عليه السلام بهرهاي دارد، هر چه گفته باشد، حلالش كردم(159)
پاداش عفو:
«وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»(160)
«و پاداش بدى بديست مانند آن، پس آنكه عفو كرد و اصلاح نمود پس مزد او بر خداست»
قال الكاظم عليه السلام: ينادى مناد يوم القيامة: ألا من كان له على الله أجر فليقم، فلا يقوم إلا مَنْ عَفا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.(161)
امام كاظم عليه السلام فرمودند: روز قيامت هاتفى بانگ برآرد: هان هر كه را بر خدا مزدى است برخيزد و كسى برنخيزد مگر آنكه عفو كرد و اصلاح نمود پس مزد او بر خداست.
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ثلاثة ينزلون الجنة حيث يشاءون إلى أن قال: و رجل عفا عن مظلمة.(162).
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: سه نفرند كه هر جاي بهشت بخواهند فرود آيند، يكي از آنها كسي است كه از ستمي درگذرد.
اصل سوم در ارتباط با خلق: فروتني
3. و التواضع
حسن بن جهم به حضرت رضا عليه السلام عرضه داشت: فدايتان گردم! تعريف تواضع چيست؟
«قال: أن تعطي الناس من نفسك ما تحب أن يعطوك مثله»
فرمودند: «آنكه از جانب خود به مردم ببخشى مانند آنچه را كه دوست دارى آنان به تو بخشند»(163)
تواضع بر وزن تفاعل و از ريشة وضع، به معناي قرار دادن خود به جاي طرف مقابل و قرار دادن طرف مقابل بجاي خود است. يعني در هر مورد و پيشامدي جاي خودت را با طرفت عوض كن، ببين اگر بجاي طرف مقابل بودي چه انتظاري از طرف خود داشتي، همان گونه با او رفتار كن.
تمام خوش اخلاقيها و احترامات و اذيت نكردنها و خير رساندنها و … همه و همه در اين يك جمله خوابيده است. يكي از محققان اروپايي كه راجع به تمدن و دنياي متمدن تحقيق بسياري انجام داده گويد: اساس تمدن، اين جملة حضرت محمد صلى الله عليه و آله است: «أحب للمسلمين ما تحب لنفسك و اكره لهم ما تكره لنفسك»(164): براي مسلمانان همان را بپسند كه براي خود ميپسندي و همان را مپسند كه براي خود نميپسندي.
معلوم است كه هر كسي دوست دارد در مقابل ديگران عزيز باشد و ديگران خود را بخاطر او ذليل كنند. تواضع اينست كه با رفتارش (البته نسبت به مؤمنين) طرف مقابل را عزيز و خود را در مقابل او خوار و ذليل كند. خداوند متعال در قرآن به اعراب ميفرمايد:
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ»(165)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هر كس از شما از دينش برگردد، خدا به زودى جمعيتى را به عرصه مىآورد كه دوستشان دارد و دوستش مىدارند، با مؤمنان افتاده و با كافران سختگيرند»
نردبان خلق اين ما و مـنى است عاقبت اين نردبان بشكستنىاست
هـر كـه بالاتر رود ابـلـهتر است استخـوان او بتر خواهد شكست
گـفت شـيطان مـن ز آدم بهترم تا قـيامت گـشت مـلعون لاجرم
خوارشد شيطان چو استکبار کرد شـد عـزيـز آدم چو استغفار کرد
دانه پست افـتـد زبردستش کنند خوشه چون سربرکُند پستشکنند
گر تـواضع پيشه گيرى اى جوان دوسـت دارندت همه خلق جهان
تواضـع کـن، تواضع، بـر خلايق تـکبر جـز خـدا را نـيست لايق
تواضع اهلبيت عليهم السلام:
همسفره:
مردى از اهل بلخ گويد: من در سفر امام رضا عليه السلام به خراسان در خدمت آن حضرت بودم. روزى حضرت فرمودند سفره بگسترانند، و بر سر سفره غلامان سياه پوست و ديگران را دعوت كردند.
عرض كردم: فدايت گردم! خوب است براى اينها سفرهاى جداگانه بيندازى.
فرمودند: ساكت شو! پروردگار ما و اينها يكى است، پدر و مادرمان يكى است و پاداش به اعمال است.(166)
كيسه كشيدن در حمام:
حضرت رضا وارد حمام شدند شخصى كه ايشان را نميشناخت گفت: مرا كيسه بكش.
حضرت شروع كردند به كيسه كشيدن.
در اين بين، مردم حضرت را به آن مرد معرفى كردند.
مرد عذرخواهى ميكرد ولى امام عليه السلام در ضمن اينكه او را دلخوش مينمود همچنان كيسه ميكشيد.(167)
قافلهاى كه به حج مىرفت:
قافلهاى از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همين كه به مدينه رسيد چند روزى توقف و استراحت كرد و بعد، از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد.
در بين راه مكه و مدينه، در يكى از منازل، اهل قافله با مردى مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصى در ميان آنها شد كه سيماى صالحين داشت و با چابكى و نشاط، مشغول خدمت و رسيدگى به كارها و حوائج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد: اين شخصى را كه مشغول خدمت و انجام كارهاى شماست مىشناسيد؟
– نه، او را نمىشناسيم. اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد. مردى صالح و متقى و پرهيزگار است. ما از او تقاضا نكردهايم كه براى ما كارى انجام دهد، ولى او خودش مايل است كه در كارهاى ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد.
– معلوم است كه نمىشناسيد، اگر مىشناختيد اينطور گستاخ نبوديد، هرگز حاضر نمىشديد مانند يك خادم به كارهاى شما رسيدگى كند.
– مگر اين شخص كيست؟
– اين، على بن الحسين زين العابدين است.
جمعيت، آشفته بپاخاستند و خواستند براى معذرت دست و پاى امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: اين چه كارى بود كه شما با ما كرديد؟! ممكن بود خداى ناخواسته ما جسارتى نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهى بزرگ بشويم.
فرمودند: من عمدا شما را كه مرا نمىشناختيد براى همسفرى انتخاب كردم، زيرا گاهى با كسانى كه مرا مىشناسند مسافرت مىكنم، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهربانى مىكنند، نمىگذارند كه من عهدهدار كار و خدمتى بشوم، از اين رو مايلم همسفرانى انتخاب كنم كه مرا نمىشناسند و از معرفى خودم هم خوددارى مىكنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.(168)
خواهش مسيح
عيسى عليه السلام به حواريين گفت: من خواهش و حاجتى دارم، اگر قول مىدهيد آن را برآوريد بگويم.
حواريين گفتند: هرچه امر كنى اطاعت مىكنيم.
عيسى از جا حركت كرد و پاهاى يكايك آنها را شست. حواريين در خود احساس ناراحتى مىكردند، ولى چون قول داده بودند خواهش عيسى را بپذيرند تسليم شدند و عيسى پاى همه را شست. همين كه كار به انجام رسيد، حواريين گفتند: تو معلم ما هستى، شايسته اين بود كه ما پاى تو را مىشستيم نه تو پاى ما را.
عيسى فرمود: اين كار را كردم براى اينكه به شما بفهمانم كه از همه مردم سزاوارتر به اينكه خدمت مردم را به عهده بگيرد «عالم» است. اين كار را كردم تا تواضع كرده باشم و شما درس تواضع را فرا گيريد و بعد از من كه عهدهدار تعليم و ارشاد مردم مىشويد راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهيد. اساسا حكمت در زمينه تواضع رشد مىكند نه در زمينه تكبر، همان گونه كه گياه در زمين نرم دشت مىرويد نه در زمين سخت كوهستان.(169)
خصوصيت شيعة اهلبيت:
كساني كه نزد خدا مرتبه و مقامي داشتهاند و در رأس همة ايشان محمد و آل او صلى الله عليه و آله همه اهل تواضع و افتادگي بودهاند. ما كه هيچ نيستيم براي خود شئوني قائليم كه با تواضع و فروتني منافات دارد. شيعة اهلبيت كسي است كه در تمام امور تابع و مطيع ايشان است. يكي از مهمترين اموري كه شيعه بايد در آن تابع اهلبيت عليهم السلام باشد اصل تواضع در برابر برادران دينياش ميباشد:
قال مولانا حسن بن علي العسكري عليه السلام: من تواضع في الدينا لإخوانه فهو عند الله من الصديقين و من شيعة علي بن أبي طالب عليه السلام حقا.(170)
مولايمان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمودند: هر كس در دنيا در مقابل برادرانش تواضع كند، نزد خدا از صدّيقان و از شيعيان حقيقي حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام ميباشد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ما تواضع احد الا رفعه الله.(171)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هيچ كس تواضع ننمود مگر اينكه خدا او را رفعت داد.
افـتادگي آمـوز اگـر طالب فـيـضـي هرگز نخورد آب زميني كه بلند است
تواضع علي بن يقطين:
ابراهيمِ ساربان اجازه خواست كه حضور على بن يقطين كه وزير هارون بود برسد. على بن يقطين به او اجازه نداد. در همان سال على بن يقطين به مكه رفت. وقتى وارد مدينه شد اجازه خواست تا خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام برسد، حضرت اجازه ندادند. روز دوم على بن يقطين حضرت كاظم عليه السلام را ملاقات كرد. عرض كرد: آقا گناه من چه بود كه اجازة شرفيابي نداديد؟
فرمودند: اجزه ندادم زيرا تو به برادرت ابراهيم ساربان اجازه ندادي. خداوند نيز سعى و حج ترا نميپذيرد مگر اينكه ابراهيم را راضى كنى.
عرض كرد: آقا و مولاي من! چگونه ميتوانم ابراهيم را بيابم، اكنون من در مدينه هستم و او در كوفه!
فرمودند: چون شب شد تنها بدون اينكه كسى از همراهان و غلامانت با تو باشد بسوي بقيع برو و بر اسب زين شدهاي كه در آنجاست سوار شو.
على بن يقطين به بقيع رفت، سوار بر آن اسب شد و طولى نكشيد كه كنار درب خانه ابراهيم ساربان در كوفه پياده شد.
درب خانه را كوبيده گفت: من على بن يقطينم.
ابراهيم از درون خانه صدا زد: على بن يقطين وزير هارون درب خانه من چكار دارد؟
على گفت: “گرفتارى بزرگى دارم” و او را قسم داد كه در را باز كند.
داخل خانه شد و به ابراهيم گفت: مولايم از پذيرفتن من امتناع ورزيده، مگر اينكه تو مرا ببخشى.
ابراهيم گفت: خدا ترا ببخشد.
على بن يقطين قسم داد كه ابراهيم پا روى صورت او بگذارد ولى ابراهيم از اين كار امتناع ورزيد، براى مرتبه دوم او را قسم داد، قبول كرد. در موقعى كه ابراهيم پا روى صورت على بن يقطين گذاشته بود على مىگفت: خدايا تو شاهد باش.
آنگاه حركت كرده سوار اسب شد و در همان شب درب خانه موسى بن جعفر عليه السلام در مدينه آمده اجازه ورود خواست، حضرت اجازه داده و او را پذيرفتند.(172)
اصل چهارم در ارتباط با خلق: سخاوت
4. و السخاء
قال مولانا علي عليه السلام: السخاء يزرع المحبة.(173)
حضرت مولا علي عليه السلام فرمودند: سخاوت تخم دوستي در دلها ميكارد.
در رابطة انسانها با يكديگر آنچه بذر محبت و دوستي در دلها مينشاند اصل سخاوت است. سخاوت با اطعام كردن، مهماني دادن، برطرف كردن مشكل مالي دوستان، پرداخت بدهي ايشان و …
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: السخي قريب من الله تعالي قريب من الناس قريب من الجنة بعيد من النار و البخيل بعيد من الله تعالي بعيد من الناس بعيد من الجنة قريب من النار.(174)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: سخاوتمند به خدا و مردم و بهشت نزديك است و از آتش دوزخ دور است و بخيل از خدا و مردم و بهشت دور است و به آتش دوزخ نزديك است.
راز سخاوت:
راز اينكه برخي به راحتي بذل و بخشش ميكنند و برخي ديگر بخل ميورزند نه در داشتن است و نه در ناداري. چه بسيار ثروتمندان بخيل، و چه بسيار فقرايي كه در حد توانشان اهل بذل و بخشش بوده و هستند.
منصور عباسي اگر چه از پادشاهان است اما به بخل معروف بوده. نقل شده: به حضرت صادق عليه السلام گفته شد: منصور در دوران خلافتش جز لباس خشن نپوشيده و غذاى خوب هم نميخورد.
حضرت فرمودند: واى بر او! با اين سلطنتي كه دارد و با وجود اين همه ثروت كه برايش مىآورند چرا اينچنين است؟!
گفتند: اين كار را بخاطر بخل و علاقهاى كه به جمع آورى ثروت دارد ميكند.
فرمودند: شكر خداى را كه او را از دنياى خود محروم گردانيده، چرا كه او دينش را ترك نموده است.(175)
اگر كسي در تاريخ خلفا و پادشاهان بررسي كند موارد اينچنيني بسيار مييابد و در مقابل اگر كسي تاريخ زندگي اهلبيت عليهم السلام را نظر كند چه بسيار مواردي را مييابد كه ايشان در نهايت سختي، انفاق و بذل و بخشش را ترك نگفتهاند. زندگي شيعيان واقعي ايشان نيز پر از اين موارد است.
خداوند متعال در قرآن كريم وعده داده:
«وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»(176)
«و هر چه انفاق كرديد عوضش را خدا مىدهد، و او بهترين روزى دهندگان است»
كسي كه خدا را قبول داشته باشته و نسبت به او ايمان و اعتماد داشته باشد ميداند هر چه از اين دست بدهد از دست ديگر ميگيرد. اگر بذل كند حتما عوضش را دريافت ميكند و اگر دست نگهدارد از آن طرف هم عطا و عوضي نخواهد رسيد.
با اين ديد انسان درمييابد كه زرنگي در بذل و بخشش است. انسان سخاوتمند هم محبوب خداست هم در دنيا آبرومند است و مردم دوستش دارند. هم آخرتش آباد است و هم از فكر و خيال دنيا و آخرت آزاد.
دين ما، كتاب خدا و اهلبيت عليهم السلام ميخواهند چنين ديدي به ما بدهند. اكنون تعدادي از روايات اهلبيت را كه در آنها راز سخاوت و علت بخل بيان شده ذكر ميكنيم:
مردي خدمت پيامبر آمد و گفت: يا رسول الله! از ميان مردم چه كسي ايمانش برتر است؟ فرمودند: «أبسطهم كفا»: آنكه دستش گشادهتر باشد.(177)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: من أيقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة.(178)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه يقين كند آنچه انفاق كند جايش بر مىگردد نفسش به انفاق سخاوتمند مىشود.
قال أبو جعفر عليه السلام: إنه لم يبخل عبد و لا أمة بنفقة فيما يرضي الله عز و جل إلا أنفق أضعافها فيما يسخط الله عز و جل.(179)
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: همانا بخل مرد و زنى نسبت به انفاق در موردى كه موجب خوشنودى خداست نورزد مگر اينكه چندين برابر آنرا در چيزى كه مورد خشم خداست صرف كند.
و قال عليه السلام: ينزل الله المعونة من السماء إلى العبد بقدر المئونة فمن أيقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة.(180)
و فرمودند: خداوند كمك و مساعدتش را از آسمان به اندازه احتياج بنده نازل ميكند، پس كسى كه يقين كند آنچه انفاق ميكند جايش بر مىگردد نفسش به انفاق سخاوتمند مىشود.
عن أبي الحسن الرضا عليه السلام، دخل عليه مولى له فقال له: هل أنفقت اليوم شيئا؟
قال: لا و الله.
فقال أبو الحسن عليه السلام: فمن أين يخلف الله علينا؟ أنفق و لو درهما واحدا.(181)
از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه يكى از غلامان آن حضرت بر ايشان وارد شد، حضرت به او فرمودند: آيا امروز چيزى انفاق كردى؟
عرض كرد: نه بخدا سوگند.
فرمود: پس از كجا خدا ما را عوض دهد؟ اگر چه يك درهم باشد انفاق كن.
كتب الرضا عليه السلام لإبنه جواد عليه السلام: أنفق و لا تخش من ذي العرش إقتارا.(182)
حضرت رضا عليه السلام در پايان نامهاي كه براي فرزندشان حضرت جواد عليه السلام فرستادند نوشتند: انفاق كن و صاحب عرش، از تنگدستي (يا از اينكه بر تو تنگ گيرد) مترس.
قال الرضا عليه السلام: لا تحدثوا أنفسكم بالفقر فإنه من حدث نفسه بالفقر بخل.(183)
حضرت رضا عليه السلام فرمودند: با خود سخن از ناداري مگوييد كه هر كس با خود از نداشتن بگويد بخل ميورزد.
پس در واقع آنچه باعث سخاوت ميشود بينا بودن انسان است و آنچه باعث بخل ميشود تنگ نظري و نابينا بودن اوست:
بـر لـب جـو بخل آب آنرا بود كـاو ز جــوى آب نا بينا بــود
پس سخا ازچشم آمد نه زدست ديـد دارد كار، جـز بينا نـرست
چاچوبة سخاوت:
آيا سخاوت بدين معنا است كه انسان در هر جا و موردي به راحتي از مالش بگذرد؟
آيا بذل و بخشش مال در راه معصيت نيز مطلوب است؟
هيچ عقل و وجدان سليمي اين مطلب را نميپذيرد. بلكه سخاوت و بذل و بخششي مطلوب خدا و خوبان خداست كه در راه خدا و به امر خدا باشد:
مال حق را جز به امر حق مده اى بسا امساك كز انفاق به
از امام صادق عليه السلام تعريف سخاوت را پرسيدند.
حضرت فرمودند: «تخرج من مالك الحق الذي أوجبه الله عليك فتضعه في موضعه»: سخاوت اينست كه حقي را كه خدا بر تو واجب فرموده از مالت جدا كرده و در جايي كه او فرموده بگذاري.(184)
در مقابل، بخل نيز اينست كه انسان نسبت به آنچه خدا بر او واجب كرده امتناع ورزد و كوتاهي كند:
قال أبو الحسن موسى عليه السلام: البخيل من بخل بما افترض الله عليه.(185)
حضرت كاظم عليه السلام فرمودند: بخيل كسي است كه بر انجام آنچه خدا بر وي واجب كرده بخل ورزد.
خانة سخاوتمندان:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: الجنة دار الأسخياء.(186)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: بهشت خانة سخاوتمندان است.
و قال صلى الله عليه و آله: السخاء شجرة في الجنة أصلها و هي مظلة على الدنيا من تعلق بغصن منها اجتره إلى الجنة.(187)
و فرمودند: «سخاوت» درختى است كه ريشه آن در بهشت است و شاخههايش بر دنيا سايه افكنده، اينك هر انسانى خود را به شاخهاى از شاخههاى آن بياويزد او را به بهشت خواهد برد.
بدان اينرا که هرکسکوسخى بود روا نـبـود که گـويم دوزخى بـود
حـق تـعالى بـر در جـنت نـوشت اين کـه جاى اسخيا باشد بـهشت
اين سخا شاخيست از سرو بهشت واى او كز كف چنينشاخىبهشت
خدا سخاوت را دوست دارد، حتي در كفار:
روايت شده: خدا به حضرت موسي وحي كرد: سامري را نكش زيرا وي سخاوتمند است.(188)
امام صادق عليه السلام فرمودند: اسيرانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند و يكى را پيش داشتند تا گردنش را بزنند.
جبرئيل به آن حضرت عرضه داشت: اى محمد! كشتن اينرا از امروز تأخير انداز.
پيامبر او را بازگرداند و همين كه به عنوان آخرين نفر باز او را خواست تا گردنش را بزنند دوباره جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد! پروردگارت سلامت ميرساند و ميفرمايد: اين اسير اطعام ميدهد و مهمان نوازى ميكند و در پيشامدها شكيباست و بارها را خود بدوش ميكشد.
پيامبر بدان مرد فرمود: همانا جبرئيل از سوي خدا به من گزارش داد كه تو چنين و چنانى و من تو را آزاد كردم.
آن مرد گفت: پروردگارت اين كارها را دوست ميدارد؟
فرمودند: آرى.
گفت: گواهم كه جز خدا معبودى نيست و همانا تو فرستادة خدائى، او تو را براستى به پيامبرى فرستاد. آري! من هرگز كسى را از مال خود محروم نكردم.(189)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: روز قيامت مردى را مىآورند و به او مىگويند: دليل بياور.
او مىگويد: بار خدايا! مرا آفريدى و هدايت كردى و زندگى فراخى به من دادى، من هم به مردم رسيدم و از مال خود به آنها دادم و وسائل آسايش آنها را فراهم كردم تا امروز از رحمت تو استفاده كنم و امروز را بر من آسان گردانى.
خداوند متعال مىفرمايد: بنده من راست مىگويد او را وارد بهشت كنيد.(190)
قال أبو عبد الله عليه السلام: شاب سخي مرهق في الذنوب أحب إلى الله من شيخ عابد بخيل.(191)
امام صادق عليه السلام فرمودند: جوان سخى كه در گناه فرو رفته نزد خداوند محبوبتر است از پير مرد عابدى كه بخيل باشد.
طعام سخي:
قال النبي صلى الله عليه و آله: طعام السخي دواء و طعام الشحيح داء.(192)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: غذاي سخاوتمند دارو و غذاي بخيل درد است.
اى پـسر هـرگز مخور نان بخيل کم نشين در عمر بر خوان بخيل
نان ممسک جمله رنجست و عنا مىشـود نان سـخـى جمله ضيا
سخاوت امير المؤمنين عليه السلام:
حزن سخي:
حضرت علي عليه السلام را اندوهناك ديدند. پرسيدند: اندوهتان بخاطر چيست؟
فرمودند: «لسبع أتت لم يُضَف إلينا ضيف»: بخاطر اينكه هفتهاي گذشت و مهماني برايمان نرسيد.(193)
پدر يتيمان:
ابوطفيل گويد: ديدم كه حضرت علي عليه السلام يتيمان را فرا ميخواند و به آنها عسل ميخوراند. يكي از ياران حضرت كه او هم اين صحنه را تماشا ميكرد گفت: كاش من هم يتيم بودم!(194)
هزار سكه:
عرب باديه نشيني از حضرت علي عليه السلام كمك خواست. حضرت دستور دادند هزار سكه به او بدهند. وكيل حضرت پرسيد: سكة طلا بدهم يا نقره؟
حضرت فرمودند: هر دو نزد من سنگ است، هر كدام به حالش سودمندتر است به او بده.(195)
حفظ آبروي سائل:
حارث همْدانى گويد: شبى كه با اميرالمؤمنين عليه السلام هم سخن بودم به ايشان گفتم: اي امير مؤمنان! نيازمند شدهام.
فرمودند: مرا اهل و شايستة گفتن و برآوردن نيازت ميبيني؟
گفتم: آرى، اي اميرالمؤمنين!
فرمودند: خدا تو را از جانب من پاداش نيك دهد. سپس حضرت به جانب چراغ رفته و روي آنرا پوشانده و نشستند و فرمودند: از آن جهت چراغ را پوشاندم كه خواري خواهش را بر چهره تو نبينم، حاجت خود را بگو، كه من از پيامبر شنيدم كه فرمود: نيازها امانتى خدايى است در سينههاى بندگان، هر كس احتياج خويش را پوشيده دارد براى او عبادتى نوشته مىشود، و چون باز گويد بر هر كه آن را شنيده واجب است كه به يارى او برخيزد.(196)
خريد آزادان:
مردى نزد امير المؤمنين عليه السلام آمده و به آن حضرت گفت: اي امير مؤمنان! مرا به شما نيازى است.
حضرت فرمودند: آنرا روى زمين بنويس كه من تنگدستى تو را به وضوح مىبينم.
وي روى زمين نوشت: من فقير و نيازمندم.
حضرت به قنبر فرمود: قنبر! دو حله به او بپوشان و آن مرد و شعري در مدح حضرت سرود: …
آنگاه حضرت فرمودند: يكصد دينار به او بدهيد.
شخصى گفت: اي امير مؤمنان! او را بي نياز گرداندي!
حضرت فرمودند: همانا من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود: “هر كس را در مقامى كه شايستة آنست جاى دهيد” سپس فرمودند: «إني لأعجب من أقوام يشترون المماليك بأموالهم و لا يشترون الأحرار بمعروفهم»: من در شگفتم از مردمى كه با مال خود بنده و كنيز ميخرند و با احسان خود آزادگان را نمىخرند.(197)
در مقابل آبرو:
اميرالمؤمنين على عليه السلام در يك وقت كه مقدارى خرما از مال شخصى خود در ميان فقرا تقسيم مىكرد، مقدار نسبتاً زيادى براى يك نفرى فرستاد كه آن شخص هيچ گونه عرض حاجت و اظهار احتياجى نكرده بود و اساساً اخلاق شخصى آن مرد اين بود كه از احدى چيزى نخواهد. مردى به اميرالمؤمنين اعتراض كرد كه آن شخص كه از شما چيزى نخواسته و عرض حاجتى نكرده و بعلاوه يك پنجم اين خرما براى او كافى است، چرا اصلا براى او كه از شما چيزى نخواسته مىفرستيد و چرا اينقدر زياد مىفرستيد؟ سخنى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در جواب اين مرد معترض گفت اين بود: خدا امثال تو را در ميان مسلمانان زياد نكند، تو چقدر آدم پستِ دونى هستى، من مىبخشم و تو بخل مىورزى! و بعلاوه اگر بنا شود من فقط به كسانى ببخشم كه از من تمنا و تقاضا كردهاند من بخششى نكردهام بلكه عوض آنچه از آنها گرفتهام به آنها دادهام، آنها را وادار كردهام كه روى خود را كه هنگام سجده براى خداى خود بر خاك مىنهند و از خداوند مسئلت مىنمايند، اين رو را متوجه من كنند و به من ببخشند، پس آنچه من نام «بخشش» روى آن گذاشتهام بخشش نيست، معاوضه و معامله است، در عوض بذل آبروى كسى چيزى به او بخشيدهام.(198).
حاصل بيل زني:
امام صادق عليه السلام فرمودند: امير المؤمنين عليه السلام بيل مىزد و شخم مىكرد و از مال و دسترنج خود هزار برده آزاد كرد.(199)
كريمِ عالمِ طبيب:
عرب باديه نشينى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اي امير مؤمنان! من به سه مرض گرفتارم، مرض جسمانى، مرض نادارى و مرض نادانى.
فرمودند: اى برادر عرب! مرض جسمانى را به طبيب عرضه كن، مرض نادانى را به عالم و دانشمند و مرض نادارى را به انسانى كريم.
اعرابى گفت: اي امير مؤمنان! كريم و عالم و طبيب شماييد.
حضرت امير عليه السلام دستور دادند سه هزار درهم از بيت المال به او دهند و فرمودند: هزار درهم براى معالجة مرض، هزار درهم براى فراگيرى علم و هزار درهم براى فقر و نادارى.(200)
الفضل ما شهدت به الأعداء:
چاپلوس نامردي بنام مِحفَن از نزد اميرالمؤمنين عليه السلام پيش معاويه رفت و گفت: از نزد بخيلترين مردم پيشت آمدهام. وقتي مجلس خلوت شد معاويه به او گفت: «واي بر تو! چگونه ميگويي علي بخيلترين مردم است؟ اگر او خانهاي پر از زر و خانهاي پر از كاه داشته باشد خانة پر زر را زودتر از خانة كاه ببخشد. او بيت المالها را (پس از بخشيدن همة دارايي آن) جاروب ميكرد و در آن نماز ميخواند و ميگفت: اي زرد و سفيد (كنايه از طلا و نقره)! غير مرا فريب ده. او با اينكه همة دنيا جز شام در دستش بود ميراثي از خود باقي نگذارد».(201)
اصل پنجم در ارتباط با خلق: شفقت
5. و الشفقة
معناي شفقت:
شفقت، محبت همراه با ترس است، يعني كسي را دوست دارد و نميتواند خار در چشمش ببيند. شفقت اصلي اينست كه ميترسد مبادا محبوبش در عذاب الهي گرفتار شود.
«وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»(202)
«و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند»
راعي شفيق:
در برخي از روايات راجع به وجود مطهر امام نسبت به مأمومين تعبير «الوالد يا الأخ الشفيق» آمده است.
همچنين در برخي از روايات صفت شفيق در خصوص چوپان نسبت به گوسفندانش استعمال شده كه با ذكر قصه و روايتي با اين خصوصيت بيشتر آشنا ميشويم:
گـوسفندى از كليم الله گـريـخت پاى مـوسى آبله شد نعل ريـخت
در پـى او تا بـه شـب در جستجو و آن رمـه غايب شـده از چشم او
گوسفندازخستگى شد سست وماند پـس كليم الله گـرد از وى فشاند
كف همى ماليد بـر پشت و سرش مىنواخت از مهر همچون مادرش
نـيـم ذره تـيـرگـى و خـشـم نى غـير مـهـر و رحم و آب چشم نى
گـفت: گـيرم بر منت رحمى نبود طـبـع تـو بـر خود چرا استم نمود
با مـلايك گـفت يزدان آن زمان كـه نـبـوت را همى زيـبـد فلان
بي شـبـاني كـردن و آن امتحان حـق نـدادش پـيشوايي در جهان(203)
خداوند متعال به حضرت موسي وحي كرد: من اين گونه با دوستانم رفتار مىكنم؛ دوستانم را از نعمتهاى دنيا دور مىكنم چنان كه چوپان گوسفندانش را از علفزارهاى خطرناك دور مىكند. من دوستانم را از رفتن به سوى دنيا باز مىدارم چنان كه چوپان دلسوز (: شفيق) شترانش را از آبشخورهاى فريبنده (مثلا باتلاقى) دور مىكند، نه آنكه چون دوستان من نزد من ارزشى ندارند، بلكه به اين خاطر كه به سلامت تمام كرامتم را بهرمند شوند.(204)
راعيان شفيق اين امت:
خداوند متعال در روايت فوق خود را نسبت به دوستانش همچون چوپان شفيق وصف فرموده.
در روايات متعددي اهلبيت عليهم السلام نيز نسبت به دوستان خود به چوپان و شبان بودن وصف شدهاند. به عنوان نمونه:
قال أمير المؤمنين عليه السلام: أنا الراعي راعى الأنام أ فترى الراعي لا يعرف غنمه.(205)
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: من شبانم، شبان مردمم. آيا تا به حال شباني ديدهاى كه گوسفندان خود را نشناسد؟
همراه با شبان:
اگر كسي با اهلبيت باشد ايشان توحيد و ديگر اصول دين را درست به او ميآموزند، حدود الهي را آنگونه كه هست به او معرفي ميكنند و خلاصه ايشان همچون شباني هستند كه گلة خود را به بهترين چراگاهها ميبرند و از همة خطرات حفظ ميكنند، لذا ما نبايد از گلة ايشان فرار كنيم.
امام باقر عليه السلام فرمودند: كسي كه خدا را عبادت كند در حالي كه امامش از جانب خدا نباشد كوشش او پذيرفته نيست و او گمراهى سرگردان است و خداوند از اعمال او بيزار است، و او همچون گوسفندى است كه چوپان خود يا گله خود را گم كرده پس گم گشته و بدين سو و آن سو در رفت و آمد باشد و همة روز خود را سرگشته بماند. چون تاريكى شب او را فرا گيرد در تاريكى رمهاى را با چوپان آن ببيند و گله خود پندارد و به سوى آن ميل كند و فريب آن را بخورد، و با آن رمه در آغلشان شب را سپرى كند، چون صبح شد و شبان، رمه خويش را به راه اندازد چوپان و گلهاش براى او ناآشنا باشد، پس سراسيمه در حال تحير در پى يافتن چوپان و گله خويش برآيد و باز چشمش به گله گوسفندى ديگر با چوپان آن بيفتد باز به آن ميل كند و فريب آن را بخورد، آنگاه چوپان گله بر او فرياد كشد كه اى گوسفند گمشدة سرگردان! به شبان و رمه خود بپيوند كه تو گم شده و سرگشتهاى، تو از چوپان و گله خويش گمشدهاى، پس آن گوسفند وحشت زده و سرگردان و گم كرده راه به تكاپو مىافتد، چوپانى ندارد كه او را به چراگاهش هدايت كند يا او را به آغلش بازگرداند، در كشاكش چنين وضعى كه او دارد، گرگ فرصت را غنيمت شمرده و دلخواه خود را به چنگ آورده و او را بخورد. به خدا سوگند اى پسر مسلم هر كسى از اين امّت كه روزى را آغاز كند و داراى امامى از طرف خدا نباشد حالش همين گونه است، او گم گشته و سرگردان و گمراه شده است. اگر چنين كسى به همين وضع بميرد به مرگ در حال كفر و نفاق مرده است.(206)
شبان اصلي و فرعي:
شبان شفيق امت اهلبيتند. اما در اين رمه، ديگران هم بيمسئوليت نيستند. تمام امت اگر چه خود زير نظر شفيق اهلبيت ميباشند، خود نيز هر كدام در قبال عدهاي مسئوليت دارند. «راعي» اصلي ايشانند، ديگران همه «راعي» فرعي هستند. راعي به معناي شبان و نگبان است. هر كسي در محدودهاي كه ميتواند اثر گذار باشد بايد مراقب باشد كه كسي پا از دايرة محبت و ولايت اهلبيت بيرون ننهد. همين كه همه در اين دايره باشند محفوظ ميمانند. كار اصلي را راعي اصلي ميكند.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله: كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته فالإمام راع و هو المسئول عن رعيته و الرجل في أهله راع و هو مسئول عن رعيته و المرأة في بيت زوجها راعية و هي مسئولة عن رعيتها.(207)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: تمام شما شبانيد و تمام شما مسئول زير دستانتان ميباشيد. امام شبان است و مسئول زير دستان خود، هر مرد در ميان خانوادهاش شبان و نگهبان ايشان است و زن نيز در خانة شوهرش شبان است و مسئول فرزندان و زير دستانش.
«يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»(208)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خانوادهى خويش را از آتشى كه هيزم آن، مردم و سنگها هستند حفظ كنيد كه بر آن فرشتگانى خشن و سختگير نگهبانند و از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمىكنند و آنچه را كه مأمور شدهاند انجام مىدهند»
حضرت صادق عليه السلام فرمودند: مردى از مسلمانان (پس از نزول آية فوق) نشست و شروع به گريستن كرد و گفت: من از نجات خود ناتوانم و اينك نجات خوانوادهام نيز بر عهدهام نهاده شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمودند: بر تو همين بس كه آنان را به هر چه خود را فرمان مىدهى فرمان دهى و از آنچه خود را باز مىدارى باز دارى.(209)
پي نوشت ها :
131- فاطر، 15.
132- المواعظ العددية، ص515.
133- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص122.
134- علق، 6 و 7.
135- نازعات، 17.
136- نازعات، 24.
137- غرر الحكم، ص306.
138- مصباح الشريعة، ص169.
139- صحيفه سجاديه، ص69، دعاي13.
140- نهج البلاغة، ص469، ح6.
141- تفسير عياشى، ج1، ص350.
142- غرر الحكم، ص420.
143- غرر الحكم، ص268.
144- انعام، 75.
145- تفسير امام حسن عسكري عليه السلام، ص512.
146- مستدرك الوسائل، ج12، ص426.
147- نور، 19.
148- كافى، ج2، ص357.
149- تنبيه الخواطر، ج1، ص9.
150- سنن النبى، ص51.
151- كافى، ج2، ص108.
152- مصيبت نامه عطار.
153- مستدرك الوسائل، ج9، ص8.
154- مستدرك الوسائل، ج9، ص7.
155- بحار الأنوار، ج74، ص170.
156- نور، 22.
157- اقبال الأعمال، ص261.
158- مصباح الشريعة، ص159.
159- رجال كشي، ص488.
160- شورى، 40.
161- تحف العقول، ص412.
162- مستدرك الوسائل، ج9، ص8.
163- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص50.
164- ارشاد القلوب، ج1، ص133.
165- مائدة، 54.
166- كافى، ج8، ص230.
167- بحار الأنوار، ج49، ص99.
فرزند مرحوم آية الله اشرفى اصفهانى (چهارمين شهيد محراب) نقل كرده: حدود چهل سال قبل كه 15-14 ساله بودم روزى در قم به حمّام رفتم، هنگام ورود به گرم خانه وارد خزينه شدم و بيرون آمدم، ديدم يكى از آقايان سر خود را صابون زده و روى چشمانش نيز از كف صابون پوشيده است و با دست دنبال ظرف آب مىگردد، بلافاصله ظرفى را كه نزديكم بود برداشته و از خزينه پر از آب ساختم و دوبار روى سر وى ريختم. آن مرد نورانى، نگاه تشكرآميزى به من انداخت و پرسيد: آيا شما هم سرخود را شستهايد؟ گفتم: خير، تازه به حمام آمدهام. سرانجام به گوشهاى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم، قبل از آنكه آب به سرم بريزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ريخته شد، چشم خود را باز كردم، ديدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با كمال بزرگوارى محبت كرده است. بعد به خانه آمدم و موضوع را به پدرم گفتم، ولى چون او را نمى شناختم نتوانستم معرفى كنم. بعد از مدتى يكى از روزهاى عيد مذهبى كه با پدرم به منزل علماء مىرفتيم ناگاه چشمم به همان مرد نورانى كه در حمام ديده بودم افتاد و او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: عجب! ايشان حاج آقا روح الله خمينى است (داستان دوستان، ج5، ص167).
168- داستان راستان، ج1، 14.
169- داستان راستان، ج1، ص202.
170- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام، ص325.
171- امالى شيخ طوسى، ص56، مجلس2.
172- بحار الأنوار، ج48، ص85.
173- غرر الحكم، ص378.
174- ارشاد القلوب، ج1، ص136.
175- كشف الغمة، ج2، ص203.
176- سبأ، 39.
177- كافى، ج4، ص40.
178- كافى، ج4، ص43.
179- كافى، ج4، ص43.
180- كافى، ج4، ص44.
181- كافى، ج4، ص44.
182- كافى، ج4، ص43.
183- فقه الرضا عليه السلام، ص337.
184- كافى، ج4، ص39.
185- تحف العقول، ص408.
186- جامع الأخبار، ص112.
187- معانى الأخبار، ص256.
188- كافى، ج4، ص41.
189- كافى، ج4، ص51.
190- كافى، ج4، ص40.
191- كافى، ج4، ص41.
192- بحار الأنوار، ج68، ص357.
193- مناقب، ج2، ص73.
194- مناقب، ج2، ص75.
195- مناقب، ج2، ص118.
196- كافى، ج4، ص24.
197- امالي شيخ صدوق، ص274، مجلس46.
198- حكمتها و اندرزها، ص231.
199- كافى، ج5، ص74.
200- جامع الأخبار، ص138.
201- شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ج1، ص21.
202- معارج، 27.
203- مثنوى معنوى، دفتر ششم، ص931.
204- عدة الداعى، ص159.
205- فضائل الشيعة، ص26.
206- كافى، ج1، ص183.
207- عوالى اللئالى، ج1، ص129.
208- تحريم، 6.
209- كافى، ج5، ص62.
ادامه دارد…
/ع