خانه » همه » مذهبی » مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)

مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)

مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)

پيامبر(ص) در مكه همواره از سوي مشركان مورد آزار و اذيت قرار مي گرفت. در برابر آن همه آزار و اذيتها، توطئه چيني ها و سنگ اندازي ها، آن بزرگوار براي ايشان عذر مي آورد و به جاي نفرين آنان، برايشان از خدا طلب مغفرت و بخشايش مي كرد:‌ «اللهم اغفرلقومي انهم لايعلمون»(1)

6fd77c25 1d63 452a aeec 3aa6080cf38b - مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)

sa3137 - مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)
مدارا با مخالفان در سنت و سيره پيشوايان معصوم(ع)(4)

 

نويسنده:سيدمحمداحساني(*)

 

مدارا با افراد جاهل و ايذاگران كوردل
 

پيامبر(ص) در مكه همواره از سوي مشركان مورد آزار و اذيت قرار مي گرفت. در برابر آن همه آزار و اذيتها، توطئه چيني ها و سنگ اندازي ها، آن بزرگوار براي ايشان عذر مي آورد و به جاي نفرين آنان، برايشان از خدا طلب مغفرت و بخشايش مي كرد:‌ «اللهم اغفرلقومي انهم لايعلمون»(1)
اذيت و آزار پيامبر(ص) منحصر به مكه نبود. در مدينه نيز آن حضرت ازسوي منافقان مورد انواع توهين و ايذا قرار مي گرفت.
مربع بن قيظي و اوس بن قيظي از بني نبيت، طايفه اي از اوس، هر دو از منافقان مدينه بودند. هنگامي كه رسول خدا(ص) با يارانش به جنگ احد مي رفتند، مي بايد از باغ او عبور مي كردند. از اين روي، پيامبر(ص) از وي اجازه خواست ولي‌ آن مرد كه نابينا بود به حضرت گفت: اگر تو واقعاًً پيامبر هستي من به تو اجازه نمي دهم از باغم عبور كني! آنگاه مشتي از خاك برداشت و خطاب به حضرت گفت: اگر مي دانستم اين خاك به جز تو بركس ديگري پاشيده نمي شود، آن را برسر تو مي پاشيدم. ياران حضرت از اين جسارت او خشمگين شدند و خواستند او را بكشند، اما حضرت مانع شد و فرمود:«دعوه فهذا الاعمي، اعمي القلب و اعمي البصيره.»(2) او را به حال خودش بگذاريد كه اين نابينا، كوردل و بي معرفت نيز هست.
حرقوص بن زهير معروف به«ذوالخويصره»، كسي كه بعدها رهبري خوارج را بر عهده گرفت، پس از جنگ حنين از پيامبر(ص) مي خواست غنايم را تقسيم كند، ‌ فرياد زد: اي محمد، عدالت داشته باش. حضرت با خونسردي كامل به وي جواب داد: عدالت را رعايت مي كنم. حرقوص دوباره فرياد زد: عدالت داشته باش يا محمد، تو عدالت را رعايت نمي كني! اين بار حضرت به وي فرمود: واي بر تو! اگر من عدالت را رعايت نمي كنم، پس چه كسي عدالت را رعايت مي كند؟ يكي از اصحاب از پيامبر(ص) اجازه خواست تا ذوالخويصره را بكشد، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: رهايش كنيد كه همانا همراه
اين مرد گروهي خروج خواهند كرد كه از دين بيرون مي شوند همچنان كه تير از چله كمان بيرون مي شود.(3)
مدارا با افراد جاهل يا مسلمانان كم بصيرت و كوردل منحصر به پيامبر(ص) نبود، بلكه جانشينان آن حضرت نيز اين گونه رفتار مي كردند.
مردي ازآل زبير به امام سجاد(ع) توهين كرد. حضرت به او اعتنايي نكرد. آن مرد دوباره تكرار كرد. حضرت اين بار نيز سخني نگفت. در مرتبه سوم، آن مرد به حضرت دشنام داد، حضرت به او جوابي نداد. مرد زبيري كه از اين همه بردباري و بي توجهي حضرت بي طاقت شده بود، پرسيد: چرا جوابم نمي دهي؟ حضرت اين بار نيز به او پاسخي نداد.(4) نيز گفته شده: مردي به حضرت دشنام داد، حضرت ناشنيده گرفت. آن مرد كه فكر مي كرد حضرت متوجه نشده، گفت «اياك اعني»؛ با توام. حضرت فرمود: «وعنك اغضي» من از تو چشم پوشيدم.(5)
روزي امام كاظم(ع) بر جمعي از مخالفانش گذشت. در ميان آن جمع شخصي به نام ابن هياج قرار داشت. وي به يكي از پيروانش دستور داد افسار قاطر امام را بگيرد و مدعي شود قاطر مال اوست. آن مرد دستور را اجرا كرد امام(ع) كه قضيه را فهميده بود از مركبش پياده شد و مركب را به او بخشيد.(6)
احمدبن عمر خلال مي گويد: مردي بددهن اما اخرس (گنگ) در مدينه به امام رضا(ع) توهين كرد. من به قصد كشتن او از خانه بيرون شدم. هنگامي كه مرد اخرس به مسجد رفت من جلوي در مسجد به انتظارش نشستم تا بيرون شود. در اين هنگام نامه اي از امام رضا(ع) بدستم رسيد كه درآن نوشته بود: «بحقي عليك لما كففت عن الاخرس فان الله ثقتي و حسبي»؛ تو را به حقي كه بر تو دارم سوگند مي دهم كه از كشتن مرد اخرس دست برداري كه خداوند يگانه تكيه گاه من است و او مرا كفايت است.(7)

مدارا با توطئه گران
 

پيشوايان معصوم گاه تا بدانجا مدارا و سعه صدر از خويش به نمايش مي گذاشتند كه حتي با برخي از توطئه گران نيز با مدارا، تسامح و گذشت رفتار مي كردند.
مداراي پيامبر(ص) با عبدالله بن ابي كه قصد داشت با گسترش فتنه ميان مهاجر و انصار، از آب گل آلود ماهي بگيرد، از اين قبيل است. در جنگ بني مصطلق هنگام آب برداري از چشمه‌اي، ميان يك مهاجر با يك انصاري منازعه اي شد و اين مشاجره، درگيري مهاجران و انصار را در پي داشت. عبدالله بن ابي به قصد بهره برداري از اين واقعه گفت: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزترها ذليل‌ترها را از شهر خارج خواهند ساخت. حضرت از اين سخن ابن ابي به شدت رنجيد، به حدي كه بي درنگ لشكريانش را كه تازه اتراق كرده بودند، به سمت مدينه حركت داد. عمربن خطاب به حضرت پيشنهاد كرد او را بكشد، اما رسول خدا (ص)نپذيرفت. وقتي حضرت با لشكريانش به مدينه رسيدند، پسرعبدالله كه تازه از ماجرا‌ آگاهي يافته بود، نزد حضرت رسيد و پيشنهاد كرد در صورت حكم آن حضرت به قتل پدرش، وي مجري دستور حضرت باشد؛ چرا که چشم ديدن قاتلش را ندارد و از اين بيم دارد كه دستش به خون مؤمني آلوده گردد و در نتيجه، مستحق جهنم شود. حضرت فرمود: خير ما با او مدارا مي كنيم و تا زماني كه در كنار ما زندگي كند با او به نيكويي رفتار خواهيم كرد.(8)
اميرالمؤمنين(ع) نيز يا به خاطر مصالح اسلام يا از فرط عدالت ورزي، با توطئه چينان با تسامح و اغماض رفتار مي نمود.
امام علي(ع) مي فرمايد: روزي مردي نزد من رسيد و گفت: در ميان اصحاب عده اي هستند كه مي خواهند از تو جدا شوند. در مورد‌ آنان چه تصميمي مي گيري؟ گفتم: من كسي را بر اساس تهمت و گمان مؤاخذه نمي كنم و تا كسي علناً با من به مخالفت و دشمني برنخاسته با او به جنگ برنمي خيزم و حتي پس از آنكه با من به دشمني
برخيزد نيزبا آنان جنگ نخواهم كرد تا زماني كه او را به توبه دعوت كنم؛ اگر پذيرفت يكي از ما خواهد بود و اگر امتناع كرد با او مي جنگيم و به سزاي اعمالش مي‌رسانيم. آن حضرت مي‌افزايد: يك بار ديگر همان مرد آمد و اظهار نمود: من از عبدالله بن وهب و زيد بن حصين طائي مي ترسم عليه تو خروج كنند؛ چرا كه من از آنان چيزهايي شنيدم كه اگر تو خود مي‌شنيدي يا آنان را مي كشتي يا براي هميشه حبس مي كردي. گفتم: من در اين مورد با شما مشورت مي كنم. با آنان چه كار كنم؟ گفت: به نظر من بايد ‌آنان را دستگير كرده، گردن بزني. من از اين نظر او دانستم كه او نه تقوا دارد و نه عقل و خرد. گفتم: به خدا سوگند، تو بايد بداني كه من كسي را كه هنوز با من وارد جنگ نشده و دشمني خود را با من آشكار نكرده نخواهم كشت…براي تو سزاوار اين بود كه اگر من تصميم به قتل آنان مي‌داشتم مي‌گفتي: از خدا بترس. چرا ريختن خون آنان را حلال مي‌شماري، در حالي كه هنوز هيچ كسي را نكشته اند و از طاعت تو خارج نشده اند؟(9)همچنين آن حضرت با بيعت شكناني همچون طلحه و زبير با اينكه نيت آنان را از خروج از مدينه مي دانست؛ اما با اين حال، به آنان اجازه داد تا از مدينه خارج شوند.

مدارا در عين قاطعيت
 

چنان كه گذشت، پيشوايان معصوم در مواردي از اصل مدارا با مخالفان بهره مي گرفتند كه يا تجاوز به شخص و حقوق شخصي ايشان صورت مي پذيرفت يا مدارا به مصلحت طرف يا به مصلحت اسلام و امت اسلامي بود؛ اما در مواردي كه اصلي از اصول اسلام يا امنيت جامعه اسلامي و مصالح مسلمانان به مخاطره مي افتاد، با قاطعيت تمام با مخالفان ستيزه جو و معاند برخورد مي كردند.
پيامبر(ص) در مورد مسجد ضرار كه منافقان مي خواستند بنام مسجد يك خانه تيمي و يك كانون توطئه عليه اسلام و جامعه اسلامي بسازند، با قاطعيت تمام با آنان برخورد نمود و مسجد مزبور را در حالي كه برخي از منافقان داخل آن بودند به آتش كشيد.
درسال نهم هجرت، هنگامي كه حضرت عازم جنگ تبوك بود، گروهي از منافقان از حضرت خواستند تا در مسجدي كه آنان براي افراد ناتوان يا مواقع بارندگي ساخته اند، نماز گزارد. حضرت ابتدا اين عمل را به بعد از بازگشت از جنگ تبوك موكول كرد، اما هنگامي كه از نيت واقعي آنان از ساخت مسجد ضرار باخبر شد كه آنان قصد توطئه دارند تا با استفاده از عنوان مقدس مسجد، پايگاهي عليه اسلام و رهبري بسازند، به دو نفر به نام هاي مالك بن دخشم و معن بن عدي مأموريت داد تا آن را به آتش بكشند.(10)
با اين حال، حتي در همين مورد نيز مداراي حضرت را با منافقان مشاهده مي كنيم؛ چرا كه رسول خدا(ص) منافقاني را كه از آن جان سالم به در برده بودند، مورد پيگرد و مجازات قرار نداد.
حضرت علي(ع) نيز درمواردي همچون بيت المال عدالت و امنيت عمومي و اجراي حدود با قاطعيت تمام برخورد مي كرد. آن حضرت در مورد بيت المال فرمود: حتي اگر اين اموال مهر زنان شده باشد يا با آن كنيزاني خريداري شده باشد، آن را به بيت المال باز خواهم گرداند.(11)و در جواب كساني كه از حضرت خواستند به اشراف امتيازاتي بدهد، فرمود: آيا توقع داريد من پيروزي را به قيمت زيرپاگذاشت عدالت و ستم بر مردم به دست آورم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم چنين نخواهم كرد.(12)
چنان كه گذشت، حضرت علي(ع) تا زماني كه خوارج دست به شمشير نبرده و ايجاد ناامني نكرده بودند، با آنان مدارا مي كرد، اما وقتي آنها به سلب امنيت عمومي و فتنه گري پرداختند، حضرت با قاطعيت آنان را از دم تيغ گذراند و به تعبير خود، چشم فتنه را كور كرد.(13)

نتيجه گيري
 

ازآنچه گفته شد به دست مي آيد كه مدارا عبارت است از رفتار همراه با نرمي و تسامح در جايي كه به صورت عادي و معمول، انتظار برخورد و شدت عمل وجود دارد.
اين واژه در فارسي مرادف با «رفق» در زبان عربي نيزاستعمال مي شود. مدارا با سازش تفاوت دارد مدارا در جايي است كه كوتاه آمدن باعث آسيب به اصول و اساس اسلام نشود يا كوتاه آمدن در منافع شخصي و گذشت از خويشتن است، درصورتي كه سازش، كوتاه آمدن در اصول براي رسيدن به منافع شخصي و خصوصي است. پيشوايان دين چه پيامبر(ص) و چه جانشينان به حقش اين اصل را تا آنجا كه دين اجازه مي داد، در سيره سياسي و اجتماعي خود به كار مي‌بستند و هرگاه با يكي ازاصول اسلام تعارض مي يافت. يا مصالح حكومت و جامعه اسلامي را به مخاطره مي افتاد، با قاطعيت تمام عمل مي كردند؛ با اين حال، هنگامي هم كه مجبور به برخورد مي‌شدند، تا حد امكان مدارا مي ورزيدند. قاطعيت همراه با مداراي پيشوايان در مواجهه حضرت پيامبر(ص) با مسجد ضرار و امام علي(ع) در برخورد با شورشگران ناكثين، قاسطين و مارقين آشكار مي شود.

پي نوشت ها :
 

*کارشناس ارشد تاريخ تشيع، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1- يوسف بن مطهرحلي، نهج الحق، ص308؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج95، ص167.
2- ابن هشام، همان، ج1، ص524.
3- ابن ابي الحديد، همان، ج2، ص265.
4- همان، ص34.
5- علي بن عيسي اربلي، همان، ج2، ص101.
6- محمدبن يعقوب كليني، همان، ج8، ص86.
7- محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص252.
8- ابن هشام، همان، ج2، ص293.
9- ابراهيم بن محمدكوفي، الغارات، تحقيق جلال الدين حسيني ارموي، ج1، ص371؛ محمدبن طبري، همان، ج5، ص131.
10- ابن هشام، همان، ج2، ص529.
11- نهج البلاغه، خ15.
12- همان، خ126.
13- همان، خ93.
 

منابع:
– نهج البلاغه، ترجمه صبحي صالح، قم، دارالهجره، بي تا.
– ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، 1404ق.
– ـــ، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، 1385ق.
– ابن حجر عسقلاني، احمدبن علي، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمدعبدالموجود وعلي محمدمعوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
– ابن طاووس، علي بن موسي بن جعفر، اللهوف علي قتلي الطفوف، تحقيق فارس تبريزيان، بي جا، دارالاسوه للطباعه و النشر، 1414ق.
– ابن منظور، جمال الدين محمدبن مكرم، لسان العرب، بي جا، نشر ادب حوزه، 1405ق.
– ابن هشام، عبدالملك بن، السيره النبويه، تحقيق مصطفي السقا و ديگران، بيروت، دارالمعرفه، بي‌تا.
– اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمه في معرفه الائمه(ع)، تبريز، بني هاشمي، 1381ق.
– اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
– برقي، احمدبن محمدبن خالد، المحاسن، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1371ق.
– بلاذري، احمدبن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق محمدحميدالله، مصر، دارالمعارف، 1959م.
– شقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسيني ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1353.
– حراني، ابن شعبه، تحف العقول، مؤسسه النشر الاسلامي، 1404ق.
– حلي، يوسف بن مطهر، نهج الحق و كشف الصدق، قم، دارالهجره، 1407ق.
– دهخدا، علي اكبر، فرهنگ دهخدا، تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1372.
– ذهبي، شمس الدين محمدبن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عمرعبدالسلام تدمري، ط الثانيه، بيروت، دارالكتاب العربي، 1413ق.
– رازي، فخرالدين، مفاتيح الغيب، بيروت، داراحيا التراث العربي، 1420ق.
– صدوق، محمدبن علي، عيون اخبار الرضا(ع)، بي جا، جهان، 1378ق.
– صفار، محمدبن حسن بن فروخ، بصائرالدرجات، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، 1404ق.
– طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفه، 1408ق.
– طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387ق.
– طوسي، محمدبن حسن، الامالي، قم، دارالثقافه، 1414ق.
– عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب في معرفه الاصحاب، تحقيق علي محمدالبجاوي، بيروت، دارالجيل، 1412ق.
– غزالي، ابوحامد، احياء علوم الدين، بيروت، دارالكتاب العربي، بي تا.
– فاضل لنكراني، محمد، تقيه مداراتي، بي جا، گروه ارشاد حجاج ايراني، 1365.
– فراهيدي، خليل بن احمد، العين، تحقيق مهدي مخزومي و ابراهيم سامرايي، چ دوم، بي جا، دارالهجره، 1409ق.
– فيض كاشاني، ملامحسن، المحجه البيضا، تصحيح و تعليق علي اكبرغفاري، چ2، قم، جامعه مدرسين، بي تا.
– كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
– كوفي، ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411ق.
– مازندراني، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، قم، ‌علامه، 1379ق.
– مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، الوفا1404ق.
– مفيد، محمدبن محمد، الارشاد، قم، المؤتمرالعالمي للشيخ المفيد، 1413ق.
– منقري، نصربن مزاحم، پيكار صفين، تصحيح عبدالسلام محمدهارون، ترجمه پرويز اتابكي، چ3، تهران، علمي و فرهنگي 1375.
– يعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر، بي تا.
منبع:نشريه معرفت، شماره 156

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد