خانه » همه » مذهبی » مسأله وحدت وجود چیست؟

مسأله وحدت وجود چیست؟


قبل از ورود در این بحث لازم است که بحثی کوتاه در مورد وجود و ماهیّت داشته باشیم ؛ ما وقتی با موجودات عالم مثل انسان و درخت و عقل و … مواجه می شویم دو حیثیّت یا دو جهت را در آنها ادراک می کنیم یکی هستی و بودن آنهاست و دیگری چگونه بودن یا به عبارتی چیستی آنها . مثلا ما وقتی درخت و ستاره و عقل را ملاحظه می کنیم ، درک می کنیم که درخت وجود دارد ؛ ستاره وجود دارد ؛ عقل وجود دارد ؛ و همچنین درک می کنیم که درخت چیست ؛عقل چیست ؛ ستاره چیست ؛ و درک می کنیم اینها غیر همند ؛ پس ما وقتی به انسان نگاه می کنیم دو چیز درک می کنیم موجود بودن و انسان بودن ؛ همچنین وقتی به درخت نگاه می کنیم دو چیز ادراک می کنیم ؛ موجود بودن و درخت بودن ؛ و همچنین وقتی عقل را لحاظ می کنیم دو حیث در او می یابیم وجود داشتن و عقل بودن ؛ حکما هستی و وجود اشیاء را وجود ، و چیستی آنها را ماهیّت می نامند ؛ لذا انسان و درخت و عقل و ستاره و اراده و روح و فرشته و شادی و رنگ و و سیمرغ و دیو … همه ماهیّتند ؛ و اینها می توانند وجود داشته باشند و می توانند وجود نداشته باشند مثل سیمرغ و دیو که چیستی(ماهیّت ) دارند ولی وجود ندارند ؛ لذا در تعریف ماهیّت گفته می شود ماهیّت آن است که به خودی خود نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ اگر علتش به او وجود داد موجود می شود و الّا معدوم خواهد بود.
حال می پردازیم به بحث وحدت وجود.
وحدت وجود جواب یک عدّه است به این سوال که آیا وجود اصیل است یا ماهیّت ؟ و اگر وجود اصیل است آیا آن وجود یکی است یا متعدد است ؟ و مراد از اصیل بودن ، بالذات منشاء آثار بودن است ؛ بنابراین معنی سوال فوق این است که : آیا وجود، بالذات منشاء آثار است یا ماهیّت ؟ در جواب این سوال برخی اصالت را با ماهیت دانستند و برخی دیگر با وجود ؛ و حق این است که اصالت با وجود است و دلائل اصالةالماهوی ها مخدوش است ــ توجه شکی در این نیست که ماهیّت هم منشاء آثار است ؛ امّا سوال این است که آیا ماهیّت بالذات منشاء آثار است ؛ یا به واسطه وجود منشاء آثار است؟ مثلا شکی نیست که تفکر در انسان ناشی از انسان بودن اوست ؛ امّا سوال این است که آیا انسان بودن ، به خودی خود اقتضای تفکر دارد یا انسان بودن به واسطه وجود انسان ، منشاء تفکر است؟
حال سوال این است که وجود واحد است یا کثیر؟
اصالةالماهوی ها می گویند: وجود امر اعتباری است ؛ و ماهیّت امر اصیل است ؛ لذا وجود اصالتی ندارد تا از وحدت و کثرت آن سخن گفته شود؛ و ماهیّت هم ذاتا کثیر است ؛ و چون موجود همان ماهیّت است لذا اینها به کثرت موجود قائلند اکثر متکلمین و عامّه موحّدین نیز چنین اعتقادی دارد ؛ لذا از این قول به توحید عامی یاد می شود. امّا گروهی دیگر که اصالت را با وجود و ماهیّت را اعتباری می دانند لازم است که جواب این سوال را بدهند که آیا وجود واحد است یا کثیر . برخی از متکلمین شیعه و فلاسفه مشاء ( پیروان ارسطو که شیخِ آنها ابن سینا است ) معتقد شدند که وجود متعدد است ؛ و به تعداد موجودات ، وجود داریم ؛ و وجود در هر موجودی معنی خاص خود را دارد( وجود، مشترک لفظی است )؛ یا به عبارت دیگر وجود در هر موجودی عین خود آن موجود است ؛ لذا اینها به کثرت وجود و کثرت موجود قائلند . عدّه ای دیگر مثل علامه دوانی معتقد شدند که اصالت در خدا با وجود و در غیر خدا با ماهیّت است ؛ لذا وجود در عالم یکی است و آن هم خداست ؛ ولی موجود در عالم کثیر است . لذا اینها به یک نوع وحدت وجود و کثرت موجود قائلند. برخی از دراویش و جاهلان صوفیه و عارف نمایان گفته اند وجود و موجود یکی است و آن هم خداست و همه موجودات ، اجزاء و اعضاء و جوارح آن یک وجود (خدا) هستند ؛ همه متکلمین ،حکما و عرفای راستین این قول را مساوی با انکار خدا دانسته و قائلان آن را کافر می دانند. امّا حکمای حکمت متعالیه ( ملاصدرا و هم مسلکان او ) به وحدت وجود و کثرت وجود و موجود قائلند ؛ یعنی معتقدند اوّلا اصالت با وجود است و ماهیّت اعتبار عقل است در خارج ؛ یعنی هم وجود در خارج از ذهن ما هست هم ماهیّت ؛ لکن ماهیّت به عرض وجود موجود است ؛ بنا بر این ، وقتی می گوییم انسان موجود است ؛ منظور این است که: وجود، بالذات موجود است و انسان به واسطه وجود، موجود است ؛ ثانیا وجود یکی بیش نیست ؛ لذا وقتی می گوییم انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ عقل وجود دارد ؛ و… در همه این مثالها محمول قضیه ( وجود ) یک مفهوم بیشتر ندارد ؛ و آن یک مفهوم در خارج از ذهن فقط از یک وجود حکایت می کند . حال این سوال مطرح می شود که اگر وجود در همه ماهیّات یکی است پس چرا ماهیّات با هم متفاوتند و آثار گوناگونی دارند ؟ مگر نه این است که آثار در حقیقت از آن وجود است؟
جوابی که حکمت متعالیه به این سوال می دهد این است که وجود یکی است ؛ لکن دارای مراتب است ؛ و تفاوت آثار ناشی از تفاوت مراتب است ؛ یعنی وجود حقیقتی یگانه ولی دارای مراتب است ؛ به عبارت دیگر وجود در عین وحدت ، کثیر ؛ و در عین کثرت واحد است ؛ حقیقتش واحد ولی مراتبش کثیر است. برای تقریب به ذهن به یک مثال متوسّل می شویم .فرض می کنیم که وجود همان نور است ــ دقت بفرمایید این فقط یک فرض است برای تقریب به ذهن و الّا خود نور ماهیّت است .ــ نوری را در نظر می گیریم که بسیار ضعیف است مثلا نور یک واتی ؛ و نور دیگری را در نظر می گیریم که دو وات است و نور دیگری که سه وات است و… و نوری که n وات است ؛ اشتراک همه این نورها در نور بودن است ؛ یعنی همه آنها یک حقیقتند و آن حقیقت ، نور بودن است ؛ تفاوت آنها هم در نور بودن است ؛ چون تفاوت آنها در شدّت و ضعف است ؛ امّا شدت و ضعف نور چیزی غیر از خود نور نیست ؛ یعنی چنین نیست که نور با شدّت ترکیب شود و نور شدید شود یا نور با ضعف ترکیب شده و نور ضعیف شود ؛ نور شدید در نور بودن شدید است ؛ و نور ضعیف در نور بودن ضعیف است ؛ مراتب وجود نیز چنین اند ؛ وجود شدید در وجودش شدید است و وجود ضعیف در وجودش ضعیف است . پس وجود یک حقیقت است که دارای مراتب است ؛ ضعیفترین مرتبه آن ماده ( ماده به اصطلاح فلسفه ) و قویترین مرتبه آن واجب الوجود(خدا) است ؛که شدت وجودی او بی نهایت است.
اگر این مثال را بخواهیم دقیقتر بیان کنیم ، نوری را تصورم می کنیم که شدّت آن قابل کم و زیاد کردن است ــ مثل یک لامپ قابل کنترل که ما از لامپ آن صرف نظر کرده و فقط به نورش توجّه می کنیم ــ تصوّر می کنیم که این نور ابتدا یک وات است شدت آن را کمی بالا می بریم تا نور دو وات شود ؛ این نور دو وات آن نور یک وات را هم در خود دارد؛ لکن یک نور است نه دو نور ؛ باز شدّت نور را افزایش می دهیم تا سه وات شود باز این نور سه وات نور یک وات و نور دو وات را در خود دارد ولی سه نور نیست بلکه یک نور است که دو مرتبه قبلی را شامل است و چنین نیست که مرکب از دو یا سه نور باشد بلکه یک نور است ؛ نور چهار وات نیز شامل سه مرتبه قبلی است و… همینطور بالا می رویم تا به نور nام برسیم ؛ نور nام نیز تمام مراتب ضعیفتر از خود را در خود دارد ولی باز یک نور است نه nتا نور یا مرکّب از n تا نور ؛ حال فرض می کنیم که همه مراتب نور دارای شعور و درک باشند ؛ در این صورت نور مثلا سه وات تنها خود و دو مرتبه پایین تر از خود را ادراک خواهد نمود ؛ و مراتب بالاتر را ادراک نخواهد کرد ؛ چون ادراک ، یک نحوه احاطه است ؛ و نور سه وات بر نور چهار وات و بالاتر از آن احاطه ندارد ؛ به همین صورت ما هر مرتبه را در نظر بگیریم، آن مرتبه ،همه مراتب پایین تر از خود را در خود خواهد یافت؛ ولی مرتبه مافوق خود را در خود نخواهد یافت ؛ یا به عبارت دیگر او مرتبه مافوق خود را فقط به اندازه وجود خودش ادراک خواهد نمود چون وجود خودش نیز از مراتب وجودی مرتبه بالتر است ؛ و بالاترین مرتبه ، همه مراتب را در خود خواهد یافت بدون این که تکثّری در او حاصل شود. یعنی وقتی مرتبه بالا خود را ادراک می کند همه مراتب پایین را هم ادراک کرده است ؛ مراتب وجود نیز چنین است ؛ خدا که بالاترین مرتبه وجود است ؛ با ادراک خود همه مراتب را به یک وجود ادراک می کند؛ امّا ما فقط مرتبه خود و مراتب پایین تر از خود را ادراک می کنیم ؛ و مرتبه بالا تر را تنها به اندازه وجود خودمان ادراک می کنیم ؛ لذا عالم برای ما دو بخش می شود ؛ عالم غیب و عالم حسّ و شهادت ؛ برای موجودی مثل جناب جبرئیل (ع) نیز عالم دو بخش است ؛ آنچه مادون اوست و آنچه مافوق اوست ؛ برای نبی اکرم (ص) نیز وجود دو بخش است ؛ عالم مادون او که همه عالم هستی است و وجود مافوق او که ذات باری تعالی است ؛ لذا ذات خدا از درک همگان ، حتی نبی اکرم (ص) خارج است ؛ چون محال است کسی بر خدا احاطه وجودی پیدا کند ؛ امّا برای خدا غیب و شهادت بی معنی است ؛ چون او بر همه مراتب هستی احاطه وجودی دارد .
این آن چیزی است که در حکمت متعالیه آن را ،وحدت تشکیکی وجود یا وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت می گویند ؛ امّا مساله وحدت وجود در اینجا خاتمه نمی یابد ؛ در عرفان نظری و در مراتب بالای حکمت متعالیه ، وحدت وجود دیگری نیز مطرح است که آن را وحدت شخصی وجود می گویند ؛ طبق این نظر ، وجود حقیقتی واحد است که هیچ گونه مراتبی ندارد ؛ و موجودات دیگر (ماسوی الله ) مراتب وجود نیستند ؛ بلکه مظاهر وجودند ؛ یعنی وجود نما هستند نه وجود ؛ موجودات عالم مثل تصاویر گوناگون یک موجودند که در آینه های مختلفی منعکس شده اند. و تفاوت این تصاویر ناشی از وجود نیست ؛ بلکه خود این تصاویر دارای مراتبند ؛ چون برخی از این تصاویر ، تصاویر مستقیم آن موجودند ولی برخی دیگر تصویر تصویر او هستند و برخی دیگر تصویر تصویر تصویر او هستند و … . عالم ماده تصویر عالم مثال است ؛ و عالم مثال تصویر عالم عقول است ؛ و عالم عقول تصویر عرش الهی است ؛ و عرش تصویر اسماء و صفات حق تعالی است ؛ و اسماء و صفات حق تعالی ، تصویر اسم الواحد هستند ؛ و اسم الواحد تصویر اسم الاَحد است ؛ و احدیّت اوّلین ظهور و تجلّی ذات باری تعالی است . بنا بر این تمام موجودات عالم آیت و نشانه خداهستند که خدا را نشان می دهند ؛ و تنها خداست که وجود است . عرفا در مثال دیگری موجودات عالم را تشبیه به سایه می کنند که در واقع ، وجود ندارد و عدم است ( سایه عدم نور است ،امّا ما خیال می کنیم که چیزی است. ) ؛ ولی سایه عدم مطلق نیست ؛ سایه آن عدمی است که وجود را نشان می دهد ؛ لذا ما از روی سایه که در اصل هیچ است صاحب سایه را می شناسیم ؛ از این رو در عرفان نظری موجودات را وجود ظلّی می نامند . مثال دیگری که عرفا در بحث وحدت شخصی وجود ،برای تقریب به ذهن می زنند مثال آب و مظاهر گوناگون آن است ؛ ما هیچگاه آب را آنگونه که هست نمی بینیم ؛ حقیقت آب ، فقط با عقل ادراک می شود ؛ که حقیقتی است واحد ؛ ما آب را یا به صورت دریا می بینیم یا به صورت موج یا به صورت قطره یا به صورت آبشار یا به صورت رودخانه و دریاچه و حباب و باران و فوّاره و یخ و برف و بخار و رطوبت و … . هیچکدام اینها آب نیستند ؛ اینها ظهورات گوناگون آب هستند ؛ آب یکی بیش نیست ؛ این قالبها و ظهورات آب اند که بالذات تکثّر دارند ؛ و تکثر آب به واسطه تکثّر این ظهورات است ؛ وجود نیز یکی بیش نیست ؛ لکن این یک حقیقت ظهورات گوناگونی دارد که تکثّر بالذات برای این ظهورات است نه برای وجود . مثال دیگر عرفا ظهورات گوناگون اراده انسان است ؛ ما با یک اراده می توانیم هزاران موجود مختلف را به یکباره در ذهنمان تصوّر کنیم ؛ این صور گوناگون در واقع ظهور و تجلّی اراده ما هستند ؛ لذا اگر ما اراده خود را از آن صور برگردانیم تمام آن صور نابود می شوند ؛ همه این صور کثیر ، ظهورات یک اراده اند امّا اراده با کثرت صور متکثّر نمی شود ؛ همچنین با این که همه این صور ظهورات آن اراده اند ولی آن صور ، اراده نیستند ؛ و اراده هم آن صور نیست ؛ مثلا اگر ما سیبی را تصور کردیم چنین نیست که اراده سیب شود یا سیب اراده باشد ؛ سیب ، سیب است واراده ، اراده است ولی آن سیب ذهنی ظهور آن اراده است ؛ به همین ترتیب همه ماسوی الله ، ظهورات گوناگون یک وجودند و آن وجود یگانه ، خداست. نه ظهورات خدا هستند و نه خدا ظهورات خود است.
ابیات زیر بیان کننده این نظریه هستند:
« ما عدمهاییم هستیها نما *** تو وجود مطلق و هستیّ ما » (مولوی)
« چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست ***عالــم همــه آیات خدا هست و خدا نیست
در آینه بینید اگر صورت خود را ***آن صورت آئینه شما هست و شما نیست
هر جا نگرى جلوه گه شاهد غیبى است ***او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست
این نیستىِ هست نما را به حقیقت ***در دیده ما و تو بقا هست و بقا نیست
هر حکم که او خواست، براند به سر ما *** ما را گر از آن حکم رضا هست و رضا نیست
کو جرأتِ گفتن که عطا و کرم او *** با دشمن و با دوست چرا هست و چرا نیست
درویش که در کشور فقر است شهنشاه *** پیش نظر خلق، گدا هست و گدا نیست
بى مهرى و لطف از قبل یار به عبرت *** از چیست؟ ندانم که روا هست و روا نیست »

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد