مسؤلیت و عمل در پرتو ایمان به خدا
در زندگی عوامل و عناصر متضاد و مخالفی وجود دارند که همواره انسان را به مبارزه و عمل می کشانند. نه انسان، که در پیرامون محیط حیوان نیز موانع و عوامل گوناگونی در کارند که او را به مبارزه و انتخاب می کشانند. حیوان بر اساس نیروی راهیابی و غریزه که در درونش به ودیعه نهاده شده می کوشد تا با محیط سازگاری پیدا کند و اگر در این راه موفق نشود سعی می کند تا خود را از مشکلات حیات رهایی بخشد. انسان نیز همواره در تلاش است تا درگیر و دار زندگی به گونه ای خود را به سر منزل مقصود کشاند.
اما فرق او با حیوان چیست؟ فرق او با حیوان این است که چون موجودی آگاه و صاحب اختیار است همواره بر سر چند راهی های انتخاب قرار می گیرد، و بناگزیر می بایست راه و مسیر مشخصی را برای خود انتخاب کرده و بر اساس آن دست به عمل بزند.
انسان موجودی از پیش ساخته نیست که راه زندگی و سرنوشت او را دیگری تعیین کرده باشد. وی موجودی است که باید با انتخاب و عمل خویش، خود را بسازد. او در میان تمام پدیده های آفرینش تنها موجودی است که امکان ها و راه های بسیاری برایش وجود دارد، تا در برابر آنها موضعگیری نکند و دست به عمل نزند، شایسته مقام انسان نخواهد بود.
توجیه به عمل و اصالت آن در زندگی و لزوم آن برای انسان از جمله مسایلی است که در اکثر مکتب های عقیدتی و نظام های فکری به آن توجه شده است. از باب مثال می توان مکتب مارکسیسم Marxism را نام برد چرا که بنا به اندیشه مارکس Marx از آنجا که انسان ها نه تحت شرایطی که خود ایجاد کرده اند، بلکه تحت شرایطی که از پیش معین شده می توانند در تاریخ نقشی داشته باشند، می بایست دست به انتخاب و عمل بزنند. در این مکتب انسان باید شرایط تاریخی را بشناسد و در جهت آنها عمل کند. عمل کردن برخلاف جریان تاریخی به منزله مقابله با مسیر تاریخ است که به شکست منجر خواهد شد.
اما اینکه چگونه می توان مسیر تاریخ را شناخت، به گمان مارکس آن هم از راه عمل میسر است. یعنی باید از برج عاج خویش به درآمد و به میان مردم کوچه و بازار رفت تا در میان آنها حقیقت را پیدا نمود. و در واقع بدین گونه – عمل معیار حقیقت می شود.
« این مسأله که آیا اندیشه بشر قادر است به یک حقیقت عینی دست یابد مسأله ای نیست که در زمینه نظری مطرح باشد، بلکه در زمینه عملی مطرح است. انسان باید حقیقت، یعنی واقعیت قدرت و کنه اندیشه را در عمل اثبات کند».(1)
خلاصه آن که در این مکتب انسان باید به وسیله کار و عمل خود در مسیر تاریخ خویشتن را بسازد.
مکتب اگزیستانسیالیزم، بویژه طرفداران سارتر، انتخاب و عمل را عنصر اصلی سازندگی انسان می دانند. به بیان دیگر انسان را چیزی جز انتخاب و عمل نمی دانند. در این مکتب بشر همان است که از خود می سازد. و انسان نه تنها مسؤلیت خود را به دوش دارد که با انتخاب و عمل خود در واقع مسئولیت کلی بشری را نیز به عهده دارد. یعنی آنکه انسان با انتخاب راه خود، راه همه ی آدمیان را تعیین می کند. بدین معنا که هر فرد باید با خود بیندیشد که آیا راضی است انتخاب او به عنوان ملاک برای رفتار دیگران باشد به گونه ای که به عنوان یک قاعده و اصل اخلاقی درآید یا نه؟
سخن از عمل به میان آوردیم و اینکه شالوده و بنیاد آن مسؤلیت و تعهد است. حال می افزاییم که اگر مسؤلیت و تعهد را به عنوان یک دستورالعمل و تکلیف اخلاقی فرض کنیم، که بسیاری از حکمای اخلاق به آن اشاره کرده اند، چندان فایده ای برای انسان نخواهد داشت.
تعهد و مسؤلیت آن هنگام می تواند واجد ارزش باشد که برای انسان به مثابه امری درون ذاتی درآید و با حضور فعال خود انسان را به انتخاب و عمل کشاند.
لزوم عمل و ضرورت آن
اینکه چرا انسان باید دست به انتخاب و عمل زند، یعنی چه ضرورت و لزومی را می توان برای عمل بیان کرد صرف نظر از مسایلی که اشاره شد چند مسأله زیر مطرح است:
1- جهان بینی و باورهای انسان تنها به وسیله عمل قابل تشخیص و اعتماد است. در عمل است که مشخص می شود انسان تا چه حد به ارزش هایی که از آنها سخن می گوید یقین دارد. چه بسا که بسیاری از افراد از گرایش خود به مکتب یا نظامی عقیدتی سخن می گویند که هیچ نمی توان آنها را بدون شک و تردید پذیرفت مگر آنکه آن را در عمل به صورت عینی مشاهده کرد. خلاصه آن که وابستگی شخص به مکتب و یا ایدئولوژی غیرقابل پذیرش است، مگر آن که از ذهن خارج شده و عینیت پیدا کند.
2- شناخت انسان نسبت به باورهای خود با عمل هم تقویت می شود و هم صحت و سقمش آشکار می شود. چه بسا انسان به آراء و اصولی ایمان داشته باشد ولی وقتی آنها را در مرحله عمل می آزماید ناگزیز می شود تا برخی را تکذیب کند و برخی دیگر را با یقین بیشتر پذیرا شود.
این بعد از عمل موجب می شود تا انسان به شناخت دقیقتری از امور دست یابد و چیزهایی را که باید نفی کند، نفی کند و آنچه را که باید پذیرا شود با اعتماد بیشتر قبول نماید.
3- استعدادها و امکانات وجودی انسان تنها به وسیله عمل تحقق پیدا می کنند.
می دانیم که در انسان خصلت ها و نیازهایی نهفته است که اکثر آنها بالقوه اند و برای فعلیت پیدا کردنشان راهی جز عمل وجود ندارد. انسانی که دست به عمل میزند اگر مجموعه شرایط یک عمل با ارزش در آن جمع باشد بدون شک قادر خواهد بود تا استعدادهای وجودی خویش را به فعلیت رساند.
تنها در رابطه با عمل است که انسان می تواند خود و دیگران را بسازد. چون انسان موجودی است که همواره در حال حرکت و شدن، است آن هنگام می تواند گام در مسیر کمال نهد و خویشتن خویش را بسازد که دست به انتخاب و عمل بزند. تنها به وسیله عمل است که رذایل اخلاقی و موانع سد راه کمال شناخته می شوند و از میان می روند. دلبستگی های بیهوده و من های دروغین فقط به وسیله عمل از میان رفتنی هستند.
مسائلی که در انتخاب و عمل مطرح است:
در رابطه با مسأله ی عمل چند موضوع زیر مطرح است:
1- چه چیزهایی را باید انتخاب کرد، و از چه چیزهایی باید صرف نظر نمود؟
معیار و ضابطه ی ما برای انتخاب چیست؟ معیاری که به ما بگوید تو باید این بایدها را انتخاب کرده، به آنها عمل کنی چیست؟
هر مکتب و نظام عقیدتی به گونه ای به این مسأله پاسخ می دهد. به عنوان مثال مکتب هدونیسم Hedonism آنچه را که در جهت ارضای لذایذ آدمی باشد، انتخاب واقعی می داند و مکتب اصالت خیر اجتماعی، آنچه را که موجب نفعی برای عموم باشد مورد توجه قرار می دهد.
ژان پل سارتر نیز آنچه را که با تشخیص فرد بتواند به عنوان یک قاعده و قانون کلی برای بشریت تلقی شود انتخاب حقیقی به حساب می آورد.
در مکتب الهی هیچ یک از نظرات مورد پذیرش نیستند و تنها معیار بایدها خداست و فرامین او. در واقع این تنها خداست که می داند چه چیزهایی را باید انتخاب کرد و از چه چیزهایی باید دوری جست.
2- چگونه باید عمل کرد؟
اگر ما معیاری برای نوع انتخاب و عمل خود به دست آوریم چگونه باید آن عمل را انجام دهیم؟ آیا ما می توانیم برای انتخاب خود از هر وسیله ای استفاده کنیم، یا نه؟
خلاصه آنکه هر عملی را چگونه باید انجام داد؟ هر مکتبی بر اساس جهان بینی و ایدئولوژی خود به گونه ای به این مسأله پاسخ می دهد. از نظر مکتب توحیدی همان گونه که خدا منشا بایدهاست، یعنی تکلیف ها را مشخص می کند، خود نیز ضوابطی را برای چگونگی انجام آنها بیان می کند.
3- چرا و با چه پشتوانه ای باید عمل کرد؟
از مسایل فوق که بگذریم این مسأله ی اساسی مطرح است که در اصل چرا باید من دست به انتخاب بزنم و چه چیزی می تواند ضامن اجرای عمل من باشد؟ چه نیرو و قدرتی می تواند مورد اتکاء من باشد تا مرا متعهد به انجام عمل نماید؟ بویژه آنجا که من به سادگی می توانم شانه از زیر بار مسؤلیت خالی کنم.
مکتب توحیدی با پشتوانه قراردادن خدا از عهده پاسخگویی به این مسأله به خوبی برمی آید، چرا که یک انسان الهی همواره خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خود می داند، چه در آشکار و چه در نهان، در حالی که یک مکتب مادی تا آنجا که بتواند بر رفتار افراد کنترل و نظارت دارد و هیچ گونه ضمانت اجرای درونی برای عمل فرد مخصوصاً آنجا که اصطکاکی با دیگران نداشته و یا آشکار نیست وجود ندارد.
4- تا چه حد باید عمل کرد؟
هر فرد تا کجا حق دارد عمل کند؟ حد و مرز انتخاب تا کجاست؟ آیا تا آنجا که به ضرر و زیان فرد نباشد، یا تا آنجا که به منافع دیگر صدمه نزند؟
مکتبی که بر اساس خود مداری بنا شده و منافع شخصی فرد را اصالت می بخشد در یک حدی عمل فرد را مجاز می داند که با مکتبی که بر مبنای اصالت جمع قرار گرفته یکسان نخواهد بود.
مکتب توحیدی با بینش خاص خود برای عمل فرد اگر از قلمرو ارزش ها خارج نشود حد و مرزی نمی شناسد، چرا که یک انسان الهی از آنجا که فقط خدا را در نظر می گیرد راه را برای انتخاب و عمل بی نهایت باز می بیند. برای او فقط خدا مطرح است نه فرد یا جمع که تا در حد منافع فرد یا جمع عمل کند نه بیش از آن.
ابعاد مسؤلیت و عمل
انسان در برابر چه کسانی و یا چه چیزهایی مسؤل است تا دست به انتخاب زند؟ آیا انسان تنها در برابر جامعه خود که امکانات فراوانی را در اختیار او قرار داده مسؤل است یا در رابطه با خود و حقیقتی برتر از خود نیز مسؤل است؟ آیا ابعاد مسؤلیت و عمل انسان تنها در رابطه با کسانی که با آنها در تماس است تحقق می یابد یا شعاع مسؤلیت و عمل انسانی وسیع و گسترده تر است؟ در یک مکتب توحیدی انسان از سه گونه مسؤلیت برخوردار است.
1- مسؤلیت در برابر خود و امکانات وجودی خویش
از آنجا که انسان موجودی است که خدا او را آفریده و آفرینش او نیز دارای هدف و غایتی است و خداوند نیز امکانات و استعدادهایی را در وجود او به ودیعه نهاده است او باید در جهت فعلیت بخشیدن به آنها از سعی و تلاش خودداری نورزد. او باید خود را در برابر فطرت خدادادیش که میل به سوی کمال دارد مسؤل بداند و بر اساس ضوابط خدایی گام در راه تحقق بخشیدن آنها که همان نیل به سوی کمال است بردارد.
اکثر مکتب های مادی از چنین نگرشی به انسان و عمل او در برابر خود محرومند، چرا که آنان انسان را موجودی ساخته شده ی خدا نمی دانند تا در اولاً برای او امکانات وجودی متعالی تصور کنند و ثانیاً او را در نیل به بی نهایت در حرکت بدانند.
2- مسؤلیت در برابر جامعه.
از آنجا که انسان بدون کمک و دستیاری دیگران قادر به زیستن نیست تا هم در رفع حوایج مادی خود کند و هم ابعاد روحی خود را شکوفا سازد بناگزیر هر انسانی در برابر جامعه خویش مسؤل است.
اگر بخواهیم، علل و انگیزه هایی که موجب می شوند تا انسان در برابر جامعه خود را مسؤل بداند ذکر کنیم باید به سه عامل زیرین اشاره کنیم:
الف- هر فردی از افراد انسانی در حقیقتی به نام حیات با دیگران شریک است. حیاتی که جلوه گاه و مظهر الهی است و حقیقت آن مافوق ماده و آنچه مادی است می باشد.
ب- هر فرد انسانی در محیطی قرار گرفته که ناگزیر از ارتباط با دیگران است. هیچ کس نمی تواند ادعا کند که تنها و مجزای از دیگران قادر به زیستن خواهد بود. همانگونه که از حاصل دسترنج و کوشش های دیگران بهره برمی گیرد بناگزیر باید در برابر آنها خود را مسؤل دانسته و با عمل خویش از خود بازدهی نشان دهد.
ج- رشد روانی انسانی بدون دیگران ناممکن است.
عموم افراد گوشه گیر و منزوی، از رشد روانی سالم برخوردار نیستند. هم چنانکه سعادت و کمال نهایی انسان نیز بدون در نظر گرفتن رابطه با دیگران و احساس مسؤلیت و تعهد در برابر آنها ناممکن می نماید.
در اکثر مکاتب مادی به این بعد از مسؤلیت و انتخاب آدمی توجه شده است. اما تفاوتی که میان نگرش آنان – در این بعد – و نگرش مکتب الهی وجود دارد این است که جامعه در افق دید ماده گرایان محدود به جهان بینی تنگ و محدودشان است: در حالی که در نگرش توحیدی شعاع مسؤولیت و عمل بسی گسترده تر و وسیعتر است: چرا که انسان الهی خود را در برابر همه ی انسان ها مسؤل می داند، نه آنکه خود را فقط در مقابل افراد معدودی که در محیطی به نام روستا یا شهر یا کشور بسر می برند مسؤل بداند. به بیان دیگر جامعه در نظرگاه انسان الهی معنای عمیقتری می یابد. به طوری که هر کس که بخواهد در راه حق گام نهد اگر به بیراه ها نیز رفته باشد متعلق به جامعه توحیدی است.
3- مسؤلیت در برابر آفریدگار جهان یا تعهد برین:
این بعد از مسؤلیت که فقط متعلق به مکتب الهی است هم موجب قوام دو مسؤلیت دیگر است و هم ضامن اجرای آنها.
انسان الهی در برابر آفریدگاری که او را خلق نموده و امکانات جهان هستی را در اختیار او نهاده است مسؤل می داند. او باید از مواهب الهی و نعم خدادادی به گونه ای صحیح بهره برداری و استفاده کند.
او نمی تواند امکانات مادی جهان طبیعت را هر گونه که بخواهد مورد بهره برداری قرار دهد، چرا که این امکانات متعلق به او نیستند، بلکه انسان های دیگر نیز همزمان با هستند یا پس از او می آیند در آنها سهیمند.
انسان الهی چون خود را آفریده خداوند رحیم می داند، خداوندی که انسان را بر اساس هدف و غایتی آفریده و در او استعدادهایی نهاده مسؤل می داند و باید با عمل خویشتن و تحقق بخشیدن به آن ابعاد الهی در راه ” خلیفة اللهی ” گام بردارد.
ویژگی های عمل با ارزش
باید بررسی کنیم که یک عمل خوب دارای چه ویژگی ها و خصلت هایی است که اگر آنها را نداشته باشد در قلمرو ارزش ها قرار نمی گیرد. آیا هر عملی را به صرف آنکه کسی ضرر و زیان نرساند و یا برای دیگران مفید باشد می توان با ارزش دانست یا آنکه این یک ویژگی از ویژگی های عمل با ارزش است و عمل برای آنکه در منطقه ارزش ها وارد شود باید از خصوصیات دیگری نیز برخوردار باشد؟ خلاصه آنکه چه چیزهایی تعیین کننده ی ارزش عمل می باشند؟ اینجاست که باید به چند نکته زیر توجه کرد:
1- عملی با ارزش است که از روی آگاهی و شناخت صحیح انجام گیرد. عمل کورکورانه، اگرچه مفید هم باشد برای آن ایجاد ارزش نخواهد کرد. چه بسا افرادی از روی تقلید و یا ناآگاهی دست به انجام کارهای مفید می زنند اما هیچ گونه تغییری را در ساخت شخصیت آنها ایجاد نمی کند.
2- عمل زمانی در قلمرو ارزش ها قرار می گیرد که جنبه اجباری و ضروری نداشته باشد. بدیهی است که هیچ کس نمی تواند غذا خوردن را به هنگام گرسنگی که یک امر ضروری است، و یا نیکی کردن هنگامی که انسان جان خود را در خطر ببیند در قلمرو ارزش ها قرار دهد.
اعمالی که از روی غریزه انجام می گیرد مانند بسیاری از عواطف انسانی که مبنای غریزی دارند نظیر بعضی از فداکاری های مادرانه هیچ گاه نمی توانند یک عمل صد در صد با ارزش تلقی شوند.
3- ارزش یک عمل هنگامی است که انسان از روی آزادی درونی دست به انتخاب آن زند. مکتب هایی که بیش از اندازه به جامعه اصالت می بخشند تا جایی که فرد را در جامعه نابود می سازند، دقت نمی کنند که بزرگترین ضربه ای که بر انسان وارد می سازند این است که آزادی درونی را از انسان سلب نموده، در نتیجه اعمال انسانی را از قلمرو ارزش ها خارج می کنند.
مکتب توحیدی با اصالت دادن به شخصیت فرد و از میان بردن جبرها و غل و زنجیرهای درونی اعمال انسان را وارد منطقه ارزش ها می سازد.
4- عمل هنگامی می تواند واجد ارزش باشد که خود وسیله ای برای رسیدن به هدفی والاتر از خویش تلقی شود نه آنکه خود هدف قرار گیرد. کسانی که سخن از اصالت عمل به میان می آورند به این نکته اساسی توجه نکرده اند که یک عمل تا آنجا می تواند واجد ارزش باشد که فاعل خود را به حد مشخصی که بروز آن در خارج است نرساند بلکه عینیت آن، وسیله ای باشد برای رسیدن به مراحل والای کمال.
چرا عمل مخصوص خداست؟
از نظر مکتب توحیدی عمل انسان باید برای خدا و در راه خدا و به منظور رضای الهی انجام گیرد.
هر عملی به صرف آنکه فایده ی خارجی داشته باشد نمی تواند در قلمرو ارزش ها قرار گیرد: چرا که هر عملی دارای دو بعد و یا دو نقش اساسی است: یک بعد آن مربوط است به نقش خارجی عمل یعنی اینکه تا چه حد برای فرد یا گروهی و یا جامعه ای می تواند مفید باشد و اکثر کسانی هم که سخن از اصالت عمل به میان می آورند تنها به همین بعد توجه می کنند.
بعد دیگر عمل مربوط است به رابطه ی آن با فاعل و انگیزه نفسانی و علل روحی که موجب تحقق آن عمل شده است. در این بعد است که باید بررسی شود که این عملی که در خارج به وقوع پیوسته و مفید هم هست فاعل آن به چه نیت و انگیزه ی نفسانی آن را انجام داده است؟ آیا فلان عمل مفید صرفاً به انگیزه ی ریاکاری و خودنمایی و عوام فریبی صورت گرفته است یا نه؟ بسیاری از کارهای نیک از روی انگیزه درست انجام نمی گیرد، بلکه برای تظاهر و جلب افکار عمومی است. آیا در مورد کسی که این گونه عمل می کند با کسی که در عمل خویش هیچ گونه ریایی ندارد و عمل را فقط برای رضای الهی انجام می دهد می توان یکسان قضاوت کرد؟ مسلماً نه، چرا که یک جا عمل برای فاعل آن جز نقشی مضر که عبارت باشد از تورم ” خود طبیعی ” نداشته، در جای دیگر فاعل با عمل خویش گام به سوی ” خود ایده آل ” و مراحل والای کمال می گذارد.
اینکه می گوییم عمل باید فقط برای خدا باشد نه به این معناست که خدا به عمل ما نیازی دارد، بلکه برای این است که انسان، انگیزه ی تقرب الهی، وجود خود را تعالی بخشد، در خود حرکت ایجاد کند و با عمل خویش، خود را نیز بسازد؛ رذایل روحی و مفاسد درونی را از میان برده، فطرت الهی خویش را تحقق بخشد. از همین جاست که می گوییم عمل فقط باید به نیت خدایی و رضای الهی صورت پذیرد، نه برای رضایت مردم.
این نکته نیز بدیهی است که عمل برای خدا و خدمت به خلق با یکدیگر در تضاد نیستند، چرا که وقتی عملی به قصد تقرب به خدا انجام گیرد مسلماً نتیجه آن فایده بخشی به خلق است.
البته فرق است میان آنکه ما خلق را هدف قرار دهیم یا خدا را، زیرا اگر خلق را هدف قرار دهیم چه بسا که عمل ما توأم با ریا و تزویر باشد و تنها از یک بعد یعنی بعد فعلی فایده بخش باشد نه بعد فاعلی، در حالی که اگر عمل برای خدا و به نیت او باشد هم حسن فعلی خواهد داشت و هم حسن فاعلی.
گذشته از اینها کسی که خدا را هدف قرار می دهد برای بقا و تداوم عمل خویش به نیروی بی نهایتی به خدا متکی است و تنها بر او توکل می کند و هر چه قدر هم که راه را برای رسیدن به هدف خویش دشوار ببیند از آنجا که قدرتی مافوق همه ی قدرت ها را یاور خویش می بیند هرگز دچار شکست نخواهد شد و اگر هم به فرضاً دچار شکست ظاهری شود از آنجا که گام در مسیر الهی نهاده، مراحلی را به سوی او طی کرده باز هم به پیروزی نایل آمده است.
انسان الهی چون به انگیزه ی خدایی عمل می کند رنج ها و اندوه ها و فشارها برای او ایجاد ” وازدگی ” و ” عقب نشینی ” نخواهد کرد. یعنی او آرامش روحی و روانی خود را از دست نخواهد داد. رنج ها و اندوه ها فقط می تواند جسم او را ناتوان سازد نه روح بی نهایتش را که سیر به سوی الله دارد. رنج ها و اندوه ها برای یک چنین انسانی موجب نمی شود تا او تغییر مسیر داده، از ارزش های والای خود چشم بپوشد.
یک انسان الهی با انسان طرفدار سارتر این تفاوت را دارد که وی همواره در حال دلهره و اضطراب به سر می برد، اضطراب و دلهره ای که چه بسا سد راه عمل و حرکت آدمی باشد، در حالی که انسان الهی از چنین دلهره زهرآگین هیچ گاه برخوردار نخواهد بود و اضطراب او فقط برای قرب بیشتر به مقام الهی است.
شعاع عمل یک انسان مادی محدودی بوده، تنها در رابطه با جهانی بودن هدف و غایت مطرح است، در حالی که انتخاب و عمل برای یک انسان خداپرست از آنجا که به آفریدگار جهان و هدف دارای او معتقد است دامنه ی گسترده تری پیدا کرده، حتی تا پس از مرگ نیز ادامه می یابد یعنی او عمل خود و نتیجه آن را تنها در رابطه با دنیای مادی و محدود نمی نگرد، بلکه به نتیجه آن در رابطه با جهان پس از مرگ خویش نیز می نگرد.
یک انسان الهی از آنجا که مسأله ای به نام کمال انسانی را به مفهوم وسیعش در نظر می گیرد شعاع مبارزه و عملش علیه نیروهای ضد تکاملی و ضد انسانی دامنه وسیعتری را نسبت به انسان مادی به خود می گیرد.
ایثار و فداکاری در رابطه ی با خدا
مسأله از خودگذشتگی و ایثار یعنی جان خود را فدای دیگران کردن و حیات دیگران را مقدم بر حیات خویش دانستن، زندگی را نه برای خود که برای دیگران خواستن، مسأله ای است که مختص به انسان الهی بوده، تنها در مکتب توحیدی قابل تفسیر منطقی است.
اگر ایثار و از خودگذشتگی را مطرح می سازیم نه به آن معنایی است که بعضی از حیوانات نیز برای نجات جان بچه های خویش از خود نشان می دهند، هم چنان که مراد، بعضی از فداکاری های مادرانه هم نیست، چرا که اینها ریشه در غریزه دارند، غریزه ای که نه در آن آگاهی هست و نه اختیار.
گفتیم که ایثار به معنای از جان خویش درگذشتن و به خاطر دیگری زندگی را ترک کردن، چیزی است که تنها مکتب الهی از عهده ی توجیه و تبیین آن برمی آید نه مکتب های ماده گرایی. چرا؟ مگر نه این است که هزاران نفر از افراد مادی که سخن از بی ایمانی به خدا نیز بر زبان جاری می سازند جان بازی ها و فداکاری ها می کنند؟ اگر این حرف که می گویید ایثار فقط منحصر به مکتب توحید است پس چرا فلان فرد که ماده گراست از خود ایثار نشان می دهد؟
برای بررسی این مسأله لازم است که در ابتدا قدری درباره ی جهان بینی مادی که بارها به آن اشاره کرده ایم سخن بگوییم تا ببینیم که آیا یک چنین جهان بینی هرگاه مورد استفاده مکتبی قرار گیرد آیا مکتب می تواند آن چنان شوری در فرد ایجاد کند که دست از جان بشوید یا نه؟
می دانیم که انسان از نظر یک ماده گرا چیزی جز مشتی اتم و مولکول نیست. جهان نیز نه خالقی دارد و نه هدف و غایتی تا به سوی آن طی طریق کند. انسان در رابطه با خلقت نیز هیچگونه هدفی برتر از خواسته های فردی یا گروهی نخواهد داشت. عالم پس از مرگی هم وجود ندارد تا انسان به جزای اعمال خود برسد که اگر نیکی کرد، نیکی ببیند و اگر هم بدی کرده بدی ببیند.
حال اگر بخواهیم مسأله ی ایثار را توجیه کنیم آیا این مسأله با اندیشه ی الهی که انسان و جهان را دارای هدف دانسته، انسان را ساخته شده خدا می داند و عالم پس از مرگی هم برایش قایل است و کمالی تا بی نهایت نیز برای وجودش در نظر می گیرد سازگار است یا مکتب ماده گرایی با ویژگی هایی که به آنها اشاره کردیم؟
شکی نیست که هر انسان عاقل و اندیشمندی این حقیقت را خواهد پذیرفت که تا انسان پشتوانه ای برتر از خود نداشته باشد که به آن اتکا کند و تا نیرویی او را از درون به سوی حرکت و شهادت نکشاند هیچ دلیل عقلی و منطقی قادر نخواهد بود که مسأله ی ایثار را بر یک چنین انسانی مطرح سازد.
ایا مگر نه این است که حیات برای انسان با ارزش ترین چیزهاست و حب ذات نیز قویترین میل ها؟ پس تا انسان مطمئن نباشد که در برابر آنچه که می دهد چیزی دریافت خواهد کرد غیر منطقی است که به چنین کاری دست بزند.
اما آن سؤال اساسی که مطرح کردیم، آن سؤالی که می گفت که اگر تنها مکتب توحیدی قادر به توجیه و تبیین مسأله ی ایثار است نه مکتب ماده گرایی پس چرا بسیاری از مادیگرایان دست به ایثار و فداکاری می زنند؟ جوابش این است که اولاً ما منکر وجود بعضی از خودگذشتگی ها در افراد غیر الهی نیستیم و سخن بر سر این مطلب بود که اندیشه مادی با جهان بینی خود قادر به ایجاد یک چنین حرکت و شوری در انسان نیست و اگر هم می بینیم که گروهی از خودگذشتگی نشان می دهند باید بررسی کرد که چه انگیزه ی روانی محرک آنها بوده است؟ آیا این ایثارها ناآگاهانه بوده، تحت تاثیر اندیشه های دیگران، فردی جان خود را فدا کرده است یا نه، واقعاً آگاهانه بوده و با در نظر گرفتن هدفی متعالی؟
آیا این انسانی که فداکاری نموده، انگیزه ی عملش کینه و انتقام جویی نبوده است؟ یعنی آیا از خودگذشتگی او به انگیزه ی فشارهای روانی و درونی نبوده که به سر حد انفجار رسیده است؟
بسیاری از ایثارها را می توان با همین انگیزه توجیه کرد که بدون شک ایثار به معنای واقعی نخواهد بود. فردی که هزاران گونه ظلم و ستم می بیند و فقر و فلاکت را مشاهده می کند چه بسا که عقده هایی در وجودش نهفته باشند و او را به کینه جویی وادارند و این فرد نیز به همین انگیزه – کینه جویی و انتقام گیری – جان خود را از دست بدهد ولی دیگران که از نیت او اطلاعی نداشته اند گمان می کنند که او نه در راه خود که در راه دیگران جان نثاری کرده است.
از همین جاست که مکتب توحیدی به آن ایثاری معتقد است که هم آگاهانه بوده و هم به انگیزه و نیتی غیر از خود – که خداست – صورت گرفته باشد. نه آنکه ناآگاهانه و غریزی یا به انگیزه تمایلات سرکوفته شده آدمی بوده باشد، بنابراین در بحث از ایثار باید به این نکته توجه داشت که یک وقت فردی برای خاطر خودش و به دست آوردن حقوق خودش مبارزه می کند و کشته می شود، آن هم نه برای آنکه آن چیز به صرفاً حق است بلکه برای آنکه متعلق به اوست – خواه آن چیز حق باشد و یا نباشد – و یک وقت هم هست که فردی نه برای خود، بلکه در واقع به جهت احقاق حق دیگران قیام می کند و کشته می شود که این دومی ایثار نام می گیرد نه آن اولی که در آن فقط نفع شخصی مطرح است. ثانیاً خود مادی ها نیز به این موضوع که ایثار با مکتب مادیگرایی قابل توجیه نیست اشاره کرده اند. ژرژ پولیتسر مسأله فداکاری و از خودگذشتگی را فقط با ایده آلیسم اخلاقی قابل توجیه می داند:
« در حقیقت باید بین ایده آلیسم اخلاقی و ایده آلیسم فلسفی تفاوت گذاشت و این دو مفهوم را با یکدیگر اشتباه نکرد.
ایده آلیسم اخلاقی یعنی در راه عقیده و آرمانی فداکاری کردن و بنا به روایت تاریخ می دانیم که در جریان بین المللی نهضت کارگری بسی از انقلابیون و مارکسیست ها تا حد ایثار جان در راه آرمان خود پیش رفتند و با وجود این آنها با ایده آلیسم فلسفی سرستیز و مخالفت داشتند».(2)
می دانیم که مارکسیست ها با ایده آلیسم فلسفی سخت در ستیزند، البته ایده آلیسم با تفسیرهایی که از خود می کنند و در سلسله بحث های مادیگرایی به آن اشاره خواهیم کرد. یعنی مادیگرایی را مغایر با ایده آلیسم فلسفی می دانند. اما با وجود این به گمان ژرژ پولیتسر در توجیه ایثار و فداکاری از آنجا که ماده گرایی ناتوان است باید از ایدآلیسم اخلاقی مدد گرفت.
در اینجا لازم است که به نکته ای مهم نیز اشاره کنیم و آن اینکه به گمان بعضی از اندیشمندان و متفکران اگر در انسان نیازهایی دیده می شود که با مادیگرایی قابل توجیه و تفسیر منطقی نیستند و جنبه ای ماورای ماده و مادیات دارند این نیازها خود دلیل بر بعدی ماورالطبیعی در انسان است. به این معنا که اگر در انسان گرایش های مافوق مادی مشاهده می شود مانند ایثارها و فداکاری ها و انصاف ها و … این گرایش ها حکایت از ابعاد ماوراطبیعی در انسان می کنند که انسان را به سوی از خودگذشتگی و دیگر اقدامات متعالی می کشانند.
به توضیح دیگر: می دانیم که در انسان دو گونه نیاز و خواسته دیده می شود: یکی نیازهای مادی و آنچه که مربوط به بعد فیزیولوژیکی و جنبه طبیعی انسان است. مانند نیاز به غذا، نیاز به مسکن و نیاز به ارضاء غریزه جنسی و تمایل به سودجویی که ارضاء آنها در حد حفظ حیات امری طبیعی و پسندیده است و اگر از حد لازم بگذرد و انسان به صورت موجودی پول پرست یا شهوت پرست و … درآید نکوهیده و ناپسندیده است و انسان را از حیوان نیز پست تر می سازد.
دوم نیازهای معنوی
است که با تمایلات سودجویانه انسان در تضاد بوده، و در اصل با طبیعت مادی انسان قابل توجیه و تفسیر نیست و موجب تعالی و کمال وجود انسان می شود. مانند عدالت خواهی، انصاف و از خودگذشتگی که این صفات و خصلتها نمایشگر بعدی ماورالطبیعی در انسان است و به هیچوجه با منطق طبیعی و عقل نظری قابل توجیه و تفسیر نیست.
بنابراین اگر انسانی فرضاً هم از جهان بینی مادی برخوردار باشد و از وی فعالیت هایی سربزند که با جهان بینی وی توجیه پذیر نباشد انجام این فعالیت های غیر مادی به انگیزه همان ابعاد متعالی و ماورالطبیعی انسان است که آفریدگار جهان در مخلوقات خود به ودیعه نهاده است. به بیان دیگر ایثارهای واقعی در افراد مادی نیز به جهت ابعاد ماورالطبیعی موجود در انسان است. ابعادی که متعلق به طبیعت آفرینش انسان است و مختص به انسان الهی نیست و هر انسانی با هرگونه جهان بینی به جهت اشتراک در انسانیت با انسان های دیگر از آن برخوردار است.
خلاصه آنکه ایمان به خدا هم انگیزه و محرکی است برای فداکاری ها و جان نثاری ها و هم وسیله ای است برای توجیه و تبیین آنها. انسانی که به نیت خدایی دست از جان می شوید و شربت شهادت را با آگاهی و اختیار می نوشد به خوبی می داند که عمل قهرمانانه او هیچ گاه در عالم هستی از میان نخواهد رفت. جهان آفرینش نسبت به عمل و انتخاب او عکس العمل نشان خواهد داد و در برابر کاری که کرده است اجری بسیار بزرگتر نصیبش خواهد شد.
پی نوشت ها :
1. مارکس و مارکسیسم ص 251.
2. اصول مقدماتی فلسفه ص 5-24.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول