خانه » همه » مذهبی » مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)

مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)

مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)

به باور براشر، آنچه بيشتر از همه در روايت معراج مشکل زا است، انتساب ضعف به پيامبر (ص)است به طوري که وي نه تنها در مورد سخنان خدا شک کرده است، بلکه در پذيرش ستايشي که از اميرالمؤمنين(ع) شده نيز دچار مشکل شده و پس از دريافت وحي الاهي در شأن حضرت علي مرتضي (ع)به او حسادت مي کند. همچنين با پي بردن به مقام والاي جانشين خود، رنجيده و محزون مي شود( عرض في نفسه). به نظر او مطابق اين روايت، شخصيت مؤسّس

18ef3218 8a70 49fe a256 f9e70ffe1787 - مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)

sa1002 - مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)
مستشرقان يهودي و تفاسير اوليّه ي اماميّه(2)

 

نويسندگان:دکتر منصور پهلوان*حامد شريعتي نياسر**

 

2- حسادت
 

به باور براشر، آنچه بيشتر از همه در روايت معراج مشکل زا است، انتساب ضعف به پيامبر (ص)است به طوري که وي نه تنها در مورد سخنان خدا شک کرده است، بلکه در پذيرش ستايشي که از اميرالمؤمنين(ع) شده نيز دچار مشکل شده و پس از دريافت وحي الاهي در شأن حضرت علي مرتضي (ع)به او حسادت مي کند. همچنين با پي بردن به مقام والاي جانشين خود، رنجيده و محزون مي شود( عرض في نفسه). به نظر او مطابق اين روايت، شخصيت مؤسّس دين يعني پيامبر توسط جانشين وي تنزل پيدا کرده است، به طوري که در مورد آنچه درباره ي علي براي او آشکار شده، شک مي کند، آنگاه از سوي خدا توبيخ و سرزنش مي شود. اين جريان همانند داستاني در تورات است که با مضموني مشابه درباره ي اندوهناکي موسي از مقام والاي جانشينش نقل شده است.( براشر، ص 230)

پاسخ:
 

توجه به مناي لغوي « عرض في»
براشر با استشهاد به عبارت « عرض في نفسه»، آن را داراي بار منفي دانسته و « شکّ» را فاعل « عرض» گرفته و روايت را چنين معنا کرده است که پيامبر بر اثر حسادت نسبت به موقعيت جانشين خود يعني امام علي (ع)نسبت به وحي الاهي دچار شکّ شد و اين آيه در سرزنش و توبيخ پيامبر نازل شده است( همان، ص 226).اما در کتابهاي لغت « عرض» چنين معنا شده است:
عرض، يعرض، عرضاً اي ظهر و بدا و لم يدم. « عرض» از باب ضرب يعني ظاهر و
آشکار شد ولي ادامه نيافت.(لسان العرب) همچنين « عرض في قلبک شيء » اي « ظهر و خطر في قلبک». ( مجمع البحرين)
درواقع« عرض» فعلي لازم است و لذا در ترکيب و معناي عبارت گفته اند:« عرض في نفس رسول الله (ص)من عظم ما أوحي اليه في علي» . با توجه به اين معنا مي توان گفت که جار و مجرور« من عظم» در محل رفع و فاعل جمله است يعني: عظمت آنچه که خدا در شأن علي(ع) فرو فرستاده بود، لحظه اي در نفس پيامبر(ص) خطور کرد. به هيچ عنوان معني شک در اين عبارت نيست. نويسنده ي محترم کلمه ي « شکّ» را که در عبارت نيامده، فاعل « عرض» به حساب آورده، که به لحاظ ادبي وجهي ندارد و نادرست است؛ زيرا وقتي مي توان کلمه اي را در تقدير گرفت که در ارکان اصلي جمله حذفي صورت پذيرفته باشد و قاعده ي « عدم التقدير اولي من التقدير» قاعده اي مطرد و عام است بنابراين وقتي مي توان در ترجمه ي حديث چنين گفت که: عظمت وحي الاهي در شأن علي(ع) لحظه اي از ذهن پيامبر گذشت، دليلي وجود ندارد تا بتوان از فاعل ظاهر( جار و مجرور« من عظم» که در محل رفع قرار گرفته) صرف نظر کنيم و کلمه « شکّ» را که در عبارت نيامده است فاعل « عرض» بدانيم.

نظر علامه ي مجلسي
 

نکته ديگر در تأييد اينکه « شکّ» نمي تواند فاعل باشد، آن است که اگر پيامبر نسبت به وحي الاهي دچار شکّ شود، ديگر از سايرين چه انتظاري مي توان داشت که در نبوت پيامبر و اصل دعوت ايشان شک نکنند؟ ضمن آنکه چگونه ممکن است پيامبري که خود در وحي الاهي شک دارد، با سؤال از اهل کتاب- که بيشتر آنها کافر هستند و کتابهايشان نيز دچار تصحيف و تحريف شده است- به يقين رسيده و شک وي برطرف شود؟( مجلسي، ج 17، ص 583-582).

لزوم توجه به ديگر احاديث و سيره ي پيامبر(ص)
 

همچنين بايد گفت اساساً وجهي براي حسادت پيامبر(ص) نسبت به امام علي(ع) وجود ندارد؛ زيرا از ابتداي بعثت و آغاز دعوت علني پيامبر اکرم (ص)همواره و در مواضع مختلف، جانشيني امام علي (ع)و فضيلت ايشان را به مردم گوشزد مي نمود و هيچگاه سخني از برتري امام علي(ع) بر پيامبر(ص) نبوده است. از جمله حديث يوم الدار و نيز حديث منزلت و يا حديث « انا و علي ابوا هذه الامة» و موارد متعدد ديگر، همه گواهي بر فضل امام علي (ع)نسبت به ساير مردم و جانشيني ايشان بعد از پيامبر(ص) است، ضمن آنکه مقام امامت، ادامه ي مقام رسالت و تداوم بخش آن است. به عنوان نمونه به حديثي اشاره مي شود که پيامبر(ص) در فضيلت امام علي (ع)بيان فرموده اند و در يکي از متون اوليه ي شيعه يعني کتاب معاني الأخبار شيخ صدوق است:
عن سعيد بن جبير عن عائشه قالت: قال رسول الله(ص) علي سيد العرب فقلت: يا رسول الله! الست سيد العرب؟ قال(ص): انا سيد ولد آدم و علي سيد العرب. قلت: و ما السيد؟ قال(ص): من افترضت طاعته کما افترضت طاعتي.( معاني الأخبار، صدوق، 103)
از عايشه نقل شده است که گفت: پيامبر(ص) فرمودند: علي (ع)سيد العرب است. گفتم: مگر شما سيد العرب نيستيد؟ فرمود: من سيد فرزندان آدم هستم و علي سيد العرب است. گفتم: منظور از سيد چيست؟ فرمود: کسي که اطاعت او همچون اطاعت من واجب شده است.

عرضه ي حديث به قرآن
 

پاسخ ديگر به اين شبهه مخالفت صريح آن با آيات قرآن است که پيامبر(ص) را داراي « خلق عظيم» توصيف نموده و مي فرمايد:« و انک لعلي خلق عظيم»( نساء(4):68) چگونه ممکن است وصف حسادت را به پيامبري نسبت دهيم که از شخصيتي
آسماني و الاهي برخوردار است، در حالي که تصور ذره اي از آن در مورد افراد عادي، منقصتي آشکار براي آنان به شمار مي آيد؟ لذا مطابق معيارهاي شناخت احاديث صحيح از سقيم، اگر حديثي با قرآن تعارض داشته باشد، آن را رها کرده و به آن استناد نمي کنيم. در اين حديث به صراحت از حسادت سخن نرفته، امّا بر فرض که چنين بود، به دليل تعارض آن با آيات قرآن قابل اعتنا نمي بود.

3- تحريف
 

براشر در گفتار خود، اين شبهه را القاء مي کند که اماميه در طي زمان به تحريف و دستکاري متون اصلي خود پرداخته و آنها را با معتقدات خويش همسو کرده اند. وي بر اين باور است که مقايسه ي متن روايات ذيل آيه ي 94 سوره ي يونس در سه تفسير قمي، فرات و عياشي، نشان از آن دارد که تمامي اين روايات، از يک روايت واحد اخذ شده اند و هر مفسر به طرزي متفاوت آن را دستکاري کرده است. به ادّعاي وي، عياشي و فرات با اصلاح اين روايت سعي کرده اند تا مشکلات آن را برطرف کرده و جلوه اي مشروع به آن ببخشند، در حالي که قمي از اصلاح و سانسور کردن آن چشم پوشيده است. ممکن است وجود اين روايات در تفسير قمي، نشاندهنده ي اين موضوع باشد که اين روايت، حداقل در برهه اي از زمان در برخي محافل شيعه قابل قبول بوده است.( براشر، 231) به نظر براشر، قسمت پاياني روايت که:« قسم به خدا پيامبر نه پرسيد و نه شک کرد» تلاشي است که بعدها براي همسو کردن اين روايت با عقيده ي متداول اماميه صورت گرفته و به آن افزوده شده است.(همان، 230)

پاسخ:
 

وجود روايات مشابه در کتب اهل سنت
 

دليل اصلي مدعاي براشر که شيعيان، اين روايت را در طول زمان دستکاري کرده اند، بخش انتهايي روايت يعني سخن امام صادق (ع)است که فرموده اند:« والله ما شک و ما سأل»، حال آنکه مشابه اين بخش از روايت در کتب اهل سنت هم
وجود دارد. قرطبي در کتاب « الجامع لاحکام القرآن» وجوه مختلف معناي اين آيه را بيان مي دارد و اشاره مي کند که وجه اصلي اين گونه خطابات، بيان نکته اي به مخاطب به منظور تفهيم آن به ديگري است و اين روش رايج سخنوري فصيحانه است؛ سپس به نقل از حسين بن فاضل مي گويد:
استعمال حرف فاء به همراه حرف شرط، نه موجب انجام فعل است و نه تثبيت آن را مي رساند، به دليل آنکه پيامبراکرم (ص)پس از نزول اين آيه فرمود:«و الله لا اشک».( قرطبي، ص 244)

وجود روايات مشابه در متون اوليه ي شيعه ي اماميّه
 

اگر مطابق مدعاي نويسنده ي مذکور، متون اوليه ي شيعه ي اماميه در گذر زمان پالايش شده و باورهاي کنوني شکل گرفته است، بايد مشابه روايت معراج مذکور در تفسير عياشي نيز آمده باشد يا دست کم بخشهايي از مضامين آن به شکل ديگري وجود داشته باشد. امّا با مراجعه به تفسير عياشي ذيل آيه ي 94 يونس، اثري از روايت ياد شده نيست و تنها دو روايت با مضمون تأکيد بر عدم شکّ پيامبر نسبت به وحي الاهي آمده است( عياشي، ج 2، 137-136) ما متن آنها را به نقل از کتاب علل الشرايع صدوق مي آوريم که آن هم، از جمله ي کتب اوليه ي اماميه است.
در اين کتاب باب 107 ذيل عنوان :« العلة التي من اجلها قال الله عز و جل لنبيه: « فإن کنت في شک مما انزلنا اليک فاسأل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک»( يونس(10)/94) دو روايت آمده است:

حديث اول:
 

عن محمد بن سعيد الاذخري و کان ممن يصحب موسي بن محمد بن علي الرضا (ع)ان موسي اخبره ان يحيي بن اکثم کتب اليه يسأله عن مسائل فيها:« و اخبرني عن قول الله عز و جل « فإن کنت في شک مما انزلنا اليک فاسأل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک»( همان) من المخاطب بالآيه؟ فإن
کان المخاطب به النبي (ص)اليس قد شک فيما انزل الله عز و جل اليه؟ و إن کان المخاطب به غيره فعلي غيره إذاً انزل الکتاب؟
قال موسي:فسألت اخي علي بن محمد (ع)عن ذلک، قال: أما قوله« فإن کنت في شکً مما انزلنا اليک فاسأل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک»(همان) فإن المخاطب بذلک رسول الله (ص)و لم يک في شک مما انزل الله عز و جل، و لکن قالت الجهلة: کيف لا يبعث إلينا نبياً من الملائکة ليفرق بينه و بين غيره في الاستغناء عن المأکل و المشرب و المشي في الاسواق،
فاوحي الله عز و جل الي نبيه(ص): فاسئل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک بمحضر من الجهلة؛ هل بعث الله رسولاً قبلک إلا و هو يأکل الطعام و يمشي في الاسواق و لک بهم اسوة، و انما قال:« و إن کنت في شک» و لم يکن، و لکن ليتفهم کما قال له(ع):« فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين»(آل عمران(3)/ 61) و لو قال: تعالوا نبتهل فنجعل لعنة الله عليکم لم يکونوا يجيبون المباهلة،
و قد عرف الله ان نبيه صلي الله عليه و آله مؤدٍ رسالته و ما هو من الکاذبين، و کذلک عرف النبي (ص)أنه صادق فيما يقول، و لکن احب ان ينصف من نفسه.( صدوق، 442-438).
شيخ صدوق به اسناد خود از موسي( مبرقع) فرزند امام جواد (ع)روايت کرده که يحيي بن اکثم ضمن مجموعه پرسش هايي که براي وي فرستاده بود، درباره ي تأويل اين آيه پرسيده بود که« فان کنت في شک فاسأل…» و مخاطب حقيقي آن کيست و گفته بود که اگر مخاطب پيامبر باشد، آيا نه مگر به معناي شک ايشان در وحي الاهي نازل شده است؟ و اگر مخاطب ديگري غير از ايشان باشد، مگر قرآن بر ديگري نازل شده تا مخاطب را
هم شخص ديگري بدانيم؟
موسي گويد: من اين سؤال را با برادرم امام هادي(ع) در ميان گذاشتم. فرمود: مخاطب اين آيه پيامبر است، ولي آن حضرت در وحي الاهي ترديد نداشت، بلکه جاهلان مي گفتند: چگونه است که خدا ملکي را به عنوان پيامبر براي ما نمي فرستد تا همانند ما، نيازي به آب و غذا و رفتن به کوچه و بازار نداشته باشد؟ اينجا است که خداوند اين آيه را بر پيامبر نازل فرمود تا آن حضرت در حضور آن جاهلان، از اهل کتاب در اين خصوص بپرسد که آيا در امم گذشته سابقه داشته است که خداوند، پيامبري از جنس ملائکه با ويژگي هاي مذکور براي بشر بفرستد تا براي تو نيز الگو باشند؟
لذا خداوند فرمود: «فان کنت في شک» در حالي که شکي در کار نبوده و اين سخن، تنها به منظور تفهيم به جاهلان بيان شده است.( اين سبک خطاب) همانند آيه ي مباهله است که در آن به منظور رعايت جانب انصاف، از زبان پيامبر به مخاطبان گفته مي شود که براي مباهله حاضر شوند تا لعنت خدا بر آنکه دروغ مي گويد قرار گيرد.
اين در حالي است که اگر پيامبر (ص)مي فرمود: « بياييد مباهله کنيم تا لعنت خدا مشمول شما گردد»، آنها هرگز براي اين کار حاضر نمي شدند. خداوند به صدق پيامبرش آگاهي دارد، و مي داند که او رسالتش را ادا مي کند. پيامبر(ص) نيز به راستي خود و آنچه مي گويد، يقين دارد؛ ولي تنها به منظور رعايت جانب انصاف، اين گونه مورد خطاب قرار گرفته است.

حديث دوم
 

عن ابراهيم بن عمير رفعه الي احدهما في قول الله عز و جل لنبيه (ص)« فإن کنت في شک مما انزلنا اليک فاسأل الذين يقرؤون الکتاب من قبلک»( يونس(10)/94) قال: قال رسول الله(ص) : لا اشک و لا اسأل(همان).
از ابراهيم بن عمير مرفوعاً از يکي از صادقين( امام باقر يا امام صادق)(ع) روايت شده که در توضيح اين آيه فرمود: پيامبر بعد از اين آيه فرمود: نه شک مي کنم و نه سؤال مي پرسم.

پي‌نوشت‌ها:
 

*استاد دانشگاه تهران.
**دانشجوي دكتري دانشگاه تهران .
 

منبع:نشريه سفينه، شماره 25.
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد