خانه » همه » مذهبی » مسيحيت و معناى زندگى (1)

مسيحيت و معناى زندگى (1)

مسيحيت و معناى زندگى (1)

آدمى همواره در تكاپوى يافتن معنايى در زندگى خويش بوده و از آموزه هاى دين براى معنادارى زندگى خويش مَدَد جسته است. امروزه، به رغم ترديدها و تشكيك ها در اين مسئله، بسيارى مانند نويسنده مسيحى اين مقاله بر اين باورند كه در اين روزگار نيز مى توان براى معنادارى زندگى بشر از آموزه هاى دينى بهره گرفت. وى در اين مقاله افزون بر اين كه كوشيده است تا نشان دهد كه زندگى يك انسان مسيحى مى تواند به پشتوانه آموزه ها و باورهاى اساسى مسيحى مانند اعتقاد به وجود خدا و زندگى پس از مرگ، داستان هاى اناجيل درباره زندگى عيسى و فراداستان عظيم تاريخ نجات آدمى معنادار باشد.

06fdaadd a2f8 4cc5 b66d 70e35a4756f5 - مسيحيت و معناى زندگى (1)

0013717 - مسيحيت و معناى زندگى (1)
مسيحيت و معناى زندگى (1)

 

نويسنده:فيليپ ال. كويين ، محمدرضا بيات

 

اشاره [1] :
 

آدمى همواره در تكاپوى يافتن معنايى در زندگى خويش بوده و از آموزه هاى دين براى معنادارى زندگى خويش مَدَد جسته است. امروزه، به رغم ترديدها و تشكيك ها در اين مسئله، بسيارى مانند نويسنده مسيحى اين مقاله بر اين باورند كه در اين روزگار نيز مى توان براى معنادارى زندگى بشر از آموزه هاى دينى بهره گرفت. وى در اين مقاله افزون بر اين كه كوشيده است تا نشان دهد كه زندگى يك انسان مسيحى مى تواند به پشتوانه آموزه ها و باورهاى اساسى مسيحى مانند اعتقاد به وجود خدا و زندگى پس از مرگ، داستان هاى اناجيل درباره زندگى عيسى و فراداستان عظيم تاريخ نجات آدمى معنادار باشد به نحوى به بسيارى از ترديدها در اين زمينه پاسخ داده است. با اين همه، وى بر اين عقيده است كه متدينان به اديان ديگر نيز زندگى خويش را معنادار مى يابند و لذا به هم كيشان خويش گوشزد مى كند كه بايد از سَرِ تواضع اين حقيقت را پذيرفت كه آموزه هاى ديگر اديان نيز به زندگى بسيارى از انسان ها معنا بخشيده اند.
هنگامى كه از فيلسوفان درباره معناى زندگى سؤال مى شود، غالباً ابراز تحيّر مى كنند. گمان مى كنم كه اين مسئله بدان دليل است كه آنان اين پرسش را مبهم مى بينند و لذا درباره اين مسئله نيز نامطمئن اند كه چه چيزى را مى توان پاسخ بدان پرسش دانست. با طرح برخى وجوه تمايز در پرسش از معناى زندگى مى توان به وضوحى در اين پرسش رسيد; راه دستيابى به اين وجوهِ تمايز نيز اين است كه شمارى از پرسش هاى متفاوتى را نشان دهيم كه مدعى اند كه در رديف پرسش هاى ناظر به معناى زندگى اند. در اين بحث، اين نكته را مسلم خواهم ساخت كه پرسش ها درباره معناى زندگى ناظر به معناى زندگى آدمى است. اگرچه مى توان محدوده برخى از پرسش هايى را كه بدانها خواهم پرداخت، گسترده گرفت تا دست كم زندگى برخى از حيوانات را دربرگيرد، ولى براى اين كه توجه خود را بر پرسش هاى مهم دينى و درجه اول متمركز كنم، از گسترش محدوده اين پرسش ها صرف نظر مى كنم.
تمايز نهادن ميان پرسش هاى خاص[3] درباره معناى زندگى مفيد است; مثلا مى توان از خويش پرسيد كه آيا زندگى انسانى خاص معنادار است، هم چنان كه مى توان از خويش پرسيد كه آيا زندگى تمام انسان ها معنادار است. نيز تمايز نهادن ميان پرسش هاى ارزش شناختى و غايت شناختى درباره معناى زندگى سودمند است; مثلا مى توان سؤال كرد كه آيا زندگى انسان به خير و صلاح اوست، همانطور كه مى توان پرسيد كه آيا زندگى انسان در راه هدفى صرف مى شود. من به پرسش هاى خاصّ و عام درباره ارزش زندگى انسان توجه خواهم كرد و نيز به موضوعات خاص و عامى خواهم پرداخت كه ناظر به هدف زندگى انسان است. در بررسى چنين پرسش ها و موضوعاتى، ميان آن دسته از آنها كه پاسخ هاى دينى و غيردينى دارند و آن دسته از آنها كه تنها پاسخ دينى دارند، تمايز قائل خواهم شد. در نهايت، از شيوه اى بحث خواهم كرد كه در آن به وضوح پاسخ هاى مسيحى به پرسش هاى خاص و عام درباره ارزش و هدف زندگى آدمى در داستان هاى انجيل از زندگى عيسا و در فراداستان عظيم تاريخ نجات، تعبيه شده است.

پرسش هاى ارزش شناختى: ارزش هاى زندگى انسان
 

تصور مى شود كه اگر زندگى شخصى انسان برخوردار از ارزش واقعى[7] است انسان هايى هم كه به صورت او آفريده شده اند، نيز اساساً خوب خواهند بود، البته با درجه كمترى. آيين يهود و اسلام، دو دين عمده توحيدى ديگر، مى توانند با مسيحيت در اين تبيين از تقدس زندگى آدمى شريك باشند، زيرا آنها نيز كتاب مقدس يهوديان را معتبر مى شمارند.
بى ترديد، اگر چنين آفرينشى در كار باشد، هر انسانى بر صورت خدا و شبيه او آفريده شده است، و لذا زندگى هر انسانى مقدس و به همين جهت داراى ارزش واقعى مثبت است. اگر ارزش مثبت كلّ حيات بشر، حاصلِ جمع ارزش هاى واقعى تمام زندگى هاى شخصى اوست، پس ارزش واقعى كلّ حيات بشر نيز مثبت خواهد بود و در اين صورت جهانِ مشتمل بر زندگى انسان، اگر وضع بدين منوال باقى بماند،[8] از جهان فاقد آن بهتر خواهد بود. به علاوه، اگر هر انسانى بر صورت خدا و شبيه او آفريده شده است و اگر داشتن ارزش واقعى مثبت براى معنادارى انسان كافى است، زندگى انسان در كلّ عالم و نيز در ساحت شخصى معنادار خواهد بود. اما مسئله اين است كه ارزش واقعى اى را كه زندگى انسان از آفرينش خويش بر صورت خدا و شباهت با او مى گيرد، از اين مطلب جداست كه زندگى همين انسان در مقام عمل چگونه مى گذرد. زندگى انسانى كه روى هم رفته چنان فلاكت بار است كه بهتر آن بود كه هرگز پا به عرصه وجود نمى گذاشت، مى تواند برخوردار از ارزش واقعى مثبت باشد; بدين معنا كه اين ارزش از وجود كسى سرچشمه گرفته باشد كه چنين زندگى فلاكت بارى دارد و در عين حال بر صورت خدا و شبيه او آفريده شده است. همين نكته موجب مى شود تا در كفايت چنين ارزشى در تضمين معنادارى زندگى شخصى هر انسان يا كلّ حيات بشر ترديد كنيم; زيرا نكته اين بود كه همين ارزش واقعى مثبت از كسى گرفته شده كه زندگى فلاكت بارى دارد و در عين حال بر صورت خدا و شبيه او آفريده شده است.
همين نكته نيز ما را وامى دارد تا در برابر تهديدى نسبت به معناى زندگى آدمى قرار گيريم كه برخى شرور خاص آن را پديد مى آورند. مريلين مكورد آدامز[14] مرگ تدريجى با گرسنگى، مشاركت در اردوگاه هاى مرگ نازى ها، انفجار بمب هاى هسته اى بر سر مناطق مسكونى، وضعيتى كه فرد بايد انتخاب كند كه كدام يك از فرزندانش زنده بمانند و كدام يك از فرزندانش را تروريست ها بكشند، باعث بدقيافه شدن يا مرگ اتفاقى يا ناخواسته كسانى كه آدمى بيش از همه آنها را دوست دارد.
آدامز خود ارتباط ميان شرور هولناك و معناى زندگى انسان را روشن مى سازد. او مى گويد كه شرور مذكور در فهرست او، نمونه كامل ترس و وحشت اند، «زيرا باور من بر اين است كه بيشتر مردم در حين ارتكاب اين شرور يا تحمل درد و رنج آنها، در نگاه اول دليلى بر ترديد در معناى مثبت زندگى خويش مى بينند.» تعريف آدامز از شرور هولناك به ما اين امكان را مى دهد تا ميان ارزش در زندگى انسان و معناى آن ارتباطى ببينيم. اين تعريف به شرح زير تفسير شده است: e شر هولناكى است، اگر و تنها اگر مشاركت شخصِ p در eبراى هر شخصى در نگاه اول موجب ترديد در اين مسئله شود كه آيا زندگى شخصِ p، بر فرض مشاركت شخصِ p در e، مى تواند روى هم رفته براى شخصِ p خير و صلاح عظيمى[15] داشته باشد.» من تصور مى كنم كه تأكيد آدامز بر ارتباط ميان معناى مثبت زندگى انسان و خير و صلاح آن براى صاحبان آن زندگى درست است. به نظر من، زندگى انسان تنها اگر، روى هم رفته، به خير و صلاح صاحب آن زندگى باشد معناى مثبتى دارد. بنابراين، اگر زندگى انسان، روى هم رفته به خير و صلاح صاحب آن زندگى نباشد، معناى مثبتى ندارد.
بدين سان، شرور هولناك براى معناى زندگى انسان خطرسازند، زيرا در نگاه اول باعث ترديد هر كسى در معنادارى زندگى مبتلايان به چنين شرور هولناكى مى شوند، چه به عنوان قربانى اين شرور و چه به عنوان عامل اين شرور. با وجود اين دليل ترديدآميز، معقول است كه با توجه به تمام جوانب مسئله، دليلى بر عدم ترديد در معناى مثبت چنين زندگى هايى داشته باشيم. اگر دليلى بر اين تصور داشته باشيم كه آثار زيان بار شرور هولناك بر زندگى انسان از بين رفته است، خودِ دليلى كه در نگاه نخست حاكى از ترديد در معنادارى زندگى مبتلايان به شرور هولناك بود، رخت برخواهد بست. آدامز مى گويد كه خداوند مى توانست آثار زيان بار اين شرور را بدين شكل از بين ببرد كه ابتلا به اين شرور را در زمره ارتباط شخص مبتلا به شرور با خداوند بداند. او سه طريق ترسيم مى كند كه در آنها اين نكته مى تواند تبلور يابد: شرور هولناك و مصيبت بار مى توانند راه همدردى مبتلايان به اين شرور با مصائب و مرگ مسيح باشد; شرور هولناك و مصيبت بار مى توانند باعث قدردانى چشمگير خداوند شوند; شرور هولناك و مصيبت بار مى توانند در زندگى باطنى مبتلايان به اين شرور بصيرتى درباره خدا ايجاد كنند، خدايى كه قادر به احساس آلام و رنج هاى آنها است. شايد چنين به نظر رسد كه تنها طريق نخست براى مسيحيان جالب باشد، ولى ظاهراً دو طريق آخر براى ديگر خداپرستان نيز سودمند است. خلاصه كلام اين كه خداگروى در جهان بينى خويش منابعى عقلانى براى ردّ اين ادعا دارد كه مبتلايان به شرور هولناك به ناچار فاقد معناى مثبتى در زندگى خويش اند; خداگروى مى گويد كه حتى زندگى هايى كه مواجه با چنين شرور هولناكى بوده اند، در كل مى توانند به خير و صلاح صاحبان آن باشند.
البته، اين سخن بدين معنا نيست كه تمام كسانى كه به شرور هولناك مبتلا هستند، زندگى هايى خواهند داشت كه روى هم رفته به خير و صلاح آنها است. ممكن است كه در زندگى پس از مرگ مصيبت هاى ناگوارى مانند عذاب ابدى جهنم باشد كه حتى خداوند آن را از ميان برندارد و شايد نتواند از ميان بردارد. روشن است كه كسى كه تا ابد در جهنم عذاب مى كشد، زندگى اى خواهد داشت كه روى هم رفته به خير و صلاح صاحب آن نيست و بنابراين زندگى اى عارى از معناى مثبت خواهد داشت. به عبارت ديگر، آموزه سنتى جهنم حداقل معنادارى برخى زندگى هاى انسان را با خطر جدّى مواجه مى كند و از قضا مواجه كرده است، زيرا آموزه جهنم خصوصاً شكل خشنى از مسئله شر است.
حداقل دو راه وجود دارد كه مسيحيان و خداگروان ديگر مى توانند به اين خطر پاسخ دهند. هر دو طريق، درباره آموزه سنتى جهنم به عنوان مكان عذاب ابدى رويكردى اصلاح گرايانه[21] خبرى نيست. كسانى كه دور افتادن از خدا را براى هميشه برگزيدند بزرگترين خوبى ها را از دست داده اند، ولى زندگى ايشان روى هم رفته چنان فلاكت بار نيست كه بگوييم بهتر بود كه هرگز پا به عرضه وجود نمى گذاشتند. در عوض، اگرچه زندگى آنان به هيچوجه آن گونه نيست كه مى توانست باشد، روى هم رفته زندگى در جهنم به خير و صلاح آنها است. بنابراين، اگر كسانى كه ديدگاه هاى اصلاح گرايانه درباره جهنم دارند، حاضرند تا هزينه سنگين تجديدنظر كردن در آموزه سنتى جهنم را بپردازند، پس مسيحيان و خداگروان ديگر به ميزان قابل قبولى مى توانند معتقد شوند كه انسان ها به رغم وجود شرور هولناك در اين عالم، مى توانند زندگى هايى داشته باشند كه روى هم رفته به خير و صلاح آنان باشد. از اين رهگذر، آنها مى توانند اين تهديد را نسبت به معناى مثبت زندگى آدمى، هم نسبت به زندگى افراد و هم نسبت به كل زندگى آدمى،… دهند; تهديدى كه وجود شرور هولناك در اين عالم و وجود جهنم در آن عالم پديد آورده است.
از تأمل درباره ارتباط ميان ارزش زندگى انسان و معناى آن، چه درس هايى بايد آموخت؟ من مى گويم كه درس اساسى اين است كه زندگى انسان معناى مثبتى دارد، مشروط به آن كه اولا آن زندگى ارزش واقعى مثبتى داشته باشد و ثانياً روى هم رفته به خير و صلاح صاحب آن زندگى باشد. سه دين عمده توحيدى بر اين باورند كه آفرينش زندگى انسان به صورت و شبيه خداوندى كه خير مطلق است، موجب تضمين نخستين شرط ضرورى برخوردارى از معناى مثبت زندگى انسان است. مسيحيان و ديگر خداگروان مى توانند بگويند كه تلفيقى از آموزه رستگارى،[22] كه بيان مى كند كه خداوند چگونه مى تواند آثار زيان بار شرور هولناك در اين عالم را از بين ببرد و آموزه زندگى پس از مرگ، كه در نظر گرفته شده است تا مانع پيدايش هر نوع شر هولناك غيرقابل توجيه و جديدى در آن عالم گردد، موجب تضمين دومين شرط ضرورى در معناى مثبت زندگى انسان است. آيا اينك مى توانيم نتيجه بگيريم كه وجود هر دو شرط براى برخوردارى زندگى انسان از معناى مثبت كافى است؟ گمان مى كنم كه چنين نتيجه اى در اين مرحله از بحث نابهنگام باشد. بسيارى از فيلسوفان معتقدند كه معناى زندگى انسان تا حدى به اهداف زندگى او ارتباط دارد; اهدافى كه ممكن است يا در درون زندگى باشند يا براى زندگى باشند. در بحث بعدى به برخى موضوعات خواهم پرداخت كه با معنا و هدف در زندگى انسان ارتباط پيدا مى كند.

پرسش هاى غايت گروانه: اهداف زندگى انسان
 

پُل ادواردز[23] در بحثى كه به نوعى ادعا شده كه بحثى جا افتاده است زيرا آن بحث در دايرة المعارف فلسفى مك ميلان، مدخلى در باب معنا و ارزش زندگى است مى گويد كه زندگى انسان مى تواند كاملا فارغ از اين كه خدا يا زندگى پس از مرگ وجود داشته باشد يا نه، معنا داشته باشد. ادواردز گمان مى كند كه «وقتى مى پرسيم زندگى فلان شخص خاص معنايى دارد يا داشته است، معمولا به موضوعات كلى توجه نداريم، بلكه به اين مسئله توجه داريم كه آيا اهداف خاصّى را بايد در زندگى آن شخص خاص پيدا كرد.» او مى گويد كه هنگامى كه يك زندگى را معنادار توصيف مى كنيم ظاهراً دو چيز را در نظر داريم: ابتدا بر اين نكته تأكيد مى كنيم كه زندگى مورد بحث داراى هدف يا اهداف برجسته و جامعى بوده كه شمار زيادى از كارهاى شخص را هدايت مى كند; دوم اين كه اين كارها و احتمالا كارهاى ديگرى كه مستقيماً به اين هدف عمده ارتباطى پيدا نمى كنند، با شور و علاقه خاصى انجام شده اند به گونه اى كه آن شور و علاقه قبل از دلدادگى شخص به هدفش وجود نداشته يا اگر چنين هدفى در زندگى شخص پيدا نشده بود اصلا آن شور و علاقه تحقق پيدا نمى كرد. به همين ترتيب، ادواردز مى گويد كه وقتى يك زندگى را زندگى ارزشمندى توصيف مى كنيم، به نظر مى رسد كه بر دو چيز تأكيد مىورزيم: «نخست، اين كه اين شخص داراى اهدافى است (مگر اين كه آن فرد از دنيا رفته باشد يا از درد و رنج خويش كاسته باشد) كه به نظر نمى رسد كه براى او چيز پيش پاافتاده اى باشد و دوم، اين كه واقعاً امكان داشته باشد كه شخص به اين اهداف دست پيدا كند.» به مَدَد اين دو گزاره اما با جرح و تعديلى در آنها، پيشنهاد مى كنم كه بگوييم زندگى انسان معنادار است تنها اگر آن زندگى داراى اهدافى باشد كه صاحب آن زندگى آنها را غيرپيش پاافتاده و قابل دسترسى بداند; و كارهايى نيز در آن زندگى وجود داشته باشد كه اولا به سوى رسيدن به آن اهداف تعبيه شده باشند و ثانياً با شور و علاقه انجام شوند. ظاهراً اين مطلب روشن است كه حتى اگر خدا يا زندگى پس از مرگ وجود نداشته باشد، زندگى بسيارى از انسان ها اين دو شرط ضرورى معنادارى را برآورده خواهند كرد.
واضح است كه زندگى انسان مى تواند اين دو شرط ضرورى معنادارى زندگى را برآورد و در عين حال لبريز از كارهاى شيطنت آميزى باشد كه سمت و سويشان اهداف شيطانى است. بسيارى از مأمورانِ علاقه مند به هيتلر اهداف آدم كشى خويش را غيرپيش پاافتاده و قابل دسترسى مى شمردند و با شور و علاقه آنها را پيگيرى مى كردند. ادواردز پيشنهاد مى كند كه پاسخ به اين مسئله بر اساس تمايز نهادن ميان معناى ذهنى[25] از ارزش داشتن زندگى باشد. او تصريح مى كند كه «به معناى ذهنى، اگر بگوييم كه زندگى كسى ارزشمند است صرفاً بدين معناست كه او دلداده برخى هدف هاست كه آنها را پيش پاافتاده نمى شمارد و اين هدف ها براى او دست يافتنى است. به عكس، به معناى عينى وقتى كسى مى گويد كه زندگى برخى افراد ارزشمند است بدين معناست كه او دلداده برخى اهداف خاص است كه هم دست يافتنى است و هم ارزش مثبت دارد.» در اين بحث، استفاده از تمايز زير سودمند خواهد افتاد; تمايز ميان معنادارى زندگى انسان و معناى مثبت داشتن زندگى انسان. بنابراين، پيشنهاد مى كنم كه بگوييم زندگى انسان داراى معناى مثبت است تنها اگر در آن زندگى اهدافى وجود داشته باشد كه صاحب آن زندگى آنها را غيرپيش پاافتاده و دست يافتنى بداند; اين اهداف ارزش مثبتى داشته باشند; در آن زندگى كارهايى وجود داشته باشد كه به سوى رسيدن به آن اهداف تعبيه شده باشند و با شور و علاقه انجام شوند. ترديد در اين سخن فراتر از حدّ معقول است كه بگوييم زندگى بسيارى از انسان ها حتى اگر خدا و زندگى پس از مرگ هم نباشد، سه شرط ضرورى بالا براى برخوردارى از معناى مثبت را برآورده مى كند.
البته، ادواردز مى پذيرد كه برخى پرسش ها درباره معناى زندگى در جستوجوى پاسخ هايى بر اساس اهداف در زندگى انسان نيست، بلكه به دنبال يافتن پاسخ هايى بر اساس اهداف براى زندگى انسان است. او مى گويد كه «گاهى اوقات شخصى مى پرسد كه آيا زندگى معنادار است يا نه. آنچه او مى خواهد بداند اين است كه آيا شعور فراانسانى اى وجود دارد كه طرحى درافكنده باشد تا انسان ها همراه با ديگر موجودات در اين عالم در خدمت هدفى باشد ـ خواه نقش آنها شبيه شايد نقش آلت موسيقى (يا نوازنده آن) در يك سمفونى باشد يا نباشد.» خداگروان سنتى بر اين باورند كه خدا، كُل عالم امكان را آفريد و وجود آن را براى اهداف خويش حفظ كرد، و بسيارى از آنها نيز باور دارند كه خداوند انسان ها را براى اهداف خاصى آفريده است. چه اهداف خاصى مى تواند در ميان باشد؟ يك پاسخ مسيحى ارتدوكسى و ساده به اين پرسش در كتاب تعاليم دينى[28] خويش را نشان دهد و شريك ما در خوشبختى بى پايان در بهشت گردد.» پاسخ به پرسش 104 به ما مى گويد كه چه كنيم تا اين هدف الاهى تحقق يابد: «چه بايد بكنيم تا به خوشبختى بهشت برسيم؟ براى رسيدن به خوشبختى بهشت بايد معرفت پيدا كنيم، محبت بورزيم و به خداوند در اين جهان خدمت كنيم.» به عبارت ديگر، هدف عمده خداوند براى انسان ها اين است كه آنها به رؤيت سعيده خداوند در زندگى پس از مرگ برسند و اهداف فرعى خداوند براى انسان ها اين است كه آنها بايد در اين زندگى معرفت پيدا كنند و محبت بورزند و به او خدمت كنند. بيشتر مسيحيان در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه اطاعت در برابر اوامر محبت آميز خداوند در رأس خدمت به خداوند است; امرى كه بر طبق انجيل متى، عيسى در پاسخ به پرسش حقوق دان فقيهى بيان كرده است. عيسى مى گويد: «بايد خداوند، خداى خود را، به همه دل و تمامى نفس و تمامى فكر خود محبت نما. و اين است حُكم اول و اعظم. و دوم مثل آن است يعنى همسايه خود را مثل خود محبت نما. بدين دو حكم، تمام تورات و صُحُف انبياء متعلق است» متى 40ـ37:22.

پی نوشت :
 

[1] اين نوشته ترجمه اى است از:
Quinn, Philip L., “How Christianity Secures Life’s Meaning”, in The Meaning of Life in the World Religions, ed. by Joseph Runzo and Noncy Martin, Oneworli Oxford, 2000.
laudividni .[2] cimsoC .[3] cisnirtni .[4] nikrowD dlanoR .[5] dercaS .[6] doog .[7] subirap siretec .[8] smadA droCcM nyliraM .[9] layavteb .[10] gnizilabinnac .[11] vozamaraK navI .[12] yhpargonroP dlihC .[13] tsecni latneraP .[14] doog taerg .[15] yranoisiver .[16] msilasrevinu .[17] edausrep .[18] noisiV cifitaeb .[19] niap lacisyhp evitinup .[20] hsiugna latnem .[21] lacigoloiretos .[22] sdrawdE lauP .[23] evitcejbus .[24] evitcejbo .[25] .[26]msihcetac
eromitlaB .[27] ssendoog .[28]

ادامه دارد …

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد