مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (6)
9. لا أُقسِمُ بِهذَا البَلَدِ…
اين عبارت، جملهاي است که ابوعبدالله محمدبن عمر واقدي (1) و ابومحمداحمدبنعلي اعثم کوفي (2) به مسيلمه نسبت دادهاند.
گفته شده است يک بار سجاح نزد مسيلمه آمده، به او گفت: من نزدت آمدهام و مايلم همسر تو شوم، ولي به من خبر ده که از طرف خدايت چه چيزي بر تو نازل شده است؟ مسيلمه گفت از جانب پروردگارم بر من اين گونه وحي شده است: «لا اقسم بهذا البلد و لا تبرح هذا البلد، حتي تکون ذا مال و ولد، و وفر و صفد، و خيل و عدد، إلي آخر الابد، علي رغم من حسد»: به اين شهر قسم نميخورم و تو از اين شهر بيرون نميروي، مگر بعد از آنکه ثروتمند و فرزنددار شوي، با ذخيرهي فراوان و بخششي شايسته، با اسبان و تعداد (عُده و عِده) و تا روز قيامت، علي رغم حسد [حسودان]. وقتي سجاح اين سخنان را شنيد، گفت: «من شهادت ميدهم که تو به راستي پيامبري».
بررسي
در اين متن نيز همانند ساير متون منسوب به متنبيان، ابتدا نگاهي به اسناد اين سخن کرده، سپس محتوا و متن سخن فوق را از نظر ميگذرانيم.
در بررسي سندي اين متن، کافي است به اين نکته اشاره کنيم که سند گزارش فوق به شدت مخدوش است؛ زيرا در بين کتابهاي تاريخي، اين مطلب در دو کتاب الرده و الفتوح آمده است.
واقدي حدود هشتاد صفحه قبل از ذکر مطلب فوق و در ابتداي کتابش، سندي ذکر کرده است که تنها مستند براي تمام مطالب کتاب است. اينگونه استناد مطالب، ترديدي در بطلان و غيرواقعي بودن آن براي هيچکس باقي نميگذارد.
روش واقدي در نشان دادن اسناد مطالب به ويژه از اين حيث که اسناد نقلها را داخل يکديگر کرده، از چند سند يک متن را فراهم آورده است، مورد انتقاد دانشمندان سخنشناس واقع شده است؛ به گونهاي که ابنعدي مينويسد: «متون اخباري واقدي غيرمضبوط و سستي آنها آشکار است». (3) مزي نيز در تهذيبالکمال سخن بسياري از دانشمندان مبني بر ضعيف بودن واقدي را نقل کرده است». (4)
وانگهي، اصل اثبات اينکه کتاب الرده نوشتهي واقدي باشد نيز مورد ترديد جدي است. نگاهي به سند نخست کتاب الرده که ابناعثم آن را از واقدي نقل ميکند (5) و وضعيت عمومي کتاب و مقايسهي آن با سبک المغازي واقدي، ترديد در صحت انتساب اين کتاب به واقدي را افزايش ميدهد.
نکتهي آخر اينکه سندي که در ابتداي کتاب رده آمده نيز مخدوش بوده، افراد ضعيفي در سلسلهي سند قرار دارند.
از مجموع آنچه گذشت، ثابت ميشود، گفتهي فوق، سند قابل توجهي ندارد و شايد به همين دليل است که ساير کارشناسان و تاريخنگاران از آن روي گردانده، اين سخنان پوچ را در کتابهايشان نياوردهاند.
با توجه به بررسي مذکور و پس از اثبات اينکه سخنان فوق، غير مستند و به احتمال بسيار زياد، دروغپردازي است، ديگر نيازي به بررسي دلالي و محتوايي اين سخنان نباشد؛ ازاينرو به يادآوري چند نکته بسنده ميکنيم:
1. سرقت ادبي
اين متن نيز همانند ديگر متون ادعايي، تقليد و تقلبي ناشيانه از سورهي بلد قرآن است؛ به گونهاي که جملهي اولي آن دقيقاً از قرآن کريم سرقت شده و جملهي دوم نيز با کمترين تغيير از قرآن کپي شده است.
– سورهي بلد: «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ…».
– جملات مسيلمه: «لا اقسم بهذا البلد و لا تبرح هذا البلد…» که جز کلمهي «لا تبرح»، بقيه از قرآن سرقت شده است.
2. دروغهاي شاخدار
با نگاه دوباره به جملات فوق، درمييابيم که مسيلمه يا هر کس اين سخنان را بافته، تأکيد ميکند که مسيلمه از اين شهر- که ظاهراً مقصودش يمامه است- بيرون نميرود، مگر بعد از آنکه ثروتمند و فرزنددار شود، با ذخيرهي فراوان و بخششي شايسته، با اسبان و تعداد (عُده و عِده) و تا روز قيامت… . اينک کسي ميتواند بپرسد:
– پس چرا مسيلمه تخلف کرد و بدون آنکه ثروت و فرزندان فراوان داشته باشد، از شهرش بيرون رفت؟
– اصلاً چرا با کتاب خود مخالفت کرد و بيرون رفت. مگر قسم نخورده بود که بيرون نميرود؟
– هيچ کس از بخشش مسيلمه سخني ياد نکرده است، پس اين بخشش فراوانش کجا بود؟
– اگر قرار بوده مسيلمه تا روز قيامت، عِده و عُده داشته باشد، پس اين عِده و عُده کجايند؟
– اين جملات نشان ميدهند که آيين مسيلمه تا روز قيامت باقي خواهد ماند و دروغ بودن اين سخن نياز به استدلال ندارد.
و… .
ب) وحي غيرقرآني
آنچه گذشت، سخناني بود که منسوب به مسيلمه بود و برخي مدعي بودند مسيلمه سخنان مذکور را در پاسخ به تحدي قرآن گفته است که بررسي سندي و محتوايي آن گذشت. اينک به برخي از سخنان او اشاره ميکنيم که هرچند عدهاي گفتهاند مسيلمه اين سخنان را به عنوان وحي آسماني بيان کرده، ولي کسي ادعا نکرده است وي اين سخنان را در پاسخ به تحدي قرآن آورده است. چند نمونه از اين سخنان عبارتاند از:
10. و الليل الاطخم…
11. و الليل الدامس
يمامه نام منطقهاي بزرگ از جزيرةالعرب بوده که شهري بزرگ و قريهها، قلعهها، چشمهها و نخلستانهاي فراواني داشته است. (6)
مسيلمه، به تقليد از اسلام، در يمامه منطقهاي را به عنوان حرم معين کرده بود و حرمت آن را پاس ميداشت. مردم نيز از وي پذيرفتند و منطقهي مذکور، حرمت حرم يافت. برخي از قبايل بنياسيد که خانههاي آنان در منطقهي حرم وجود داشت، به ساير مناطق يمامه حمله و محصولات آنان را غارت کرده، به سرعت به حرم باز ميگشتند و اگر کسي به تعقيب آنها بود، در حرم از تعقيب باز ميماند و اگر کسي تعقيب نميکرد، به منظور خويش رسيده بودند. اين غارتگري بارها تکرار شد و مردم ساير مناطق، از مسيلمه ضد غارتگراني که حرم مذکور را پناهگاه خود گرفته بودند، کمک خواستند؛ اما مسيلمه گفت: «منتظرم دربارهي شما و اينان از آسمان وحي برسد». پس از مدتي چنين گفت: «و الليل الاطخم، والذئب الادلم، و الجذع الازلم، ما انتهك اسيد من محرم»: قسم به شب تاريک و گرگ سياه و بچه شتر گوشبريده که مردم بنياسيد حرمت حرم را نشکستند. مردم در پاسخ مسيلمه ميگفتند: «مگر غارت در حرم و تباه کردن اموال، شکستن حرمت حرم نيست؟»
با فرود آمدن اين آيات دروغين، دست بنياسيد، براي غارتگري بازتر شد؛ ازاينرو آنان به چپاول خود ادامه دادند. مردم بار ديگر نزد مسيلمه رفته، شکايت خود را تکرار کردند و از مسيلمه کمک خواستند و او گفت:
منتظرم وحي بيايد و پس از مدتي سخنان زير را به عنوان وحي بر مردم بازخواني کرد: «والليل الدامس، و الذئب الهامس، ما قطعات اسيد من رطب و لا يابس»: قسم به شب تاريک و گرگ درنده که [قبيلهي] اسيدتر و خشکي نبريدهاند.
مردم با تعجب ميگفتند: درختان خرماي ما تر است که بريدهاند و ديوارها خشک است که ويران کردهاند.
مسيلمه گفت: «برويد که حقي نداريد». (7)
اين متون نيز دچار همان اشکالات سندي است و به نظر ميرسد اين داستان نيز ساخته و پرداختهي همان سيفي باشد که قبلاً از او سخن گفتيم؛ زيرا اين گزارش نيز از سيف نقل شده است. (8)
اگر از اشکالات سندي نيز صرف نظر کنيم، قبايل مهاجمي که به ساير مناطق يمامه هجوم ميآوردند، قبايل سيحان، نماره، نمر، الحارث و بنوجروه بودند که همگي از شاخههاي قبيله بنياسيد و از هم پيمان با مسيلمه بودند. (9) ازاينرو مسيلمه به دليل پيماني که با بنياسيد بسته بود و شايد بخشي از اموال غارت شده نصيب و سهم خودش و يارانش ميشد، نميتوانست يا نميخواست با آنان برخوردي کند و وحي الهي و… را بهانهي اين اهمال خود قرار داده بود. محتواي اين سخنان نيز سخيفتر و بيپايهتر از آن است که نيازي به بررسي داشته باشد. گرگ سياه چه خصوصيتي دارد که بايد بدان قسم خورد؟ آيا سياه بودن گرگ نيز در قسم مسيلمه وجه خاصي دارد؟ بچه شتر گوش بريده با بچه شتري که گوشش را نبريدهاند، چه تفاوتي دارد که در اين سخنان به بچه شتر گوش بريده قسم ياد شده است؟ اصولاً بچه شتر گوش بريده چه خصوصيتي دارد که بايد بدان قسم ياد شود؟! چه ارتباطي بين ادعاي اهالي يمامه مبني بر غارت اموالشان به وسيلهي همپيمان مسيلمه با اين قسمهاي خندهآور وجود دارد؟
وقتي ادعايي مطرح شده و افرادي معتقدند فلان قبيله به آنان ظلم کردهاند حاکم و قاضي بايد از آنان شاهد و بينه بخواهد، نه اينکه با قسم خوردن به گرگ و شتر، در پي اثبات حق براي زورگويان و چپاولگران باشد!
آخرين نکته اينکه مسيلمه در اين سخنانش مدعي نيست که با قرآن هماوردي کرده يا ميخواسته مثل قرآن بياورد، بلکه همانند بسياري از رمالان و ساحران، سخن خود را به غيب مستند کرده تا در اذهان پيروانش پذيرفتني باشد. پس بررسي بيشتر اين سخنان ضرورتي ندارد.
ج) نه هماوردي، نه وحي
در برابر جملات پيشين که عدهاي معتقد بودند آن سخنان در مقام معارضه با قرآن بوده يا با ادعاي وحي الهي گفته شده است، سخناني از مسيلمه نيز نقل شده که نه ادعاي هماوردي با قرآن در آن مطرح است و نه ادعاي وحي، بلکه سخنان کوتاه و بلندي که در مواقع گوناگون و گاه در مشاجرات يا در مقام تفاضل و برتري جويي، آن سخنان را گفته است. يادآوري اين سخنان از آنرو اهميت دارد که با بررسي آن، بيخردي و ناداني مسيلمه بر خوانندگان روشنتر خواهد شد. از طرفي برخي شبههگران با يادکرد اين سخنان، آنها را نيز در مقام معارضه با قرآن قلمداد کردهاند؛ به گونهاي که گاه امر بر برخي از دانشمندان نيز مشتبه شده است. مهمترين سخناني که از مسيلمه نقل شده و هيچ ادعايي دربارهي معارضه يا وحي بودن آن در دست نيست، عبارت است از:
1. ان بني تميم قوم طهر لقاح
«ان بنيتميم قوم طهر لقاح لامکروه عليهم و لاإتاوة نجاورهم ما حيينا بإحسان نمنعهم من کل انسان فإذا امتنا فأمرهم الي الرحمن»: (10) بنيتميم، قومي پاکيزهخوي و نتايجآورند و از آسيب و خراج به دور، تا وقتي زندهايم به نيکويي همسايهي آنها باشيم و آنها را از همگان محفوظ داريم و چون بميريم، کارشان با خداي رحمان است.
آنچه دربارهي سند اين سخنان و قصهپردازي سيف گذشت، دربارهي اين سخنان نيز وجود دارد.
صرف نظر از نکتهي فوق، با توجه به اينکه بدون ترديد، مسيلمه از قوم بنيتميم بوده است، جز مليتپرستي کور و بيدليل، اين سخنان هيچ مطلب ديگري را در بر ندارد.
بنيتَميم يکي از قبايل بزرگ عرب است که قسمت عمدهي شبه جزيره عربستان و مناطق همسايهي آن، همگي از بنيتميماند؛ به گونهاي که بخشهاي عمدهاي از کشورهاي عراق، عربستان سعودي، کويت، قطر، إمارات، يمن، بحرين (11) و حتي گروهي از عشاير عرب ايراني که در استان خوزستان و در ناحيهي دشت ميشان زندگي ميکنند، از اين قبيلهاند. (12)
اگر درستي سخنان فوق به مسيلمه را بپذيريم، تنها دليلي که براي اين سخنان ميتوان يافت، اين است که وي با گفتن اين سخنان در پي آن بوده که از طرفي برتري قبيلهي خودش بر ساير قبايل را اثبات کند و از طرفي ديگر، بنيتميم را گرد خود جمع کند و شايد بتوان گفت اين حيله نيز کارگر افتاد؛ به گونهاي که در مدت کمي توانست بيش از چهل هزار نفر از تميميان را بسيج کرده، به جنگ با مسلمانان بفرستد. معافيت مالياتي بنيتميم، اشکال ديگر سخنان فوق است که در صورت درستي انتساب اين جملات به مسيلمه، نشاندهندهي روحيهي تبعيض نژادي وي است.
2. و الشاة و الوانها
«و الشاة و ألوانها وأعجبها السود و ألبانها و الشاة السوداء و اللبن الابيض انه لعجب محض و قد حرم المذق فمالکم لاتمجعون»: (13) سوگند به گوسفندان و رنگهاي آنها و زيباترين آنها، سياهرنگ آنها و [سوگند به] شير آنها، سوگند به گوسفندان سياه و شير سفيد که بسيار تعجبآور است! آميختن شير با آب حرام شده است! چرا شير را با خرما مخلوط نميکنيد؟
مشکلات سندي و همان سيف جعلکنندهي احاديث و … در اينجا نيز وجود دارد. پس باز هم نميتوان گفت اين سخنان را مسيلمه گفته است و اگر اصل استناد ثابت نشود، بررسي محتوايي ضرورتي ندارد. اين سخنان را دورغگويي بيايماني همانند سيف به دروغگوي کافري همانند مسيلمه نسبت داده است. در اينجا حتي ادعا هم نشده که وي اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته باشد.
صرف نظر از ملاحظات سندي، از حيث فصاحت و بلاغت نيز تکرار، پوچي و سستي در اين جملات موج ميزند. وي در ابتداي سخنش به گوسفندان و رنگ آنها قسم ميخورد، سپس از بين گوسفندان، سياه را انتخاب کرده و دوباره به گوسفند سياه قسم ميخورد.
در جمله «و الشاة و ألوانها و أعجبها السود و ألبانها و الشاة السوداء و اللبن لابيض»، حرف واو، شش بار و کلمات گوسفند، سياه و شير هر کدام دو بار تکرار شدهاند که چنين تکرارهايي، آن هم در کمتر از يک سطر، هيچ فصاحت و بلاغتي براي متن باقي نگذاشته است.
اگر از فصاحت و بلاغت نيز چشم بپوشيم و بگوييم گويندهي اين سخنان در پي فصاحت و بلاغت نبوده و صرفاً به فکر محتواي سخن بوده است، محتواي اين سخنان نيز در پوچي و سستي دستکمي از فصاحت آن ندارد؛ براي نمونه:
– در گوسفند سياه چه خصوصيتي وجود دارد که در بين همهي گوسفندان، اين رنگ را پسنديده است؟
– چرا وي در بين گرگها نيز گرگ سياه را انتخاب کرده است؟ مگر اينکه گفته شود سياهي قلب و باطن گوينده به سخنانش نيز سرايت کرده است.
– جالبترين جمله و در عين حال نتيجهي نهايي تمام اين جملات اين است که ميخواهد به مردم بگويد شير خرما بخورند. گويا اعراب نميدانستند که شيرخرمايي وجود دارد که خداي مسيلمه تصميم گرفته است به وي يادآور شود که به مردم بگويند حتماً شير خرما بخورند. شيخ علي عماري در اينباره مينويسد: جملهي پاياني، فکاهيترين بخش سخنان مسيلمه و نقطهي مرکزي سوره است. به راستي وظيفهي جامعه چيست؟ چرا کارشان به جايي رسيده که پيامبرشان با ناراحتي از کساني که خوردن شيرخرما را ترک کردهاند، ياد کرده و بدانان نهيب ميزند که چرا خوردن آن را ترک کردهاند؟
– به راستي اگر مردم شيرخرما نخورند، چه ميشود که اينگونه بايد به وسيلهي رسول دروغين توبيخ شوند؟
– به گفتهي عماري، که خود از اعراب است، کدام عرب است که شير و خرما در اختيارش باشد و آن را نخورد؟
– کيست که نداند خوردن شيرخرما از مخلوط کردن شير با آب بهتر است؟
– آيا مزاج و طبيعت پيروان اين مرد آنقدر فاسد شده بود که شير خرما را بر خود حرام و شير مخلوط با آب را حلال کرده بودند که بر مسيلمه وحي شد که از اين وضع اسفبار دست بردارند؟
– تنها سخني که ميتوان در اينباره گفت، اين است که مسيلمه- همانگونه که گفته است- براي امور کوچک ارسال شده است. (14)
3. إذکروا نعمة اللّه
«أذكروا نعمة الله عليكم و اشكروها إذ جعل لكم الشمس سراجاً و الغيث ثجاجاً وجعل لکم کباشاً و نعاجاً و فضةً و زجاجاً و ذهباً و ديباجاً و من نعمته عليکم أن أخرج لکم من الارض رماناً و عنباً و ريحاناً و حنطةً و زواناً»: (15) ياد آوريد نعمت الهي را که به شما ارزاني داشته است و شکر نعمت به جاي آوريد که خورشيد را چراغي فروزان قرار داده، برايتان باران فرو ريخت و برايتان گوسفندان و ميشها و [ظروف] نقرهاي و شيشهاي و طلايي و لباس زربفت قرار داد. از نعمتهاي خداوند بر شما اين است که از زمين برايتان انار و انگور و سبزي ريحان و گندم و گندم خوابآور (16) پديد آورد.
در بررسي اين سخنان به ذکر چند نکته اشاره ميشود:
– اين سخنان سندي ندارد؛ زيرا آن را کتاب ثمارالقلوب فيالمضاف و المنسوب نقل کرده است. همانگونه که از نام کتاب نيز پيداست، نويسنده، کردار و سخناني را که به ديگران نسبت داده شده است، آورده، در تمام کتابش هيچ سندي براي آن نقل نکرده است. اين سخنان در کتابهاي قديمي تاريخي همانند تاريخ طبري، سنن النبي و… نيز يافت نشد و اگر در کتابهايي همانند المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام آمده است، (17) باز هم سند آنها، همان ثمار القلوب است؛ ازاينرو استناد اين سخنان به مسيلمه نيز با اشکال جديتري مواجه است. نتيجه آنکه گويندهي اين سخنان مشخص نيست.
– از خود متن ميتوان شواهدي يافت که دلالت ميکند گويندهي اين سخنان، کذاب يمامه نبوده است؛ زيرا وي مردم را به رحمن فراميخواند و از بررسي سخنان پيشين مسيلمه نيز اين مطلب مشهود است؛ زيرا جز در اولين سخني که از او نقل شد، يعني جملهي «لقد انعم الله علي الحبلي…» در ساير سخنان وي نامي از «الله» برده نشده و جملهي اول نيز ثابت شد که نميتواند از سرودههاي مسيلمه باشد.
– در متن فوق نيز هيچ نشانهاي وجود ندارد که گوينده، اين سخنان را در معارضه با قرآن گفته باشد. چه بسا يکي از سخنرانان مذهبي، در سخنان فوق، مردم را به خدا دعوت کرده باشد، ولي ديگران اين سخن را به مسيلمه نسبت داده باشند.
– از نظر محتوايي نيز جملات فوق، جز رجزخواني شاعرانه و سجعي غيرماهرانه چيز ديگري نيست. وقتي اين سخنان با قرآن سنجيده شود، نمونهي کاملي از رطب و يابسبافي، خودنمايي ميکند. گويا گويندهي آن تصور کرده است با آوردن دو حرف «جا» و چند کلمه که با جيم ختم ميشود، با قرآن مقابله کرده است. شايد کسي از اين گوينده نپرسيده باشد که بين سراج، ثجاج، نعاج، زجاج و ديباج جز حرف آخر کلمات آنها چه ارتباطي وجود دارد که به يک رديف آمدهاند.
– اگر خداوند از مردمي ميخواهد شاکر باشند، جهت شکر آن نيز بايد عمومي باشد؛ درحاليکه بسياري از مردم از ذهب و ديباج و فضه و… بينصيباند؛ چرا بايد به نعمتهايي اشاره نشود که عمومي است و همهي مردم از آن بهرهمندند؟!
– شايد اين متن به خودي خود و صرف نظر از مقايسه با قرآن به عنوان سخني معمولي قابل پذيرش باشد، اما اگر بخواهيم آن را با قرآن مقايسه کنيم، ناچاريم با دقت ادبي و محتوايي، جملات را بررسي کنيم، آنگاه پرسشهاي زيادي رخ مينمايد. به عبارت روشنتر، گاه سخنران يا نويسندهاي مطلبي را گفته يا مينويسد و هيچ ادعايي هم ندارد. در اين صورت اگر سخنش غلط فاحش نداشته باشد، با توجه به درجهي دانش او سخنش نزد مردم و دانشمندان مورد توجه قرار ميگيرد؛ ولي اگر کسي بخواهد سخني بگويد و ادعا کند با سخنسرايان بزرگ مقابله کرده، در اين صورت سخن او با دقت سنجيده شده و گوينده رسوا خواهد شد.
4. يا ضفدع ابنة ضفدعين
«يا ضفدع ابنة ضفدعين، نقي ما تنقين، اعلاک في الماء و اسفلک في الطين، لا الشارب تمنعين، و لا الماء تکدرين»: (18) اي قورباغه فرزند دو قورباغه، آنچه برميگزيني پاکيزه است (يا: نقنق کن چنانکه ميکني) بالايت در آب و پايينت را گل است، نه مانع آبخواره شوي و نه آب را گل آلود کني.
گفته شده، مسيلمه اين جملات را به سجاح که او نيز به دروغ مدعي نبوت بود، گفته است؛ ولي غالب مورخان اين موضوع را که مخاطب سخنان مذکور، سجاح باشد، نقل نکردهاند. (19)
چه مخاطب اين سخنان را سجاح، همسر مسيلمه بدانيم يا شخصي ديگر يا معتقد شويم مقصودش واقعاً سخن گفتن با قورباغه بوده است، اين سخنان هماکنون به لطيفهاي خندهدار تبديل شده و يکي از دلايلي اينکه اين سخنان را بسياري از مورخان نقل کردهاند، همين جنبهي فکاهي آن است. ازاينرو ما نيز با ذکر اين سخنان و بدون بررسي سندي و دلالي آن، نتيجهگيري را به خوانندگان واگذار کرديم.
5. لنا نصف الارض… وسمع الله لمن سمع و اطعمه…
گفته شد که پس از رحلت رسول خدا، سجاح دختر حارث، از «جزيره» ادعاي نبوت کرد و- چنانکه به زودي خواهيم گفت- لشکري فراهم کرد و به سوي مسيلمه روان شد. او وقتي ميخواست مردم را به جنگ با مسيلمه دعوت کند، گفت: سوي يمامه روي کنيد و چون کبوتر بال گشاييد که جنگي سخت [و برنده در انتظار] است و از آن پس ملامتي به شما نرسد. وقتي خبر اين حرکت به مسيلمه رسيد، بيمناک شد؛ زيرا ترس آن داشت که اگر با سجاح مشغول کارزار شود، ثمامه يا شرحبيلبنحسنه يا قبايل اطراف بر سرزمين حجر تسلط يابند. به اين سبب براي سجاح هديه فرستاد و براي خويش امان خواست تا نزد وي رفته، با او مذاکره کند. سجاح نيز پذيرفت در جلسهي مذکور، مسيلمه نيمي از کرهي زمين را که قبلاً به قريش واگذار کرده بود، از آنان پس گرفت و به سجاح بخشيد. سجاح با رد پيشنهاد مسيلمه گفت: نصف را کسي رد ميکند که ستمگر باشد، نصف را به سپاهي ده که بدان راغب است. مسيلمه که گويا انتظار اين پاسخ مأيوسکننده را نداشت، گفت: «سمع الله لمن سمع، و اطمعه بالخير اذ طمع و لا زال امره في کل ما سر نفسه يجتمع، رآکم ربکم فحياکم، و من وحشة خلاکم، و يوم دينه انجاکم فاحياکم. علينا من صلوات معشر ابرار، لا اشقياء و لا فجار. يقومون الليل و يصومون النهار. لربكم الكبار، رب الغيوم والامطار»: خدا سخن هر که را اطاعت کرد، شنيد و چون در خير طمع بست، او را اميد داد و پيوسته کارش به خوشي فراهم آمد، خدايتان ديد و عطا داد و از بيم رها کرد که به روز جزا نجاتتان دهد و زنده کند، درودهاي گروه نيکان، نه تيرهروزان و بدکاران، بر ما باد. آنها که شب به پا خيزند و به روز روزه دارند براي پروردگار بزرگتان که پروردگار ابرها و بارانهاست. (20)
مسيلمه گويا با اين سخنان ميخواست از طرفي عِده و عُده خود را به رخ سجاح بکشد و از طرفي ديگر احساسات او را تهييج نکند تا بتواند سجاح را رام کرده، بتواند با او از در سازش درآيد. اگر قصهها و داستان ازدواج مسيلمه و سجاح را که بعد از اين گفتگوها مطرح ميشود، قبول کنيم، ميتوانيم بگوييم اين سياست در سجاح نيز کارگر افتاد و دستکم از نبرد با مسيلمه باز ايستاد. به هر روي اين سخنان نيز هيچ ادعايي مبني بر اينکه در مقام معارضه با قرآن سروده شده، وجود ندارد؛ از اين رو از بررسي تفصيلي اين متن نيز صرف نظر و در ادامهي جملهي بعدي به چند نکته اشاره ميکنيم.
6. لمار رأيت وجوههم حسنت
برخي در ادامهي جملات فوق، اين متن را نيز اضافه کردهاند:
«لما رأيت وجوه هم حسنت و أبشارهم صفت و ايديهم طفلت قلت لهم لاالنساء تأتون و لاالخمر تشربون و لكنكم معشر ابرار تصومون يوماً و تكلفون يوماً فسبحان الله اذا جاءت الحياة كيف تحيون والى ملك السماء ترقون فلو أنها حبة خردل لقام عليها شهيد يعلم ما فى الصدور و أكثر الناس فيها الثبور»: (21) وقتى ديدم که صورتهايشان نيک بود و چهرههايشان صفا داشت و دستهايشان نرم بود، به آنان گفتم: نه با زنان درآميزيد و نه شراب نوشيد، که شما گروهي نيک هستيد که يک روز روزه داريد و روزي بگشاييد، پس خداي را تسبيح گوييد که وقتي زندگي آيد، چگونه زنده شويد و سوي پادشاه آسمان بالا رويد! پس اگر دانهي خردلي باشد، شاهدي بر آن اقامه خواهد شد، مکنون سينهها را بداند و بيشتر مردم در اينباره حسادت ميورزند.
در بررسي اين متن نيز به چند نکته اشاره ميشود:
– تمام مشکلات سندي و بحث دربارهي سيف و ديگر دروغبافان که در سند گزارشهاي طبري وجود دارد، در اين متن نيز به چشم ميخورد.
– مشکل بزرگتر اين متن آن است که عدهاي از مورخان، معتقدند اين سخنان، سرودهي سجاح است، نه مسيلمه. (22)
– صرف نظر از مطالب فوق و با فرض پذيرش سند اين سخنان، با دقت نظر در اين متن به نظر ميرسد مسيلمه سخنان فوق را به عنوان دوايي براي دردهاي لشکر خود گفته است؛ گويا به دليل مشکلات داخلي و کمبودها و… رنگ از رخسار لشکريان پريده بود، مسيلمه با دستورالعمل فوق کوشيده است آب رفته را به جوي برگرداند؛ ازاينرو دستورهاي زير را صادر کرده است:
الف) ارتباط با زنان را قطع کنند.
ب) از نوشيدن شراب بپرهيزند تا دوباره تحريک نشوند.
ج) از روزه گرفتن هر روزه خودداري کنند.
– برابر برخي نقلهاي تاريخي، وقتي سپاهيان سجاح به يمامه رسيدند، مسيلمه چهل تن از بنيحنيفه را به همراه نامهاي نزد سجاح فرستاد تا بپرسند به چه منظوري به يمامه آمدهاند. وقتي آنها پيغام مسيلمه را به سجاح دادند، سجاح با آنان با ملاطفت برخورد و شب بعد ادعا کرد اين سخنان از طرف خداوند در وصف اين چهل تن نازل شده است: «لما رايت وجوههم حسنت…».
5. به فرض صحت اين نقل، برخي معتقدند اينکه سجاح گفت: «لا الخمر تشربون» اشاره به اين مطلب است که مسيلمه، شراب را بر آنها حرام کرده بود، و اينکه گفت: «لاالنّساء تأتون»، بدان سبب بود که مسيلمه فتوا داده بود تنها تا زماني که کسي فرزند ندارد، زن بر او حلال است. پس از اين داستان مسيلمه و سجاح با يکديگر ملاقات کردند و به ازواج آنان انجاميد.
6. نکتهي جالب توجه ديگري که غالب مورخان بدان اشاره کردهاند، اين است که سجاح وقتي حاضر شد با مسيلمه صلح کند که مسيلمه نيمي از خواروبار يمامه را به وي واگذار و تعهد کرد هر ساله نيمي از غلات يمامه را براي سجاح بفرستد. (23)
7. گويندهي سخنان فوق را چه مسيلمه بدانيم چه سجاح، در ادامه نيز مطالبي گفته است که نشاندهندهي ناآگاهي يا تأثيرپذيري وي از آيين غيرالهي است. وي خداوند را همانند پادشاهي تصور کرده که در آسمان پادشاهي ميکند و… .
7. مِن مسيلمة رسول اللّه
جملهاي که به پيامبر نوشت: «من مسيلمة رسولالله الي محمد رسولالله سلام عليک فإني قد اشرکت في الامر معک و إن لنا نصفالارض و لقريش نصفالارض و لكن قريشاً قوم يعتدون». (24)
اين جمله و پاسخ رسول خدا، پيش از اين نيز گذشت. جملهي فوق نيز تنها بر پاسخ مسيلمه به تحدي قرآن دلالت نميکند، بلکه ثابت ميکند وي نيز رسالت پيامبر اعظم را قبول داشته، ولي متمايل بوده است با ادعاي شراکت، براي خود قدرت و شوکتي دست و پا کند.
جمعبندي و نتيجهگيري
از مجموع آنچه گذشت، ميتوان نتيجه گرفت:
1. تمام آنچه به عنوان قرآن مسيلمه يا سورههاي منسوب به وي نقل شده، فاقد سند مناسب است و مسيلمه گويندهي اين سخنان نيست.
2. سند غالب اين سخنان ساختگي، به سيف ميرسد که خود، استاد دروغگويان و حديثسازان و از افراد متهم به زندقه بوده است.
3. از مهمترين علل انتشار اين سخنان، سبکي، فکاهي و خندهآوربودن اين جملات است.
4. غالب جملات فوق در مقام معارضه با قرآن نيست و حتي از مسيلمه نيز نقل نشده که وي اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است.
5. عدهي زيادي از دانشمندان مسلمان نيز غالباً بدون بررسي سندي سخنان فوق، براي نشان دادن عظمت قرآن اين سخنان را نقل کردهاند و هماکنون دشمنان قرآن کوشيدهاند با ادعاي شهرت اين سخنان، جملات فوق را در مقام معارضه با قرآن به شمار آورند.
6. غالب آنچه ادعا شده در مقام معارضه با قرآن است، جز مشتي الفاظ بيمغز و تقليد ناشيانه از اسلوب قرآن چيزي نيست.
7. در هيچ يک از جملات فوق، اصول معارضه رعايت نشده است.
8. بررسي محتوايي مجموع سخنان مسيلمه نشان دهندهي اين است که نگاهي جهاني و حتي فرامنطقهاي در اين سخنان ديده نميشود و محتواي غالب آنها را مسائل و مباحثي که در يک قبيلهي خاص مطرح ميشود، تشکيل ميدهد؛ به گونهاي که اين سخنان، تنها به درد قبيله بنيحنيفيه و حداکثر براي ساکنان يمامه مناسب است؛ مباحثي همانند محصولات زراعي و صنايع يمامه، لزوم تأمين امنيت يمامه، برتري اهالي يمامه بر چادرنشينان، معافيت مالي بنيتميم، آزادي بنياسيد براي چپاول ديگر مناطق و… .
9. برخي از سخنان منسوب به وي نيز به حدي شرمآور است که محال است چنين سخناني بر زبان فرد عاقلي جاري شود، چه رسد به کسي که مدعي نبوت است.
10. برخي از مطالبي که در سخنان منسوب به مسيلمه وجود دارد، ريشه در آييني همچون بودايي و برهمايي دارد. براي نمونه قورباغه نزد اعراب و به ويژه ساکنان يمامه موجود با ارزشي محسوب نميشود، ولي اين حيوان در برخي از فرقههاي برهمايي و نزد برخي از هندويان از حيوانات مقدس به حساب ميآيد و مراسم ازدواج دو دختر با قورباغهها که چندي پيش در رسانههاي مکتوب و اينترنت آمده بود، (25) شاهدي بر اين مدعاست؛ چنانکه گفته ميشود قورباغه نزد مصريان باستان نيز موجودي مقدس بوده است و بعيد نيست با توجه به کاهنبودن مسيلمه و اثرپذيري وي از آيينهاي پيش گفته، از بين حيوانات، قورباغه را انتخاب کرده و يک سوره براي آن آورده است. براي سوره فيل نيز ميتوان مشابه همين تحليل را ارائه کرد؛ زيرا فيل در آيين بودايي مکانت ويژهاي دارد و دربارهي بودا گفته شده است مادر وي در خواب ديد، فيل سفيدي از سمت راست به پهلوي او وارد شد که به تولد بودا تعبير شد و هماکنون نيز در هندوستان، فيل يکي از مقدسترين حيوانات محسوب ميشود و مظهر فرازنگي و قدرت پادشاهي است.
پينوشتها:
1. محمدبن عمر واقدي؛ الردة: ص 111.
2. ابومحمد احمدبنعلي اعثم کوفي؛ الفتوح؛ ج1، ص22.
3. عبداللهبنعدي؛ الکامل في ضعفاء الرجال؛ ج6، ص 243.
4. ج 26، ص 194.
5. سند فوق چنين است: «روي أبوالقاسم عبداللهبنحفص بن مهران البردعي أعزّه الله تعالي، قال: حدثنى أبومحمد أحمدبنأعثم الكوفى قراءة عليه، قال: حدثنى أبوجعفر عبدالعزيزبنالمبارك، قال: حدثني نعيمبنمزاحم المنقري، قال: حدثني محمدبنعمر بن واقد الواقدي الأسلمي، و حدثني إبراهيمبنعبدالله بن العلاء القرشي المدني، قال: حدثني أحمدبنالحسين الکندي…».
6. امروزه اين اسم متروک گشته و تعيين حدود آن مشکل است، ولي بر پايهي گزارشهاي ياقوت حموي و… ميتوان گفت يمامه منطقهاي است که از يک سو به شهر القسيم فعلي عربستان و از سوي ديگر به شهر الحدر متصل ميشود (ر.ک:
(http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/51/Yamama_english.jpg
7. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص283.
8. سند اين روايت چنين است: «کتب الي السري، عن شعيب، عن سيف، عن ابيعمروبنالعلاء، عن رجال…».
9. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 283.
10. همو؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 3، ص 284.
11. دانشنامه ويکي پديا (http://ar.wikipedia.org)، مدخل بنيتميم.
12. ر.ک: عباس جعفري؛ گيتاشناسي ايران.
13. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 284.
14. ر.ک: علي العماري؛ معارضات القرآن؛ ص330.
15. ثعالبي؛ ثمار القلوب في المضاف والمنسوب؛ ص 146.
16. زوان، گياهي است که بيشتر در ميان گندم ميرويد و دانهي آن بسان دانهي گندم است، ولي ريزتر و هرگاه خورده شود خوابآور است. دهخدا به نقل از بوعليسينا مينويسد: زوان، اسمي است که مردم بر دو چيز اطلاق ميکنند: يکي دانهاي شبيه گندم است که مردم با آن نان درست ميکنند و عدهاي ديگر به برخي از گياهاني که بين گندم ميرويد و مستکننده است، زوان ميگويند. در اينباره نظريات ديگري نيز وجود دارد (ر.ک: لغتنامه دهخدا، ذيل کلمه. فرهنگ ابجدي عربي- فارسي ذيل کلمه «زأن»).
17. ج8، ص756.
18. ابنکثير؛ تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص223.
19. مقريزي؛ امتاع الأسماع؛ ج 14، ص 529. ابنکثير؛ البداية و النهايه؛ ج6، ص 353. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 284. ابناثير؛ الکامل في التاريخ، ج 1، ص 361.
20. ابنکثير؛ البداية و النهاية؛ ج6، ص353؛ ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص272. بلعمي؛ تاريخنامه طبري (ترجمه تاريخ الامم و الملوک)؛ ج 4، ص 1402.
21. ابنجرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 272.
22. بلعمي؛ تاريخنامه طبري؛ ج 3، ص 380.
23. طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 272.
24. همان، ص399. مقريزي؛ إمتاع الأسماع؛ ج 2، ص 101. مقدسي؛ البدء و التاريخ؛ ج5، ص 161. ابنخلدون؛ تاريخ ابنخلدون؛ ج2، ص479.
25. ر.ک: http://afkarnews.ir/vdciwvaz.t1a5z2bcct.html.
منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول