مسئله «تخلیه روح» در سخنان حکیمان و اهل معرفت بحث شده است. آنچه از سخنان آنان به دست میآید؛ این است که انسان در پرتو تزکیه نفس و اجتناب برخی از کارها و تمرین و ممارست در انجام بعضی اعمال؛ این توانایی در او ایجاد میشود که بتواند روح خود را از بدن مادی خود تخلیه و رها کند. به دیگر سخن؛ روح در قالب جسمی مثالی، سفری روحانی انجام داده و در عالم سیر میکند. اما تخلیه روح؛ بدین معنا نیست که روح بهطور کلی از بدن خارج شود؛ چرا که این امر جز به هنگام مرگ محقق نخواهد شد، بلکه حالتی است مثل خواب، با این فرق که شخص، متوجه این مطلب هست که حقیقتِ او غیر از بدن مادی است.
استاد مطهری درباره تخلیه روح میگوید: «انسان در نتیجه تقرّب به خداوند – تقرّب به خداوند در نتیجه عبودیت و اخلاص و خود را فراموش کردن و تذلّل در نزد پروردگار و اطاعت محض در برابر پروردگار- میرسد به این مرحله که؛ در عین اینکه بدنش نیازمند به روح است، روحش از بدنش بینیاز میشود، چطور؟ ما الآن، هم روحمان نیازمند به بدنمان است، هم بدنمان نیازمند به روحمان. الآن اگر آن روح و قوه حیات ما نباشد این بدن ما زنده نیست؛ اگر هم این بدن ما نباشد این روح ما در اینجا کارى از او ساخته نیست، نمیتواند کارى بکند. اما آیا همه انسانها همینجورند؟ هم بدنشان نیازمند به روح است و هم روحشان نیازمند به بدن؟ یا اینکه انسانهایى در نتیجه تقرب به خدا و عبودیت پروردگار، میرسند به این حد که لااقل روحشان از بدنشان بینیاز میشود. چطور بینیاز میشود؟ یعنى این قدرت را پیدا میکنند که به اصطلاح روح را از این بدن تخلیه کنند (البته در اینجا تخلیه به معناى مردن نیست)، یعنى همان استقلال روح را در مقابل بدن حفظ میکنند.
در زمان خودمان، هستند چنین اشخاصى که قدرت دارند تخلیه کنند، یعنى روح را از بدن منفک کنند به طورى که خودش را مسلط بر این بدن میبیند. بدنِ خودش را میبیند که در اینجا مثلاً مشغول عبادت است و خودش در جاى دیگر سیر میکند، افق وسیعترى را دارد میبیند. شیخ شهاب الدین سهروردى، معروف به «شیخ اشراق» عبارتى دارد، میگوید ما حکیم را حکیم نمیشماریم مگر آن وقتى که قدرت داشته باشد بر اینکه روح خودش را از بدنش خلع کند. میر داماد میگوید ما حکیم را حکیم نمیشماریم مگر در آن مرحلهاى که خلع بدن برایش ملکه شده باشد؛ یعنى هر وقت که اراده کند بتواند روح خودش را از بدنش مستقل و جدا کند».[1]
برخی از اهل معرفت نیز بر این باورند که هرکس فانی در حق شده از نفس و خودیت خود رهایی مییابد.[2]
البته به نظر برخی از اندیشمندان قدرت بر تصرف در بدن، از تخلیه روح بالاتر است. استاد مطهری میگوید: «این مرکب عبودیت از این هم بیشتر انسان را به خدا نزدیک میکند و از این بیشتر هم به انسان قدرت و توانایى میدهد …، نه تنها رابطه انسان با بدن خود به اینجا منتهى میشود که روح از بدن مستقل شود و نیاز خودش را از بدن سلب کند، میرسد به مرحلهاى که هر تصرفى که بخواهد، در بدن خودش میکند. حتى این قدرت را پیدا میکند که جلوی حرکت قلب خودش را یک ساعت بگیرد و نمیرد، قدرت پیدا میکند دو ساعت نفس نکشد و نمیرد، قدرت پیدا میکند که با همین بدن طىّ الارض کند … این اثر عبادت است».[3]
نتیجهای که از این متون به دست میآید تخلیه روح از جسم است؛ اما اینکه فردی بتواند روح خود را وارد جسم دیگری نموده و با جسم دیگری برود کار انجام دهد، چنین مطلبی از این متون به دست نمیآید و تصریح بدان ندارند و از کسی چنین حالتی را نقل نکردهاند هر چند ظاهراً از لحاظ فلسفی نباید اشکالی داشته باشد و با عنایت الهی امکانپذیر است. بلکه آنچه حکیمان به عنوان قدرت نفس بر تسلط دنیای بیرون مطرح کردهاند میتواند شامل چنین قدرتی نیز گردد. استاد مطهری در اینباره میگوید: «مرحله بالاتر، آن قدرتى است که بندهاى در اثر بندگى و عبودیت خداوند و در اثر قرب به ذات اقدس الهى و در اثر نزدیک شدن به کانون لایتناهاى هستى میتواند در دنیاى بیرون خودش هم تصرف کند، میتواند چوبى را تبدیل به اژدها کند، میتواند قرص ماه را دو نیم کند، میتواند تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین احضار کند. بله میتواند. العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».[4] اما توجه به یک نکته لازم است و آن این که چنین قدرتی(فردی بتواند روح خود را وارد جسم دیگری نموده و با جسم دیگری برود کار انجام دهد) را در اختیار نوع بشر قراردادن، ممکن است لوازم و عواقب خطرناکی داشته باشد؛ از این جهت بعید به نظر میآید خداوند متعال چنین قدرتی را در اختیار نوع انسان (غیر اولیای الهی) قرار داده باشد.
استاد مطهری درباره تخلیه روح میگوید: «انسان در نتیجه تقرّب به خداوند – تقرّب به خداوند در نتیجه عبودیت و اخلاص و خود را فراموش کردن و تذلّل در نزد پروردگار و اطاعت محض در برابر پروردگار- میرسد به این مرحله که؛ در عین اینکه بدنش نیازمند به روح است، روحش از بدنش بینیاز میشود، چطور؟ ما الآن، هم روحمان نیازمند به بدنمان است، هم بدنمان نیازمند به روحمان. الآن اگر آن روح و قوه حیات ما نباشد این بدن ما زنده نیست؛ اگر هم این بدن ما نباشد این روح ما در اینجا کارى از او ساخته نیست، نمیتواند کارى بکند. اما آیا همه انسانها همینجورند؟ هم بدنشان نیازمند به روح است و هم روحشان نیازمند به بدن؟ یا اینکه انسانهایى در نتیجه تقرب به خدا و عبودیت پروردگار، میرسند به این حد که لااقل روحشان از بدنشان بینیاز میشود. چطور بینیاز میشود؟ یعنى این قدرت را پیدا میکنند که به اصطلاح روح را از این بدن تخلیه کنند (البته در اینجا تخلیه به معناى مردن نیست)، یعنى همان استقلال روح را در مقابل بدن حفظ میکنند.
در زمان خودمان، هستند چنین اشخاصى که قدرت دارند تخلیه کنند، یعنى روح را از بدن منفک کنند به طورى که خودش را مسلط بر این بدن میبیند. بدنِ خودش را میبیند که در اینجا مثلاً مشغول عبادت است و خودش در جاى دیگر سیر میکند، افق وسیعترى را دارد میبیند. شیخ شهاب الدین سهروردى، معروف به «شیخ اشراق» عبارتى دارد، میگوید ما حکیم را حکیم نمیشماریم مگر آن وقتى که قدرت داشته باشد بر اینکه روح خودش را از بدنش خلع کند. میر داماد میگوید ما حکیم را حکیم نمیشماریم مگر در آن مرحلهاى که خلع بدن برایش ملکه شده باشد؛ یعنى هر وقت که اراده کند بتواند روح خودش را از بدنش مستقل و جدا کند».[1]
برخی از اهل معرفت نیز بر این باورند که هرکس فانی در حق شده از نفس و خودیت خود رهایی مییابد.[2]
البته به نظر برخی از اندیشمندان قدرت بر تصرف در بدن، از تخلیه روح بالاتر است. استاد مطهری میگوید: «این مرکب عبودیت از این هم بیشتر انسان را به خدا نزدیک میکند و از این بیشتر هم به انسان قدرت و توانایى میدهد …، نه تنها رابطه انسان با بدن خود به اینجا منتهى میشود که روح از بدن مستقل شود و نیاز خودش را از بدن سلب کند، میرسد به مرحلهاى که هر تصرفى که بخواهد، در بدن خودش میکند. حتى این قدرت را پیدا میکند که جلوی حرکت قلب خودش را یک ساعت بگیرد و نمیرد، قدرت پیدا میکند دو ساعت نفس نکشد و نمیرد، قدرت پیدا میکند که با همین بدن طىّ الارض کند … این اثر عبادت است».[3]
نتیجهای که از این متون به دست میآید تخلیه روح از جسم است؛ اما اینکه فردی بتواند روح خود را وارد جسم دیگری نموده و با جسم دیگری برود کار انجام دهد، چنین مطلبی از این متون به دست نمیآید و تصریح بدان ندارند و از کسی چنین حالتی را نقل نکردهاند هر چند ظاهراً از لحاظ فلسفی نباید اشکالی داشته باشد و با عنایت الهی امکانپذیر است. بلکه آنچه حکیمان به عنوان قدرت نفس بر تسلط دنیای بیرون مطرح کردهاند میتواند شامل چنین قدرتی نیز گردد. استاد مطهری در اینباره میگوید: «مرحله بالاتر، آن قدرتى است که بندهاى در اثر بندگى و عبودیت خداوند و در اثر قرب به ذات اقدس الهى و در اثر نزدیک شدن به کانون لایتناهاى هستى میتواند در دنیاى بیرون خودش هم تصرف کند، میتواند چوبى را تبدیل به اژدها کند، میتواند قرص ماه را دو نیم کند، میتواند تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین احضار کند. بله میتواند. العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة».[4] اما توجه به یک نکته لازم است و آن این که چنین قدرتی(فردی بتواند روح خود را وارد جسم دیگری نموده و با جسم دیگری برود کار انجام دهد) را در اختیار نوع بشر قراردادن، ممکن است لوازم و عواقب خطرناکی داشته باشد؛ از این جهت بعید به نظر میآید خداوند متعال چنین قدرتی را در اختیار نوع انسان (غیر اولیای الهی) قرار داده باشد.