طلسمات

خانه » همه » مذهبی » معیار قرآن در رابطه با لعن

معیار قرآن در رابطه با لعن

قرآن کریم کتاب هدایت، سازندگى و هم زیستى است و در تمام مسایل مورد نیاز بشر اصول و قواعدى را بیان فرموده است، یکى از دستورات قرآن، تبیین رفتار و کردار بشر و ارتباط انسان ها با یکدیگر است. دستورات اخلاقى اسلام و قرآن در جهت هدایت بشر از یک نگاه عقلى و منطقى برخوردار است، چنان که عقل خوبى و زشتى هر چه را درک نماید شرع نیز براى تأکید بر آن و ارشاد مردم دستور خاصى را بیان مى فرماید.

به عبارت دیگر هم چنان که زشتى ظلم، دروغ و تهمت داراى استدلال عقلى است.
شرع مقدس نیز مى فرماید: (والله لا یحب الظالمین) [۱] (و خداوند بیدادگران را دوست نمى دارد) و (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان) [۲] (در حقیقت خدا به دادگرى و نیکوکارى فرمان مى دهد).
در خصوص سب و لعن نیز دیدگاه قرآن هم سو با نگاه عرفى و عقلانى است و تمایلات طبیعى و فطرى بشر را تأیید مى فرماید. یعنى همان گونه که عرف، عقلا و عقل، رفتار ظالم و ستمگر، شیطان، کسانى که جلوى رشد و کمال انسان را گرفته و موجب نابودى حرث و نسل مى گردند و نشر دهندگان فساد را محکوم مى نماید و از کسانى که به آنها مبادرت می ورزند بیزارى مى جوید، قرآن نیز این گونه افراد را محکوم و لعن نموده و از مسلمانان خواسته است راه چنین گروه هایى را نپیموده و آنان را از جامعه اسلامى دور سازند.
در اینجا لازم است گروه هاى مختلفى را که قرآن کریم از آنان یاد نموده و مشمول لعن و نفرین قرار گرفته اند، مورد بررسى قرار دهیم.
گروه هایى که مورد لعن واقع شده اند عبارت اند از:

۱. شیاطین
۲. کافران
۳. کتمان کنندگان حقایق
۴. آزار دهندگان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)
۵. ستمکاران
۶. فسادگران در زمین
۷. نسبت دهندگان دروغ به خداوند بزرگ
۸. رهبرانى که مردم را به سوى آتش فرا مى خوانند
۹. نسبت دهندگان به فحشا، زنا و …

 

لعن شیطان

از آن جا که سرچشمه همه شرور و بدى ها شیطان است و شیطان سمبل ظلم، دروغ، تمرّد و تکبر در برابر حق است، قرآن کریم لعنت الهى را از ابلیس و شیطان آغاز نموده است، چرا که او نخستین متمردى بود که از دستور الهى در سجده بر آدم سرپیچى نمود و مشمول لعن ابدى گردید; (و انّ علیک لعنتى الى یوم الدین); [۳] لعنت من تا روز قیامت بر تو ـ شیطان ـ است.
آیات فراوانى درباره دورى شیطان از پیشگاه خداوند و رحمت او وجود دارد، البته شایسته توجه است همان گونه که علت رانده شدن شیطان تمرد و سرپیچى از دستور الهى و تکبر در برابر حق بوده، هر کسى خواه از جن یا انس، ویژگى هاى شیطان را داشته باشد، با شیطان تشابه پیدا مى کند و شاید از این جهت گفته شده: «شیاطین جن و انس». بنابراین هر کسى در شرور و بدى غوطهور شود چهره شیطانى به خود مى گیرد و حکم لعن و رانده شدن از درگاه الهى او را در برمى گیرد و همان گونه که شیطان از درگاه الهى رانده شد، انسانى که از ویژگى هاى شیطانى برخوردار باشد مورد لعن الهى قرار مى گیرد.
این مطلب از لعن گروه هاى دیگر نیز به دست مى آید چنان که در آیات دیگر نیز گروه هایى ـ مسلمان یا کافر ـ مورد لعن واقع شده اند که در زندگى فردى و جمعى از ویژگى هاى شیطانى برخوردار بوده اند.

 

لعن کافران

دومین گروهى که به لعن الهى گرفتار شده اند کافران هستند، یعنى کسانى که به جاى عبودیت و بندگى خداى بزرگ، مانند شیطان از فرمان الهى سرپیچى نموده و به حضرتش کفر ورزیدند و حال آن که هر چه دارند از آفریننده عالم است. در این باره آیات فراوانى وجود دارد; بنگرید:

۱. (ان الله لعن الکافرین و أعدّ لهم سعیراً); [۴] خداى بزرگ کافران را لعنت نموده و براى آنان عذاب سختى را آماده نموده است.
۲. (لعن الذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون); [۵] کافران از بنى اسراییل با زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعن قرار گرفتند، و این نفرین به خاطر معصیت و تجاوزگرى آنان بود.
۳. (انّ الذین کفروا و ماتوا و هم کفار اولئک علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین); [۶] همانا کسانى که کفر ورزیدند و در همان کفرشان مردند، لعنت خداوند و همه فرشتگان و مردم بر آنها باد.
۴. (فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنه الله على الکافرین); [۷] هنگامى که آمد به سوى آنها آنچه که آن را مى شناختند به آن کفر ورزیدند، پس لعنت خداوند بر کافران.
۵. (و قال انّما اتخذتم من دون الله أوثاناً موده بینکم فى الحیوه الدنیا ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضاً و مأویکم النار و مالکم من ناصرین); [۸] ابراهیم گفت: شما غیر از خدا بت هایى براى خود برگزیده اید که مایه دوستى و محبت میان شما و زندگى دنیاست، سپس روز قیامت هر یک بر دیگرى کافر مى شوید و یکدیگر را لعن مى کنید و جایگاه شما آتش است و هیچ یار و یاورى نخواهید داشت.
۶. (یوم تقلب وجوههم فى النار یقولون یا لیتنا أطعنا الله و اطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا فاضلونا السبیلا ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً); [۹] در آن روز که صورت هاى آنها در آتش دگرگون خواهد شد ـ از کار خود پشیمان مى شوند ـ و مى گویند اى کاش خدا و پیامبر را اطاعت مى کردیم و مى گویند: پروردگارا! ما از مهتران و بزرگان خود اطاعت کردیم و آنها ما را گمراه ساختند. پروردگارا! آنها را عذاب دو چندان ده و آنها را به لعن بزرگى گرفتار نما.

 

اهل کتاب

این اصطلاح براى کسانى به کار برده مى شود که به خدا و پاره اى از پیامبرانى که داراى کتاب الهى هستند اعتقاد دارند، در عین حال به پیامبرى خاتم رسولان، حضرت محمد بن عبدالله سر تسلیم فرود نیاورده اند.
قرآن کریم درباره آنان مى فرماید:

۱. (ألم تر الى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یؤمنون بالجبت و الطاغوت و یقولون للذین کفروا هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلاً اولئک الذین لعنهم الله و من یلعن الله فلن تجد له نصیراً); [۱۰] آیا نمى بینى کسانى که به آنان نصیبى از کتاب داده شده ـ اهل کتاب ـ به جبت و طاغوت ـ بت ها ـ ایمان آورده اند و در مورد کفار مى گویند که راه آنها هدایت کننده تر از راه مؤمنان است. آنها کسانى هستند که خداوند آنها را لعنت مى کند و کسى که خدا لعنتش کند یاورى براى او نمى یابى.
۲. (فبما نقضهم میثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظاً مما ذکروا به); [۱۱] پس چون ـ بنى اسراییل ـ پیمان شکستند، آنان را لعنت کردیم و دل هایشان را سخت گردانیدیم چنان که موعظه در آنها اثر نکرد. آنها کلمات خدا را از جاى خود تغییر مى دادند، و از بهره بزرگ آن کلمات که به آنها پند مى داد ـ در تورات ـ خود را محروم ساختند.
۳. (و قالت الیهود ید الله مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء…); [۱۲] یهودیان گفتند: دست خدا بسته است، دیگر تغییرى در خلق نمى دهد و چیزى را از عدم به وجود نمى آورد! به واسطه این گفتار دروغ، دست آنها بسته شده و به لعن خدا گرفتار گردیده اند. همانا دو دست خدا گشاده است و هر گونه بخواهد انفاق مى کند.
۴. (ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدى من بعد ما بیناه للناس من فى الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللعنون); [۱۳] آن گروه از اهل کتاب که آیات و دلایل روشن و رهنمودى را که فرو فرستادیم ،بعد از آن که براى مردم در کتاب توضیح داده ایم، نهفته مى دارند، آنان را خداوند لعنت مى کند و لعنت کنندگان لعنتشان مى کنند.

 

آزار دهندگان خدا و رسول خدا

۱. (ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الآخره و اعدّ لهم عذاباً مهیناً); [۱۴] همانا کسانى که خداوند و رسولش را اذیت مى کنند خداوند آنها را در دنیا و آخرت لعنت مى فرستد ـ از رحمت خود دور ساخته ـ و براى آنها عذاب خوار کننده اى مهیا کرده است. همچنین پیش از این آیه مى فرماید: (انّ الله و ملائکته یصلّون على النّبى یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً) [۱۵]، مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آن قدر والا و بلند است که آفریدگار عالم هستى و تمام فرشتگانى که تدبیر این جهان به فرمان حق بر عهده آنها گذارده شده است، بر او درود مى فرستند، پس اى آدمیان شما نیز با این پیام جهان هستى هماهنگ شوید و اى کسانى که ایمان آورده اید بر او درود بفرستید و سلام بگویید و در برابر فرمان او تسلیم باشید.
هرگاه صلات، به خدا نسبت داده شود به معناى فرستادن رحمت است، و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان منسوب گردد به معناى طلب رحمت مى باشد. از سویى فعل مضارع «یصلّون» بر استمرار دلالت دارد. همچنین درباره چگونگى صلوات بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از خود آن حضرت پرسیده شد، فرمود: «اللهم صلّ على محمد و آل محمد کما صلیّت على ابراهیم انک حمید مجید، و بارک على محمد و آل محمد کما بارکت على ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید». [۱۶] آیه (انّ الذین یؤذون الله و رسوله) [۱۷]نقطه مقابل آیه صلوات مى باشد، یعنى کسانى که خدا و پیامبرش را ایذا و اذیت نمایند خداوند آنان را در دنیا و آخرت از رحمت خود دور مى سازد و براى آنان عذاب خوار کننده اى فراهم آورده است.
البته باید توجه نمود که «ایذا»ى خداوند به چه معناست؟ بعضى در این باره گفته اند که ایذاى خداوند به معناى کفر و الحاد است و برخى دیگر مى گویند: همان ایذاى پیامبر و مؤمنان است. آنچه مسلم است ایذا و آزار مفهوم وسیعى دارد; خواه کفر و الحاد باشد و یا نسبت هاى ناروا، تهمت، ایجاد مزاحمت و… چنان که در آیه دیگرى مى فرماید: (انّ ذلکم کان یؤذى النبى); [۱۸] این کار شما پیامبر را آزار مى دهد. در سوره توبه نیز آمده است: (و منهم الذین یؤذون النّبى و یقولون هو اذن) [۱۹];گروهى از آنها پیامبر را آزار مى دهند و مى گویند او آدم خوش باورى است که گوش به حرف هر کس مى دهد. آنان پیامبر اسلام را به خاطر انعطافى که در برابر سخنان مردم نشان مى داد به خوش باورى و ساده دلى متهم مى کردند.
همچنین در برخى روایات شیعه و اهل سنّت در خصوص مقام حضرت زهرا آمده است رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «فاطمه بضعه منى فمن أغضبها أغضبى»; [۲۰] فاطمه پاره تن من است هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
و در جاى دیگر فرمود: «ان فاطمه منّى یؤذینى ما آذاها»; [۲۱] فاطمه پاره تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد.
۲. (اولئک الذین لعنهم الله فأصمهم و اعمى أبصارهم); [۲۲] آنان ـ منافقان ـ را خداوند لعن کرده و گوش و چشمانشان را کور و کر گردانیده است.

 

قتل مؤمن به طور عمد

(و من یقتل مؤمناً متعمداً فجزاءهُ جهنم خالدا… و غضب الله علیه و لعنه و اعدّ له عذاباً عظیماً); [۲۳] هر کس به عمد مؤمنى را بکشد جزاى او جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند و خدا بر او خشم گیرد، او را لعنت کند و عذابى شدید براى او مهیا ساخته است.

 

ستمگران

۱. (فأذن مؤذّن بینهم انّ لعنه الله على الظالمین); [۲۴] پس ندا داد ندا دهنده اى ـ در بهشت ـ که لعنت خداوند بر ستمگران باد.
۲. (ألا لعنه الله على الظالمین); [۲۵] آگاه باشید که لعنت خداوند بر ظالمان و ستمگران است.
۳. (یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوء الدار); [۲۶] در آن روز ستمکاران را پوزششان سود ندهد و براى آنها خشم و لعنت و منزلگاه بدى مهیا شده است.
۴. (و تلک عادٌ جحدوا بایات ربهم وعصوا رُسُله و اتبعوا أمر کل جبار عنید و أتبعوا فى هذه الدنیا لعنه و یوم القیامه ألا انّ عاداً کفروا ربهم ألا بعداً لعاد قوم هود); [۲۷]و این قوم عاد آیات پروردگارشان را انکار کردند و بر رسولان عصیان نموده و از دستور هر فرمانده خیره سرى تبعیت کردند. پس در این دنیا و در روز قیامت نصیبشان لعنت است; همانا قوم عاد به پروردگارشان کفر ورزیدند هان مرگ بر عادیان: قوم هود.

 

فسادگران در زمین

(و یفسدون فى الأرض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار); [۲۸] و فساد مى کنند در زمین، برایشان لعنت است و بد جایگاهى.

دروغ گویان

۱. (وَ من أظلمُ ممن افترى على الله کذباً اولئک یعرضون على ربهم و یقول الأشهاد و هؤلاء الذین کذبوا على ربهم ألا لعنه الله على الظالمین); [۲۹] و کیست ستمکارتر از آنکه بر خدا دروغ بندد، آنان عرضه مى شوند بر پروردگار خویش و شاهدان مى گویند: اینهایند، آنان که بر پروردگار خویش دروغ بستند، همانا لعنت خداوند بر ستمکاران باد.
۲. (فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نسائنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین); [۳۰] پس هر که با تو در آن ـ حق ـ بعد از آنکه علم آن به تو رسیده محاجه و ستیزه کند، پس بگو بیایید، بخوانیم فرزندان ما و فرزندان شما را و زنان ما و زنان شما را و خودمان و خودتان را. سپس نفرین کنیم و لعنت خداوند را بر دروغ گویان خواستار شویم.
۳. (و الخامسه ان لعنه الله علیه ان کان من الکاذبین); [۳۱] و در مرتبه پنجم بگوید: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گویان باشد.
رهبرانى که مردم را به آتش فرا مى خوانند

(و جعلنا هم ائمهً یدعون الى النّار و یوم القیامه لا ینصرون و أتبعناهم فى هذه الدنیا لعنه و یوم القیامه هم من المقبوحین); [۳۲] و ما آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به سوى آتش فرا مى خوانند و روز رستاخیز یارى نخواهند شد. در این دنیا ـ در نتیجه اعمالشان ـ لعنت ابدى نصیبشان کردیم و در روز قیامت از زشت رویانند.

 

نسبت دهندگان به زنا

(انّ الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنیا و الاخره و لهم عذاب عظیم); [۳۳] کسانى که زنان پاکدامن و بى خبر ـ از هر گونه آلودگى ـ و مؤمن را متهم مى کنند، در دنیا و آخرت از رحمت الهى بدورند، و عذابى بزرگ در انتظار آنان است.

 

شجره ملعونه در قرآن

(و اذ قلنا لک انّ ربک أحاط بالناس و ما جعلنا الرؤیا التى أریناک الاّ فتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن); [۳۴] ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم فقط براى آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کردیم.
مقصود از شجره ملعونه یا درخت نفرین شده چیست؟ آیا مقصود از آن درختى است که از رحمت الهى دور شده یا این عبارت کنایى حکایت از واقعیت دیگرى دارد; البته در آیه دیگرى از قرآن مجید از درخت زقوم به فتنه توصیف شده است; (أم شجره الزقوم انّا جعلناها فتنهً للظالمین). [۳۵] (یا درخت زقوم در حقیقت ما آن را براى ستمگران «مایه آزمایش و» عذابى گردانیدیم) اما تنها آیه اى که در آن شجره ملعونه به کار رفته همین آیه است که در آن قصه رؤیا و شجره ملعونه به صورت مجمل بیان شده است.
در مواردى که پیش تر یاد شد شیطان، کافران و… مورد لعن واقع شده اند. همچنین شجره به چیزى گفته مى شود که داراى ساق، ریشه و برگ باشد، از این رو هرگاه گفته شود فلانى از شجره مبارکى است یعنى از اصل و ریشه مبارکى است، چنان که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «أنا و على من شجره واحده» [۳۶]، من و على از یک درخت هستیم. کسى که در این آیه و آیات دیگر تأمل کند به خوبى در مى یابد که مقصود از شجره ملعونه گروهى هستند که در قرآن مورد لعن قرار گرفته اند. این درخت، رشد و نمو پیدا کرده و داراى شاخه هایى شده است اما اصل و ریشه همه آنها یکى است. این گروه موجب فتنه امت اسلامى مى شوند. و دین و دنیاى مردم را به فساد مى کشانند. این ویژگى تنها بر سه طایفه قابل تطبیق است; اهل کتاب، مشرکان و منافقان.
مشرکان و اهل کتاب در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، چه پیش از هجرت و چه پس از آن چنین ویژگى اى نداشتند چنان که آیه (الیوم یئس الذین کفروا من دینکم…) [۳۷] (امروز کسانى که کافر شده اند از «کارشکنى در»دین شما نومید گردیده اند)ثابت مى کند که مسلمانان از شر آنان در امان بوده اند، اما منافقان همواره به اسلام تظاهر نموده و در بین مسلمانان از راه نسل و یا عقیده نفوذ کردند. این آیه در مقام بیان تسلى و اطمینان دادن به پیامبر است که آنچه در خواب دیده، سنّت الهى است که براى امتحان بندگانش مى باشد.
برخى از مفسران با استناد به روایت ابن عباس «رؤیا» را «اسرا» و «شجره ملعونه» را «شجره زقوم» دانسته اند. یعنى پس از مراجعت از معراج و انتشار آن، گروهى از مشرکان آن را دروغ دانسته و به استهزا و مسخره گرفتند، چنان که مشرکان پس از بیان شجره زقوم، آن را تکذیب کردند. از این رو چون معراج در بیدارى بوده است این مفسران چاره اى ندیدند جز آن که رؤیا را به رؤیت و دیدن معنا نمایند تا اختصاص به خواب نداشته باشد و گاهى مى گویند رؤیا چیزى است که انسان در شب ببیند خواه در خواب باشد یا بیدارى، برخى گفته اند که معراج در خواب بوده است.
مرحوم علامه طباطبایى مى نویسد: این مطالب هیچ کدام مستند صحیح ندارد. [۳۸]روایات شیعه و اهل سنّت مدعاى علامه طباطبایى را ثابت مى کند.
سیوطى، از سهل بن سعد روایت مى کند: «قال رأى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى فلان ینزون على منبره نزو القرده فساءه ذلک فما استجمع ضاحکاً حتى مات فأنزل الله، و ما جعلنا الرؤیا التى أریناک فتنه للناس» [۳۹]; رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در خواب دید که فرزندان فلانى مانند میمون از منبر بالا رفته و پایین مى آیند از این جهت ناراحت بود، به گونه اى که پس از آن خنده بر لب مبارکشان نیامد تا از دنیا رحلت فرمود و خداوند آیه (و ما جعلنا الرؤیا) [۴۰] را نازل فرمود.
همچنین از عبدالله بن عمر روایت مى کند: «ان النبى قال رأیت ولدا لحکم بن أبى العاص على المنابر کأنهم القرده و انزل الله فى ذلک، (و ما جعلنا الرؤیا)»; پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: پسران حکم بن ابوالعاص را دیدم که به مانند میمون از منبرها بالا رفته اند، خداوند این آیه را نازل فرمود. [۴۱] در روایت آمده است که پیامبر فرمود: «ویلٌ لأمتى مما فى صلب هذا» (واى بر امتم از آنچه درصلب این مرد «حکم بن ابوالعاص» است) [۴۲]

 

منافقان

(لئن لم ینته المنافقون و الذین فى قلوبهم مرضٌ و المرجفون فى المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیه الاّ قلیلاً ملعونین أینما ثقفوا أخذوا وقتلوا تقتیلاً); [۴۳] اگر منافقان و آنها که در دل هایشان بیمارى است و همچنین آنها که اخبار دروغ و شایعات بى اساس را در مدینه پخش مى کنند، دست از کار خود برندارند، تو را بر ضد آنها مى شورانیم، سپس جز مدت کوتاهى نمى توانند در کنار تو در این شهر بمانند. و از همه جا طرد مى شوند، هر جا یافت شوند گرفته خواهند شد و به قتل خواهند رسید.
ابو هریره مى گوید پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «رأیت فى النوم بنى الحکم او بنى ابى العاص ینزون على منبرى کما تنزوا القرده…»; [۴۴] ابوهریره مى گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: در خواب دیدم که فرزندان حکم یا ابى العاص از منبرم مانند میمون بالا رفته و پایین مى آیند سپس مى گوید: پس از آن تا هنگام وفات خنده اى بر لب آن حضرت دیده نشد.
سعید بن مسیب مى گوید: «رأى النبى(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى أمیّه على منبره فساءه ذلک فأوحى الله الیه: انّما هى دنیا أعطوها، فقرت عینه، و هى قوله: و ما جعلنا الرؤیا التى أریناک الاّ فتنه للناس; [۴۵] یعنى بلاء للناس».
عمرو بن مره روایت مى کند: «جاء الحکم بن أبى العاص یستأذن على رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)فعرف کلامه، فقال: ائذنواله حیه، او ولد حیه، علیه لعنه الله، و على من یخرج من صلبه الاّ المؤمنون، و قلیل ما هم، یشرفون فى الدنیا و یوضعون فى الآخره، و ذو مکر و خدیعه یعظمون فى الدنیا و مالهم فى الآخره من خلاق»; [۴۶] عمرو بن مره روایت مى کند: حکم بن ابى العاص اجازه گرفت تا نزد رسول خدا مشرف شود، حضرت او را شناخته، فرمودند: اجازه دهید، براى او مارى است یا فرزندى ـ از ـ مار است. بر او و کسى که از صلب او بیرون آید لعنت خداست، جز کسانى که مؤمن باشند و آنها بسیار اندکند. خود را در دنیا از اهل شرافت مى دانند ولى در آخرت پست مى باشند. آنها داراى مکر و نیرنگند. در دنیا عظمت داده نمى شوند و در آخرت هیچ نصیبى ندارند.
عبدالله بن زبیر در حالى که بر منبر سخنرانى مى کرد گفت: «و رب هذا البیت الحرام، و البلد الحرام، ان الحکم بن أبى العاص و ولده ملعونون على لسان محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)»; [۴۷] عبدالله زبیر در حالى که بر منبر بود و سخنرانى مى کرد، گفت: سوگند به بیت الحرام ـ کعبه ـ و شهر حرام ـ مکه ـ حکم بن ابى العاص و اولاد او به زبان مبارک محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)لعنت شده اند.
در این باره روایات فراوانى در تاریخ دمشق به نقل از کتاب هاى حدیثى اهل سنّت ذکر شده است.

 

معیار لعن در قرآن

از آنچه درباره لعن افراد و گروهها در قرآن کریم بیان شد معیار لعن روشن مى شود:

۱. تمرد، لجاجت و عدم اطاعت دستورات الهى
۲. پنهان کردن حقایق;
۳. آزار و اذیت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم);
۴. ستم و ستمگرى;
۵. فسادگرى در زمین;
۶. دروغ بر خداى بزرگ;
۷. نسبت فحشا به کسى;
و… .
در روایات نیز معیارهاى لعن بیان شده که عبارتند از:

۱. تحریف و دگرگونى در کتاب هاى الهى;
۲. تکذیب قضا و قدر الهى;
۳. دگرگونى در سنّت رسول خدا;
۴. حلال شمردن چیزهایى که خداوند درباره عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) حرام نموده است;
۵. تلاش در جهت عزیز نمودن کسانى که خداوند آنان را ذلیل نموده و یا ذلیل کردن کسانى که خداوند عزیز کرده است;
۶. حلال شمردن محرمات خدا;
۷. نسبت کفر به مؤمنان;
۸. بدعت گذاران;
۹. تصرف سرمایه هاى عمومى مسلمانان.
در اینجا براى روشن شدن معیارهاى بالا به چند روایت اشاره مى شود:

علامه مجلسى از جناب رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) روایت نموده است که آن حضرت فرمود: «هفت گروه را لعن نمودم، چنان که پیامبران پیش از من که از مقام استجابت دعا برخوردار بودند نیز آنها را لعن کردند; المغیّر للکتاب الله، الزائد فى کتاب الله، و المکذب بقدر الله، و المبدل سنه رسول الله، التارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرّم الله عزوجل، و المتسلط فى سلطانه لیعزّ من اذّل الله و یذّل من اعزّ الله، و المتسلط بالجبروت لیذّل من اعزّه الله، و المستحل لحرم الله، و المستأثر بفىء المسلمین المستحل له; [۴۸]کسانى که کتاب الهى را دگرگون نموده و در آن افزوده اند، تکذیب کنندگان قَدَر الهى، دگرگون کنندگان سنّت رسول خدا، آنان که آنچه خداوند درباره عترت من حرام شمرده، حلال بدانند، تصرف و دخالت کنندگان در سلطنت الهى تا بخواهند کسانى را که خداوند ذلیل نموده عزیز و کسانى را که عزیز نموده ذلیل کنند، حلال شمردن محرمات خداوند، در اختیار گیرندگان سرمایه هاى عمومى مسلمانان که براى عموم آنان حلال است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ملعون ملعون من رمى مؤمناً بکفر و من رمى مؤمناً بکفر فهو کقتله»; [۴۹] لعنت شده است کسى که مؤمنى را نسبت کفر دهد و نسبت کفر به مؤمن مانند کشتن اوست.
امام صادق و امام باقر(علیهما السلام) کسانى را که در اثر تسلط شیطان بر آنان فریب او را خورده و در دین الهى بدعت ایجاد نموده اند لعنت کرده اند; چنان که درباره دو تن از اصحاب بدعت به نام «بنان» و«سرى» که آیه (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله) [۵۰]را به رأى خود تفسیر کرده و گفته اند خدایى که در زمین است غیر از خداى آسمان مى باشد، امام فرمود: «و الله ما هو الاّ الله وحده لا شریک له، اله فى السموات و اله فى الأرض کذب بنان، علیه لعنه الله، لقد صغر الله جل جلاله و صغر عظمته»; [۵۱] سوگند به خداوند که او تنهاست و شریکى ندارد. ـ خداوند تعالى ـ معبود در آسمان ها و معبود در زمین است. همانا بنان دروغ گفت لعنت خدا بر او باد. او خداند بزرگ را کوچک شمرد و عظمت و بزرگى خداى را ناچیز شمرد.

نویسنده: عبدالرحيم عباس آبادي

پی نوشت ها :

[1] آل عمران /57
[2] نحل /90
[3] سوره ص/ 78.
[4] احزاب/ 64.
[5] مائده/ 78.
[6] بقره/ 161.
[7] همان، آيه 89.
[8] عنكبوت/ 25.
[9] احزاب/ 66 ـ 68.
[10] نساء/ 51 ـ 52.
[11] مائده/ 13.
[12] همان، آيه 64.
[13] بقره/ 159.
[14] احزاب/ 57.
[15] احزاب/56
[16] مجمع البيان، ذيل آيه و تفسير نمونه، سوره احزاب.
[17] احزاب/57
[18] احزاب/ 53.
[19] توبة/61
[20] صحيح بخارى، ج 5، 26.
[21] صحيح مسلم، ج 4، ص 1903، باب فضائل فاطمه و تفسير نمونه، سوره احزاب.
[22] محمد/ 23.
[23] نساء/ 93.
[24] اعراف/ 44.
[25] هود/ 18.
[26] غافر/ 52.
[27] سوره هود، آيه 59 ـ 60.
[28] رعد/ 25.
[29] هود/ 18.
[30] آل عمران/ 61.
[31] نور/ 7.
[32] قصص/ 41 ـ 42.
[33] نور/ 23.
[34] اسراء/ 60.
[35] صافات/ 62 و 63.
[36] كنزالعمال،ج11،ص608،ش32943
[37] مائدة/3
[38] الميزان، ج 15، ص 148.
[39] مجمع الزوائد،هيثمى،ج5،ص243
[40] اسراء/60
[41] همان.
[42] مستدرك حاكم، ج 4، ص 481 و أسد الغابة، ج 2، ص 34.
[43] احزاب/ 60 و 61.
[44] تاريخ دمشق، ج 60، ص 225; نقل از دلائل النبوة، ج 6، ص 511.
[45] همان.
[46] كنزالعمال،ج11،ص357، ح 31729 و تاريخ دمشق،ج57، ص268.
[47] همان.
[48] بحارالانوار، ج 69، ص 204; كتاب ايمان و كفر، باب 106.
[49] همان، ج 69، باب 107.
[50] زخرف/84
[51] همان، ج 69، باب 109.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد