مفهوم سعادت در اخلاق نيكوماخس و جامع السعادات (2)
مفهوم سعادت در اخلاق نيكوماخس و جامع السعادات (2)
از اين رو، فايده گرايان در پارهاى اوقات مجاز به نقض قواعد اخلاقى سنتى هستند، به شرطى كه با اين كارشان توازن ميان سعادت و شقاوت به هم نخورد; براى مثال، اگر يك جراح مغز كه به فايده گرايى اعتقاد دارد و يك گدا، درون قايقى كه در حال غرق شدن است و فقط يك نفر را مىتواند حمل كند، باشند. جراح به خود اجازه خواهد داد فرد گدا را در آب بيندازد ; به اين دليل كه وى و مهارت پزشكىاش سعادت بيشترى براى مردم به بار خواهد آورد.
«بنتام» منفعت را محور اخلاقش قرار مىدهد و در تعريف منفعت مىگويد: ويژگى و خاصيت، چيزى است كه به واسطه آن، چيز سودمند، لذت، خير سعادت مىشود.
در نظر «بنتام» منشا رفتارهاى انسان تلاش او است براى به دست آوردن منفعت هر چه بيشتر. و چون سعادت همان اجتماع لذات است، پس منشا رفتار هر انسانى تلاش براى به دست آوردن سعادت هر چه بيشتر است. (15)
او بر خلاف «اپيكور» كه توجهى به اجتماع و امور جمعى نداشت، و نفع و سود عمومى را جانشين نفع و سود فردى مىساخت، بر اين عقيده بود كه چون بستگى و ارتباط بسيار شديدى ميان تك تك انسانها حكمفرما است، تفاوت هر يك از افراد به خوشبختى همگانى برمىگردد; چون منافع گروهى شامل منافع فرد نيز مىشود و بدين خاطر بايد سعادت عمومى مقدم بر سعادت فردى باشد.
«ميل» بر خلاف «بنتام» اعتقاد داشت فايدهگرايى به همان اندازه كه ممكن استبراى قانونگذاران يك نظام اخلاقى محسوب شود براى مردم عادى نيز مىتواند به صورت نظام اخلاقى درآيد; از اين روى وى بيشتر ترجيح مىداد از سعادت سخن بگويد تا از لذت.
«ميل» تصور مىكرد با اولويتبخشيدن به گونههاى فرهنگى – معنوى سعادت در مقابل لذتهاى مادىتر و ناخوشآيندتر مىتوان گرايش به ماده در اخلاق فايده گرايانه را كمتر ساخت.
چنين تصويرى از سعادت، مورد نقد صاحبان انديشه قرار گرفته است; ولى فايدهگرايان دست كم اين فايده را داشتهاند كه مروج اين نظريه بنيادين، كه وظيفه اصلى دولتها و سعادتمند ساختن اكثر شهروندان است، باشند.
«استوارت ميل» مىگويد: «من در اين جا ايراد و اشكالى را كه مخالفان مذهب اصالت نفعطلبى بر اين فلسفه مىكنند و احيانا در آن ذى حق هستند بازگو مىكنم كه معيار فلسفه نفعطلبى منحصر به فرد نيستبلكه منظور من از فلسفه نفعطلبى آن است كه شامل عدهى بىشمارى از مردمان باشد و جمع بيشترى را در بر بگيرد» . (16)
بدين ترتيب اجمالا مىتوان گفت كه تطور انديشه سعادت در غرب پنج مرحله را پشتسرگذاشته است: مرحله نخست ناظر به فلسفههاى اخلاقى افلاطون و سقراط است. سقراط فضيلت را معرفت مىپنداشت و افلاطون ضمن پذيرش آن كمال مطلوب و خير اعلا را به عنوان چيزى متعالى و جاويدان مىانگارد و معتقد است كه براى هر فضيلتى يك نمونه ايدهآل وجود دارد و يك انسان ايدهآل، و ايدهآلهاى فضايل انسان و وظيفه اخلاقى انسان تطبيق دادن خود با آن ايدهآلها است.
در مرحله دوم، ارسطو از مفهوم سعادت تفسير عقلانى و تحليل بسيار عالى به دست مىدهد و درباره زندگى خوب هم، فضايل اخلاقى ارائه مىدهد و اين امور را خيلى كاملتر و منظمتر از افلاطون و سقراط تحليل مىكند.
در مرحله سوم، مضمون سعادت به شكل ديگرى ظهور مىكند در اين مرحله مفهوم سعادت بر ديگر مفاهيم اخلاقى نظير «خير» و «فضيلت» و «سعادت» سايه انداز مىگردد. و سعادت انسان در نوع بهرهورى از لذايذ تفسير مىشود. بر اين اساس دو روش كاملا متضاد از هم پديد مىآيد. يكى روش لذت گرايان كه «اپيكور» و «آريستيپوس» از بنيان گذاران اين مكتب بودهاند. و مكتب اصالت نفع كه در قرن نوزدهم توسط «جرمى بنتام» و «استوارت ميل» پايه گذارى شده بود، كه در واقع همان تعديل يافته و تكميل شده اصالت لذت بود; با اين تفاوت كه «نفع جمع» را بر «نفع فرد» ترجيح مىدادند.
روش دوم روش «كلبيون» بود كه برخلاف لذت گرايان، سعادت را در گرو امتناع و دورى جستن از هر گونه لذت دنيوى معرفى مىكنند.
در مرحله چهارم، اگر به فلسفههاى اخلاقى قرون وسطى نظر افكنيم با تفسير خاصى از سعادت مواجه هستيم. در اين مرحله، انسان سعادتمند كسى شناخته شده كه در اطاعت از امر الهى بوده و سعادتمندى را در كليسا و تعاليم انجيلى جست و جو مىكند.
اما در مرحله پنجم، كانت مسير انديشه سعادت را دگرگون مىسازد و فلسفه اخلاق خويش را مبتنى بر تكليف مىسازد و اين باور را مىپرورد كه اخلاق سر و كارش با سعادت نيستبلكه با كمال است.
مقايسه اخلاق نيكوماخس با جامع السعادات
سه كتاب تحت عنوان اخلاق به ارسطو نسبت داده شده است كه عبارت است از: اخلاق كبير، رسالهاى در فضايل و رذايل موسوم به « اخلاق اوداموس » و اخلاق نيكوماخس كه كتاب اخير ضمن آن كه منظمترين و منسجمترين آثار اخلاقى به شمار مىرود، جامع آراى ارسطو در فلسفه اخلاق است.
اين كتاب ده كتاب را در خود جا داده است: اول غايت زندگى است و آن بحث مقدماتى جدلى است; يعنى عقايد و آرايى را مطرح و بررسى كرده و در ضمن آن از روش اين علم سخن گفته شده است.
كتاب دوم در زمينه فضيلت است. و مقاله سوم دو قسمت دارد: يكى در مورد اراده و اختيار كه هر دو اصل فضيلتاند. و ديگرى آغاز تفصيل بيان در زمينه فضايل و رذايل كه اين تفصيل تا پايان كتاب نهم ادامه مىيابد.
اما كتاب دهم آخرين بحث ثانوى درباره غايت زندگانى است; اما نه آن چنان كه عامه مردم تصور مىكنند; بلكه آن چنان غايتى كه فيلسوف آن را در نظر خود پرورده است.
كتاب جامع السعادات مشهورترين اثر علامه نراقى در علم اخلاق است كه او را همچون فيلسوفى بزرگ جلوهگر مىسازد و همپايه ابوعلى مسكويه و خواجه نصيرالدين طوسى قرار مىدهد.
علامه نراقى اين كتاب را در سه بخش تاليف مىكند: در بخش اول بحث تجرد نفس ناطقه را پيش مىكشد و دلايلى را در تجرد نفس ناطقه ذكر مىكند.
از اين رو، به شيوه ابن مسكويه در طهارة الاعراق و ارسطو در اخلاق نيكوماخس به اين مهم اهتمام مىورزد و اين را گوشزد مىكند كه رسيدن به سعادت و كسب كردن آن مبتنى بر معرفت نفس است. و در ادامه حقيقتخير و سعادت و شرايط دستيابى به آن را بيان مىكند.
در بخش دوم، ضمن بر شمردن فضايل چهارگانه – حكمت، عدالت، عفت و شجاعت – فضايل و رذايل و انواع و اجناس آن را مفصلا به روش اسلامى به بحث فلسفى مىگذارد.
و در بخش سوم، همه فضايل و رذايل را بر اساس قواى سه گانه: عاقله، شهويه و غضبيه، به شيوه ارسطو پىريزى مىكند و آنگاه براى هر قوهاى اجناس فضايل و رذايل متعلق به آنها را جداگانه و همچنين به ضميمه ديگرى ذكر مىكند. و سپس انواع آنها را برمىشمرد و هر نوع را با نظريه حد وسط و اطراف تطبيق مىدهد.
كتاب جامع السعادات تفاوت عمدهاى با اخلاق نيكوماخس ندارد (نگاه كنيد به جدول يك) ; زيرا اخلاق نيكوماخس در واقع مهمترين منبع غيرمستقيم جامعالسعادات است; ولى در عين حال در طرح سيستم اخلاقى كه علامه نراقى ارائه مىدهد، سبتبه اخلاق نيكوماخس از نواقص و كاستى كمترى برخوردار است و در برخى موارد نسبتبه منافع پيشين مانند اخلاق ناصرى خواجه نصير طوسى و تهذيب الاخلاق ابن مسكويه و حتى در پارهاى موارد از اخلاق نيكوماخس برترى دارد كه در اينجا به برخى از آن اشاره مىشود:
1. طبقهبندى فضايل و رذايل
ارسطو نخستين كسى است كه فضايل و رذايل را براساس حدوسط طبقهبندى كرد و فقط به دادن معيارى براى شناخت فضايل و رذايل اكتفا نكرد.
ارسطو در كتاب اخلاق نيكوماخس به طور جزيى به بررسى فضايل و رذايل پرداخت و مفاهيم خاص اخلاق را همچون شجاعت و جبن، سخاوت و اسراف، كرامت و لئامت، سخاوت و بخل، رفاقت و ترشرويى (نگاه كنيد به جدول 2) بررسى نموده، و نشان داده است كه يك فضيلت مثل سخاوت چگونه واسطه بين دو رذيلتبخل و اسراف قرار گرفته است و چه نسبتى با آن دو دارد.
طبقهبندى فضايل و رذايل در جامع السعادات مثل كتابهاى اخلاقى چون اخلاق ناصرى و تهذيب الاخلاق و رساله اخلاق ابوعلى سينا متاثر از اخلاق نيكوماخس است.
ولى علامه نراقى بيشترين تلاش خود را در طبقهبندى و تقسيم منطقى در بيان فضايل و رذايل به عمل آورده است. (نگاه كنيد به جدول 3) نه تنها ابوعلى مسكويه و خواجه نصير طوسى بلكه ارسطو نيز دقتهاى علامه نراقى را در طبقه بندى و نظم منطقى فضايل و رذايل اخلاقى اعمال نكردهاند.
چيزى كه در بررسى جزئى اخلاق نيكوماخس از فضايل و رذايل خيلى محسوس است، نبود نظم و تقسيم منطقى در بيان فضايل و رذايل است; زيرا تعداد فضايل و رذايل در اين كتاب به طور منطقى بررسى نشده است و نيروها و قواى انسانى كه منشا چنين صفاتى هستند مورد توجه قرار نگرفته است.
براى مثال ارسطو در فصل هفتم بخش دوم از سخا و اعتدال به عنوان فضيلت نام مىبرد. و در بخش پنجم كتاب به استقلال از فضيلت عدالتبحث مىكند كه صرفا جنبه اجتماعى دارد. گفتار مبهم ارسطو درباره اعتدال حداقل اين ابهام را به دنبال خواهد آورد كه آيا سخا و اعتدال فضايل اخلاقىاند يا براى نمونه و جنبه غير فردى دارد.
اين ابهامگويى و پراكندهگويى به برخى از دانشيان علم اخلاق چون فارابى و خواجه نصير نيز سرايت كرده است. فارابى در رساله خود هم چون ارسطو فقط فضايل را به دو صنف اخلاقى و عقلى تقسيم مىكند و در تعريف فضايل اخلاقى به همين مقدار اكتفا مىكند كه اينها فضايل تمايلى (نزوعى) انسان هستند و به عفت و شجاعت و سخاوت و عدالت مثال مىزند. (17)
علامه نراقى با ذكر قواى انسان و صفاتى كه منسوب به يكى از قوا است در يك تقسيمبندى جامع، هر يك از فضايل و رذايل اخلاق را به يكى از قوا يا مشتركا به چند قوه نسبت مىدهد و در سراسر كتاب با توجه به تقسيم بندى، خود درباره هر يك از فضايل و رذايل به طور مستوعب بحث مىنمايد. چنان كه خود مىگويد:
«در شمارش فضايل و رذايل و تحت ضابطه درآوردن آنها و ادخال بعضى در بعض ديگر و اشاره به قوه و نيرويى كه علت هر يك از آنها استبه روشى كه توضيح داديم هر يك از علماى اخلاق متعرض آن نشدهاند; بلكه تنها بعضى آنها را بيان نمودهاند و از سخنان برخى از آنان در پارهاى از مواضع مخالفتبا اين تقسيم استفاده مىشود» . (18)
2. مفاهيم سهگانه اخلاق
سه مفهوم خير و فضيلت و سعادت، اساسىترين مفاهيم نهادههاى حكمت عملى است. هر نظام فلسفى و اخلاقى در اصطكاك با اين سه مفهوم شكل مىگيرد. تمام نظامهاى فلسفى و اخلاقى موجود غرب مبتنى بر يكى از سه مفهوم خير، فضيلت و سعادت است. و در نهادههاى فلسفى ارسطو مفاهيم سه گانه مذكور جاىگاه ويژهاى دارد.
الف – خير
خير، اساسىترين مفهوم رايج در حكمت عملى است; به اين معنا كه هر مكتبى با هر نوع ديدگاه اخلاقى مىپذيرد كه هدف او تامين خير است. هيچ مكتبى مدعى طرفدارى از شر يا خواهان زندگى شرورانه نيست.
از نظر ارسطو عقيده عمومى معطوف به خير است: «عقيده عمومى بر اين است كه هر فن و تجسس علمى و نظرى و هم چنين هر گونه انتخاب معطوف به خير است و به سوى خير گرايش دارد» . (19)
خير در اصطلاح ارسطو به مطلق و نسبى يا مطلوب بالذات و مطلوب بالعرض تقسيم مىشود و مطلوب بالذات فقط خير اعلى است، و جز آن، مطلوب بالعرض است; يعنى وسيله رسيدن به خير اعلى است; اما خيرهاى بالعرض داراى مراتب تشكيكى هستند و بعضى در قياس با برخى ديگر وسيله شمرده مىشود. (20)
ارسطو در ادامه مىگويد: «چون غايات متعدداند و ما بعضى از آنها را به منظور غايت ديگرى انتخاب مىكنيم و وسيله و سبب ابزار قرار مىدهيم، پس واضح است كه اين وسايط غايات نهايى و كامل نيستند; در حالى كه خير اعلا كامل است; از اينجا نتيجه مىگيريم كه اگر غايت اعلا واحد باشد، اين غايت همان خيرى است كه ما مىجوييم و اگر غايات متعدد باشد، آن غايتى كه كاملتر است آن را خير مىپنداريم» . (21)
اختلاف عمده ارسطو با افلاطون بر سر مفهوم «خير» است. غايت رفتار اخلاقى، وصول به سعادت انسانى است و سعادت انسان در خير او است و در نظر ارسطو خير به معنايى مىگويند به كلى متفاوت با آنچه افلاطون در اين مورد باور دارد.
افلاطون معتقد استيك مثال خير وجود دارد كه اشياى خوب به نحوى از آن بهرهمنداند. اما ارسطو معتقد است كه خير فقط در اشياى خوب قابل تحقق است و خوبى اشياى خوب متناسب با غايات آنها متفاوت است. حركت از معناى خير در اشيا را بايد جداگانه و در محدوده حوزه كاربرد آن تعريف كرد.
ارسطو در اين باب مىگويد: «بر خلاف نظر افلاطون كه گفته استخير امر واحدى است، بايد گفت: خير چون در مقولههاى مختلفى در درجات و مراتب گوناگون خودنمايى مىكند امر واحدى نيست. مقصود از مراتب خير اين است كه مثلا فرصتخوب، خير در مقوله زمان است و جاى خوب خير در مقوله مكان است و عقل خوب در مقوله جوهر و… است» . (22)
در جامع السعادات عموميتخير در قياس با سعادت و اشتراك سعادت به اكتساب فضيلت پذيرفته شده است. علامه نراقى درباره مفهوم خير مستقلا بحث نمىكند و هميشه در كنار مفهوم سعادت از آن ياد مىكند. وى غايت تهذيب و پيراستن نفس از رذايل و تكميل آن به فضايل را رسيدن به خير و سعادت مىداند.
ب – فضيلت
فضيلتبه عنوان يكى از مفاهيم سه گانه اخلاق مورد توجه دانشيان اخلاق بوده است. ارسطو احراز فضايل نفسانى را وسيله نيل به سعادت مىداند و مىگويد: «سبب حقيقى سعادت در فعاليتبر وفق فضيلت و علت واقعى بدبختى در فعاليت موافق با رذيلت، مندرج است» . (23)
مرحوم نراقى در بيان مفهوم فضيلتبه عنوان يكى از مفاهيم سه گانه اخلاق با توضيح مختصرى از آن گذشته است. و بيشتر در قالب مباحث و موضوعات اخلاقى فضايل و رذايل از آن ياد كرده است; اخلاق نيكوماخس هرچند به كاربرد غيراخلاقى مفهوم فضيلت توجهى نمىكند، در اخلاق نيكوماخس فضيلت در قالب حالت نفسانى ارزش از مفاهيم اساسى اخلاق است كه هيچ مكتبى از آن روىگردان نيست. بدين خاطر ارسطو نيز احراز فضايل نفسانى را وسيله نيل به سعادت مىداند.
ج – سعادت
سعادت يكى از مكاتب اخلاقى به شمار مىآيد و مبتنى بر اين اصل است كه مطلوب نهايى و غايت قصواى انسان، نيل به سعادت و كمال به حساب آمده و انسانها در پرتو اين هدف، ارزش مىيابند.
قريب به اتفاق انديشهورزان اخلاق، مبناى اخلاق نظرى را بر اساس انديشه سعادت استوار كردهاند. حتى فايده گرايان و لذت گرايان بر ارزشمندى سعادت پاى فشردهاند.
پي نوشت ها :
15) كاپلستون، فلسفه تاريخ، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، (انتشارات سروش 1370) ج 8 ، ص 50- 51.
16) سيد محمد تقى مدرسى، فلسفه اخلاق، (سروش، 1371) ص 190.
17) سيدمحمد تقى مدرسى، فلسفه اخلاق، (سروش 1371) ص 190.
18) محمدمهدى نراقى، جامع السعادات، به تصحيح محمدرضا مظفر، ج 1، ص 107.
19) ارسطو، اخلاق نيكوماخس، دكتر ابوالقاسم پورحسينى، ص 104.
20) همان.
21) همان، ص 15- 16.
22) همان، ص 11.
23) همان، ص 27.
منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ….
ae