مفهوم مرگ در انديشه اسلامي
از ميان موجودات خود آگاه نيستند دغدغه اي نسبت به اين مسئله نيز ندارند. اما مرگ براي انسان ها هميشه به عنوان يك دغدغه اساسي بوده است. اما مرگ چيست؟
مفهوم مرگ در رشته هاي گوناگون علمي مفاهيم متفاوت (و در عين حال مرتبط با هم) دارد. در زيستشناسي مرگ پايان زندگي موجودات زندهاست. در نقطهاي از زمان كه
مفهوم مرگ در رشته هاي گوناگون علمي مفاهيم متفاوت (و در عين حال مرتبط با هم) دارد. در زيستشناسي مرگ پايان زندگي موجودات زندهاست. در نقطهاي از زمان كه
مفهوم مرگ در انديشه اسلامي
نويسنده: زهرا رضائيان
از ميان موجودات خود آگاه نيستند دغدغه اي نسبت به اين مسئله نيز ندارند. اما مرگ براي انسان ها هميشه به عنوان يك دغدغه اساسي بوده است. اما مرگ چيست؟
مفهوم مرگ در رشته هاي گوناگون علمي مفاهيم متفاوت (و در عين حال مرتبط با هم) دارد. در زيستشناسي مرگ پايان زندگي موجودات زندهاست. در نقطهاي از زمان كه فرد آرايش سلولي مغز خود و در نتيجه اطلاعات ذخيره شده آن را از دست ميدهد دچار مرگ غير قابل بازگشت خواهد گرديد. اينكه يك انسان چگونه و به چه علت پير مي شود از مسائل دشوار زيست شناسي است. ولي زيست شناسان معتقدند زماني كه توانايي سلول ها براي تقسيم سلولي كاهش مي يابد انسان رو به پيري مي رود. تقسيم سلولي از ابتداي خلقت انسان تا انتهاي زندگي او ادامه دارد و بعد متوقف شدن آن زندگي انسان نيز به پايان مي رسد. اگر از نكات پيچيده و جزئيات تخصصي اين رشته صرفنظر كنيم، مي توانيم بگوييم اينها همه توضيحاتي است كه رشته هاي علمي مي توانند درباره اين پديده عظيم به ما بگويند. روشن است كه اين مقدار از ملاحظات علمي نمي تواند روح جستجوگر ما را درباره مرگ اغناء نمايد.
در طول تاريخ نيز همين گونه است. اهميت اين مفهوم آنقدر زياد است كه هميشه به عنوان يكي از مهم ترين قسمت هاي فرهنگ انسان ها محسوب مي شود. بخش عظيمي از اين فرهنگ متاثر از ديدگاه اديان به مرگ است.
از ميان موجودات ميرا تنها انسان است كه از ويژگي مرگ-آگاهي برخوردار است. تنها انسان است كه مي داند خواهد مرد. موجودات ديگر، حيوانات، نباتات و جمادات مي ميرند ولي نمي دانند كه مي ميرند. موجوداتي كه نمي ميرند و يا از مرگ خود آگاه نيستند دغدغه اي نسبت به اين مسئله نيز ندارند. اما مرگ براي انسان ها هميشه به عنوان يك دغدغه اساسي بوده است. اما مرگ چيست؟ اين سوال همانند يك راز در طول تاريخ براي بشر مطرح بوده و هست. حضرت علي عليهالسلام دشواري فهم مرگ را چنين بيان مي كنند:
«واِنّ للموت لغمرات، هي افظع من ان تُستغرق بصفةٍ اوتعتدل علي عقول اهل الدّنيا»
«مشكلات مرگ چنان پيچيده و دردناكند كه به وصف در نميآيند و با قوانين خرد مردم اين دنيا، سنجيده نميشوند.» (نهجالبلاغه، خطبه 221، بند 34)
مكاتب گوناگون مسئله مرگ را با از زواياي گوناگوني مد نظر قرار داده اند. شايد بتوان يونانيان را نخستين مردماني دانست كه درباره مرگ به انديشه هاي نظري و فلسفي پناه بردند. سقراط معتقد بود فلسفه ژرف انديشي درباره مرگ است. همه فيلسوفان واقعي آرزومند مرگ هستند. آنها از مگر هراسي ندارند. زيرا فيلسوف از آن جهت كه فيلسوف است، همه عمر خود را در جستجوي حقيقت صرف مي كند. اين جستجو در اين جهان به نتيجه نمي رسد و فيلسوف بعد از مرگ به حقيقت دست مي يابد. (فايدون/ 68) نگاه فيلسوفان رواقي با ديدگاه سقراطي متفاوت است. از ديدگاه آنها مرگ يك رويداد طبيعي و همانند ديگر رويدادهاي طبيعي عالم است. براي مثال آن را به حركت ستارگان در آسمان تشبيه مي كردند. به همين دليل آن را حادثه مهمي نمي دانستند و معتقد بودند مرگ اتفاقي است همانند ديگر حوادث عالم. اين جمله معروف از زنون (موسس مكتب رواقي) است كه در زمان مرگش گفت: « اي خاك، من خود مي آيم، چرا اينسان به سوي خود مي كشاني ام».
فيلسوفان معاصر نيز مسئله مرگ را يكي از دغدغه هاي انديشه خود مي دانستند. فيلسوفان قاره اي/اگزيستانسياليسم (يكي از مكاتب فلسفي معاصر كه خاستگاه آن اروپا و بويژه كشورهاي آلماني زبان بود و در مقابل مكاتب فلسفه تحليلي انگليسي زبان به شمار مي آيد) بيش از ديگران درباره مرگ سخن گفته اند. مارتين هايدگر (فيلسوف آلماني) آدمي را وجودي رو به مرگ مي خواند و بنيادي ترين پرسش هر فيلسوف را معطوف به جستجوي معنا براي زندگي تلقي مي كرد. آثار كساني مانند سارتر و كامو به خوبي دلمشغولي آنان را به موضوع مرگ نشان مي دهد. بزرگ ترين نويسندگان جهان همچون تولستوي و داستايوفسكي رمان هاي خود را كه به ظاهر شرح (زندگي) گروه هايي از مردم جهان است سرشار از عبارات درباره (مرگ) كرده اند. رمان (ابله) از داستايوفسكي نشان مي دهد كه او چه اندازه به پيوند مرگ و زندگي مي انديشيده و يكي را بدون ديگري سرگردان مي يافته است.
از ديدگاه انديشه اسلامي مرگ تنها گذرگاه جهان غيب است. پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ، زندگي دنيا را خواب و مرگ را بيداري ناميده است. يعني مرگ دريچهاي است براي خروج از عالم خيال و ورود به جهان حقيقت و واقعيّت. حضرت علي علي عليهالسلام در اين زمينه مي فرمايند: «مرگ، ما را با دنياي تازهاي روبرو ميكند كه همه عوالم آن براي ما شگفتانگيز ورود به اين دنياي جديد، تنها با برافتادن پردهاي امكان مييابد كه به دست مرگ فرو افتد.» (نهج البلاغه، خ 20).
حضور انديشه مرگ در انديشه اسلامي ملاك و معياري براي خلق ارزش هاي معنوي است. ارزش هاي فردي و اجتماعي با وجود مرگ آگاهي تنها به زندگي مادي و حيت دنيوي خلاصه نمي شود بلكه سايه اي از عالم آخرت هميشه بر روي آنها وجود دارد. انسان دينمدار با مرگ آگاهي خود اعمال خود را معطوف به جهاني ديگر مي بيند. از دلبستگي هاي خود مي كاهد و تلاش مي كند امكانات وجودي خود را به سوي يك هدف قطعي و معين در جريان ببيند.
البته در انديشه ديني مرگ را از زندگي جدا نميداند. شناخت مرگ ملازم شناخت حقيقت زندگي است. عصاره زندگي از دو عنصر آمدن (به دنيا) و رفتن (از دنيا) تشكيل شده است. اگر كسي يك عنصر از اين تركيب را درك نكند نمي تواند ادعاي شناخت زندگي را داشته باشد. انديشه ديني لذت هاي زندگي مادي را نفي نمي كند بلكه آنها را اصيل و مستقل نمي داند. زندگي براي همه جانداران و بخصوص براي انسان زيبا و دوست داشتني است. انديشه ديني مي گويد اين لذت ها نهايت كاميابي بشر نيست. نگاه به زندگي در پرتو مرگ تعادل ميان لذت هاي حيات دنيوي و اخروي را برقرار مي كند.
مفهوم مرگ در رشته هاي گوناگون علمي مفاهيم متفاوت (و در عين حال مرتبط با هم) دارد. در زيستشناسي مرگ پايان زندگي موجودات زندهاست. در نقطهاي از زمان كه فرد آرايش سلولي مغز خود و در نتيجه اطلاعات ذخيره شده آن را از دست ميدهد دچار مرگ غير قابل بازگشت خواهد گرديد. اينكه يك انسان چگونه و به چه علت پير مي شود از مسائل دشوار زيست شناسي است. ولي زيست شناسان معتقدند زماني كه توانايي سلول ها براي تقسيم سلولي كاهش مي يابد انسان رو به پيري مي رود. تقسيم سلولي از ابتداي خلقت انسان تا انتهاي زندگي او ادامه دارد و بعد متوقف شدن آن زندگي انسان نيز به پايان مي رسد. اگر از نكات پيچيده و جزئيات تخصصي اين رشته صرفنظر كنيم، مي توانيم بگوييم اينها همه توضيحاتي است كه رشته هاي علمي مي توانند درباره اين پديده عظيم به ما بگويند. روشن است كه اين مقدار از ملاحظات علمي نمي تواند روح جستجوگر ما را درباره مرگ اغناء نمايد.
در طول تاريخ نيز همين گونه است. اهميت اين مفهوم آنقدر زياد است كه هميشه به عنوان يكي از مهم ترين قسمت هاي فرهنگ انسان ها محسوب مي شود. بخش عظيمي از اين فرهنگ متاثر از ديدگاه اديان به مرگ است.
از ميان موجودات ميرا تنها انسان است كه از ويژگي مرگ-آگاهي برخوردار است. تنها انسان است كه مي داند خواهد مرد. موجودات ديگر، حيوانات، نباتات و جمادات مي ميرند ولي نمي دانند كه مي ميرند. موجوداتي كه نمي ميرند و يا از مرگ خود آگاه نيستند دغدغه اي نسبت به اين مسئله نيز ندارند. اما مرگ براي انسان ها هميشه به عنوان يك دغدغه اساسي بوده است. اما مرگ چيست؟ اين سوال همانند يك راز در طول تاريخ براي بشر مطرح بوده و هست. حضرت علي عليهالسلام دشواري فهم مرگ را چنين بيان مي كنند:
«واِنّ للموت لغمرات، هي افظع من ان تُستغرق بصفةٍ اوتعتدل علي عقول اهل الدّنيا»
«مشكلات مرگ چنان پيچيده و دردناكند كه به وصف در نميآيند و با قوانين خرد مردم اين دنيا، سنجيده نميشوند.» (نهجالبلاغه، خطبه 221، بند 34)
مكاتب گوناگون مسئله مرگ را با از زواياي گوناگوني مد نظر قرار داده اند. شايد بتوان يونانيان را نخستين مردماني دانست كه درباره مرگ به انديشه هاي نظري و فلسفي پناه بردند. سقراط معتقد بود فلسفه ژرف انديشي درباره مرگ است. همه فيلسوفان واقعي آرزومند مرگ هستند. آنها از مگر هراسي ندارند. زيرا فيلسوف از آن جهت كه فيلسوف است، همه عمر خود را در جستجوي حقيقت صرف مي كند. اين جستجو در اين جهان به نتيجه نمي رسد و فيلسوف بعد از مرگ به حقيقت دست مي يابد. (فايدون/ 68) نگاه فيلسوفان رواقي با ديدگاه سقراطي متفاوت است. از ديدگاه آنها مرگ يك رويداد طبيعي و همانند ديگر رويدادهاي طبيعي عالم است. براي مثال آن را به حركت ستارگان در آسمان تشبيه مي كردند. به همين دليل آن را حادثه مهمي نمي دانستند و معتقد بودند مرگ اتفاقي است همانند ديگر حوادث عالم. اين جمله معروف از زنون (موسس مكتب رواقي) است كه در زمان مرگش گفت: « اي خاك، من خود مي آيم، چرا اينسان به سوي خود مي كشاني ام».
فيلسوفان معاصر نيز مسئله مرگ را يكي از دغدغه هاي انديشه خود مي دانستند. فيلسوفان قاره اي/اگزيستانسياليسم (يكي از مكاتب فلسفي معاصر كه خاستگاه آن اروپا و بويژه كشورهاي آلماني زبان بود و در مقابل مكاتب فلسفه تحليلي انگليسي زبان به شمار مي آيد) بيش از ديگران درباره مرگ سخن گفته اند. مارتين هايدگر (فيلسوف آلماني) آدمي را وجودي رو به مرگ مي خواند و بنيادي ترين پرسش هر فيلسوف را معطوف به جستجوي معنا براي زندگي تلقي مي كرد. آثار كساني مانند سارتر و كامو به خوبي دلمشغولي آنان را به موضوع مرگ نشان مي دهد. بزرگ ترين نويسندگان جهان همچون تولستوي و داستايوفسكي رمان هاي خود را كه به ظاهر شرح (زندگي) گروه هايي از مردم جهان است سرشار از عبارات درباره (مرگ) كرده اند. رمان (ابله) از داستايوفسكي نشان مي دهد كه او چه اندازه به پيوند مرگ و زندگي مي انديشيده و يكي را بدون ديگري سرگردان مي يافته است.
از ديدگاه انديشه اسلامي مرگ تنها گذرگاه جهان غيب است. پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم ، زندگي دنيا را خواب و مرگ را بيداري ناميده است. يعني مرگ دريچهاي است براي خروج از عالم خيال و ورود به جهان حقيقت و واقعيّت. حضرت علي علي عليهالسلام در اين زمينه مي فرمايند: «مرگ، ما را با دنياي تازهاي روبرو ميكند كه همه عوالم آن براي ما شگفتانگيز ورود به اين دنياي جديد، تنها با برافتادن پردهاي امكان مييابد كه به دست مرگ فرو افتد.» (نهج البلاغه، خ 20).
حضور انديشه مرگ در انديشه اسلامي ملاك و معياري براي خلق ارزش هاي معنوي است. ارزش هاي فردي و اجتماعي با وجود مرگ آگاهي تنها به زندگي مادي و حيت دنيوي خلاصه نمي شود بلكه سايه اي از عالم آخرت هميشه بر روي آنها وجود دارد. انسان دينمدار با مرگ آگاهي خود اعمال خود را معطوف به جهاني ديگر مي بيند. از دلبستگي هاي خود مي كاهد و تلاش مي كند امكانات وجودي خود را به سوي يك هدف قطعي و معين در جريان ببيند.
البته در انديشه ديني مرگ را از زندگي جدا نميداند. شناخت مرگ ملازم شناخت حقيقت زندگي است. عصاره زندگي از دو عنصر آمدن (به دنيا) و رفتن (از دنيا) تشكيل شده است. اگر كسي يك عنصر از اين تركيب را درك نكند نمي تواند ادعاي شناخت زندگي را داشته باشد. انديشه ديني لذت هاي زندگي مادي را نفي نمي كند بلكه آنها را اصيل و مستقل نمي داند. زندگي براي همه جانداران و بخصوص براي انسان زيبا و دوست داشتني است. انديشه ديني مي گويد اين لذت ها نهايت كاميابي بشر نيست. نگاه به زندگي در پرتو مرگ تعادل ميان لذت هاي حيات دنيوي و اخروي را برقرار مي كند.
پينوشتها:
1. مذهبي فلسفي كه بوسيله زنون كيتسيوني (Zeno of Citium) تاسيس شد. نام اين فلسفه در زبانهاي اروپايي و نيز عنوان رواقي براي آن بدين مناسبت است كه حوزه ايشان در يكي از رواقهاي آتن منعقد ميشد.
منابع:
1. علي رباني گلپايگاني، عقايد استدلالي، قم، نصايح، 1380.
2. تيليش، پل، الهيات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضلاللّه پاكزاد، تهران، طرح نو، 1376.
3. علي رباني گلپايگاني، درآمدي بر كلام جديد، انتشارات هاجر، 1387.
4. هادي صادقي، درآمدي بر كلام جديد، انتشارات كتاب طه، 1383.
بخش اعتقادات تبيان
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج