از منابع معتبر شيعه مي توان به «مقتل ابي مخنف» به عنوان اولين مقتل سالار شهيدان اشاره کرد. در مورد اين مورخ، نجاشي مي نويسد: «ابومخنف استاد و بزرگ تاريخ نويسان کوفه و چهره ي سرشناس آنان و مورد وثوق و اطمينان همه بوده است».[1] از منابع معتبر ديگر مي توان «امالي شيخ صدوق»، «دمع السجوم علامه شعراني»، «لهوف سيد بن طاوس» با ترجمه عقيقي بخشايشي، «نفس المهموم محدث قمي»، «بحار الانوار جلد 45» علامه مجلسي، «مقتل الحسين خوارزمي» و «منتهي الامال محدث قمي» را نام برد. و از منابع اهل سنت مي توان به «تاريخ طبري»، «البدايه و النهايه ابن کثير »، «اخبار الطوال دينوري» و «الکامل ابن اثير» اشاره کرد.
چون معاويه در سال 60 هجري قمري مرد، يزيد به والي مدينه دستور داد تا از امام حسين بيعت بگيرد. وقتي وليد بن عقبه_ والي مدينه_ از امام خواست با يزيد بيعت كند، امام يك شب مهلت خواست در شب بعد امام همراه اهل بيت خود به سوي مكه روانه گرديد.
سوم شعبان سال60ه ق، امام به مكه رسيدند. و چون خبر مرگ معاويه به اهل كوفه رسيد و دانستند كه امام از بيعت با يزيد امتناع فرموده، همه در خانه ي سليمان بن صرد خزاعي جمع شده و به امام نامه نوشتند كه به كوفه بيايد و رهبري آنان را به دست گيرد و پي در پي پيكهايي چون قيس بن مسهّر، عبدالرحمان ارحبي، عمارة بن عبدالسلولي، هاني بن هاني،سعيد بن عبدالله حنفي را بسوي امام روانه کردند.
وقتي تعداد نامه ها و پيك هاي كوفيان زياد شد، امام مسلم بن عقيل_ پسر عموي خود_را به عنوان نماينده به كوفه فرستاد.[2]هنگامي كه مسلم به كوفه رسيد و اجتماع مردم را ديد و همگي به او دست بيعت دادند، او به امام پيغام داد كه بسوي كوفه حركت كند. اين جريان به گوش يزيد رسيد و بخاطر عملكرد ضعيف نعمان بن بشير، او را از امارت كوفه عزل و عبيد الله بن زياد را به جاي او گماشت.
با آمدن عبيدالله اوضاع دگرگون شد، او تمام ياران مسلم را با تهديد و تطميع از اطراف او پراكنده ساخت و بالاخره او را كه تنها مانده و در خانه پيرزني مخفي گشته بود دستگير كرده از بام قصر خود به پايين انداخته و به شهادت رساند.[3]امام حسين(ع) هشتم ذي الحجه از مكه خارج شد تا مبادا توسط عمال يزيد در آنجا مورد حمله قرار بگيرد و در خانه خدا خوني ريخته شود. موقع حركت افرادي از جمله محمد حنفيه و ابن عباس خواستند مانع حركت امام به سوي كوفه شوند اما امام به هر كدام پاسخي در خور داد.
چون امام به منطقه ي حاجر رسيد قيس بن مسهّر را براي بررسي اوضاع به كوفه گسيل داشت. اما وقتي سپاه كوچك اما با عظمت امام به منطقه ثعلبيه رسيد عده اي خبر شهادت مسلم بن عقيل را به ايشان دادند.[4]در منطقه ي شراف بود كه امام با سپاه حرّ بن يزيد روبرو شدند. امام دستور فرمودند كه افراد او و اسبهايشان را سيراب كنند. و هر دو سپاه در نماز ظهر به حضرت اقتدا کردند. امام به حر فرمود اگر اهل كوفه بر عهدي كه بستند، نيستند ما بر مي گرديم، اما حرّ پاسخ داد من دستور دارم تا همراه سپاه تو باشم و نگذارم نزديك كوفه شوي و يا جاي ديگر بروي تا دستور ديگري برسد.[5]امام ـ عليه السلام ـ براي اينكه بهانه اي دست آنان باقي نماند و حجت را بر آنها تمام كند فرمود شما كوفيان نامه نوشتيد و از من دعوت كرديد بيايم اكنون اگر مي خواهيد بر مي گردم.[6]عمر بن سعد قضيه را به اطلاع عبيدالله بن زياد رساند اما عبيدالله پاسخ داد به آنان بگو بايد همگي با يزيد بيعت كنند و او را اميرالمؤمنين بدانند. اما امام حسين بيعت با يزيد را كه بمعناي تأييد اعمال وقيحانه ي او و از بين رفتن دين بود، نپذيرفت.
روز هفتم محرم بود كه عبيدالله دستور داد كه سپاه مانع استفاده امام و ياران او از رود فرات شوند؛و عمر بن سعد گروهي را مأمور ساخت تا از رسيدن آب به امام و ياران و اهل بيت جلوگيري کنند.
عصر روز نهم محرم عمر بن سعد لشگر خود را لشگر خدا خوانده و از آنها خواست که در راه بهشت گام بردارند، و به دنبال آن طبلهاي جنگ نواخته شد.امام حسين ـ عليه السلام ـ برادرش عباس را روانه کرد تااز دشمن براي مناجات مهلت بگيرد.
در همان شب امام حسين ياران خود را جمع كرده و خطاب به آنان فرمودكه اين لشكر جرّار مرا مي خواهند شما مي توانيد از تاريكي شب استفاده كنيد و جان به سلامت ببريد. اما ياران با وفايش پاسخ دادند ما جان و مال و اهل خود را فداي تو مي كنيم.[7]جمعه، روز دهم محرم شد امام طبق وظيفه الهي خويش سعي كردند تا شايد با خطابه اي عده اي را از خواب غفلت شيطاني بيدار كرده و سعادتمند نمايند لذا خطاب به سپاه كوفه فرمود: اي مردم در هوا و هوس شتاب نكنيد، شما مرا مي شناسيد كه فرزند دختر رسولخدا و علي بن ابيطالب هستم. به چه جرمي ريختن خون مرا روا مي دانيد. اي عمر بن سعد تو مرا مي كشي تا به حكومت ري برسي اما هيچوقت به آرزويت نخواهي رسيد.[8]حرّ بن يزيد رياحي به خود آمد و نادم و پشيمان به جمع ياران امام پيوست و خود را از عذاب ابدي خداوند نجات داد.
طولي نكشيد كه فرمان جنگ توسط عمر بن سعد صادر شد و بين دو سپاه جنگ در گرفت، سپس جنگ تن به تن شروع گشت. چون ظهر شد، امام از دشمن خواست كه جنگ را متوقف كنند تا به نماز بايستند اما آن نامردمان درنده خو، در بين نماز بسوي آنان تير اندازي كردند و دو نفر را كه به حفاظت امام ايستاده بودند به شهادت رساندند. ابتدا اصحاب به مصاف دشمن رفته و همه شهيد شدند. سپس اولين نفر از بني هاشم و فرزندان امام حسين كه حضرت علي اكبر بود به ميدان جنگ رفت . ديگر شهداي بني هاشم عبارتند از: دو پسر حضرت زينب، سه برادر حضرت ابوالفضل، سه پسر امام حسن ـ عليه السلام ـ و علي اصغر و در نهايت برادر امام حسين(ع)، حضرت ابوالفضل كه پرچمدار لشكر بود و براي آوردن آب براي خيمه ها به سوي رود فرات حمله برده بود. مجموع شهداي بني هاشم 17 نفر بوده است.
وقتي تمامي اصحاب و بني هاشم به شهادت رسيدند امام ـ عليه السلام ـ خود به تنهايي به قلب لشكر دشمن هجوم بردند عمر بن سعد چون ديد با جنگ تن به تن نمي توانند آسيبي به فرزند علي برسانند، دستور مي دهد دسته جمعي حمله كنند و در نهايت آن حضرت را به شهادت مي رسانند و شمر خبيث براي اينكه جايزه اي بزرگ نصيبش شود سر مباركش را از تن جدا مي كند.
با شهادت امام، عمر سعد ملعون دستور حمله به خيمه ها و آتش زدن آنها را مي دهد و هر چه در خيمه ها بود حتي زيور آلات كودكان و زنان را با تمام شقاوت مي ربايند. بدين ترتيب فجيع ترين روز تاريخ بشري به پايان مي رسد و اهل بيت رسول خدا بدون هيچ سايبان و پوششي بر روي شتران بدون زين و جهاز تا كوفه و از آنجا تا دمشق به اسارت برده مي شوند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. كتاب منتهي الآمال، نويسنده:شيخ عباس قمي.
2. لهوف، نويسنده:سيد بن طاووس.
3. در كربلا چه گذشت، نويسنده:شيخ عباس قمي.
پي نوشت ها:
[1] . نجاشي، رجال نجاشي، قم، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ 6. 1418ه ، ص320.
[2] . محدث قمي، سفينة البحار، تهران، فراهاني، بيتا، ج2، ص467.
[3] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403ه ق، ج44، ص340.
[4] . مجلسي، پيشين،
[5] . ابن اثير، الكامل، بيروت، داراحياء التراث، 1408، ج2، ص562.
[6] . هاشمي، علي بن حسين، الحسين في طريقه الي الشهادة، قم، شريف رضي، 1413، ص94.
[7] . هاشمي، پيشين، ج3، ص175.
[8] . تقوي، ابوالفضل، تمدن اسلام و ايران، قزوين، بحرالعلوم، چاپ اول، 1375، ص56.