خانه » همه » مذهبی » ملاقات با يک فرشته

ملاقات با يک فرشته

ملاقات با يک فرشته

بعضي ها فکر مي کنند که فرشته ها فقط در آسمان هستند به ما سر نمي زنند. اما اين تصور اشتباهي است. برخي فر شته ها هستند که در ميان ما زندگي مي کنند و به موقع راهنماي ما هستند. اگر اين فرشته هاي زميني را ببينيم، فکر مي کنيم که يک آدم معمولي راديده ايم، چون هيچ نشانه اي ندارند. فقط وقتي که فرشته اثر خودش را گذاشته باشد، مي فهميم که او يک فرشته

5350d67e 1139 49bb bd6d 44deed590817 - ملاقات با يک فرشته
9104 - ملاقات با يک فرشته
ملاقات با يک فرشته

داستان واقعي دختري که به وسيله حضرت فاطمه هدايت شد (مايک از امريکا)
بعضي ها فکر مي کنند که فرشته ها فقط در آسمان هستند به ما سر نمي زنند. اما اين تصور اشتباهي است. برخي فر شته ها هستند که در ميان ما زندگي مي کنند و به موقع راهنماي ما هستند.
اگر اين فرشته هاي زميني را ببينيم، فکر مي کنيم که يک آدم معمولي راديده ايم، چون هيچ نشانه اي ندارند. فقط وقتي که فرشته اثر خودش را گذاشته باشد، مي فهميم که او يک فرشته بوده است!
ماجراي زير، يکي از همين ملاقات هاي پيش بيني نشده و غيرمنتظره با يک فرشته است! فرشته اي که…
اصل بهتر است خودتان ماجرا را بخوانيد.
قبل از آن که متن زير را که ترجمه از يک E-mail واقعي است را بخوانيد بهتر است داستان را برايتان بگويم تا با خواندن متن ترجمه ايميل حاضر بيشتر متوجه متن ايميل شويد.
دختر که از يک خانواده مذهبي ايراني است و در يکي از کالج هاي شمال کاليفرنيا تحصيل مي کند با يکي از هم کلاسي هاي خود که دختري آمريکايي است آشنا مي شود. البته نحوه آشنايي به اين صورت بوده که اين دختر خانم آمريکايي به شکل غيرعادي به فاطمه (دختر ايران) علاقه نشان مي دهد و اين در حالي بود که کريستينا به طرز غيرعادي لباس مي پوشيده است.
علاقه بيش از حد کريستينا به فاطمه باعث مي شود تا فاطمه هم متقابلا علت اين علاقه را جويا شود و کم کم ارتباط عميقي از نظر روحي بين اين دو پديد آيد، ارتباطي که در آن فاطمه از عقايد ديني خود براي کريستينا حرف مي زند و کريستينا از نگراني ها و مشکلات خود.
حرف هاي فاطمه هر روز براي کريستينا شنيدني تر مي شود تا جايي که او اعتراف مي کند که چون براي مدت طولاني با مادر مذهبي اش به کليسا مي رفته و هيچ وقت به جواب سؤالاتش نمي رسيده، تصميم مي گيرد از دين کناره بگيرد. به نظر کريستينا مطالبي که فاطه از آيت قرآن براي او مي گرفته جالب و شنيدني بوه است.
البته مسأله حجاب فاطمه براي کريستينا حل نشده بود. تا جايي که فاطمه به او مي گويد: اگر منتظر بماني جواب هاي خود را بگيري هيچ گاه پيشرفت نمي کني ولي اگر مي خواهي زودتر به مقصد برسي بايد اول با اعمالت شروع کني در آن صورت خداوند و اهل بيت(ع) که فاطمه همه ي آنها را قبلا به او معرفي کرده بود دستت را مي گيرند و کمکت مي کنند که زودتر به اين حکمت ها و اسرار پي ببري. کريستينا گم شده خود را بازيافته بود. او تصميم مي گيرد که خود را به توصيه هاي فاطمه بسپارد و اين راه را با قبول حجاب و تغيير نحوه زندگي آغاز مي کند.
در طي مدت کوتاهي به طور معجزه وار به کمک فاطمه در ظاهر و در باطن و واقعيت به کمک نور هدايت قرآن و اهل بيت(ع) قرار مي گيرد و فاطمه او را به يکي از روحانيون شمال کاليفرنيا معرفي مي کند تا براي او بيشتر از قرآن بگويد. همه چيز بسيار خوب پيش مي رود. البته کريستينا با مقاومت شديد مادر و پدرش رو به روي مي شود تا جايي که آنان به فاطمه اجازه نمي دادند که به منزل شان زنگ بزند و با دخترشان صحبت کند. حتي يک بار فاطمه به مادر اين دختر مي گويد شما بايد خوش حال باشيد و ببينيد که دختر شما به چه وسيله اي از آن لجني که در آن غوطه مي خورد نجات يافت. پس بياييد و آن را بشناسيد. ولي متأسفانه پدر و مادر او به هيچ وجه حاضر به قبول اين واقعيت نبودند. ولي کريستينا تمام اين صحبت ها و وقايع را به برادرش منتقل مي کرد.
چند ماهي از اين وقايع مي گذرد تا اين که کريستينا به دليل بيماري و دردي که داشته به دکتر مراجعه مي کند و بعد از چندين آزمايش به او و خانواده اش اطلاع مي دهند که کريستينا مبتلا به سرطان مهلک شده که اين سرطان به او بيش از چند ماه مهلت نخواهد داد. همين طور هم شد و متأسفانه کريستينا روز به روز بيمارتر مي شد و در بستر بيماري افتاده بود و راه ارتباطش هم با فاطمه بسيار سخت شده بود. چون مادرش اجازه هيچ ارتباطي را نمي داد و گاهي کريستينا به واسطه ايميل و يا برادرش با فاطمه تماس مي گرفت.
فاطمه هم تمام تلاش اش اين بود که اگر کريستينا فوت کند چگونه او را به عنوان يک مسلمان به خاک بسپرند. اين بود که در اين ارتباطات محدود براي کريستينا توضيح مي دهد و آدرس جايي که مسلمانان را به نحوه اسلامي شست و شو و کفن و دفن مي کنند را به او مي دهد و از او مي خواهد که به برادرش وصيت بکند. گويا کريستينا هم چنين قولي را از برادر خود مي گيرد که مطابق وصيتش انجام دهد.
کريستينا در محرم سال 2003 ميلادي چند روز قبل از عاشورا چشم از جهان فروبست و برادرش که به او قول داده بود که او را در قبرستان مسلمانان و به طريق اسلامي به خاک بسپارد او را به خاک سپرد. متن حاضر ايميلي است که برادر او چند روز بعد از مراسم خاک سپاري براي فاطمه مي فرستد.
حالا با هم متن ايميل برادر کريستينا را مي خوانيم:
فاطمه خانم سلام،
نمي دانم از کجا بايد شروع کنم. قبل از هر چيز بايد بگويم که من زياد اهل نوشتن و ايميل نيستم و به دليل علاقه اي که به کارهاي ديگر داشته ام نوشتنم چندان خوب نيست. از آن جايي که به نظر مي رسد که شما بسيار متفاوت هستيد اميدورام اگر در نوشتن اشتباه دارم مرا ببخشيد.
دليلي که من تصميم گرفتم براي شما ايميل بزنم به خاطر يک مسئله است و آن اين که من خوابي از کريستينا ديدم(در پرانتز کريستينا را فاطمه خطاب کرده) اولا من بايد از رفتار مادرم عذرخواهي کنم. از زماني که خواهرم فوت کرده او حال خوشي ندارد.
شما چه کسي هستي؟ از کجا آمده اي؟ بايد به اطلاع شما برسانم که من در اشک فرو رفته ام و واقعا نمي دانم که بايد چه بنويسم خيلي چيزها در فکر من است. قبل از آن که من در باره خدا بنويستم، خانم من چند سؤال و تعريف براي شما دارم. به من بگوييد ائمه (ame) چيست نمي دانم که درست نوشته ام يا نه ولي در تلفظ اين کلمه يک توقفي بين a و m است. آيا آن ها فرشته هستند يا انسان و يا شئ و غيره؟
به من در باره خانم فاطمه (که فاطم يا فاطمه)، او چه کسي است؟ به نظر مي آيد ايشان خانم بسيار قابل احترام با يک شخصيت بزرگ باشند، اما درست مي گويم خانم شما مثل يک فرشته هستيد و يک فرشته هستي از طرف خدا! شما بسيار خوب هستي، خيلي خوب. اميدوار بودم که مي توانستي مرا در حال گريه ببيني تا بتوانم به شما نشان دهم که چه قدر خوش حال و خوش بخت هستم که کسي مثل شما به زندگي من قدم گذاشته به طور غيرمنتظره اي صددرصد به سمت بهتري تغيير داده. براي شما بايد بگويم که خواهر من به عنوان يک مسلمان دفن شد در جايي که او نمي خواست هيچ کس از محل دفن اش مطلع باشد من بايد براي شما چيز را بگويم قبل از اين که خواب را تعريف کنم.
وقتي که من خواهرم را براي غسل و شست و شو بردم (براي کريستينا از عناوين خواهرش به توسط فاطمه آموخته بود و ياد گرفته بود) آن خانم بعد از شستن خواهرم نزد من آمد و گفت که فاطم يا فاطمه چه کسي است؟ براي اين که خواهرت روي سينه اش نوشته بود: «فاطمه فرشته من بود از طرف خدا.» آن خانم به من گفت که بسيار سخت بود براي من که آن قسمت را بشورم. خواهرم فکر مي کرد که شما شايد در مراسم تشيع جنازه او باشيد. مجددا بسيار متأسفم (تأسف از اين که به فاطمه اطلاع نداده بود).
شب گذشته من خواب خواهرم فاطمه را ديدم (علت اين که خواهرش را فاطمه ناميده آن است که در ادامه ايميل مي گويد که کريستينا به او گفته خانم فاطمه زهرا نام او را از کريستينا به فاطمه تغيير داده اند) خواهرم در يک جاي سبزي بود. سبز روشن به نظر خيلي زيبا بود من نزد او رفتم از او پرسيدم که حالش خوب است و او گفت بله و سه مرتبه گفت که بسيار خوشحال است من گريه مي کردم احساس بسيار عجيبي بود. من او را با نام کريستينا صدا کردم و او به من گفت نام من فاطمه است، نام همان خانمي که دست مرا گرفت! به نظر مي رسيد که خواهرم او را ديده بود. خواهرم گفت خانم فاطمه منتظر تو (منظور فاطمه همان دختر ايراني) خواهد بود ولي او با صداي بلند گفت: «نه حالا» خواهرم به من گفت به تو بگويم تو بايد بماني و مردم را راهنمايي کني و تو پاداش آن را روز قيامت خواهي گرفت. خواهرم مکررا گفت: که خانم فاطمه مي گويد که تو لياقت آن نام را داري.
خواهرم به من گفت به آن چه فاطمه مي گويد ايمان بياور. آن چه او مي گويد از قرآن است. در آخر او گفت که ائمه حقيقت هستند و بهشت به خاطر آنها ساخته شده و آنها دليل خلق دنيا هستند و اسلام به خاطر آنها زنده است. خواهرم گفت: آنها بودند که از خدا خواستند تا او را ببخشد و او را به جايي که او در آن جاست آوردند. سپس خواهرم رفت من از خواب پريدم در حالي که مي لرزيدم ولي احساس خوبي داشتم.
وقتي او از جايي که در آن جا قرار دارد گفت نامي از بهشت نبرد زيرا او هميشه مي گفت که تو به او گفته اي مردم چهار دسته هستند. يک دسته خدا را براي بهشت پرستش مي کنند و گروهي از ترس جهنم پرستش مي کنند. يک گروه خدا را براي رسيدن به خودش مي پرستند (يا عبادت مي کنند) که اين گروه از همه بهتر هستند و گروه آخر مردم معاند هستند. خواهر من فاطمه مي خواست که خدا را توي قلبش داشته باشد در آغاز راه او به من مي گفت من هيچ چيزي نمي فهمم ولي وقتي که قبول کرد بعد از دو هفته او نزد من آمد و دلايل بسيار زيادي را براي پوشيدن حجاب (همان چيزي را که او مي ناميد) و براي روزه و نماز و حتي زندگي و مرگ ارائه داد. و گفت که همه را از تو ياد گرفته و او مي خنديد و مي گفت که هر وقت تو را فرشته صدا مي کند تو حتي به او التماس مي کني که اين کار را نکند و تو به او مي گفتي که چون هنوز به اندازه کافي کامل نيستي ناراحت مي شوي او تو را فرشته صدا کند.
من خيلي چيزها براي گفتن دارم دو ساعتي مي شود که من دارم اين ايميل را مي نويسم. اين بسيار جالب است من هميشه فکر مي کردم که ايميل ها وقت تلف کردن است و من حتي احساس نمي کنم که من وقت را تلف کرده ام فقط خواستم يک بازبيني کرده باشم.
ما به منطقه بسيار دوري نقل مکام کرديم. من تصميم دارم که به ميشيگان بروم. دو نفر از دوستان و اقوامم آن جا زندگي مي کنند و من مسلمان خواهم شد. و دليل نقل مکان من هم پدر و مادرم هستند و من مي خواهم که آنها يک مدتي تنها و آرام باشند. و چون بچه هاي من شيطان و بازيگوش هستند و مهم ترين دليل البته اين است که چون ما تصميم داريم که همگي مسلمان بشويم نمي خواهيم در اين شرايط روحي که پدر و مادرم دارند موجب ناراحتي آنها باشيم. انشاءالله آنها هم به مرور زمان مسلمان بشوند.
تو خيلي خوش شانس و خوش بخت هستي البته م آرزو نمي کنم که جاي تو بودم چون مي دانم بين من و تو خيلي تفاوت وجود دارد تو خيلي سخت کار کردي و تلاش کردي تا بتواني به چنين فرد باارزشي تبديل شوي (يا اينکه چنين فرد باارزشي باشي) من به تو احترام مي گذارم بيشتر از آن چه که فکرش را بکني و براي تو دعا مي کنم حتي قبل از آن که مسلمان شوم من به آن خدايي که تنها خالق است دعا مي کنم. تو بر روي يک نسل تأثير گذاشتي مثل زن و بچه هاي من که مسلمان خواهند شد (با انتخاب خودشان) و حتي نوه هاي من مسلمان متولد مي شوند. و تمام اين ثواب برمي گردد به تو حتي زماني که تو مرده اي. اميدوارم که خداوند نگه دارت باشد و نگه دار خانواده ات باشد و بهترين را براي تو بخواهد.
با تقديم احترام مايک
در اينجا نامه مايک تمام مي شود، اما بحث ملاقات کردن با فرشته ها تمام نمي شود، چرا که فرشته ها در ميان ما هستند، با ما زندگي مي کنند و به موقع دخالت مي کنند يا اينکه سر راه ما قرار مي گيرند.
منبع:نشريه انتظار نوجوان24

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد