مناظره امام صادق با عبدالله ديصاني
«عبدالله ديصاني» (1) نزد «هشام بن الحکم» آمد و گفت آيا تو قائل به وجود پروردگار مي باشي؟
«هشام»: آري.
«ديصاني»: آيا خداوند توانا است؟
«هشام»: آري توانائي است که فوق تمام تواناهاي جهان است.
«ديصاني»: آيا پروردگار مي تواند تمام موجودات جهان را در تخم مرغي جاي دهد بدون اينکه تخم مرغ بزرگتر يا موجودات جهان کوچکتر شوند؟
«هشام»: مرا مهلت ده.
«ديصاني»: يک سال به تو مهلت مي دهم.
«هشام» از منزل خود به منظور تشرف به خدمت امام صادق (عليه السلام) آهنگ مدينه کرد پس از ورود به مدينه از امام صادق (عليه السلام) اجازه خواست. امام وي را بار داده شرفياب محضرش شد. داستان سؤال ديصاني را به عرض امام رسانيد. و عجز خود را از پاسخ اظهار کرد، و عرض کرد تکيه گاه من در مشکلات علمي خدا و شما هستيد، آمده ام از شما پاسخ مسأله را استفاده کنم.
«امام»: چند حس داري؟
«هشام»: پنج حس.
«امام»: کداميک از حواس تو کوچکتر است؟
«هشام»: حاسه ي چشم کوچکتر از ساير حواس است.
«امام»: حجم اين حاسه چقدر است؟
«هشام»: به اندازه ي يک عدس بلکه کوچکتر از آن است. (1)
«امام»: نگاه کن پيش رو و بالاي سر خود و آنچه بين بازگوي.
«هشام»: آسمان و زمين و خانه ها و کاخها و کوهها و تل ها و جويهاي آب مشاهده مي کنيم.
«امام»: آن خدائي که توانائي دارد اين ديدنيها را در کاسه ي چشم تو که به اندازه ي يک عدس يا کوچکتر است جاي دهد توانا است که تمام جهان را در تخم مرغي جاي دهد بدون اينکه هيچيک از آن دو تغيير نمايند.
هشام خود را به روي دست وپاي امام انداخت و سر و دست و پاي امام را بوسيد و عرض کرد فرزند پيغمبر همين اندازه از بيان براي من کافي است. از مدينه به منزلش مراجعت کرد. ديصاني نزد هشام آمد و اظهار کرد من براي ديدار تو و سلام برتو آمده ام نه براي مطالبه ي پاسخ.
«هشام»: اگر براي شنيدن پاسخ هم آمده باشي پاسخ حاضر است. سپس پاسخ امام را براي ديصاني بيان کرد. ديصاني بيرون رفت و گفت هشام قطعاً خدمت امام صادق (عليه السلام) شرفياب شده و پاسخ مسأله را از وي استفاده کرده است و تصميم گرفت که خدمت امام شرفياب بشود از منزل خود به سوي مدينه حرکت کرد و به در خانه ي امام آمده تحصيل اجازه کرد و پس از ورود در محضر امام نشست، سپس عرض کرد آقا مرا به معبودم راهنمائي فرمائيد.
«امام»: نامت چيست؟
«ديصاني» نظر به اينکه نامش عبدالله بود سکوت اختيار کرد و از محضر امام بيرون رفت. رفقايش گفتند چرا نامت را نگفتي؟ گفت اگر نامم را مي گفتم مي فرمود کيست آن خدائي که تو بنده ي او هستي؟ رفقايش گفتند برو مجدداً درخواست کن که بر معبودت دليل اقامه کند و از نامت پرسش نفرمايد. مجدداً شرفياب شده عرض کرد شما با نامم چه کار داريد؟ مرا به معبودم راهنمائي فرمائيد.
«امام»: بنشين.
ناگهان طفلي از اطفال وارد مجلس شد و در دستش تخم مرغي بود که با آن بازي مي کرد، «امام» تخم مرغ را از بچه گرفت و بديصاني توجه فرموده گفت اين تخم مرغ را مي بيني؟! يک دژ دربسته و پوشيده اي است، داراي پوست ستبري است، زير پوست ستبر پوست نازکي است، درون پوست نازک طلاي روان و نقره ي آب شده اي است که هيچيک به يکديگر آميخته نمي شوند، نه مصلحي از آن دژ بيرون مي آيد که خبر از صلاح آن دهد و نه مفسدي وارد آن دژ مي شود که خبر از فساد آن دهد، هيچ کس نمي داند جوجه اي که از اين تخم بيرون مي آيد نر خواهد بود يا ماده، همين تخم (با حرارت مخصوصي) شکافته شده طاووسي به آن زيبايي با چنان رنگ آميزي که نقاشهاي ماهر عاجز از آن رنگ آميزي هستند بيرون مي آيد آيا تصور مي کني که طاووس مدبر و صانعي نداشته باشد؟!
«ديصاني» مدتي سر به جيب تفکر فرود برد سپس عرض کرد اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله و انّک امام و حجت الله و من از اعتقاد سابق خود بر مي گردم و توبه مي کنم.
«بيان»:
«الف» – ممکن است مبناي استدلال در کلام امام اين باشد که عقل باور نمي کند طاووس خود به خود بدون صانع و مدبر وجود يابد: و چون معقول نيست چنين موجودي که آثار دانش و قدرت از او هويداست به طبيعت بي شعور و ناتوان مستند باشد، ناگزير بايد اعتراف کرد که صانع و مدبر آن خداوند حکيم و توانائي است، و ممکن است مبناي استدلال؛ حدوث طاووس باشد چنان که در خبر آينده بيان خواهد شد. و ناگفته نماند که ذکر طاووس يا براي اين است که تخم مرغي که دست بچه بوده و امام به آن استدلال فرموده تخم طاووس بوده، يا آنکه امام طاووس را از باب مثال ذکر فرموده است.
«ب» – نظر باينکه ظاهر روايت با موازين عقلي تطبيق نمي کند دانشمندان براي تفسير روايت وجوهي بيان کرده اند که «علامه مجلسي» قدس سره در بحار الانوار آن وجوه را ذکر کرده و ما خلاصه ي بعضي از آنها را بشرح زير نقل مي کنيم:
1- ممکن است مراد سائل (ديصاني) از جاي دادن جهان بزرگ در ظرف کوچک (تخم مرغي) تحقق و وجود جهان به نحوي از انحاء تحقق و وجود باشد ولو به اين نحو که وجود ظلي (سايه) موجودات جهان در ظرف کوچکي تحقق يابد و منظور از جواب هم امکان بلکه وقوع اين نحو از وجود است و بهترين گواه انطباع و انعکاس موجودات بزرگ در نقطه ي زرد چشم است که کوچکتر از عدسي مي باشد و شاهد اين نتيجه قناعت ديصاني به اين پاسخ و اعتراض نکردن او مي باشد. و شاهد ديگرش اين است که اگر واقعاً مراد ديصاني جاي دادن وجود عيني جهان در تخم مرغ باشد از مثل هشامي بسيار بعيد به نظر مي رسد که از پاسخش اظهار عجز کند و از کوفه به مدينه براي ياد گرفتن پاسخ مسأله حرکت نمايد.
2- مقصود از اين پاسخ تقريب قدرت پروردگار به ذهن منکر است به اين بيان: که به هيچ وجه شايسته نيست به خدائي که موجودات بزرگ جهان را در حاسه ي کوچکتر از عدس منطبع مي نمايد نسبت ناتواني داده شود. و تصور عجز درباره ي چنين خدا، تصور بي جاست، و هر چيزي که استعداد استفاده ي از اين توانائي را داشته باشد در خور استعداد بهره ي کافي از آن خواهد يافت، و عدم تحقق اين موضوع يعني جا دادن وجودات عيني موجودات در ظرف کوچک (تخم مرغ) به نحو حقيقت نه از ناحيه ي نقص در طرف قدرت خداوند است بلکه از ناحيه ي نقص در طرف مقدور مي باشد، يعني موضوع از نظر اجتماع ضدين و نقيضين عملاً ممتنع است و قابل پوشيدن خلعت هستي نيست.
3- نظر به اينکه فکر سائل کوتاه بوده و استعداد درک حقايق را نداشته به ويژه با معاندت و دشمني با حق نمي شود جواب صريح واقعي را باو داد؛ زيرا به محض اينکه گفته شود چنين موضوعي مقدور نيست، تصور مي کند که از جهت نقص قدرت است و همين معني را درک و سند ناتواني حق قرار مي دهد. بدين جهت امام در مقام پاسخ، نظير مطلب مورد سؤال او را بيان نمود؛ زيرا امام مي دانست که سائل فرق بين وجود عيني و وجود ظلّي را نمي دهد و به همين مناسبت قانع به پاسخ مزبور گرديد و اعتراض نکرد. به هر جهت منظور امکان وجود عيني اشياء بزرگ در ظرف کوچک نيست؛ چه اين امر غير معقول است. و لذا در پاسخ غير ديصاني حق صريح را بيان فرموده اند چنان که محدث جليل «صدوق» اعلي الله مقامه در «کتاب توحيد» از «حضرت صادق» (عليه السلام) روايت کرده که شيطان از «عيسي بن مريم» سؤال کرد آيا خداي تو قادر است که زمين را در ميان تخم مرغي جاي دهد؟ بدون اينکه زمين کوچک يا تخم مرغي بزرگ شود؟ «عيسي» فرمود: واي بر تو خداوند متصف به ناتواني نشود و کدام توانائي بالاتر از اين است که بتواند زمين را کوچک کند و تخم مرغ را بزرگ گرداند يعني اين عمل بدون تغيير ممکن نيست و با تغيير ممکن است. و همين تغيير نشان توانائي حق خواهد بود. و بهترين گواه فرمايش خود «امام صادق» (عليه السلام) است که «ابن ابي عمير» به وسيله ي «ابن اذينه» (3) از حضرتش نقل مي کند که مردي خدمت «اميرالمؤمنين علي» (عليه السلام) رسيد پرسش کرد آيا پروردگار قادر است که دنيا را در جوف تخم مرغي جاي دهد بدون اينکه دنيا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود؟. «علي» (عليه السلام) در پاسخ وي فرمود: در ساخت اقدس خداوند ناتواني راه ندارد ولي چيزي که پرسيدي نمي شود (غير ممکن است).
و بسند ديگر از «امام صادق» (عليه السلام) روايت کرده است که شخصي از وجود مقدسش پرسيد آيا خداوند مي تواند زمين را در ميان تخم مرغي جاي دهد بدون اين که زمين کوچک و تخم مرغ بزرگ شود؟ امام فرمود واي بر تو ناتواني در ساحت اقدس خدا راه ندارد چه کسي تواناتر است از کسي که زمين را کوچک و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟.
خلاصه آنچه از اين جمله استفاده مي شود اين است که آنچه معقول و متصور است از گنجاندن بزرگ در کوچک است اين است که بزرگ کوچک يا کوچک بزرگ گردد و اين معني ممکن است و قدرت به آنچه ممکن باشد تعلق مي گيرد.
4- «علامه ي مجلسي» اعلي الله مقامه در «جلد دوم بحار الانوار» در باب اثبات صانع به وسيله ي «ابن عمير» از «هشام بن الحکم» روايتي نظير قسمت اخير روايت چهارم، از امام ششم نقل مي کند و چون مختصري با آن روايت تفاوت دارد ما ترجمه اش را براي خوانندگان محترم مي نگاريم:
«هشام بن الحکم»: «ابوشاکر ديصاني» خدمت امام ششم شرفياب شده عرضه داشت: تو يکي از ستارگان درخشان آسمان دانش و عرفاني، پدرانت ماههاي تابان و مادرانت گوهرهاي گرانبهاي درياي فضيلت بوده اند، از نظر اصل و عنصر به شريف ترين عناصر عالم منسوبي، و در جامعه ي علم و دانش اولين شخصيت علمي به شمار مي آيي. اي درياي بيکران دانش بيان فرماي دليل بر حدوث جهان چيست؟
«امام»: به نزديک ترين چيزها مي توان بر حدوث جهان استدلال کرد.
«ديصاني»: نزديک ترين چيزها چيست؟
«امام»: تخم مرغي خواست و آن را در کف دست خود قرار داد سپس فرمود: اين دژ فشرده اي است، درون آن يک پوست نازکي است که جوف آن پر از نقره روان و طلاي مايع مي باشد، سپس اين دژ شکافته شده مانند طاووسي از ميان آن بيرون مي آيد. آيا چيزي وارد آن شد که طاووس بيرون آمد؟
«ديصاني»: خير چيزي وارد آن نشد.
«امام»: آيا همين دليل بر حدوث عالم نيست؟
«ديصاني»: دليل مختصر و نيکوئي بيان فرمودي و چون دانستي که ما مطالبي را قبول داريم که يا بدون واسطه با يکي از حواس ادراک شود يا متکي به ادراک حسي يقيني باشد مطابق مذاق ما سخن گفتي.
«امام»: براي روشن شدن حقايق چراغي غير از حواس ظاهره لازم مي باشد و آن عبارت از عقل است چنان که ديدن تنها به چشم محقق نمي شود بلکه نور ديگري غير از نور چشم لازم است پس چگونه مي خواهيد در فهم حقايق اتکاء به حواس داشته باشيد و حکومت عقل را کنار بگذاريد.
پينوشتها:
1. «ديصانيه» گروهي از ثنويه هستند که پيرو «ابن ديصان» و قائل به دو اصل قديم مي باشند و ظاهراً شخصي که با امام مناظره کرده دهري و مادي بوده و اساساً اعتقاد به وجود خدا نداشته است بنابراين از پيروان اين ديصان نيست و ممکن است که نسبتش «بديصان» به اعتبار اين جهت باشد که از اهل «ديصان» يعني ساکنين نهري که مسمي «بديصان» است بوده است و رئيس ديصانيه را هم به همين مناسبت که در حوالي آن نهر متولد شده ابن ديصان ناميده اند.
2. گرچه حجم چشم ظاهراً بيشتر از مقدار يک عدس است لکن آن قسمتي که وظيفه ي حساس عکاسي را انجام مي دهد بيشتر از مقدار يک عدس نيست و ما طبقات چشم را به طور اجمال به شرح زير بيان مي کنيم :
1- «صلبيه»، و آن يک پوسته ي سفيد رنگ سختي است به ضخامت يک ميليمتر که مانند لفاف از هر طرف، چشم را احاطه کرده و وظيفه ي آن محافظت چشم است، در قسمت جلو تحدب آن بيشتر و قسمت مرئي چشم را که «قرنيه» نام دارد تشکيل مي دهد.
2- «مشيميه» و آن طبقه ي نازک گوشتي است که پر از رگها است و بي شباهت به پرده ي بچه دان نيست و بدين مناسبت «مشيميه» اش گويند. وظيفه ي آن تأمين غذاي چشم و تعديل حرارت آن است، قسمت جلو اين پرده تغيير شکل داده و سياهي چشم را تشکيل مي دهد که گاهي به رنگ کبود يا سبز يا رنگي که ميشي نام دارد جلوه مي کند و اين قسمت را «عنبيه» مي گويند و عمل آن جمع آوري ارتعاشات نور و باز و بسته کردن مردمک است.
«مردمک» همان سوراخي است که در وسط «عنبيه» قرار دارد و در پشت آن تاريک خانه ي چشم قرار گرفته و به همين جهت سياه به نظر مي رسد. «مردمک» در مقابل تغيير نور به آساني کوچک و بزرگ مي شود هر اندازه نور زيادتر باشد تنگتر و هر گاه نور کم باشد وسيعتر مي شود و در نتيجه امواج نور را به مقادير ثابتي وارد تاريک خانه ي چشم مي کند.
3- «شبکيه» و آن مهمترين عضو دستگاه بينائي است. و در اثر شباهتش به پنجره «شبکيه» ناميده مي شود و آن عبارت از يک پرده ي عصبي است که به وسيله ي اعصاب باصره به مغز ارتباط دارد. و در آن دو قسمت وجود دارد يکي نقطه ي سفيد رنگ به نام «پاپي» که مرکز عصب بينائي و رگها است و ديگر نقطه ي زرد رنگي است بيضي شکل به نام «لکه ي زرد» که صورت اشياء ابتدا در آن منعکس شده سپس به مغز انتقال پيدا مي کند و کوچکترين خللي در آن با کوري توأم خواهد بود.
4- «زلاليه» – در ميان طبقه ي اول و دوم چشم ما بين «قرنيه» و «عنبيه» محوطه اي است به عرض سه الي چهار ميليمتر که از مايع شفاف و زلالي مملو است و به همين جهت آنرا «زلاليه» مي نامند. وظيفه ي آن اين است که مطابق قانون انکسار نور در مايعات، اشعه ي نوراني را شکست داده و براي منعکس ساختن بر روي نقطه ي زرد آماده مي نمايد.
5- «جليديه» – در پشت پرده ي دوم جسم شفاف شبيه به ذره بينهاي معمولي قرار گرفته که ضخامت آن در حدود سه الي چهار ميليمتر مي باشد. «جليديه» در قسمت مرکزي محکم و اطراف آن نرم و قابل ارتجاع است و به وسيله ي عضلاتي که از هر طرف آن را گرفته اند مي توانند تغيير شکل دهد. وظيفه ي «جليديه» در چشم همان وظيفه ي عدسي در دوربينهاي عکاسي است و صورتهاي مختلف را مطابق قانون انعکاس نور در عدسيهاي محدب الطرفين بروي لکه ي زرد منعکس مي سازد.
6- «زجاجيه» – در عقب «جليديه» تاريکخانه اي است که تمام فضاي آن از يک مايع ژلاتيني شفاف شبيه به شيشه ي گداخته پر شده است و بدين مناسبت اين طبقه را «زجاجيه» ناميده اند و پوسته ي شفافي آن را محافظت مي کند. کار اين مايع نيز انکسار نور و تطبيق کردن صور اجسام به روي لکه ي زرد است.
اين نکته شايان توجه است که عکاسها براي عکس برداري مدتي دوربين را اين طرف و آن طرف و بالا و پائين و جلو و عقب مي برند تا بتوانند تصوير را درست روي فيلم منعکس نموده يک عکس بردارند، ولي انسان به آساني مي تواند در ظرف يک دقيقه صدها عکس از دور و نزديک کوچک و بزرگ تهيه نموده به مغز تحويل دهد. علت اين سرعت دو چيز است: 1- عضلات محرک چشم 2- عضلات تطبيق که در اطراف عدسي چشم قرار دارند با انقباض و انبساط خود وضع عدسي را تغيير داده مقدار تحدب را کم و زياد مي کنند و در نتيجه يک عدسي کار صدها عدسي مختلف را انجام مي دهد و اين عمل به اندازه اي با سرعت انجام مي گيرد که معمولاً براي انسان قابل احساس نيست.
3. ابن اذينه بضم الف و فتح ذال و سکون ياء و فتح نون که نامش عمربن اذينه است که ثقات محدثين و بزرگان اماميه مي باشد. شيخ او را از اصحاب اما صادق وکاظم عليهما السلام شمرده. و اين شهر آشوب او را از اصحاب امام کاظم (عليه السلام) شمرده. به هر جهت دروثاقتش شکي نيست. و کتابي دارد بنام کتاب فرايض و از کتب رجال استفاده مي شود که نامش محمد يا احمد است و عمر بن اذينه وعمر بن محمد بن عبدالرحمن بن اذينه متحد و يکي مي باشد وابن اذينه جد پدري عمر بن اذينه است، بعضي گفته اند اصلاً کوفي است از دست مهدي عباسي بيمن فرار کرد و در آن جا از دنيا رفت.
منبع مقاله:
صفايي، سيد احمد؛ (1383)، هشام بن الحکم، تهران، مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم.
/م