براي روشن شدن پاسخ، ذكر چند نكته لازم است: الف) براي اثبات نبوّت يك نبي، بعضيها گفتهاند، تنها راه اين است كه داراي معجزه باشد، و معجزه چهار شرط دارد: 1ـ ديگران از انجام آن عاجز باشند. 2ـ از طرف خداوند باشد 3ـ در زمان تكليف باشد. 4ـ همزمان با ادعاي نبوّت باشد.[1]امّا بعضي ديگر از بزرگان علما گفته اند براي اثبات آن سه راه داريم: 1ـ آشنايي با منش و رفتار پيامبر و استفاده از قرائن اطمينان بخش 2ـ از راه پيشگويي پيامبران پيشين. 3ـ از راه ارائه معجزه ـ عنايت الهي در مورد آخرين پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اقتضا داشت كه علاوه بر معجزاتي كه بر حاضرين حجّت را تمام ميكرد و ديگران از راه نقل از آنها آگاه شوند، معجزاتي جاوداني به او بدهد كه براي هميشه حجّت را بر جهانيان تمام كند و آن «قرآن كريم» است.[2] پس بنابر دو قول مهمترين معجزه، و تنها معجزة موجود در زمان حاضر قرآن است.
ب) قرآن اگر بخواهد اعتبار داشته باشد، چند چيز را بايد بپذيريم: 1ـ قرآن از طرف خداست، و معناي آن اين است كه مفادي كه در قرآن آمده از سوي خداست و الفاظ و تركيبات و آيات آن وحياني است. و نحوة چينش آيات در كنار هم وحياني است. 2ـ تحريف در قرآن واقع نشده است. 3ـ مصون بودن وحي از خطا، يعني اين قرآن به صورت وحي نازل شده، بدون تغيير و تحول به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيده است. 4ـ عصمت پيامبر را بايد بپذيريم 5ـ خداوند از كلمات قرآن معناي خاص را اراده كرده است.[3]3ـ راه اثبات عصمت هر چند براي اثبات عصمت، دلائل عقلي چون لزوم عصمت، الگو بودن رهبر، اقامه شده است، ولي مهمترين دليلي كه حتّي جزئيات را اثبات ميكند، ارائه نقلي است كه قسمتي از آن را آيات قرآن چون آية تطهير[4] و آياتي كه بعضي انسانها را مُخلَص ميدانند[5] و آياتي كه پيامبران را و پيامبر خاتم را واجب الاطاعه ميدانند.[6] و آيهاي كه ميگويد عهد ما به ظالمين نميرسد.[7]بعد از اين مقدّمه ممكن است در استناد آن سخن به مرحوم علّامه خدشه شود، چون مدركي براي آن ارائه نشده است. از اين گذشته، بر فرض كه استناد مطلب به علّامه تمام باشد، اصل سخن قابل خدشه ميباشد، زيرا اولا: اثبات نبوّت از راه عقل امكان پذير است، و با اثبات آن لزوم الاطاعة بودن و حجيّت سخنان حضرت هم ثابت ميشود. ثانياً: كلام پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ حجيّت ذاتي ندارد آنگاه براي ما اعتبار و حجيّت دارد كه خداوند آن را براي ما معتبر نموده باشد. و قرآن در آياتي چند، اين مطلب را بهخوبي بيان فرموده است:
«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىإِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى »[8] رسول خدا هيچ سخني را از هواي نفس خود نميگويد، بلكه او هر چه ميفرمايد از سرچشمه وحي است، اين آيه نه تنها امر و نهي حضرت را اعتبار ميدهد بلكه تمام گفتار او را اعتبار ميدهد.
افزون بر اين بايد گفت كه علاوه بر اينكه اعتبار قول پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ متوقف بر تماميّت قرآن است مسئله ديگري هم متوّقف بر قرآن است و آن اينكه ثابت شود (حالا كه هر چه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميگويد، براي ما اعتبار دارد) كه آن حضرت، معصوم هستند و خلاف نمي گويند، و عصمت حضرت هر چند ادلهاي عقلي دارد ولي آن دليلي كه به روشني تمام عصمت را بيان كند، قرآن است چنانكه از آيهي تطهير و آياتي كه گذشت عصمت حضرت هم استفاده ميشود، مانند آيهي «ما ينطق عن الهوي» و آيهي « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ » اي كسانيكه ايمان آوردهايد، از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و صاحبان امر خودتان اطاعت كنيد.[9]و اين عصمت آنگاه ثابت ميشود كه آيات قرآن براي ما حجّت باشد حجّت به معنايي كه ذكر شد (بپذيريم قرآن از طرف خداوند است، تحريف نشده و…) پس نتيجه اين شد كه از دو جهت حجيّت قول پيامبر متوقف بر حجيّت قرآن است 1ـ از اين جهت كه حجيت قول پيامبر كه ذاتي نيست بايد از طرف خداوند «اذن» و امضاء شود، و خداوند در آياتي از قرآن امر و نهي وحتّي تمام كلام حضرت را براي ما حجت و معتبر دانسته است و اين در صورتي قابل تحقق است كه حجيّت خود قرآن ثابت شود (يعني ثابت شود كه از طرف خداوند است، مفادّ الفاظ آنهم از خداوند است، تحريف در آن واقع نشده و در لحظة نزول تغيير نكرده است.)
2ـ ثانياً عصمت پيامبر به صورت كامل و دقيق از قرآن استفاده ميشود هر چند دلائل عقلي هم داريم، و اين عصمت خاص آنگاه ثابت ميشود كه حجيّت قرآن به معنايي كه گفتيم براي ما تمام شود.
بنابراين نسبت اين كلام به علّامه طباطبائي درست نيست، چون با گفتار و عقايد آن مرحوم تناقض دارد، چون او اثبات نبوّت را از راه عقل و معجزات غير قرآني و گفتار پيامبران قبلي هم جايز ميداند.
البته اين احتمال نيز به نظر مي رسد كه كلام علامه درست باشد ولي ناظر به اين مطلب باشد كه اگر حديثي از پيامبر براي شما نقل شود كه با صراحت قرآن در تناقض باشد، نبايد آن را قبول كرد، و اين برگرفته از رواياتي است كه يكي از راه هاي تشخيص روايات درست از نادرست را موافقت روايات با قرآن دانسته اند چنانچه رسول گرامي اسلام فرمودند:
هر حقي، نشانه اي دارد و هر صوابي نوري، پس آنچه با قرآن موافق است، بگيرد. و آنچه مخالف قرآن باشد، بدور اندازيد.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مباني كلامي اجتهاد، استاد هادوي، (مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ) تمام كتاب.
2. آموزش عقائد، استاد مصباح يزدي (انتشارات چاپ و نشر بينالملل). قسمت نبوّت عامّه و خاصه، و عصمت انبياء ، ص 176ـ 241.
3. بررسي مسائلي كل امامت ـ ابراهيم اميني، بحث قرآن و عصمت، از صفحه 189 به بعد.
پي نوشت ها:
[1]. حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، مؤسسة النشر الاسلامي، چاپ پنجم، 1415 هـ .ق، ص 350.
[2]. مصباح، محمّد تقي، آموزش عقائد، نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ سوّم، 1378، ص 256 و 257.
[3]. هادوي، معناي كلامي اجتهاد، جزوه، موسسة امام صادق، ص 11 ـ 8.
[4]. احزاب/33.
[5]. يوسف/24.
[6]. نساء/63.
[7]. بقره.
[8]. نجم/3؛ نساء/63؛ نساء/80؛ حشر/7.
[9]. نساء/59.
[10]. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365ه ش، ج1، ص69.