دل نوشته های انتظار (1)
دعاى امام صادق(علیه السلام)
در گشایش او شتاب کن و درآمدنش را آسان گردان. راه و روش او را وسعت بخش و مرا به طریق او هدایت نما. فرمانش را نافذ و پشت او را استوار دار. به دست او سرزمینهایت را آباد گردان و بندگانت را زندهساز. که خود فرمودى و سخنان تو نیز حق است که به سبب آن چه مردم انجام دادهاند، فساد و تباهى خشکىها و دریاها را در برگرفته است.
پس اى خدا! ولى خود و فرزند پیامبرت را، همو که همنام فرستاده توست آشکار ساز! تا هرآن چه از باطل که بدان دست یابد نابود کند و حق را چنانکه باید برپا دارد و عملى سازد. خداوندا! او را پناهگاه بندگان ستمدیدهات و یاور کسانى که جز تو یاورى ندارند قرار ده. آن چه از احکام کتابت تعطیل شده به دست او تجدید کن و او را پشتیبان نشانههاى دینت و سنت پیامبرت – که درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد – قرار ده.
****
دعاى امام رضا(علیه السلام)
بار خدایا! ولىّ و جانشین خود و حجت بر آفریدگانت را پشتیبان باش. خداوندا! به وسیله او شکافها را برطرف ساز و گسیختگىها را به هم پیوسته کن، ستمها و نابرابرىها را با او بمیران و عدل و داد را آشکار ساز، زمین را با درازاى ماندگارىاش بیاراى، او را با نصرت خویش حمایت کن و بابیم (و هراسى که در دل دشمنان مىافکنى) پیروز ساز، هر کس او را یاری می کند پیروز گردان و هرکس از یارى او دریغ مىکند به حال خود واگذار. هرکس که طرح دشمنى با او در افکند هلاک ساز و هرکس را که از در نیرنگ با او در آید، نابود کن.
سردمداران کفر و تکیهگاهها و استوانههاى آن را به وسیله او به هلاکت رسان و گمراه کنندگان، بدعتگذاران، محوکنندگان نعمت و تقویتکنندگان باطل را در هم شکن. همه گردنکشان را به دست او خوار ساز و همه کافران و بىدینان را در هر جاى زمین که هستند در مشرقها و مغربها، در خشکىها و دریاها، در جلگهها و کوهستانها برانداز؛ تا آنجا که از آنها کسى باقى نماند و اثرى برجاىنماند.
****
خدا کند تو بیایى
سید مهدى شجاعى
از عمق ناپیداى مظلومیت ما، صدایى آمدنت را وعده مىداد.
صدا را، عدل خداوندى صلابت مىبخشید و مهر ربانى گرما مىداد.
و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگینترین پنجهها شکنجه تاب مىآوردیم که شکنج زلف تو را مىدیدیم. در کشاکش تازیانهها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان مىداد و صداى گامهاى آمدنت توانمان مىبخشید.
رایحهات که مژده حضور تو را بر دوش مىکشید مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شکسته مان. دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود که تو آمدنى بودى.
تحمل شدائد از آن رو شدنى بود که ظهورت شدنى بود و به تحقق پیوستنى.
انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب مىآوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم.
سنگینى بار انتظار بر پشت ما، سنگینى یک سال و دو سال نیست سنگینى یک قرن و دو قرن نیست. حتى از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست.
تاریخ انتظار و شکیبایى ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر مىگردد، به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوى مظلومیت نشست، به آن سم اسبهاى کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد. به آن جنایتى که دست و پاى مردانگى را برید.
از آن زمان تاکنون ما به آب حیات انتظار زندهایم، انتظار ظهور منتقم خون حسین.
تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مىرود، از عاشورا مىگذرد و به بعثت پیامبر اکرم مىرسد. هم او در مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عنا و فسادى که جهان آن زمان را پوشانده بود و عده مىفرمود که کسى خواهد آمد. نامش نام من، کنیهاش کنیه من، لقبش لقب من، دوازدهیمن وصى من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود.
اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر مىگردد، به مظلومیت و تنهایى عیسى، به غربت موسى، به استقامت نوح و از همه اینها گذر مىکند تا به مظلومیت هابیل مىرسد.
انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابیل تاکنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان (عج).
آرى و در آن زمان هستى حیات خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشکیده علم، خون تازه خواهد دوید. پشت هیولاى ظلم و جهل با خاک، انس جاودان خواهد گرفت، شیطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد.
****
مهدی زهرا عجل الله تعالی فرجه الشریف، دلم برایت خیلی تنگ شده، دل کوچک و تنهایم، طاقت این همه دلتنگی را ندارد. آقا جان کجایی کجایی تا پروانه جان بیتابم، تا افق روشن نگاهت بال گیرد؟!
کجا دل ناقابل من به تشریف قدومت طلا خواهد شد؟ گی بر این دل دیوانه قدم مینهی؟!
گلشن حبیبی
****
معرفت، محبت، انتظار، سه کلمه زیبا که با نام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در خاطر ما زنده میشود.
انتظار بدون محبت و محبت بدون معرفت. بیمعنایست. بهترین فرصتها را به این سه کلمه زیبا اختصاص میدهیم و میکوشیم بر معرفت خود به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بیفزاییم و عشق او را در دل شعلهورتر کنیم تا از منتظران و مشتاقان حقیقی دیدارش باشیم. به امید روزی که بیاید.
(سید میلاد میر غضنفری)
****
تو را از کودکیهامان مشق کردیم «آن مرد آمد، آن مرد در باران آمد، آن مرد با اسب آمد» ندیده تو را عاشق شدیم، صدایت را نشنیده پاسخ گفتیم. دعا کردیم که بیایی، سالهای سال.
(مریم شیری)
****
پروردگارا! به حق عمه مظلوم و رنج دیده امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرج آقایمان را نزدیک گردان و نوری را که منتظرش هستیم به چشمهای گنهکار ما بنمایان. آمین
(سعید حسین زاده)
****
به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه است. تنها باید امید داشت و امید و نجات دهنده است. انسانیت انسان به امید زنده است. این نجات دهنده باید بیاید تا رسالت همه انبیا و اولیا و اوصیا تکمیل شود.
(کلثوم سماوی)
****
زمزمهای در کنار کعبه ـ تیرماه 87
مهدی جان! پروانههای سفید پوش طواف آهنگ انتظارات را به چنگ پرده کعبه باز میگویند. در مدینه وقتی که ضریح دستانت دخیل التماس یاس میشود، در جمکران آنجا که صد پارههای دل صدبارههای «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را تسبیح تمنایت میسازد و در دلواپسی این همه جمعههای بینشانی حضور هستی بخش تو را لمس میکنم. به امید آدینه سبز ظهور.
(مائده ولیزاده)
****
ضمن تشکر از نشریه خوبتان، دوست دارم این نشریه با تیراژ بیشتری در شهرستان ما توزیع شود تا ما بتوانیم دسترسی بهتری به آن داشته باشیم.
(مهسا رضایی)
****
بیتعارف نشریه امان، شایستهترین و با ارزشترین نشریهای است که به بحث مهدویت پرداخته و بسیار متأسفم که از این دوازده شماره فقط آخرین شماره را دریافت کردهام.
پیشنهاد میشود لااقل برای آشنایی مدیریتهای آموزش و پرورش شهرستانها، یک شماره به صورت رایگان ارسال شود تا زمینه اشتراک همکاران فراهم شود.
(مهدی کاووسی)
****
از محضر علما و مراجع معظم تقلید و فرمایشات آنها در باره مهدویت بیشتر استفاده کنید. در خصوص این که چکار کنیم تا منتظر خوبی برای آقا باشیم و ایشان ما را دعا کنند، برایمان بنویسید.
(مرضیه مدحی)
****
هو الهادی الی المهدی
فطرت بر تمجید و تبلیغ محبوب و معشوق سرشته است و عاشق همه چیز را پنهان میکند جز محبت را و صد البته که محبت میوه معرفت است و البته تعریف و تمجید و تحبیب به اندازة معرفت است و بیش از این انتظاری نیست.
لینک، جوشش درون بسیار بیش از ریزش برون است امام صد حیف که توان بیانش نیست. به نظر تو این همه عاشقانه سرودنها و جمعه به جمعه سوختنها شناخت نیست پس چیست؟!
هزار و صد سال انتظار و شناخت نیست (یا دیوانگی است یا اوج عقل است)
نسل به نسل، شهر به شهر، سلسله به سلسله همه او را میخوانند.
آیا دوستی که با پیکهای بزرگ و کوچک دور و نزدیک برای تو پیغام میفرستد دوست نداری! نواب اربعه، شیخ مفید، ابن مهزیار، سید بن طاوس، مقدس اردبیلی، علامه مجلسی، سید بحرالعلوم چه خصوصیتی داشتهاند جز اینکه با غایت از نظر احساس حضور داشته اند و چه بسیار که گمنامند آیا من و تو چه گمان میکنیم؟ در رهگذر تاریخ دین خدا را چه کسی حفظ کرده است؟ از شر مغولان، از شر کتاب سوزان، از شر بنیعثمان (امپراطوری عثمانی) آن زمان که فقههای شیعه را در حبس میکشتند، آن زمان که گروهی را به جان گروهی دیگر میانداختند، به طمع قدرت و ثروت دین را میفروختند و جهل میافروختند. در سیطره مدرنیته که فرهنگهای بشری یکی از پس دیگری له میشدند چه کیی این تار مو را نگاه داشت و سلسله ایمان را پیوسته کرد.
به نظر تو شناخت چگونه حاصل میشود، به نظر تو خورشید پشت ابر را نمیتوان دید؟
بلی. میپذیرم قلم ناتوان است و زبان بیچاره، ولی آیا باید دست روی دست گذاشت و به یأس امید داشت! قلب میسوزد و میگدازد چرا آتش نیفشاند.
سخن این نیست که من هستم پس او هست، سخن این است که او تنفس میکند پس من هستم خدای متعال علم سرشار و قدرت سرشار را به انسان ندهد به که بدهد! و انسان جز او کیست!
****
حرفهاى دل!
فاطمه نورمندى پور
باید بمانى که او بیاید و دردهاى کهنه تو و تمام عالم را درمان کند و تو چشم به راهش مىمانى با انتظارى توأم با امید؛ مىگویند سوارى است از آفتاب، از روشنى، با ردایى سبز و شمشیرى از عدل؛ مىگویند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛ مىگویند از راه سپیده مىآید با بارانى از نور؛ مىگویند کعبه میزبان قدوم پاک او و تکیهگاه او خواهد شد، نمىدانم شاید روزى بیاید که جز مشتى پر از این پرنده در قفس نباشد. اما در انتظارش مىمانم تا روزى که درِ باغ خدا را باز کند و عطر دلانگیز حضورش در سراسر عالم بپیچد و دنیا از نور جمالش روشن گردد.
با جانى آماده قربانى شدن، چشم به راهش مىمانم تا بیاید و بىقرارى هایم با یک تبسم او آرام گیرند و نیم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد. آن وقت با او بودن چه خوش است و یک قطره از جام وصال او نوشیدن چه خوش گوارتر از تمامى آبهاى عالم.
اى عزیز! ببخش بر من اگر با جانى نه پاک و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول، مشتاق تواَم، اما باور کن که در سر سودایى جز محبت تو نیست و خیالم از نقش و نگار تو پر است.
****
صبحترین خواب یوسفان
رضا بابایى
سلام بر تو که راه خانه دوست را مىدانى. سلام بر سلامهاى تو، سلام بر گریههاى تو در دشتهاى زرد غیبت، سلام بر تو که وعده خدایى، موعود زمانى، شکوه زمینى.
ستارگان تمام شدهاند، دیگر ستارهاى براى شمردن نمانده است. شب را سرِ بیدارى نیست و روز بهانه آمدن ندارد. جمعهها، چه دلگیر روزهایى است! هفتهها چه انباشته ایامِ خالى از لطفى است!
سال شمار عمر ما، به دست باد ورق مىخورد، برگ از گل مىهراسد و باد از ابر، اما من سخن گفتن با تو را از عندلیبان باغ آموختم، همان مرغانى که همیشه گل را میان جنگل شاخه ها گم مىکنند.
اى صبحترین خواب یوسفان! با چشم این همه یعقوب چه خواهى کرد؟ تبار ابراهیم در گذر از آتش انتظارند! هرلحظه فرجنامه ظهور مىخوانند و دمساز با عاشقانند.
****
غرق در چشمان هاشمى
علیرضا عسکرى
گفتهاند کسى مىآید که در نگاه نخست، همه در عمق چشمان هاشمىاش غرق مىشویم و به حبل المتین یک تار موى سیاه او دل مىبندیم که به یک تبسمش همه انتظارمان سر مىرود؛
گفتهاند کسى مىآید که زیباتر از آسمان است و مهربانتر از ابر؛
گفتهاند کسى مىآید که رحمت را به عدالت میان قطرههاى باران تقسیم مىکند و به دست هر مظلومى عصاى موسى مىسپارد تا حق خویش بستاند؛
گفتهاند که او خاطرات تلخ اسارتها را ناگفته مىداند که او در همه این سالهاى تنهایى و مقاومت با ما بوده است؛ که او گرسنگى اردوگاه موصل و تکریت را چشیده است؛ که او زخم کابلهاى خاردار دشمن را هم به تن خریده است، که همه شهیدانمان سر به دامان او سردار شدند؛ که مفقودانمان در بهشت آباد او ماندگار شدند؛ که همه این مدت تلخ جدایى، اوبراىمان غصه مىخورده است؛ که او شب حمله، کنار کرخه براىمان دعامىکرده است.
****
اى ساحل آرام بخش نجات!
على اکبر مهدى پور
اى نور یزدان! اى مهر تابان! اى فروغ بىپایان! اى خورشید همیشه فروزان!
اى پرچم نجات در آغوش! اى چشمهسارِ عاطفه را نوش! اى غایب ناگشته فراموش!
اى هرکجا فساد، تو هادم! اى هرکجا نظام، تو ناظم! اى هرکجا قیام، تو قائم!
اى همه غمها را تو پایان! اى همه دردها را تو درمان! اى همه نابسامانىها را تو سامان!
هجر جانکاهت به درازا کشید، چشمها فرو خفتند، جز چشمان شیداى شیفتگان، که در شب یلداى غیبت، طلوع خورشید جهان آراى تو را مىجویند، اى خورشید فروزان هستى،
دریا طوفانى شد، زورقها همه در هم شکستند، جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج فتنهها کرانه رهایىبخش تو را مىطلبند، اى ساحل آرام بخش نجات!
شب تیره غیبت به درازا کشید اما به راستى در تاریخ «وصل و هجران» و در دفتر «عشق و حرمان»،
محبتى چنین دیرپا، محبانى چنین پابرجا، هیچ چشمى به خود ندیده است، اکنون یک هزار و شصت و چهار سال است که «جذبه و ناز» و «راز و نیاز» ادامه دارد.
****
خدایا، اى مهربان!
سید امیر حسین اصغرى
بارالها! آیا صداى گوشهنشینان منتظر مهدى (عجلالله تعالى فرجه) را بىپاسخ خواهى گذاشت؟
آیا گرفتهترین نگاهها را که در سپیده دمان، آنگاه که سرخى شفق مىدرخشد، بر مهدىات سلام مىفرستند، فراموش خواهى کرد؟ آیا این سینههاى سوخته که از میان جماعت مرداب زده به عشق تو و مهدى تو زندهاند، در بىپناهى رها خواهى کرد؟ کاسههاى چشمان خالى است. دیگر اشک هم یارى نمىکند؛ لهیب فروزان عطش در صحراى صبر مىسوزاندشان. اى مهربان پروردگار ما!
پیروزى را قرین او گردان و سربازانش را پیروز گردان،
دروازهاى از برکات به رویش بگشا که افق پیروزى و نصر در آن سلطنت باشد،
اى مهربانترین مهربانان! به وسیله او اسلام را ظاهر گردان و سنت رسولت را به دست او آشکار فرما،
خدایا! اباصالح(عج) را سلامت بدار و مؤمنان را به وسیله او به دار عافیت روانه ساز.
****
مولاى من!
پاى من گرچه در بند زمین است، اما دلم در هواى توست. از وراى زمان و مکان تو را مىجویم، هرچند که تو با منى، مانند حضور نور، هوا، آب؛ اما خوشا روزى که هلال رخسار تو بدر کامل گردد. زمین اگرچه گرد خورشید مىچرخد، اما روح آن را مدارى است که گرد تو مىگردد.
مولاى من! هر مظلومى که در زیر چکمه ستم کارى جان مىسپارد، نام تو بر لب دارد و تنها تویى که فریادرسى و بس؛ هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت من رداى مقاومت بر تن نموده و بر پیشانى بند اندیشهام «یا مهدى» را حک مىکردم.
اى نابترین اندیشه راهنماى من به سوى کمال!
اى رهاننده من از بندهاى اسارت زمان!
اى مدافع راستین تمامى حقوق من!
و اى فریادرس مظلومان بر خون نشسته!
من در اندیشه تواَم.
****
ندبه هاى دلتنگى
کجاست آن که – جهان – چشم به راه او دوخته تا کژى و ناراستى را راستگرداند؟
کجاست آن که براى گسستن ریشه ستم گران آماده شده است؟
کجاست آن که امیدها به سوى او رود تا بنیاد ستم و بیداد بر کند؟
کجاست آن که اندوخته شده تا فریضهها و سنتهاى دین را نو گرداند؟
کجاست آن که گزیده شده تا دین و آیین را – به اصل خود – بازگرداند؟
کجاست آن که آرزویش داریم که قرآن و احکام آن را زنده کند؟
کجاست بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟
کجاست محو کننده نشانههاى کژروى و هواپرستى؟
کجاست عزیز دارنده دوستان و خوارکننده دشمنان؟
کجاست آن آینه خدا که دوستان به سویش روى آرند؟
کجاست آن رشته پیوند خورده میان زمین و آسمان؟
کجاست آن فرمانرواى روز پیروزى و افرازنده درفش راهنمایى؟
کجاست گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟
کجاست خون خواه کشته کربلا؟
کجاست آن پیشوایى که از جانب خدا یارى شده بر هر که بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟
کجاست آن سر گُل آفریدگان، آن نکوکار پرهیزگار؟
کجاست فرزند پیامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خدیجه روشن رخسار و فرزند فاطمه کبرى؟
پدر و مادرم فدایت باد و خودم سپر و حامى تو باشم، اى فرزند سروران مقرّب، اى فرزند گزیدگان بزرگوار، اى فرزند رهنمایان راه یافته، اى فرزند نیکان پاکیزه، اى فرزند بزرگان زبده، اى فرزند پاکان پاکیزه، اى فرزند بزرگواران برگزیده، اى فرزند دریاهاى بخشش.
اى کاش مىدانستم در کدامین خاک و سرزمینى! آیا در کوه «رَضْوى» هستى یا در جاى دیگر؟ یا در «ذى طُوى»؟
گران است بر من این که مردم را ببینم و تو را دیدار نکنم و از تو آواز و نجوایى نشنوم؛ بر من ناگوار است که بلا تو را گیرد و مرا نگیرد و ناله و گلایهام از من به تو نرسد.
به جانم سوگند که تو همان غایبى هستى که از ما جدا نیستى؛ به جانم سوگند که تو همان امامى هستى که از نگاه ما – ظاهراً – دورى و در واقع دورنیستى.
کى شود که پرچم پیروزى برافرازى و ما تو را ببینیم و تو ما را؟
کى شود که ما گرداگرد تو فراهم شویم و توپیشواى مردم شوى و زمین را از عدل پرکنى؟
کى شود که ریشه بیدادگران را از بیخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوییم: ستایش از آن خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
خداوند! درود فرست بر او برترین و کاملترین و تمامترین و با دوامترین و بیشترین و فراوانترین درودها را که بر احدى از برگزیدگان و ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بىشمار و بىپایان و بىانتها.
خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسیله او برانداز و دوستان خود را به پیشوایى او به دولت رسان و دشمنان خود را به وسیله او خوار و زار ساز.
خداوندا! میان ما و او پیوندى برقرار کن که سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از کسانى قرار ده که به دامن آنان چنگ زده و در سایه ولایت آنان آرمیدهاند. اى مهربانترینِ مهربانان!
****
به ما نگفتند
سید مهدى شجاعى
گفتند تو که بیایى خون به پا مىکنى، جوى خون به راه مىاندازى و از کشته پشته مىسازى و ما را از ظهور تو ترساندند. همه، پیش از آن که نگاهمهرگستر و دستهاى عاطفه پرور تو را وصف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.
آرى، براى این که گلها و نهالها رشد کنند باید علفهاى هرز را وجینکرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ممکن نیست. آرى، براى این که مظلومان تاریخ، نفسى به راحتى بکشند. باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روى زمین برچید.
آرى، براى این که عدالت بر کرسى نشیند هرچه سریر ستم آلوده سلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودى سپرد. و اینها همه، همان معجزهاى است که تنها از دست تو بر مىآید و تنها با دست تو محقّق مىشود.
اما مگر نه این که اینها همه مقدّمه است براى رسیدن به بهشتى که تو بانى آنى. آن بهشت را کسى بر ما ترسیم نکرد. کسى به ما نگفت که وقتى تو بیایى، پرندگان در آشیانههاى خود جشن مىگیرند و ماهیان دریاها شادمان مىشوند و چشمهساران مىجوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه مىکند.
به ما نگفتند که وقتى تو بیایى، دلهاى بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مىکنى و عدالت بر همه جا دامن مىگسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشهکن مىکند و خوى ستم گرى و درندگى را محو مىسازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلایق بر مىدارد.
به ما نگفتند که وقتى تو بیایى، ساکنان زمین و آسمان به تو عشق مىورزند، آسمان بارانش را فرو مىفرستد، زمین، گیاهان خود را مىرویاند و زندگان آرزو مىکنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقى را مىدیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو مىفرستد. هیچ کس فقیر نمىماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نیازمند مىگردند و پیدا نمىکنند. مال را به هر که عرضه مىکنند، میگوید: بىنیازم.
و… ظهور تو بىتردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.
****
انتظار
اسماعیل شفیعى سروستانى
به هوش باشید که:
برگزیده آسمان از میان تمامى مخلوقات مىآید. گوش به فرمانش فرا دهید و طاعتش را گردن نهید! گریزگاهى نیست، چه در التهاب این نداى فراگیر آسمانى خفتگان در بستر بى خبرى از جاى بر مىخیزند. ایستادگان از سر غرور و نخوت برجاى میخ کوب شده و با بازوانى لرزان بر زمین مىغلتند! نشستگان از سرِ ناچارى در حیرتى تام، از جاى بر مىخیزند و همگان در اضطرابى سخت مىمانند تا دریابند آنها را چه رسیده است.
****
دیرى نمىپاید که صدایى دیگر همه را به خود مىآورد. نغمهاى گوشنواز:
من آن بقیت خدایم، دلیلى از سوى او و خلیفهاى در میان بندگان، آمدهام، آگاه باشید که این آمدن، شما را بهترین بشارت است. کاش نیک دریابیدش، انقلابى بزرگ آسمان و زمین را در بر مىگیرد و حیرت آنى زمینیان را رها نمىسازد و آنان که شنیدن نغمه دل انگیزش را انتظار مىکشند. اى یاران برجسته و اى هم رازان و هم رزمان من! اى همه کسانى که خدایتان شما را براى یارى من برگزیده! اى ذخیرههاى خداوندى! به سوى من آیید.
****
حدیث نیاز
الهی! زمین هر لحظه در معرض انفجار می بود، اگر آرام گامهای او نبود.
اعصار و زمان هر لحظه در خود می پیچیدند، اگر اشارات صبر از ولی خویش در نمی یافتند.
والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر
الهی! دلهای ما هم چون دل زمین و زمان، سخت به تنگ آمده از شدت: عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء…
ببین که انسان چگونه بار بلاها و مصائب را به دوش می کشد. ببین که با چه شرمی به تماشای «خسران » نشسته است! از چه چنین بیچاره شده ایم؟ چه دیدی که دگر پرده رحمت و ستاریت خویش برفکندی؟ ما چه کرده ایم که آن عزیز، آن آیت رحمت و حمایت نیز چنین رها و در خود گممان کرده است! آرام زمین، صاحب زمان، ولی امر انسان کجاست؟ این گله راعی خویش می جوید صاحب خویش می خواند غیبت و تطویل مدت آن را سبب چیست؟
خدایا! امید نمانده پناه بر تو که قهر و غضبت، روشنای امید دلهامان را هم به ظلمت یاسی مرگبار فرو برده!
الهی! ببین که … ضاقت الارض و منعت السماء… چاره کن بر این زمین به تنگ آمده از ستم و فساد که تیره غبار معصیت بشر، فضای آسمان آن را هم به تیرگی کشیده است. صداها به آسمان نمی رسند! دعاها به سد «منع سماء»، در پژواک آن میان آسمان و زمین، معطل و معلق مانده است. ای مظهر «سبق رحمة غضبه!» باران رحمت و غفرانت کجاست؟! به حق سابقه رحمت بر غضبت، به وزش نسیم رحمت و مغفرت، خورشید ولایت را از پس تیره ابر حجابها بر ما بنما!
که تنها… انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشدة و الرخاء… گفته بودند و رسیدیم نیز بدان که تنها تویی یاریگر ما و آنگاه که دل به تنگ آید از ظلم خود بر خود و دیگران بر ما، مرجع شکایاتی نیز جز تو هرگز نیست.
که تنها تویی یگانه سزاوار اعتماد و تنها پناه و پشتیبان به هر سختی و حتی گاه آسانی!… به هر قبضی و هر بسطی و به دیگر سخن، لحظه لحظه امتحان در وادی زندگی!
خدایا!
اقرارمان شنیدی! کاش سوز نیازمان تمامی پهنه این زمین «ضاق » گشته از فرط گناه را فرا می گرفت و فریاد جگرسوز استغفارمان، سد «منعت » آسمان را فرا می شکافت و همه گناه بنی آدم را یکباره می سوخت، حجابهای میان ما و تو را از بین می برد، دعای مضطران به اجابت می نشست و درد فراق دلهای ما را چاره ای می کرد.
اما ای بخشاینده مهربان!
تو همان بخشایشگر مهربانی که خود گفته ای! اسماء و صفاتی که خود آموختیمان، حجت را بر توبه ما و رحمت تو تمام می کند. کی «الرحمن » و «الرحیم »، «الله » را رها می کند؟!… یاس، با اینهمه مانع و آیه های رحمت و غفرانیت در برابر خویش، دلها را به نفع امید، رها می کند. دریافته ایم که راز رضا و خشنودیت نهفته در چیست که البته عرض حاجات به نزد بزرگان، بدون عرضه بر شفیعان و آبرومندان آن درگاه، میسر نیست.
ای مهربانترین مهربانان!
دیدی که در تنگی لحظه هامان، راه فرج را هم خود تو، اشاره می کنی، پس اینک به طاعت فرمانت:
… اللهم صل علی محمد و آل محمد، اولی الامر الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم…
درود فرست بر محمد و آل محمد، آن چهارده رشته پیوند، مبشران وصال و محبت، چهارده آیت از شفقت، برگزیدگان خدا به عشق هدایت و رحمت!
گفته بودی که به طاعت و اطاعت مستقیمشان، به اعزاز و اکرامشان نیز نزد او وقوف یابیم. اراده فرموده بودی که ما هم به عزت ایشان، نزد تو عزیز باشیم، اما نفهمیدیم…
یا محمد یا علی!… یا محمد یا علی! و مگر خدایا، تو بر پیغمبر خویش نفرموده بودی که:
اللهم انک قلت و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیماخدایا! و مگر نه اینست که آنگاه که رسول رحمت نیز به نیت دعا، به نام عظیمی قسمت داد، فرمود: «الهی! بحق علی!»پس ببین که کنون پر گشوده ایم با دو بال قدیر پرواز به سویت، با دو پرچم صلح جاودان با تو، و دو نشان شرف و سرفرازی در دو سرا. ببین که چگونه به تقدیم نبوت، دل به تسلیم ولایت سپرده ایم.
پس شما یا محمد یا علی! ای خدایان عصمت و عارفان محض توحید و وحدانیت! ای راهتان، یگانه صراط مستقیم تا احد! ای انوار هدایت و پرتوافشانان نور حق، به شبهای ظلمت! و ای استادگان بر تارک قدسی عرش، به نوای رحمت و محبت! ما غرق گناهیم و تا رضای خدا ما را، تنها یک امکان هست. محبت او بر شما بیش از همگان است، به در آستانش که رفتیم، به حکم «عرفتنا بذلک منزلتهم » باز اشاره به کوی شما و تنها صراط مستقیم شما نمود.
آیا ما را اجازت توسل به «وجیهون عندالله » هنوز میسر است؟
بی شفاعت شما، ما را بر آن آستان، راه نیست. بحق «عرفت بذلک منزلتهم » و بحق اشد حب اولی الامران بر انفاس بشر – بیش از خود آنان – اکفیانی، فانکما کافیان! و انصرانی فانکما ناصران!… کاش پیش از این دانسته بودیم!
کاش پیش از این، دریافته بودیم! و تو «یا مولانا، یا صاحب الزمان!»از چه ما را به خویش واگذاشته ای؟ چه دیدی که چنین از ما پیوند محبت بریده ای؟ از چه چنین محروم از رخصت دیدار توایم؟ ای منتهای مسیر رضا، رحمت و مغفرت تا خدا! کمال شفاعت، تویی که رضایت شفیعان نیز کنون در رضای توست. بین ما و اجابت «اهل کساء» تا خدا، تنها یک حجاب مانع است… «رضای تو»! یا مجیب المضطر! بحق «خودت »، اجب المضطر!
که فرج تو، شفای جاودان همه دردها و دلتنگیهاست و فراق از سر نارضایی تو، علت تمام سختیها و معصیتها!
ای مهربانترین مهربانان! ز ما بگذر و بازگو بحق محمد و خاندان پاک محمد!…الغوث، الغوث، الغوث! ادرکنی، ادرکنی، ادرکنی! الساعة، الساعة، الساعة! العجل، العجل، العجل! یا ارحم الراحمین، بحق محمد و آله الطاهرین.
****
عهدنامه
کنار مسجد مقدس جمکران، مجتمعی وجود دارد به نام مجتمع فرهنگی مهدی یاوران. در آنجا سالن قشنگی به نام کارگاه انتظار درست کردهاند؛ زائرانی که به این مجتمع میآیند کنار درسهای معرفتی و مباحث علمی، سری هم به این کارگاه میزنند در آن کارگاه، غرفهای است به نام عهد با امام در آنجا تو میتوانی صمیمانه با آقای خود عهد ببندی؛ البته این غرفه نمادین است و صرفاً برای تفکر و تأمل در این است که ما با امام خود چه عهدی باید ببندیم. در اینجا به چند عهدنامه که توسط زائرین حرم حضرت معصومه علیها السلام و کسانی که به مسجد مقدس جمکران آمده بودند و مهمان این مجمتع شدند؛ نیمنگاهی میاندازیم.
****
آقا جان من عهد میبندم دائم الوضو باشم. دائم الذکر باشم، روزی دو رکعت نماز برای سلامتی و فرج شما بخوانم و روزی چند صفحه قرآن برای سلامتی و فرج شما بخوانم.
آقا جان من عهد بندم جلوی نامحرمان بلند نخندم، حجابم را رعایت کنم هر روز برای شما دعا کنم و دعای عهد را بخوانم، غیبت نکنم و دروغ نگویم و گناه را از خود دور کنم.
آقا جان من دعا میکنم تا عهدم را نشکنم و تا آخر عمر پایدار باشد.
آمدم با تمام وجودم عهد بندم که تا آخرین لحظه از عمرم در راه خدا و اهل بیت قدم بردارم و قرآن را تا جایی که میتوانم به دیگران یاد بدهم و از شما میخواهم در این امر مرا یاری نمایی و قلبم را صفا بده تا همیشه به عهدی که بستم وفادار بمانم و دنبال مادیات دنیوی نباشم و مخلصا نه در این راه گام بردارم بحق یا ارحم الراحمین کمکم کن.
از این به بعد تصمیم گرفتم که هیچکدام از نمازهایم قضا نشوند. سعی میکنم دروغ نگویم و غیبت نکنم. هر شب سوره آیة الکرسی را قرائت کنم. حجاب کامل داشته باشم. زود عصبانی نشوم و به دیگران کمک کنم. لجبازی نکنم و حس حسادت را از خودم دور کنم.
****
میدانم حتی لیاقت عهد بستن با تو را ندارم و حتی نمیتوانم به خود جرأت اینکار را بدهم. شاید جای این حرفها اینجا نباشد اما از تو میخواهم که از خدا بخواهی به پرونده و قلب سیاهم نگاه نکند و از تنهایی و از دام گرفتاریهای زندگی نجاتم دهی و امید از دست رفته و ارادة گم شدهام را به من برگردانی چرا که اینجوری فقط یک مردة متحرک هستم و بس. آقا جان شما را به جان مادرتان فاطمه علیها السلام قسم میدهم فراموشمان نکنی، آقا نظر میکنی؟
راستی شما با امام خود چه عهدی میبندید؟
خوشحال میشویم که شما نیز با نوشتن و ارسال عهدنامه خود، به ما و باقی دوستان امانی، یادآور عهدهایمان با امام گردید
****
ای برآورنده دعاها
ساناز احمدی دوستدار
آمده ام که بخوانمت، ای همه من! ای بیکران! ای اقیانوس! ای شکوه!
آمده ام تا سلول به سلول، اظهار بندگی کنم و نیاز، که من سراسر نیازم و تو بی نیاز مطلق. دستانم از ریزش باران رحمتت خیس است و چشمانم مشتاق لحظه دیدار، که می بینمت همه جا.
حضورت، آفتابی روشن است، آفتابی که حتی در شباهنگام هم غروب نمی کند. هستی، همه وقت، همه جا و من تنها به باران نامت فکر می کنم که تمام لحظه هایم را بهاری کرده است.
ای بی همتا! ای یگانه! ای مانا!
آمده ام که بخوانمت که خودت گفته ای که «بخوانمت و اجابت شنویم.» اینک دعاهایم را، بر بال واژه ها می نویسم و چونان کبوتری سپید پرواز، به سویت می فرستم.
ای که برآورنده هر خواهشی! خواهش هایم بی شمار است و وقتم اندک، دستم از نیاز پر است و بر لبم مدام، آمین می روید. می خوانمت با برترین و والاترین کلمه ها! می خوانمت تو را که سزاوار ثنایی و حمد و سپاس.
هر چه دارم و ندارم از توست. تو جز خوبی و خیر برای من نمی خواهی. چه کنم که گاه رازِ چاه را باز نمی شناسم و خوب و بد را نمی دانم؟
چه کنم که جهل، گاهی مرا سوی شر سوق می دهد؟ چه کنم اگر نخواهی من هدایت شوم، که خودت گفته ای «هر آن که را بخواهم، هدایت می کنم.»
من تاریکم! یعنی اگر مرا نخواهی، تاریک خواهم شد. تاریک تر از پیراهن بی ستاره شب. مخواه که بی فانوس باشم. مخواه که گم شوم. تو قادری، تو توانایی و خوب حرف های نگفته ام را می دانی.
مهربانم! آرام جانم! بی آن که بخواهم، بی آن که بگویم، نیازهایم را پاسخ گو و دستان تمنایم را پر از شکوفه های اجابت فرما.
«یا کریم و یا رحیم، ارحم عَبدک الضعیف».
****
گل سرخ می روید به ناز تا تو هستی…
فاطمه رازی
همه ی کلماتی را که از نخستین روز آفرینش بر زبان انسان جاری شده است گرد می آورم و از میان آنها کلمات روشن و سپید را انتخاب می کنم تا عاشقانه ترین نامه را برای تو بنویسم
همه ی ابرهای کبود و بی تابی را که در آسمان بی کران ازل نقش بسته بودند تا بر سر رهگذاران غریب ببارند و صاعقه ها و رعدهایشان سکوت سرد شب ها را بشکند. به یاری می طلبم تا دست هایم را پر از باران و ترانه کنند.
مهدی جان! می دانم اگر قرار نبود تو از سفر بیایی اگر قرار نبود تو به سفر بروی. جاده های دور و دراز و پیچ در پیچ آفریده نمی شد. اگر قرار نبود یک روز در انتهای کوچه ای تو را ببینم، آفرینش انسان شکل نمی گرفت.
این همه نسیم که در چهار سوی دنیا می وزند و فرشتگان بی شماری که در فضای ملکوت قدم می زنند. دنبال کلمه ای می گردند تا عشق خود را به تو بیان کنند.
مهدی جان! روزها از پی هم می گذرند و دلها در آتش هجرانت می سوزند، قناری ها دیگر نای نغمه سرایی ندارند و دلها دیگر هوس غزل گفتن.
دیگر نمی توانم بال های پرنده ی دلم را بشکنم تا مانع پروازش به سوی تو شوم دیگر نمی توانم غنچه ای را که با هزاران امید در باغ دلم روییده زیر خاکستر نیمه افروخته ی جانم مدفون کنم.
مهدی جان! هر جمعه به یادت دریای دلواپسی هایم را غزل غزل می گیریم.
تو در چشمان مهتابی کدامین ستاره خفته ای که حتی یک لحظه به دنیای رویاهای من سرک نمی کشی؟ بی تو باغ سبز جانمان در انتظار شنیدن قدم هایت زرد شد.
مهدی جان! اگر شوق شنیدن صدای تو نبود از گوشه ی تنهایی بیرون نمی آمدم و اگر شوق و بدن چشم هایت نبود، هیچ گاه پلک هایم را بیدار نمی کردم و اگر نسیم حرف هایت نمی وزید، معنای جهان را نمی فهمیدم.
مهدی جان! تا تو هستی، تا گل سرخ به ناز می روید تا دریا موج می زند، تا خورشید گرم و مهر آینه به ما نگاه می کند، تا کویرها تشنه اند، تا شعله ها سرکش اند. منتظر آمدنت هستم. مهدی جان! بدان که نگاه هایم انتظار آمدن تو را می کشد.
****
گل نرگس
ای مظهر تمام زیباییها ای گل نرگس سالهاست که انتظار تو را می کشم. من همراه با آسمانها و زمین دعای فرج تو را می خوانم ، تا شاید ظهور کنی و مرهمی بر این دل زخم دیده از روزگار بی انصاف باشی آخه میدونی مولا امام زمان خیلی از این زمونه پست دلم به درد اومده و در تنهایی خودم با تو نجوا می کنم و به نمازت می ایستم و در سجده عاشقی با تو نجوا می کنم. و اشک ریزان فرج تو را از خداوند می خواهم. ای گل زهرا بیا و درد دل ما را دوا کن. که ما برای دیدنت بی قراریم.
****
دست دعا
ای قرآن ناطق و ای ناطق قرآن! سلام بر تو آن هنگام که زلال جاری صدایت دلهای تشنه ما را سیراب می کند.
سلام بر تو آن هنگام که یاسهای سپید آیات الهی بر لبانت شکوفا می شود.
ای صاحب عصر و ای امام زمان! سلام بر تو آنگاه که خورشید به استقبالت می آید و درود بر تو آن زمان که ماه با همه ستارگانش جای پایت را بوسه می زنند.
ای منتظرِ قیام و قائم منتظر! سلام بر تو هنگامی که [در انتظار سیصد و سیزده کبوتر مشتاق در میان رکن و مقام] می ایستی. سلام بر تو هنگامی که [بر مسند حکومت حقّ و عدالت] می نشینی.
ای امام جمعه موعود! سلام بر تو هنگامی که عطر نماز و قنوت به گرد گنبد آسمان می پیچد. سلام بر تو آنگاه که ذکر رکوع و سجودت در محراب زمین جوانه می زند. سلام بر تو هر زمان که از نسیمِ تکبیر و تهلیلت صحن قلبهای عاشق لبریز از خدا می شود.
ای چهاردهمین بدر آسمان خدا! سلام بر تو آنگاه که پلک صبح با سر انگشت محبّتت گشوده می شود و آن هنگام که مهربانترین ماه ها با تبسّم دلنشینت طلوع می کند.
ای عزیز دل ما! سلام بر تو آن زمان که یوسف ماه از حُسن بی حد تو سر در چاه شب فرو می برد و آن هنگام که نسیم دست خدا نقاب از چهره زیبای تو برمی دارد و آفتابِ نگاهت بر اهل زمین سایه می افکند.
سلام بر تو که سطر نخستین کتاب انتظاری و سرآغازِ دفتر آرزوها. درودهای بی پایان همه قلبها و قلمها برتو باد
****
گام در راه یازدهم
پا در یازدهمین قرن انتظار نهادیم، قرنی که پیرتر از دیگر قرن هاست، قرنی که حرف هایش بسیار است و دردهایش فراوان و چین و چروک هایش عمیق و پر فراز و نشیب.
پا در یازدهمین قرن انتظار نهادیم، قرنی که پیرتر از دیگر قرن هاست، قرنی که حرف هایش بسیار است و دردهایش فراوان و چین و چروک هایش عمیق و پر فراز و نشیب.
قرنی که بیش از قرن های دیگر انتظار کشیده و منتظر بودن را درک کرده و منتظران نیک نهاد و نیکو منظر را می شناسد، قرنی که خاکستری تر از دیگر قرن هاست و سیاهی را چشم بسته می بیند و سفیدی، آرزویش شده و عدالت اولین خواسته اش است.
قرنی که اگر لب بگشاید، گوش ها توان شنیدن ندارند و چشم ها میل دیدن ندارند و گام ها، حوصله پیش رفتن ندارند، قرنی که ما را در آغوش گرفته و خواهان رساندن ما به دامان امن آسایش است و دم به دم دریغ بر لب می آورد و افسوس خوران، به افق می نگرد، بلکه در جمعه ای نیلگون سواری سبز پوش را بر مرکب علوی ببیند که می آید با یک سبد سیب سرخ خورشید و سخاوتی که در نگاهش موج می زند و عدالتی که در برق شمشیرش عیان است و مهری که از قامتش می بارد.
پا در یازدهمین قرن انتظار گذاشتیم، قرنی رنجور، اما امیدوار؛ قرنی نالان، اما شاکر؛ قرنی خسته، اما بردبار. یازدهمین قرن انتظار را منتظرانه سپری می کنیم، باشد که بر صفحه تاریخ بنویسند مردمان قرن یازدهم، امیدوار ترین مردم بودند که پنجره خانه های شان را رو به افق بنا کردند و هیچ گاه پنجره های شان را نبستند و همیشه غبار از آینه های شان می گرفتند و مقابل خانه شان را جارو می کردند و آب می پاشیدند و سجاده شان همیشه پهن بود و بوی گل یاس سجاده شان دل می برد و دلبر شاد می کرد.
پا در یازدهمین قرن انتظار گذاشتن دشوار است و باید کاری کنیم کارستان که روزی درباره مان بنویسند، مردم قرن یازدهم یک لحظه از امید غافل نشدند و همیشه به عدالت می اندیشدند و برای عدالت خواهان جهان دعا می کردند و عدالت خواهی را خواسته ای مقدس می شمردند و رفتار عادلانه را می ستودند و تبار علویان را، عدالت پیشه ترین قبیله جهان می دانستند.
تهیه کننده: م. عاقبت بخیر
منبع: راسخون
پی نوشت ها
1. سیدبن طاووس، مصباح الزائر، ص 69
2. شیخ طوسى، مصباح المتهجّد، ص 366
منابع:
shamim.valiasr-aj.net
www.zerotime.org
www.intizarmag.ir
سایت آفتاب
سایت بلاغ
ماهنامه موعود
ماهنامه امان
/خ