خانه » همه » مذهبی » مهمترین سؤال من به عنوان یک انسان چه چیزی می تواند باشد؟

مهمترین سؤال من به عنوان یک انسان چه چیزی می تواند باشد؟

مهمترین سوال انسان در زندگی همان سوال های فلسفی و یا اساسی زندگی است که به جرئت مى توان گفت: دین، عرفان، فلسفه و کلام، همگى در صدد پاسخ گویى به این سؤالات بوده اند و درد حیرت – که دردى شیرین و خوشگوار است – از همین سؤالات اساسى پیدامى شود.
انسان در طول حیات خود، همواره از خود مى پرسد: از کجا آمده است؟ به کجا مى رود؟ در کجا هست؟ چگونه باید باشد؟ چه باید بکند؟ دلیل این سؤالات نیز روشن است. انسان فطرتا به دنبال کشف راز وجود و هستى خود است و همواره درجست و جوى یافتن پاسخ این سؤالات است که مبدأ من کیست و کجا است؟ مقصود من چیست؟ مقصد من کیست و کجا است؟ به راستى چه ضررى، بیشتر از فراموشى خود است؟! آنانى که چنین دردى ندارند، همانند کسانى اند که از بویایى محروم اند و نمى توانند بوى خوش عطر وگلاب را استشمام کنند. شما حتما افرادى را دیده اید که چیز کوچکى را گم مى کنند و ساعت ها به دنبال آن مى گردند؛ اما خودشان را گم کرده اند و هرگز به فکر این نیستند که به دنبال گم شده اصلى و حقیقى خود بگردند.
مولاى رومى به خوبى این سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم آورده است:
روزها فکر من این است و به شبها سخنم     که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا     یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود     به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم
یافتن پاسخ درست این پرسش ها زندگى ساز است و ناکامى در آن زندگى سوز. دانستن راز آفرینش و معنا و هدف زندگی از طرفى تأمین گر حس جستجوگرى و حقیقت طلبى انسان است و از طرف دیگر جهت نماى زندگى و پیوند دهنده بین اکنون و فرداهاى دور و نزدیک. آگاهى از معنا و هدف اعلاى حیات، آرمان ساز، ایده آل پرور، هویت بخش، راهنما، مسئولیت آفرین، شوق انگیز، حرکت زا، رضایت بخش و آرامش آفرین است و گم کردن آن رنج آور، مضطرب کننده، یأس آفرین، تخدیرکننده، رهزن، مسئولیت گریز و… است.
جهت آگاهى بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین و محمد رضا کاشفى، دین شناسى و ادیان و مذاهب، قم، معارف، 1386.
به عنوان مقدّمه گفتنى است که انسان تشنه حقیقت و کمال است و تا زمانى که به آن نائل نشود، به آرامش حقیقى نمى رسد و حقیقت مطلق نیز خدا است: ذلک بان الله هو الحق} این چنین است که خداوند حق است» این آیه شریفه در سه جاى قرآن آمده است، (حج، آیات 6 و 62؛ لقمان، آیه 30).
1. فذلکم الله ربکم الحق؛M} آن خداوند، پروردگار شما است که حق است»، (یونس، آیه 32).
2. ردّوا الى الله مولهم الحق؛ همگى به سوى الله مولا و سرپرست حقیقى خود – بازگردانده مى شوند{M»، (همان، آیه 32،انعام، آیه 62).
3. هنا لک الولایة لله الحق} ثابت شد – در آن جا که – ولایت از آن خداوند بر حق است»، (کهف، آیه 44).
4. یعلمون ان الله هو الحق المبین} و مى دانند که خداوند حق آشکار است{»، (نور، آیه 25). در این آیه در کنار لفظ «الحق» واژه «مبین» به معناىآشکار هم آمده است که تاکید مى کند. حق روشن و کاملاً واضح، فقط خداوند است.
5. حتى یتبین لهم انه الحق؛M} تا براى آنان آشکار شود که او (الله) حق است{»، (فصلت، آیه 53). آیات و نشانه ها براى انسان این نکته را روشن مى کنند که «حق» و «حقیقت مطلق» فقط او است.
پس روشن شد که حقیقت مطلق فقط خداوند است و غیر از او، باطل محض است: و ان ما یدعون من دونه هو الباطل} و آنچه را غیر از او مى خوانند باطل است»، (حج، آیه 62؛ لقمان، آیه 30).
در نتیجه آرامش نیز فقط در سایه یاد و ذکر خداوند حاصل مى شود: الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله}آنان کسانى هستند که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است»، (رعد، آیه 28). ذیل آیه شریفه تاکید مى کند که فقط ذکر خداوند، مایه آرامش دل ها است و دل آدمى تنها با یاد خدا آرامش مى یابد: الا بذکر الله تطمئن القلوب} آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى یابد». انسان به هر مطلوبى که برسد، باز مضطرب و ناراحت است؛ زیرا آنها نه تنها مطلوب با لذات نیستند؛ بلکه جلوى حقیقت را نیز مى گیرند. وروشن است منظور از یاد خدا، فقط ذکر زبانى نیست؛ بلکه کشف قلبى و معرفت شهودى است که به دل ها مى نشیند و انسان را صاحب دل مى کند، ر.ک: نبوت، شهید مطهرى، ص 283. پس محور تمام معارف و اصل و ریشه تمام علوم «الله» است؛ به عبارت دیگر «الله» ریشه معارف است و دیگر معارف، شاخه ها و تنه و برگ هاى آن هستند. معرفت الله و شناخت خدا، همچون رودخانه اى است که تمام معارف از آن منشعب مى شوند و ما آن را «خدا محورى» یا «خدا مرکزى» مى نامیم که تمام مباحث و معارف دینى، فلسفى، عرفانى و حتى علمى – به معناى درست و سنتى آن – زیرمجموعه آن است.
انسان شناسى، نیز از این قاعده مستثنى نیست؛ زیرا در هر بحثى باید از نقطه اى شروع کرد و به نقطه اى ختم نمود. ابتدا و انتهاى انسان شناسى نیز «الله» تبارک و تعالى است. هو الاول و الاخر؛M} او – الله تبارک تعالى- اول و آخر است»، حدید، آیه 3. با بیان این مقدمه سؤالات سه گانه به شرح زیر پاسخ داده مى شود:

1. از کجا آمده ایم؟

قرآن کریم به این پرسش پاسخ مى دهد: انا لله} ما از آن خداییم (بقره، آیه 156). ما از آن خداییم به چه معنا است؟ معناىدرست آیه شریفه، این است که ما حقیقتا ملک خدا هستیم و خداوند مالک حقیقى ما است و تمام هستى ما از خدا نشأت مى گیرد، المیزان، ذیل آیه 156 سوره بقره.
توضیح این که مبدأ هر موجودى – از جمله انسان – خداوند است. این بدان معنا است که انسان مخلوق او است و از عالم الهى آمده و وطن او عالم بالا است. در بعضى از آیات آمده که نیمى از او خاک است: انى خالق بشرا من طین}من بشر را از گل مى آفرینم»، (ص، آیه 71) و هو الذى خلقکم من طین} او است آن که شما را ازگل آفرید»، (انعام، آیه 2). در این رابطه گفتنى است که حقیقت انسان جنبه خاکى بودن او نیست. آیات بسیارى بر این نکته دلالت دارند که تمام حقیقت انسان، جنبه روحانى او است و انسان از آن جهت که صاحب روح و نفس است، انسان است؛ و گرنه از جهت جسمانى بودن، تفاوتى با حیوانات دیگر ندارد. پس تمام حقیقت انسان و ملاک انسانیت وى، روح او است، (المیزان، ج 7، ص 184 و 185؛ ج 17، ص 402 و403).
این روح از جانب خدا به انسان داده شده است: فاذا سویته و نفخت فیه من روحى} هنگامى که او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم»،(حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72).
قرآن کریم در جایى دیگر تصریح مى فرماید: قل الروح من امر ربى}بگو روح کار پروردگار من است{M»، (اسراء، آیه 85). منظور از «امر ربى» «کارپروردگار و خدا» است. در آیات دیگر تصریح شده است که روح منسوب به خدا است: من روحى، (حجر، آیه 29). و من روحنا، (انبیاء، آیه 91) ومن روحه، (سجده، آیه 9). مى دانیم که از نظر ادبى در این سه مورد، روح به ضمیرهاى «ى» به معناى «من»، «نا» به معناى «ما» و «ه» به معناى «او» اضافه شده است.
مسلما منظور این نیست که چیزى از خدا جدا شده است؛ زیرا خدا بسیط است و جزء ندارد تا جزئى از آن جدا شود؛ بلکه منظور این است که این روح به خداوند تعلّق دارد؛ یعنى، هم بدن مخلوق خدا است و هم روح. اما این انتساب برابر نیست و روح انسان از شرافت بیشترى برخوردار است. پس تاکنون چند مطلب ثابت شد:
1. حقیقت انسان به روح او است نه جسم او؛
2. خداوند خالق و آفریننده انسان (هر دو جنبه مادى و روحانى او)است، اما در این میان روح را به خود منسوب کرده است؛
3. روح از عالم الهى است و تعلّق خاص به خدا دارد که نشان از شرافت او است.
بنابر نظر برخى، انسان در میان دو پرانتز قرار دارد: تولد و مرگ و در وراى آنها تاریکى است. اما انسان از نظر قرآن در میان پرانتز یاد شده نیست. انسان از جهان دیگر (عالم امر) آمده است و «من واقعى» او نیز، بدن و جهازات بدنى و توابع آنها نیست؛ بلکه «من واقعى» اونفس و روح او است که ملاک شخصیت واقعى او مى باشد، (شرح مبسوط منظومه (شهید مطهرى)، ج 3، ص 20 و 21 و 189 و 190؛الهیات شفا، ج 1، ص95).
نتیجه بحث این که در پاسخ به سؤال «ما از کجا آمده ایم» قرآن مى فرماید: «انا لله» و معناى این جمله این است که ما هنر خداییم و از عالم امر، به این جهان هبوط کرده ایم. پس مبدأ انسان خدا است.
فلسفه اسلامى به طرز بدیعى این بحث را به تصویر کشیده است. بنابر نظر حکمت متعالیه ملاصدرا، موجودات ما سوى الله (موجوداتى که هستى شان از خودشان نیست، بلکه در هستى وامدار خدا هستند) عین ربط و تعلق به خدایند؛ یعنى، با اراده الهى موجود شده اند و با اراده او باقى هستند و زندگى؛ مرگ و تمامى شؤون و حالات آنها، به دست خداوند است و آنها – از جمله انسان – هیچ استقلالى از خود ندارند. به عبارت دیگر آنها معلول و کار خدا هستند، و تمام هستى شان – در پیدایش و بقا – از خدا است،(همان).
پس انسان موجودى است که تمام هستى (تمام هویت و شخصیتش) از خدا است و بستگى کامل به او دارد و مبدأ، مقصد و مقصود او نیز خداوند است. او سراسر نیاز و احتیاج به جانب بى نیاز مطلق است که در پیدایش و بقا، فریاد الفقر فخرىمى زند. فلاسفه ما از این مطلب، به امکان فقرى تعبیر کرده اند، (ر.ک: حرکت و زمان در فلسفه اسلامى (شهید مطهرى)، ح 1، صص 2 – 6؛ شرح مبسوط منظومه، ج 3،صص 196 – 203).
در پایان تذکر این نکته ضرورى است که فلاسفه متکلمان، از بحث «از کجا آمده ایم؟» به عنوان خداشناسى و توحید تعبیر کرده و دلایل متعددى نیز براى اثبات وجود خدا اقامه نموده اند.
براى اطلاع از نظرهاى آنان ر.ک:
1. توحید، شهید مطهرى، ص 223 – 29
2. فطرت استاد شهید مطهرى، ص 110 – 87 و 200 – 187

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد