طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مکارم الاخلاق (2)

مکارم الاخلاق (2)

مکارم الاخلاق (2)

«انما» براي حصر است. (1 )حصر اقسامي دارد. به برخي از اقسام آن اشاره مي شود تا معناي حصر در اين روايت تبين گردد.
حصر (قصر) يا حقيقي است يا اضافي، در حصر حقيقي، چيزي به چيزي اختصاص مي يابد که در حقيقت به چيز ديگري اختصاص ندارد. مثلاً هنگامي که مي گوييم «معبود ديگري جز الله نيست»، در حقيقت و نفس الامر چنين است و واقعاً معبود ديگري جز الله نيست و معبود منحصر در الله- جل جلاله- است.

63585fc0 5f08 4d44 9482 a6a627a7e628 - مکارم الاخلاق (2)
21589 - مکارم الاخلاق (2)
مکارم الاخلاق (2)

مفردات

در بخش نخستين دو دسته از روايات را يادآور شديم که به «مکارم اخلاق» و «بعثت پيامبر(ص)» در کنار يکديگر تصريح داشتند.
اکنون به تبيين مفردات نقل معروف روايت تتميم- انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق- مي پردازيم:

الف: «انما»

«انما» براي حصر است. (1 )حصر اقسامي دارد. به برخي از اقسام آن اشاره مي شود تا معناي حصر در اين روايت تبين گردد.
حصر (قصر) يا حقيقي است يا اضافي، در حصر حقيقي، چيزي به چيزي اختصاص مي يابد که در حقيقت به چيز ديگري اختصاص ندارد. مثلاً هنگامي که مي گوييم «معبود ديگري جز الله نيست»، در حقيقت و نفس الامر چنين است و واقعاً معبود ديگري جز الله نيست و معبود منحصر در الله- جل جلاله- است.
اما در حصر اضافي چنين اختصاصي وجود ندارد. بلکه حصر، اضافي و نسبي است و فقط اختصاص در برخي از چيزها مورد نظر است. مثلاً چون گفته شود: «زيد منحصراً و فقط ايستاده است»، مراد ما آن است که زيد ايستاده است و نشسته نيست، يعني انحصار فقط به قعود و نشستن اختصاص يافته است. بنابراين ممکن است زيد شاعر يا کاتب و … باشد. پس معناي آن اين نيست که زيد هيچ صفت ديگري جز ايستادن ندارد.
هر يک از دو قسم حصر (قصر) حقيقي و اضافي به دو بخش حصر موصوف بر صفت و حصر صفت بر موصوف تقسيم مي شود. در حصر موصوف برصفت، موصوف به اين صفت اختصاص دارد و به صفت ديگري متصف نمي شود، ولي ممکن است اين صفت براي موصوف ديگري نيز باشد. در حصر صفت بر موصوف، صفت به اين موصوف اختصاص دارد و در موصوف ديگري وجود ندارد، ولي ممکن است براي اين موصوف صفات ديگري وجود داشته باشد.
حصر موصوف بر صفت از نوع حقيقي، مانند: «زيد جز نويسنده نيست». در اين مثال، موصوف منحصر به يک صفت (نويسندگي) است، هر چند در مثال، حصر حقيقي آن ممکن نيست. حصر صفت بر موصوف، مانند: «در خانه کسي جز زيد نيست». در اين مثال، صفت (بودن در خانه) منحصر به زيد است. (2)
در حديث «انما بعثت» اگر حصر، حصر موصوف بر صفت باشد معني چنين مي شود: «براي تمام کردن مکارم اخلاق کسي جز من مبعوث نشد» در اين صورت، حصر، حقيقي است، يعني از ميان همه ي پيامبران- صلوات الله عليهم اجمعين- تنها من براي تتميم مکارم اخلاق فرستاده شدم و لاغير. ديگر پيامبران تنها براي مکارم اخلاق فرستاده شده اند، نه تتميم آن.
اين معني اگر چه صحيح است، با ظاهر روايت سازگاري ندارد، زيرا اگر حصر، حصر موصوف بر صفت بود به وسيله ي «انا» تأکيد مي شد و گفته مي شد «انما بعثت انا لاتمم مکارم الاخلاق» يا «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق انا لاغير».
اگر حصر صفت بر موصوف باشد معني چنين مي شود: «من مبعوث نشدم مگر براي تمام کردن مکارم اخلاق». اين معني با ظاهر روايت سازگاري است، اما اين که اين حصر حقيقي است يا اضافي بستگي به معناي روايت، به ويژه معناي تتميم مکارم اخلاق دارد که آيا مي تواند به عنوان تنها علت و هدف براي بعثت پيامبر(ص) معرفي شود. در صفحات بعد – بخش دلالت – به بيان اين مطلب خواهيم پرداخت.

ب: « بعثت»

«بعثت» از ريشه ي «ب ع ث» است و يکي از معاني آن ارسال (فرستادن) است. در صحاح جوهري (ج1،ص 273) گويد: «بعثه والبعثه بمعي ارسله» و در لسان العرب (ج2، صص 116و117) گويد: «بعثه يبعثه بعثا: ارسله وحده». سپس گويد: «والبعث في کلام العرب علي الوجهين: احدهما الارسال کقوله تعالي: «ثم بعثنا من بعد هم موسي» معناه ارسلنا….».
در ديگر کتب لغت نيز به اين معنا تصريح شده است. بنابراين معناي «بعثت» «ارسلت» (فرستاده شدم) است و معاني ديگر «بعث»، مانند «احياء» (زنده کردن) و «اثاره» (برانگيختن مردگان)، با معناي روايت سازگاري ندارد.

ج: « لاتمم»

در اين کلمه، لام حرف جاره است و «اتمم» صيغه ي سيزدهم مضارع باب تفعيل است.
در لسان العرب (ج12، ص 67) آورده است: «تم الشيء يتم تماً و تماماً … وأتمه غيره و تممه و استتمه بمعني، و تممه الله تتمياً و تتمه و تمام الشيء و تمامته و تتمته: ما تم به». سپس (ج12، ص 67) گويد: «و تتمه کل شيء: مايکونن تمام غايته کقولک هذه الدراهم تمام هذه المائه و تتمه هذه المائه».
بنابراين، تتميم(مصدر لاتمم) به معناي تمام است.
بر اين اساس، نقل هايي که به جاي «تتميم» (لا تمم) لفظ «تمام» آورده شده به يک معنا است؛ يعني «تتميم» به معناي «تمام» است.
« تمام» و «کمال» قريب المعني هستند. فرق آن دو اين است که «تمام»، پايان يک چيز است به اندازه اي که نياز به چيزي خارج از آن نباشد (در مقابل ناقص که به چيزي خارج از آن نياز باشد)، ولي کمال يک چيز به دست آمدن آن چه است که غرض از آن چيز بوده است.
به عبارت ديگر، در «تمام» اثر شيء وقتي ظاهر مي شود که تمام اجزا کنار يکديگر قرار گيرند و هر چيزي به تنهايي اثر مطلوب را ندارد، مثلاً توصيف روزه به تمام در کلام خداي تعالي «ثم اتموا الصيام الي الليل» (3) به اين معني است که اگر اجزاي آن در کنار يکديگر در آن وقت خاص جمع شوند روزه تمام مي گردد و اثر مورد نظر را دارا خواهد بود، و اگر در قسمتي از آن وقت خاص کنار يکديگر قرار گيرند اثر مورد نظر را نخواهد داشت. اما در «کمال» اثري که مترتب بر شيء است متوقف بر به دست آمدن همه ي اجزاي آن نيست. به اين معني که هر جزئي به تنهايي اثر خاص خود را دارد و در مجموع آثار اجزاء، اثر مطلوب حاصل مي شود. مثلاً در فرموده ي خداوند تبارک و تعالي: «والوالدات يرضعن اولادهن حولين کاملين» (4) حصول غرض مطلوب از شير دادن با دو سال حاصل مي شود، اگر چه هر جزئي از آن براي طفل اثر خاص خود را دارد. (5)
«لام» در «لاتمم» حرف جر است و براي آن چند احتمال است:
احتمال اول: لام تعليل باشد. در اين صورت، معناي روايت چنين خواهد بود: جز اين نيست من مبعوث شدم به اين علت که مکارم اخلاق را تمام کنم.
احتمال دوم: لام صيروره (عاقبت و مآل) باشد. در اين صورت، معناي روايت چنين است: جز اين نيست من مبعوث شدم تا آن که در عاقبت مکارم اخلاق را تمام گردانم. (6)
هر دو معني مذکور براي «لام» احتمال دارد، ولي معناي تعليل ظاهرتر است و در اذهان بيشتر اين معني تداعي مي کند.

د: «مکارم الاخلاق»

ترکيب اين دو جمله، در اصل «اخلاق المکارم» بوده است، سپس از حالت صفت و موصوف به حالت مضاف و مضاف اليه در آمده است. چنان که گفته مي شود: «زيبا کلام» که در اصل « کلام زيبا» بوده است.
مکارم جمع «مکرمه» – به ضم راء- است و اسم از کرم است و ضد آن سفساف (کوچک و هرچيز پست) است. (7)
لغت «مکارم»، هم خانواده ي «کريم» و «کرامت» است. از اين رو، معناي بزرگواري و کرامت در آن گنجانده شده است. بر اين اساس، «مکارم اخلاق» يعني اخلاقي بزرگوارانه که کرامت نفس را به دنبال دارد.
اخلاق جمع خلق است. در مفردات راغب گويد: خَلق و خُلق در اصل يکي هستند، ولي خلق -به فتح خاء- به هيئات و شکل ها و صورت هايي که با چشم درک مي شوند، اختصاص دارد، و خُلق – به ضم خاء- به قوا و خوي هايي که به بصيرت (ضمير و درون انسان) درک مي شود اختصاص دارد. (8)
علامه مجلسي گويد: «خلق- به ضم خاء- بر ملکات و صفاتي که در نفس انساني رسوخ دارد اطلاق مي گردد؛ خوب باشد يا زشت، و حسن خلق غالباً بر آن چه موجب نيکويي معاشرت و اختلاط زيبا با مردم است اطلاق مي گردد». (9)
در نهايه گويد: « خلق- به ضم لام و سکون آن- يعني دين و طبع و سجيت (خوي)، و حقيقت آن اين است که چنانچه خلق- به فتح خاء- به صورت ظاهري انسان و اوصاف و معاني آن گفته مي شود، خلق- به ضم خاء- به صورت باطني انسان و اوصاف و معاني که به آن اختصاص دارد، اطلاق مي شود». (10)

نکته ها

حال، با توجه به آن چه گذشت، معناي تفصيلي «مکارم الاخلاق» را با استفاده از برخي روايات بررسي مي کنيم.
«مکارم» معنايي نزديک «به فتوت دارد». در تاج العروس گويد: « فتوت (جوانمردي)… همان کرم و سخاء است. اين معناي لغوي است، و در عرف اهل تحقيق آن است که مردم را بر خويشتن در دنيا و آخرت مقدم دارد، و صاحب فتوت را فتي گويند… و از آن در شريعت به مکارم اخلاق تعبير مي شود». (11)
بر اين اساس، مکارم اخلاق آن دسته از صفات والا و بلند اخلاقي است که بزرگوارانه باشد و موجب کرامت نفس انساني گردد، و از طرفي، جوانمرد باشد و در آن نوعي مردانگي و ايثار و از خودگذشتگي باشد.
صفاتي که در آن از خودگذشتگي وجود دارد همواره با تمايلات نفساني در تعارض است. مثلاً شخص سخاوتمند و بخشنده اي که حاضر است خود را در سختي قرار دهد و بخشي از اموال خود را به ديگران ببخشد، داراي روح بلند و کرامت و بزرگواري نفس است. به چنين صفات اخلاقي، مکارم اخلاق گفته مي شود.
از امام صادق(ع) منقول است: «و عليکم بمکارم الاخلاق فانها رفعه …»؛ يعني: «بر شما باد به مکارم اخلاق که آن بلندي و رفعت است.» (12)
و از پيامبر(ص) روايت شده است: «همانا خداوند بندگاني از مردم را براي حوايج آنان آفريد، و در معروف (آن چه به خوبي شناخته شده) رغبت مي کنند و بخشش را مجد و بزرگواري مي شمارند و خداوند مکارم اخلاق را دوست دارد.» (13)
از اين رو، مکارم اخلاق به آن دسته از صفات اخلاقي گفته مي شود که خداوند متعال آنها را دوست دارد. تمام صفات اخلاقي چنين نيستند.
– نکته ي ديگر در «مکارم اخلاق» آن است که با «محاسن اخلاق» تفاوت دارد. «محاسن اخلاقي» آن دسته از صفات اخلاقي است که از آنها به نيکويي ياد مي شود، اما ممکن است مجد و بزرگواري و جوانمردي در آن نباشد، بلکه انسان گاهي به خاطر آن که بتواند خود را ميان مردم مطرح سازد يا آسايش خود را فراهم نمايد يا به هدف غير والاي ديگري نايل شود، خود را به آن متصف مي کند. از اين رو، همواره با تمايلات نفساني سازگاري دارد، ولي از طرفي مي تواند مقدمه اي بر نايل شدن به مکارم اخلاق باشد.
در اين باره از امير المومنين علي (ع) روايت شده: «احسن الاخلاق ما حملک علي المکارم»؛ يعني «نيکوترين اخلاق آن است که تو را به مکارم اخلاق وا دارد.» (14)
و نيز آن حضرت در سفارش خود به فرزندش امام حسن(ع) گويد: « اي پسرکم! بهره خود را از ادب قطعي کن. ادب راهنماي مرد است به مکارم اخلاق.» (15)
در اين باره از اميرالمومنين علي(ع) منقول است که فرمود: «ذللوا اخلاقکم بالمحاسن وقودها الي المکارم» (16)؛ يعني: «اخلاق خود را با نيکي ها (محاسن) رام کنيد و به سوي مکارم بکشانيد.»
– نکته ي ديگر در مکارم اخلاق اين است که راه نجاح و ظفر است.
از امير المومنين علي(ع) منقول است: «اگر ما اميد بهشت نداشتيم و از آتش نمي ترسيديم و پاداش و کيفري نبود، هر آينه براي ما سزوار بود که مکارم اخلاق را درخواست کنيم، زيرا مکارم اخلاق از چيزهايي است که بر راه نجاح و دست يابي به مقصود دلالت مي کند.» (17)
– نکته ي ديگر در مکارم اخلاق اين است که با حرام و گناه جمع نمي شود.
در اين باره باز از مولاي متقيان منقول است که فرمود: «من احب المکارم اجتنب المحارم» (18) يعني: «هرکس مکارم را دوست دارد از محارم (گناهان) خودداري کند.» در مقابل، محاسن اخلاقي ممکن است گاهي با انگيزه هاي غير الهي و با هدف دست يابي به تمايلات نفساني انجام شود و از اين جهت با گناه قابل جمع است.
نتيجه آن که مکارم اخلاق والاترين خوي ها و سجيت هايي است که انسان مي تواند به آنها متصف شود، و اخلاق نيکو (محاسن اخلاق) مي تواند مقدمه اي براي آن باشد.
بر اساس آن چه گذشت مي توان گفت که مکارم اخلاق به آن دسته از صفات دروني اطلاق مي گردد که داراي همه يا برخي از عناصر (19) زير باشد:
1- مجد و بزرگواري (با توجه به معناي کرم)؛
2- کرامت نفس (با توجه به معناي کرامت)؛
3- جوانمردي (باتوجه به اين که کرم به معناي فتوت است)؛
4- ايثار و از خودگذشتگي (با توجه به معناي فتوت)؛
5- تعارض با تمايلات نفساني (باتوجه به معناي فتوت و ايثار)؛
6- دليل و راه نجاح و پيروزي (باتوجه به روايات)؛
7- جمع نشدن با گناه(باتوجه به روايات)؛
8- همواره خداوند چنين صفاتي را دوست دارد (باتوجه به روايات).
با آن چه در اين بخش ذکر شد، از تبيين مفردات ساير روايات بي نياز مي گرديم.

پی نوشت ها :

1. «انما» آنچه را بعد از او ذکر مي شود اثبات مي کند و آنچه را بعد از او ذکر نمي شود نفي مي کند. در اين باره ر.ک: تفتازاني، مختصر المعاني، ص 83.
2.در اين اره ر.ک: تفتازاني، مختصر المعاني، صص 78و79.
3. بقره/ 187.
4. بقره/233.
5. در اين باره ر.ک: راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 441؛ الميزان، ج2، ص 48وج5، ص 179؛ ابوهلال عسکري؛ معجم فروق اللغويه، صص 14و458.
6. در اين باره ر.ک: ابن هشام، مغني اللبيب، باب اول، حرف اللام.
7. در اين باره ر.ک: جوهري، صحاح، ج5، ص 2020؛ ابن منظور، لسان العرب، ج9، ص 155و ج12، صص 511و512؛ طريحي، مجمع البحرين، ج4، ص 35.
8. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ص 158.
9. بحارالانوار، ج68، ص 373.
10. ابن اثير، نهايه، ج2، ص 70.
11. محمدمرتضي زيبدي، تاج العروس، ج10، ص 276.
12. شيخ صدوق، امالي، ص 441؛ بحارالانوار، ج75، ص 53.
13. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج74، ص 156.
14. آمدي، غرر الحکم و دررالکلم، ص 3299؛ علي بن محمد ليثي واسطي، عيون الحکم والمواعظ، ص 124 به عبارت « افضل الاخلاق….».
15. ديلمي، اعلام الدين في صفات المومنين، ص 84.
16. ابي الفضل علي طبرسي، مشکاه الانوار في غررالاخبار، تحقيق: مهدي هوشمند، ص 317؛ ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص 251، مترجم: احمد جنتي.
17. نوري، مستدرک الوسائل، ج2، ص 156.
18. شيخ مفيد، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج1، ص 299.
19. مقصود از عناصر مجموعه ويژگي هايي است که به وسيله ي آنها مي توانيم مکارم اخلاق را از ديگر صفات اخلاقي باز شناسيم.

منبع:پایگاه نور

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد