از جمله دیدگاههایی که از گذشته دور در مورد اعجاز قرآن بدان پرداخته شد، اعتقاد به «صرفه» در مورد اعجاز قرآن است. [1] شیخ مفید[2] و سید مرتضی و نیز اندیشمندان معتزله[3] «نظریه صرفه» را مطرح کردهاند. این نظریه در قرن چهارم و پنجم، در اوج شهرت و پذیرش بود، ولى در قرون بعدى از اعتبار آن کاسته شد و مورد نقد مخالفان قرار گرفت.[4]
«صرف» در لغت به معنای بازگشت شیء است و وقتی گفته میشود «صرفت القومَ صرفاً» به معنای بازگرداندن قوم است.[5] و اینکه خداوند میفرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ»[6] به معنای منصرف ساختن است.
در اصطلاح قائلان به صرفه – همانطور که اشاره شد- این واژه به معنای این است که: خداوند مردم را از آوردن کلامی مانند قرآن منصرف میکند و قدرت و عقول آنان را از توانایی برای آوردن کلامی مانند قرآن عاجز و ناتوان میکند. به عبارت دیگر، آنان بالقوه این توانایی را دارند که متنی مانند قرآن را تهیه کنند ولی خداوند مانعی ایجاد میکند که از تدوین چنین متنی عاجز شوند.[7] و به عبارتی خدا نمیگذارد که استعداد بالقوه بشر در این زمینه، فعلیت یابد.
در همین راستا برای صرفه سه معنا ذکر شده است:
1. منظور از صرفه این است که خداوند انگیزههای آنان را از اینکه کلامی مانند قرآن بیاورند، سلب کند.
2. خداوند علومی که برای آوردن کلامی مثل قرآن نیاز است را از افرادی که در صدد هماوردی با این کتاب مقدساند، از آنان گرفته یا اصلاً به آنان عطا نمیکند.
3. خداوند قدرت معارضه با قرآن را از آنان گرفته و تکویناً اجازه نمیدهد که بتوانند کلامی مانند قرآن بیاورند. به عبارت دیگر، آنان بر اساس قدرت بشریشان میتوانند کلامی مانند قرآن بیاورند ولی خداوند آنان را در آوردن کلامی مانند قرآن ناکام میگذارد.[8]
اگر چه شاید بشود برخی از این سه معنا را به دیگری ارجاع داد، اما در هر صورت این معانی در بین قدما مورد بحث و تحقیق بوده و برخی معنای دوم را به منسوب به سید مرتضی میدانند؛[9] یعنی معارضان ابزار لازم برای معارضه را ندارند که عدم وجود لوازم و علوم کافی برای آوردن کلامی مثل قرآن میتواند ناشی از شموخ و رفعت معانی قرآن باشد.
اگر چه در نظریه صرفه، اصل ارتباط این کتاب آسمانی با خداوند مدّ نظر است و اعجاز این کتاب آسمانی در نظر گرفته شده و به آیات تحدّی در قرآن کریم نیز توجه شده است. به عبارت دیگر؛ از لوازم این نظریه معجزه بودن قرآن و ارتباط آن با خداوند است و خللی از این جهت به این نظریه وارد نیست، اما سؤالی که مطرح میشود این است که: اگر اعجاز قرآن، به فصاحت و بلاغت و دیگر وجوه اعجازى آن بر نگردد، بلکه صرفه و منع خداوند، از آوردن به مانند آن، معجزه باشد، در آن صورت خود قرآن، کتاب فوق العاده، خارق العاده و معجزه نخواهد بود. بلکه، معجزه همان «صرفه» خواهد بود و ربطى به خود قرآن نخواهد داشت، در آن صورت قرآن یک کتاب معمولى و یا حداکثر، کتاب تخصصى خواهد بود که در ردیف بهترین کتابها است؛ از اینرو، همانند آن قابل تصور بوده و آوردن مانند آن، امرى مشکل نیست؛ -اگر چه نیامده است- در حالی که مسلمانان معتقدند که خود قرآن معجزه است. همچنین برداشت آنان از مثل آیه: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»؛[10] بگو: «اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آنرا نخواهند آورد» این است که خود قرآن، از برجستگى و امتیاز خاصى، برخوردار است که همانندآورى آن ممکن نیست. انسان نیز توانایى بر انجام این کار ندارد و تعبیر «لا یأتون»، ظهور در عدم توانایى واقعی بشر و جن دارد، نه آنکه میتوانند و لکن خداوند آنها را از این کار بازداشته است.[11]
برخی نیز اینگونه انتقاد کردهاند که اگر صرفه، درست باشد، موجب آن میشود که خداوند معارضان را مجبور کرده که نتوانند مانند قرآن را بیاورند و این مستلزم جبرگرائى خواهد شد، در حالی که انسانها احساس جبر نمیکنند، بلکه خود را ناتوان و عاجز میبیند، نه آنکه میتوانند مثل قرآن را بیاورند ولى از سوى قدرت خارجى، مجبور شده باشند. [12]
این نظریه که در ابتدا از سوی معتزله و برخی علمای شیعه پذیرفته شد با توجه به برخی انتقاداتی که بر آن وارد بود در طول زمان مورد قبول برخی از دانشمندان علوم قرآنی قرار نگرفت؛ یعنی از زمان ظهور این نظریه توسط نظام معتزلی، شاگرد وی جاحظ آنرا قبول نکرد و کتابی در رد آن نوشت بعد از او محمد واسطی و همانطور در طول تاریخ کسانی؛ مانند زمخشری، باقلانی، رازی، زرکشی، سیوطی و گروهی از چهرههای بزرگ تفسیر شیعه، این نظریه را رد کردند.[13]
«صرف» در لغت به معنای بازگشت شیء است و وقتی گفته میشود «صرفت القومَ صرفاً» به معنای بازگرداندن قوم است.[5] و اینکه خداوند میفرماید: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ»[6] به معنای منصرف ساختن است.
در اصطلاح قائلان به صرفه – همانطور که اشاره شد- این واژه به معنای این است که: خداوند مردم را از آوردن کلامی مانند قرآن منصرف میکند و قدرت و عقول آنان را از توانایی برای آوردن کلامی مانند قرآن عاجز و ناتوان میکند. به عبارت دیگر، آنان بالقوه این توانایی را دارند که متنی مانند قرآن را تهیه کنند ولی خداوند مانعی ایجاد میکند که از تدوین چنین متنی عاجز شوند.[7] و به عبارتی خدا نمیگذارد که استعداد بالقوه بشر در این زمینه، فعلیت یابد.
در همین راستا برای صرفه سه معنا ذکر شده است:
1. منظور از صرفه این است که خداوند انگیزههای آنان را از اینکه کلامی مانند قرآن بیاورند، سلب کند.
2. خداوند علومی که برای آوردن کلامی مثل قرآن نیاز است را از افرادی که در صدد هماوردی با این کتاب مقدساند، از آنان گرفته یا اصلاً به آنان عطا نمیکند.
3. خداوند قدرت معارضه با قرآن را از آنان گرفته و تکویناً اجازه نمیدهد که بتوانند کلامی مانند قرآن بیاورند. به عبارت دیگر، آنان بر اساس قدرت بشریشان میتوانند کلامی مانند قرآن بیاورند ولی خداوند آنان را در آوردن کلامی مانند قرآن ناکام میگذارد.[8]
اگر چه شاید بشود برخی از این سه معنا را به دیگری ارجاع داد، اما در هر صورت این معانی در بین قدما مورد بحث و تحقیق بوده و برخی معنای دوم را به منسوب به سید مرتضی میدانند؛[9] یعنی معارضان ابزار لازم برای معارضه را ندارند که عدم وجود لوازم و علوم کافی برای آوردن کلامی مثل قرآن میتواند ناشی از شموخ و رفعت معانی قرآن باشد.
اگر چه در نظریه صرفه، اصل ارتباط این کتاب آسمانی با خداوند مدّ نظر است و اعجاز این کتاب آسمانی در نظر گرفته شده و به آیات تحدّی در قرآن کریم نیز توجه شده است. به عبارت دیگر؛ از لوازم این نظریه معجزه بودن قرآن و ارتباط آن با خداوند است و خللی از این جهت به این نظریه وارد نیست، اما سؤالی که مطرح میشود این است که: اگر اعجاز قرآن، به فصاحت و بلاغت و دیگر وجوه اعجازى آن بر نگردد، بلکه صرفه و منع خداوند، از آوردن به مانند آن، معجزه باشد، در آن صورت خود قرآن، کتاب فوق العاده، خارق العاده و معجزه نخواهد بود. بلکه، معجزه همان «صرفه» خواهد بود و ربطى به خود قرآن نخواهد داشت، در آن صورت قرآن یک کتاب معمولى و یا حداکثر، کتاب تخصصى خواهد بود که در ردیف بهترین کتابها است؛ از اینرو، همانند آن قابل تصور بوده و آوردن مانند آن، امرى مشکل نیست؛ -اگر چه نیامده است- در حالی که مسلمانان معتقدند که خود قرآن معجزه است. همچنین برداشت آنان از مثل آیه: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»؛[10] بگو: «اگر انسانها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آنرا نخواهند آورد» این است که خود قرآن، از برجستگى و امتیاز خاصى، برخوردار است که همانندآورى آن ممکن نیست. انسان نیز توانایى بر انجام این کار ندارد و تعبیر «لا یأتون»، ظهور در عدم توانایى واقعی بشر و جن دارد، نه آنکه میتوانند و لکن خداوند آنها را از این کار بازداشته است.[11]
برخی نیز اینگونه انتقاد کردهاند که اگر صرفه، درست باشد، موجب آن میشود که خداوند معارضان را مجبور کرده که نتوانند مانند قرآن را بیاورند و این مستلزم جبرگرائى خواهد شد، در حالی که انسانها احساس جبر نمیکنند، بلکه خود را ناتوان و عاجز میبیند، نه آنکه میتوانند مثل قرآن را بیاورند ولى از سوى قدرت خارجى، مجبور شده باشند. [12]
این نظریه که در ابتدا از سوی معتزله و برخی علمای شیعه پذیرفته شد با توجه به برخی انتقاداتی که بر آن وارد بود در طول زمان مورد قبول برخی از دانشمندان علوم قرآنی قرار نگرفت؛ یعنی از زمان ظهور این نظریه توسط نظام معتزلی، شاگرد وی جاحظ آنرا قبول نکرد و کتابی در رد آن نوشت بعد از او محمد واسطی و همانطور در طول تاریخ کسانی؛ مانند زمخشری، باقلانی، رازی، زرکشی، سیوطی و گروهی از چهرههای بزرگ تفسیر شیعه، این نظریه را رد کردند.[13]