خانه » همه » مذهبی » نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)

نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)

نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)

تربيت اخلاقي فرآيند زمينه سازي و به کارگيري شيوه هايي براي شکوفا سازي، تقويت و ايجاد صفات و رفتارهاي اخلاقي، و اصلاح و از بين بردن رفتارها و آداب غيراخلاقي در انسان است. بي ترديد، اصلاح و تهذيب نفس در سعادت فردي و اجتماعي، و دنيوي و اخروي انسان نقش بسزايي دارد. براين اساس ، اين تحقيق به بررسي نقش تربيت

f026f3a9 55d7 44f9 9bbc 29fc8b6a8925 - نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)

sa136 - نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)
نقش تربيت اخلاقي در تحقق وظايف فردي و اجتماعي (1)

 

نويسنده: زهرا بيات

 

بررسي نقش تربيت اخلاقي از ديدگاه پيامبر اعظم (ص) در جهت تحقق وظايف فردي و اجتماعي

چکيده
 

تربيت اخلاقي فرآيند زمينه سازي و به کارگيري شيوه هايي براي شکوفا سازي، تقويت و ايجاد صفات و رفتارهاي اخلاقي، و اصلاح و از بين بردن رفتارها و آداب غيراخلاقي در انسان است. بي ترديد، اصلاح و تهذيب نفس در سعادت فردي و اجتماعي، و دنيوي و اخروي انسان نقش بسزايي دارد. براين اساس ، اين تحقيق به بررسي نقش تربيت اخلاقي از ديدگاه پيامبر اعظم صلي الله عليه و اله در جهت تحقق وظايف فردي و اجتماعي مي پردازد
در اين پژوهش از روش بررسي اسنادي و کتابخانه اي، و تحليل مباحث استفاده شده است. نتيجه ي کلي به دست آمده اين است که تربيت اخلاقي از ديدگاه پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) در جهت تحقق وظايف فردي و اجتماعي، جامعه ي اسلامي را به سوي کمال و مصونيت در برابر ساير موانع و مشکلات و ناهنجاري ها رهنمون مي شود. آنچه که انسان را به اين کمال مي رساند، تربيت اوست و در راستاي تحقق يافتن فضايل اخلاقي و پرهيز از رذايل اخلاقي است تا بدين وسيله، انسان به کمال و سعادت الهي برسد.
کليد واژه ها: پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم)، وظايف فردي، وظايف اجتماعي، تربيت اخلاقي.

مقدمه
 

نقش شگفت انگيز تعليم و تربيت در زندگي انسان و حتي حيوان، بر هيچ خردمندي پوشيده نيست و تاکنون هم در ضرورت آن ترديد نشده است؛ چرا که تعليم و تربيت درست مي تواند فرد را به اوج ارزش ها برساند و اگر غلط افتد، وي را به سقوط کشاند؛ زيرا آدمي (بر خلاف حيوانات که آگاهي ها و نيازهاي خود را به صورت غريزي مي دانند) در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک، و تربيت و کمال است و به تدريج با تعليم و تربيت مستقيم و غيرمستقيم، استعدادهاي بالقوه او به فعليت مي رسند و رشد و تکامل مي يابند؛ چنان که قرآن مجيد مي فرمايد: «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بيرون آورد، در حالي که هيچ نمي دانستيد و براي شما گوش و ديدگان و دل ها قرار داد تا شکرگزار باشيد».(نحل: 78)
از اين رو مکتب اسلام براي تربيت در تمام مراحل ومقاطع زندگي(حتي پيش از ولادت، حين تولد و دوران شيرخوارگي و …)، دستورهاي ويژه اي داده است تا انسان از کودکي در کانون خانواده و در آغوش والدين، معلم و فرهنگ محيط، تعليم و تربيت مناسب و لازم را ببيند و براي مراحل عالي تر زندگي انساني آماده شود و پرورش يابد. بر اين اساس، شکوفايي استعدادها و ارزش هاي والاي انساني بر تعليم و تربيت درست است. آري، آفرينش انسان به گونه اي است که سيما و سيرت، و دنيا و آخرتش با تعليم و تربيت ساخته و پرداخته مي شود و به کمال وجودي شايسته ي حال خود مي رسد؛ زيرا تا انسان خويشتن را نشناسد و رابطه ي خود را با جهان، خلق و خالق نيابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوي کدامين مقصد در حرکت است، و چه برنامه و راهي را بايد دنبال کند، هرگز هدف و هويتي انساني نخواهد داشت و اين موهبت تنها در پرتو تعليم و تربيت به دست مي آيد.
تعليم و تربيت از آغاز زندگي بشر بر روي کره ي خاکي و تصرف او در طبيعت و تأثير وي در جامعه وجود داشته است و همواره شناسايي نيازهاي مادي و معنوي انسان و روش ارضاي آنها از طريق تعليم و تربيت به دست مي آمده و به نسل بعد منتقل مي شده است تا رفته رفته دامنه ي اين شناخت به رشد و دانش و فناوري امروز رسيده است. تعليم و تربيت(اعم از رسمي و غير رسمي، و عمدي و غير عمدي) نه تنها مي تواند در رشد اخلاقي، عقلاني، رفتاري و تربيت جسماني فرد مؤثر باشد، بلکه وسيله اي براي رفع نيازهاي حقيقي(اقتصادي، سياسي، نظامي و …) و مصالح اجتماعي به شمار مي آيد؛ يعني نقش تعليم و تربيت نه تنها در عينيت بخشيدن به زندگي مادي و معنوي فرد متوقف و محدود نمي شود، بلکه تمام شئون اجتماعي او را در بر مي گيرد و عامل رشد و تحول اساسي جامعه مي گردد. از اين رهگذر است که با اطمينان مي توان گفت: مشخصه ي يک جامعه ي سالم و رشد يافته، تنها داشتن موقعيت جغرافيايي خوب و معادن متنوع و منابع مالي نيست، بلکه نظام تعليم و تربيتي زنده و مترقي است که انسان هايي آزاده، مستقل، خلاق، مبتکر و تلاشگر مي سازد تا جامعه را در زمينه هاي علوم، صنايع، اقتصاد، سياست و…از عقب ماندگي نجات دهند؛ زيرا همه ي اصلاحات و فعاليت ها، به وسيله ي انديشه و تلاش انسان انجام مي گيرد و وقتي او صالح و سالم پرورش يافت، همه چيز به خوبي ساخته مي شود.

طرح مسئله و بيان آن
 

اخلاق عبارت است از ملکات و هيئت هاي نفساني که اگر نفس به آنها متصف شود، به آساني کاري را انجام مي دهد. همان گونه که صاحبان صنعت ها و حرفه ها به آساني، کار خود را انجام مي دهند، صاحبان ملکات فاضله و رذيله هم به سادگي، کار خوب يا بد مي کنند. پس اخلاق عبارت است از ملکات نفساني و هيئت هاي روحي که باعث مي شود کارها ــ زشت يا زيبا ــ به آساني از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت بگيرند.

راه و روش اخلاق نيک را بايد از قرآن آموخت
 

انبيا و اوليا را اين کتاب راهنمايي کرده، در راه صواب هر که را زين راه بينش بيشتر، در مقام قرب حق او بيشتر.
«اوست خدايي که در ميان مردم بي دانش مکه پيامبري از نوع خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان از لحاظ اخلاق تلاوت کند و علم کتاب و حکمت را به آنان بياموزد؛ هر چند از پيش در گمراهي آشکار بوده اند».(جمعه: 2) پس اخلاق را بايد از اهلش آموخت و منابع آن، سيره ي بزرگان دين و شرع است که اخلاق را از کلام و وحي الهي الهام گرفته اند. علم اخلاق يکي از مهم ترين علومي است که حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را توصيف فرموده است. آن حضرت در ضمن روايتي مي فرمايد: علومي که سعادت بشر را تأمين مي کند، علم آيات محکم الهي، علم شريعت و احکام معتدل اسلام و علم اخلاق و عادت پسنديده در ميان جامعه است؛ بلکه مي توان گفت: اخلاق نيکو زينت بخش تمام علوم است.
کسي که بخواهد متخلّق به اخلاق پسنديده و منزه از صفات نکوهيده شود، راهي جز دست يازيدن به دامان کتاب الله و پيشوايان دين نخواهد داشت و کمال خود را که هدف نهايي است، جز در سايه ي علم و عمل و پوشش تقوا نخواهد يافت و کمال قرب الهي که آرزوي هر مؤمني است، در ترک گناهان و کسب فضايل است. در هر حال، بايد توفيق آن را از درگاه خداوند متعال خواست؛ چنانکه فرموده و وعده داده است: «کساني که در راه ما بکوشند، راه خود را به آنان مي شناسانيم»(عنکبوت: 69) خوشبختانه در دوره هاي متمادي گروهي از فضلا و دانشمندان ديني ــ که خود متخلق به اخلاق حسنه بوده اند ــ در راه تعليم و تربيت جامعه کمر همت بسته، با قلم و بيان به ارشاد طالبان و مشتاقان اين راه پرداخته و عمري را صرف کرده اند.
دين حنيف اسلام به پيوندهاي اجتماعي و عواملي که افراد را متشکل مي کنند و به صورت جامعه در مي آورند و آنها را اعضاي يک پيکر مي سازند و در راه يک هدف به کار مي اندازند، اهميت زيادي داده است. جامعه شناسان ادعا مي کنند جامعه ي انساني، خود يک موجود واحد است؛ يعني همان گونه که يک فرد انسان در عين حال که از اندام هاي متعدد و اجزاي گوناگون تشکيل شده است، يک موجود خارجي به شمار مي رود که داراي وحدت واقعي خارجي است و علم واحد، اراده ي واحد، قدرت واحد و حيات واحدي دارد که بر همه ي اندام ها و اجزاي او پرتو مي افکند و همه را به جنب و جوش و فعاليت وا مي دارد جامعه ي انسان ها نيز يک وجود خارجي است که علم واحد، قدرت واحد و حيات واحد دارد و علم، اراده، قدرت و حيات هر فرد پرتوي از آن و تابع آن است. جامعه پيکري است و افراد، اجزاي و اندام هاي آن؛ اين پيکر داراي، مغز، فکر، اراده، علم، عمل، حيات و مرگ است. به نظر آنها، آنچه واقعيت خارجي دارد، جامعه است و فرد ــ قطع نظر از جامعه ــ امري اعتباري و انتزاعي است؛ البته اين ديدگاه قابل نقد و بررسي است. اين، ديدگاه آنهاست، ولي آنچه حقاً بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که جامعه، همانند فرد، متولد مي شود، دوران کودکي، جواني، کمال، سنين کهولت و پيري و سرانجام تحول و مرگ دارد. صحت و بيماري دارد؛ وقتي بيمار شود، روابط ميان اعضايش متزلزل مي شود و ديگر خوب کار نمي کند و چون پيوند ميان اعضا درست و کامل نيست، حياتش ضعيف مي شود. در اين هنگام بايد جامعه را درمان کرد و به داد او رسيد، و گرنه مي ميرد. امور اجتماعي، به معيار تفکر فلسفي، از امور اعتباري است نه عيني؛ ولي از نظر آثار علمي، در رديف امور واقعي و عيني است و حتي مشمول قانون عليت نيز هست؛ «قانون عليت به آن معنا که علماي طبيعي قرون اخير اصطلاح کرده اند، نه به آن معنا که در فلسفه مصطلح بوده».(1)
اسلام به فعل و انفعالاتي که در امور اجتماعي هست، عنايت فراوان کرده و براي استوار ساختن پيوند هاي اجتماعي و مصون نگهداشتن جامعه از گزند عوامل فساد، تدابير عالي انديشيده است

از نظر پيامبر اعظم (ص) وظايف فردي، چه اصولي را در بر مي گيرد؟
 

اصل اول: حفظ حدود الله
 

پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم)، حافظ حدود بود؛ چون حافظ دين و حافظ اسلام بود و اسلام تماماً حدّ و مرز است. آنچه در حيات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به منزله ي يک اصل مطلق در تمام امور و کليه ي مراحل ديده مي شود، اصل حفظ حدود و مرزهاي الهي است. رعايت اين اصل نه تنها در برخورد با مؤمنان و مسلمانان لازم است، بلکه در برخورد با کافران و مشرکان و حتي دشمنان حربي لازم است رعايت شود. همه چيز بايد در مرز خويش و حدود تعيين شده قرار گيرد و هيچ کس حق تعدّي از آنها را ندارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «اينها حدود الهي است، از آنها تجاوز نکنيد»(بقره: 229) و در ادامه مي فرمايد: و من يتعّد حدود الله فأولئک هم الظالمون؛(بقره: 229).

اصل دوم: تعادل
 

اصل تعادل از اصولي است که در قرآن کريم بدان عنايت زيادي شده است و در زندگاني سراسر نوراني پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي هدي (عليهم السلام) در همه ي اعمال و رفتارشان، آن را مشاهده مي کنيم. امام علي (عليه السلام) درباره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله سلم) مي فرمايد: «سيره ي آن حضرت، تعادل و ميانه روي بود».(2)
متأسفانه، بيشتر انسان ها و بسياري از جوامع فاقد اين اصل در حيات خود بوده و هستند؛ بنابراين، يا به دامن افراط افتاده اند يا در دام تفريط غلطيده اند و از مسير درست و راه کمال و هدايت خارج شده اند. ريشه ي بسياري از انحرافات فردي و اجتماعي را مي توان در رعايت نکردن اصل تعادل يافت. چه مشکلاتي که انسان درباره ي خود پيدا مي کند و نمي تواند آنها را حل کند، و چه مشکلاتي که در خانواده و روابط خانوادگي، پيدا مي شود و چه مشکلاتي که در جوامع به دليل رعايت نکردن اين اصل، ظهور و بروز دارد. اصولاً شأن عقل، تعادل است و شأن جهل، عدم تعادل؛ يعني انسان عاقل، انساني متعادل است و انسان جاهل، انساني غير متعادل. حضرت علي (عليه السلام) درباره ي انسان جاهل تعبيري دارند که مي فرمايد: «لا تري الجاهل إلاّ مفرطاً أو مفرطاً»؛(3) انسان جاهل را نمي بيني، مگر اينکه يا افراط مي کند يا تفريط.

اصل سوم: زهد
 

«براي تو بسنده است رسول خدا (صلي الله عليه و آله سلم) را مقتدا گرداني، و راهنماي شناخت بدي و عيب هاي دنيا بداني».(4) زهد، مبنايي ترين اصل در سيره ي آن رسول حق است و در حقيقت، زير ساخت همه ي سلامت ها، قوت ها و عزت هاست؛ نه تنها در عرصه ي سيره ي فردي، بلکه در کليه ي عرصه هاي خانوادگي، اجتماعي، سياسي، نظامي و اقتصادي زهد است که باطن مناسبات صحيح است و همه ي کجي ها و ناراستي ها در اين عرصه ها و سرآغاز همه ي گمراهي ها، فقدان اين اصل است؛ بلکه اصل و اساس دين، زهد است؛ «الزّهد اصل الدّين»(5) و «الزّهد اساس اليقين»؛ (6) چنان که از حضرت صادق (عليه السلام)، نقل شده است: «زهد، کليد درب جهان آخرت و کليد خلاص شدن از آتش است».

اصل چهارم: ساده زيستي
 

«به درستي که اهل تقوا، کم خرج ترين مردم دنيا و پرکارترين آنان اند».(7)
سخن درباره ي اين اصل را با عباراتي از استاد شهيد مرتضي مطهري آغاز مي کنيم: «اينکه پيامبران در زي قناعت و سادگي بودند، سياست الهي آنها بود. آنها دلها را پر مي کردند، اما نه با جلال و دبدبه هاي ظاهري؛ بلکه با جلال و حشمت هاي معنوي که توأم با سادگي ها بود. پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله سلم) به اندازه اي از اين جلال ها و حشمت هاي ظاهري تنفر داشتند که سراسر زندگي شان مبارزه با آنها بود. هنگامي که مي خواستند به جايي بروند، اگر گروهي مي خواستند دنبال ايشان به راه بيافتند، اجازه نمي دادند. اگر سواره بودند و کسي مي خواست همراه او پياده بيايد، مي فرمود: برادر! يکي از سه کار بايستي انتخاب کني: يا شما جلو برو و من پشت سر مي آيم، و يا من مي روم و شما بعد بياييد و يا احياناً، اگر ممکن بود که بر آن مرکوب دو نفري سوار بشوند، سوار مي شدند و مي فرمودند: اينکه من سواره باشم و شما پياده، صحيح نيست و جور در نمي آيد و محال بود که اجازه بدهند خود سواره حرکت بکنند و يک نفر پياده دنبالشان باشد. در مجلسي که مي نشستند، مي فرموند: به صورت حلقه بنشينيم که مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد. اگر من بيايم در صدر مجلس بنشينم و شما در اطراف، شما مي شويد جزو جلال و دبدبه ي من و چنين چيزي را نمي خواهم و راضي به آن نيستم، و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تا زنده بود، از اصل سادگي تجاوز نکردند و مخصوصاً از يک نظر، اين را ضروري و لازم مي دانستند، براي اينکه رهبر بودند و لهذا ما مي بينيم که حضرت علي (عليه السلام) هم در زمان خلافتشان در نهايت دقت، اين اصل را رعايت مي کردند. هرگز اسلام به يک رهبر اسلامي اجازه نمي دهد که براي خودش، جلال و جبروتي قايل بشود. جلال و جبروتش در همان معنويت و قناعت و روح بلند اوست، نه در ظاهر و جسم او».(8)
منطق عملي پيامبر (صلي الله عليه و آله سلم) چنين بود: «ساده، بي پيرايه، مردمي، مانند مردمان ضعيف و به دور از تجملات و اسراف ها و رفت و آمدهاي ظاهري و تشريفات». ساده زيستي و زندگي عاري از پيرايه هاي عافيت طلبي و کاخ نشيني چنان در زندگي رسول اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم)، گل سرسبد عالم وجود، حاکم بود که سيره نويسان درباره اش نوشته اند؛ «کان رسول الله (صلي الله عليه و آله سلم) خفيف المؤونة»؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله سلم) در زندگي کم خرج بود.(9)

اصل پنجم: تفکر و تدبّر
 

مسئله ي تفکر و تدبّر، از اموري است که در سيره ي نبوي، درخشش خاصي دارد و تجلي اين درخشش بر کسي پوشيده نيست. تفکر، کليد روشنايي ها، مبدأ کسب بصيرت، دام علوم و وسيله ي کسب معارف و حقايق است.(10)
در هيچ نظام فکري و عملي، چون اسلام بر تفکر تأکيد نشده است. اين تأکيد و انگيختن مردمان به تفکر، چنان است که ساعتي انديشه، بهتر از يک سال عبادت معرفي شده است؛ چرا که نيروهاي باطني انسان و حيات حقيقي او با تفکر فعال شده، و با گشودن دريچه ي تفکر، درهاي حکمت و راهيابي به حقيقت بر او گشوده مي شود. از اين رو در اسلام، انديشيدن زندگي دل و حيات قلب خوانده شده است.(11)
تفکر، اساس حيات انساني است؛ چرا که انسانيت انسان و ادراک او از عالم، آدم و پروردگار عالميان، و اتصّالي که با حق برقرار مي کند، به چگونگي تفکر او بستگي دارد. با تفکر است که استعدادهاي پنهان آدمي از قوه به فعل در مي آيد و زمينه ي حرکت کمالي او فراهم مي شود.(12)

اصل ششم: حرّيت
 

«آنان که از رسول ختمي مرتبت و پيامبر امّي ــ که [پيامبر او را] در تورات و انجيلي که نزولشان است نگاشته مي يابند ــ پيروي کنند، آنها را به نيکي امر و از زشتي نهي خواهد کرد و بر آنان طعام پاکيزه را حلال و پليدي ها را حرام مي گرداند، و کند و زنجيرهايي را که بر گردن دارند، برمي دارد. پس آنان که به او گرويدند و حرمت و عزّت او را نگاه داشتند و ياريش کردند و نوري را که بر او نازل شد پيرو شدند، به قرآني که روشن کننده ي دل هاي تاريک و آزاده کننده از بندهاست، عمل کردند. آن گروه به حقيقت رستگاران اند».(اعراف: 157)
حريت در اسلام به معناي از بيگانه رستن و به دوست پيوستن است طوق بندگي غير خدا را باز کردن و بسته ي کمند محبوب گشتن؛ اسير عشق آن يکتاي جميل شدن و از هر دو عالم آزاد شدن است.(13)
انسان، آن گاه که به رستگاري مي رسد و از دنيا آزاد مي شود، از خود رهايي مي يابد و عبد و حرّ مي شود. آن که هيچ تعلّقي از تعلقات عالم، او را اسير نکرده است، مگر تعلق محبوب حقيقي.

 

غلام همت آنم که زير چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخساري
که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است.(14)

 

اصل هفتم: استقلال
 

خداوند در قرآن مي فرمايد: «محمد فرستاده ي خداست و کساني که با اويند در برابر کفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربان اند؛ پيوسته آنها را در رکوع و سجود مي بيني؛ آنها همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند. نشانه ي آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است. اين توصيف آنها در تورات است و توصيف آنها در انجيل، همانند زراعتي است که جوانه هاي خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آنها مي پردازند، تا محکم شده، بر پاي خود بايستنده [به قدري رشد کرده که] زارعان را به شگفتي وامي دارد! اين براي آن است که کافران را به خشم مي آورد. خداوند، کساني از آنها را که ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، وعده ي آمرزش و پاداش بزرگي داده است».(فتح: 29)
از مسايل ديگري که بايد از سيره ي پيامبر(صلي الله عليه و آله سلم) آموخت، استقلالي است که در آن حضرت مي بينيم؛ چه استقلال فکري و چه استقلال عملي. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله سلم)، الگوي فَاستَوي عَلي سُوقِهِ؛ (فتح: 29) است. ايستاده برپاي خويش و استوار به وجود الله، بدون وابستگي به غير؛ استقلالي که ناشي از وابستگي به خداوند است. چنان که در قرآن کريم، آن حضرت و خط او با اين ويژگي ستوده شده است.

اصل هشتم: عزت
 

«عزت براي خدا و رسولش و مؤمنان است».(منافقون: 8)
عزت از عمده ترين اصول سيره ي نبوي و از بنيادي ترين مسائل اسلام است. اساس تربيت بر آن قرار دارد و چنانچه فرد با عزت رشد و يا بدان تربيت شود، به تقواي مصونيت مجهّز مي شود. جهت گيري اصلاحي در سيره، چنين است که فرد و جامعه با عزت شوند و مصداق آيه ي 8 سوره منافقون باشند.
عزت به چه معنايي است که اين گونه حياتي و گران قدر است؟ راغب اصفهاني در معناي عزت مي نويسد: «عزت به معناي حالتي است که مي گذارد انسان مغلوب شود و شکست بخورد؛ و اصل آن از اينجا گرفته شده است که مي گويند: «أرض عزاز»، يعني زمين سخت».(15) بنابراين، عزت در اصل به معناي صلابت و حالت شکست ناپذيري است و بر همين اساس، در معناي ديگري از جمله غلبه، سختي، غيرت و حميت به کار رفته است.

اصل نهم: عدم تکلّف
 

«بگو: [اي پيامبر] من از شما هيچ پاداشي نمي طلبم، و من از متکلّفين نيستم».(ص: 86)
سيره ي نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر عدم تکلّف استوار بود و آن را از افتخارات خود مي شمرد. افتخار در بري بودن از تصنّع و خودآرايي، و بستن چيزي به خود و خود را به سختي انداختن.
پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: «من و امتم از تکلّف دور هستيم».(16) و نيز مي فرمايد: «ما گروه پيامبران و أمناي پروردگار و پرهيزگاران، از تکلف دور هستيم».(17) همچنين درباره ي بيزاري از اهل تکلف مي فرمايد: «من اهل تکلف را دوست نمي دارم».(18)
در سيره ي آن حضرت و در منطق پيشوايان حق، جايي براي تکلّف؛ تصنّع و به خود بستن چيزي براي پيروانشان نيست. آنها از اين امور بيزار بودند و اجازه نمي دادند که ديگران نيز با آنها از سر تکلّف و تصنّع برخورد و معاشرت کنند. چنان که حضرت علي (عليه السلام) در خطبه اي در ميدان نبرد صفين فرمود: «آن گونه که با ستمگران و جباران سخن مي گوييد با من سخن نگوييد، و چنان که در برابر مستبدين و حکام جبار محافظه کاري مي کنيد و خود را جمع و جور مي نماييد، در حضور من نباشيد و به طور تصنّعي، سازش کارانه و منافقانه با من رفتار نکنيد و هرگز گمان مبريد درباره ي حقي که به من پيشنهاد کرده ايد، کندي ورزم و نه اينکه خيال کنيد من در پي بزرگ ساختن خويشتنم؛ زيرا کسي که شنيدن حق و يا عرضه داشتن عدالت به او برايش مشکل باشد، عمل به آن براي وي مشکل تر است. با توجه به اينکه از سخن گفتن حق و يا مشورت عدالت آميز خودداري نکنيد؛ زيرا من شخصاً به منزله ي يک انسان، خويشتن را ما فوق آنکه اشتباه کنم نمي دانم و از آن در کارهايم ايمن نيستم، مگر اينکه خداوند مرا حفظ کند».(19)

اصل دهم: نظم و انضباط
 

امام حسين (عليه السلام) مي فرمايد: «از پدرم درباره ي وضع داخلي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال کردم؛ فرمود: …و چون به منزل مي رفت، اوقات خويش را به سه جزء تقسيم مي کرد».(20)
از اصول جالب توجه در منطق عملي پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله سلم)، اصل نظم و انضباط است؛ به گونه اي که در همه ي جلوه هاي زندگي آن حضرت عينيت داشت و همان گونه که هستي منظم است، آن جلوه ي تام حق (وجه الله الاعظم)، به تمامه نظم بود. آن گاه، که به خانه وارد مي شد، اوقات خود را تقسيم مي کرد و هر بخش آن را براي انجام برنامه اي خاص در نظر مي گرفت. چنان که در خبر مشهور فريقين آمده است که حسين (عليه السلام) از اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره برنامه و وضع پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در داخل خانه سؤال کرد، و علي (عليه السلام) چنين پاسخ داد: «و چون آن حضرت به منزل مي رفت، اوقات خويش را به سه قسمت تقسيم مي کرد: قسمتي را براي عبادت خدا، قسمتي را براي اهل بيت خود و قسمتي را به خود اختصاص مي داد و سپس آن قسمتي را که به خود اختصاص داده بود، ميان خود و مردم تقسيم مي کرد و بخشي از آن را به مردم اختصاص مي داد و عام و خاص را مي پذيرفت و چيزي از آنها مضايقه نمي کرد».(21)

اصل يازدهم: صبر و استقامت
 

صبر از آن دسته مفاهيم اسلامي است که مانند تقوا، توکل، تقيه، تقدير، زهد و شفاعت، از نظر معنا و مفهوم تحريف شده است. تصور بسياري از مردم از صبر، سکوت و دم نزدن، تن به ظلم دادن و تسليم شدن در برابر ظلم و جور و گريز از عرصه ي مبارزه با نفس و مشکلات و مصيبت هاست؛ در حالي که در آموزه هاي اسلامي برعکس است و صبر به معناي خويشتن داري، ثبات نفس، پايداري و استقامت است. معناي اصلي صبر همان حبس و منع است و آنکه انسان خود را از قيد نفس آزاد سازد تا به صبر حقيقي دست يابد و اين، نتيجه ي آزادي از بند نفس است و داراي ثمراتي چون خروج از عبوديت نفس، صبر در بلدها و گرفتارهاست.(22)
امام صادق (عليه السلام) در حديثي مي فرمايد: «آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاري شود، صبر کند، و اگر مصبيت ها بر سرش فرو ريزد، او را نشکند؛ هر چند اسير و مغلوب شود و سختي جاي گزين آسايش او شود. چنانکه برسرش آمد، زيانش نزد تا خدا بر او منّت گذارد و ستمگر سرکش را بنده ي او کرد پس از آنکه مالک او بود و خدا او را به رسالت فرستاد و به واسطه ي او به امتي رحم کرد. صبر اين گونه است و خير در پي دارد. پس شکيبا باشيد و دل به شکيبايي دهيد تا پاداش ببينيد».(23)

 

منبع: معرفت اخلاقي(2)
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد