در یکی از جبههþهای جنگ، در اثر سیل یا حادثه دیگری که اتفاق افتاد، بین رسول خدا(ص) و ستاد نظامی حضرت فاصله شد. به طوری که که سربازان اسلام یک طرف و پیامبر طرف دیگر قرار گرفتند. حضرت هم در دامنه کوه مشغول استراحت شدند.در این هنگام یکی از مشرکان با استفاده از این فرصت بالای سر حضرت آمده شمشیر کشید و گفت: «من یُنجیک الآن؟» شما که در حال خوابیدن هستید، سربازان هم که از شما دورند، در این حال چه کسی شما را نجات میþدهد؟
حضرت بیþدرنگ فرمود: «ربی و ربّک». بین سر من و لبه تیز شمشیر قدرتی است که تو نمیþبینی، خداست که مرا نجات میþدهد. آن مشرک که به این حرف معتقد نبود پوزخندی زد و همراه پوزخند شمشیر را پایین آورد که به حضرت آسیب برساند؛ ولی با هوشیاری به موقع پیامبر، خودش یک طرف و شمشیر به طرفی دیگر افتاد.
حضرت برخاسته و شمشیر را کشیده فرمودند: «مَن یُنجیک مِنی؟؛ تو را چه کسی از دست من نجات میþدهد؟».
گفت: کرامت تو؛ زیرا تو انسانی بزرگوار هستی.
حضرت از کشتن او صرف نظر کرد(کافی8/127.)
آیة الله جوادی آملی، حکمت عبادات
حضرت بیþدرنگ فرمود: «ربی و ربّک». بین سر من و لبه تیز شمشیر قدرتی است که تو نمیþبینی، خداست که مرا نجات میþدهد. آن مشرک که به این حرف معتقد نبود پوزخندی زد و همراه پوزخند شمشیر را پایین آورد که به حضرت آسیب برساند؛ ولی با هوشیاری به موقع پیامبر، خودش یک طرف و شمشیر به طرفی دیگر افتاد.
حضرت برخاسته و شمشیر را کشیده فرمودند: «مَن یُنجیک مِنی؟؛ تو را چه کسی از دست من نجات میþدهد؟».
گفت: کرامت تو؛ زیرا تو انسانی بزرگوار هستی.
حضرت از کشتن او صرف نظر کرد(کافی8/127.)
آیة الله جوادی آملی، حکمت عبادات
به نقل از سایت تبیان