بسياري از نيازهاي بشري وجود دارد كه نمي توان به صورت فردي به آنها پاسخ داد. لذا انسانها براي برطرف كردن اين گونه نيازها در كنار يكديگر قرار گرفته و يك زندگي اجتماعي را شكل دادند. در اين حالت انديشمندان نام جامعه بر آن نهادند و انسان را موجودي اجتماعي ناميدند. همچنان كه قرآن كريم، اين كتاب آسماني در رابطه با زندگي اجتماعي كه در متن خلقت انسان پي ريزي شده مي فرمايد:
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عند الله اتقكم» (سورة حجرات، آية 13). و به همين جهت بود كه جهان مادي براي رفع نيازمندي هاي انسان آفريده شد.
«هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعا ثم استوي الي السماء فسويهن سبع سماوات و هو بكل شي عليم» (سورة بقره، آية 29) و بعد از آفرينش اين جهان مادي، خداوند به انسان ها اجازه داد تا از اين نعمت ها به صورت مشروع استفاده نمايند، لذا افراد جامعه حق دارند از امكانات و نعمت هاي الهي استفاده كنند اما از آن جا كه انسان ها داراي ويژگي هاي خاص و جهان مادي نيز داراي محدوديت مي باشد، انسان ها به طور قطع در استفاده كردن از اين نعمت ها دچار تزاحم مي شوند و به خاطر آنكه اين تزاحم رفع و سامان دهي اجتماعي، شكل گيرد، جامعه هم به برنامه نياز دارد و هم به مجرياني كه اين برنامه را اجرا كنند.[1]حضرت علي ـ عليه السلام ـ چه زيبا در جواب خوارج كه به قصد نفي حكومت مي گفتند: «لا حكم الا لِلِه» حكومت جز براي خدا نيست، فرمودند: « کلمه حقّ يراد بها باطل ؛ نَعَم اِنَّه لا حكم الالِلِه و لكِّن هولاء يقولون لااِمرَتِه الا لِلِه و انه لا بُدَّ لِلنّاس مِن اميرٍ بَرٍٍّ او فاجِرٍ» (نهج البلاغه، كلام 40)آري، درست است كه حكم خاص خداي متعال است لكن اينان (خوارج) مي گويند: حكومت خاص خداي متعال است و حال آنكه مردم به ناچار بايد حاكمي داشته باشند چه درستكار و چه نادرست.
لذا دين مبين اسلام كه كاملترين اديان الهي مي باشد و مدعي است كه تا روز قيامت از ارزش و اعتبار برخوردار است و براي همه ابعاد زندگي انسان (فردي ـ اجتماعي) و در همه زمانها احكام و مقررات دارد, نمي تواند وجود حكومت را ضروري نداند.
بنابراين ما با دليل عقلي قطعي اثبات مي كنيم كه اسلام هم وجود حكومت را ضروري مي داند و هم براي حكومت احكام و مقرراتي دارد و نيازي به ادله تعبدي نداريم گرچه ادله تعبدي و شواهد تاريخي روشني بر اين مساله وجود دارد. پس با وجود اين دليل عقلي قطعي جاي هيچ گونه شك و شبهه اي باقي نمي ماند كه اسلام وجود حكومت را براي امت اسلامي ضروري دانسته و احتمال اينكه وجود حكومت را نفي كرده و يا حتي در مورد اين مساله ساكت مانده باشد به كلي منتفي است. بنابراين اصل اين مساله از قطعيات و يقينيات دين مقدس اسلام است.[2]با اين حال افرادي در گذشته و حال وجود داشته و دارندكه اين مساله را مورد تشكيك قرار داده كه آيا اصلا در اسلام مساله اي به نام حكومت ديني وجود دارد يا نه و آيا پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ فقط موظف به ابلاغ كلام الهي، به مردم بوده اند و يا اينكه علاوه بر آن موظف به ادارة جامعه در همه ابعاد آن بوده كه اين امر بدون تشكيل يك حكومت و دولت امكان پذير نمي باشد.
«حكومت (Government) و دولت (State) در كاربردهاي گذشته و حال خود در معاني متعددي به كار رفته اند كه در برخي از آنها اين واژه مترادف با هم و در پاره اي از موارد متفاوت با هم مي باشند. دولت در اصطلاح مدرن آن عبارت است از اجتماع انسان هايي كه در سرزمين خاصي ساكن اند و داراي حكومتي هستند كه بر آنها اعمال حكومت مي شود و طبق اين تعريف دولت مجموعه اي است كه از چهار عنصر جمعيت، سرزمين، حكومت و حاكميت تركيب يافته است، بنابراين تعريف حكومت مترادف با دولت نيست بلكه بخشي از آن است.
حكومت به عنوان يكي از عناصر چهارگانة تشكيل دهندة دولت عبارت است از مجموعه نهادهايي كه در يك پيوند و ارتباط تعريف شده با يكديگر در يك سرزمين مشخص و بر اجتماع انساني ساكن در آن اعمال حكومت مي كند، بنابراين مراد از دولت ايران و دولت فرانسه چيزي فراتر از حكومت اين دو دولت است. اما اگر دولت را قدرت سياسي سازمان يافته اي كه امر و نهي مي كند تعريف كنيم در اين صورت مترادف و هم معنا با حكومت مي شود, بر مبناي اين تعريف، دولت به قوة مجريه كشور و هيات وزيران كه وظيفة اجراي قانون را بر عهده دارند منحصر نمي شود بلكه ساير قواي موجود در قدرت سياسي نظير قوه مقننه، قضائيه، قواي نظامي و انتظامي را نيز شامل مي شود.[3] در نتيجه در اين تعريف حكومت و دولت به مجموعه اي متشكل از برنامه و مجرياني گفته مي شود كه امور جامعه را سامان دهي مي كنند. البته نكته بسيار مهمي كه نبايد از آن غافل شد اين است كه دولت و حكومت متناسب با جامعه همزمان خود مي باشد.
يعني هر چه جامعه از نظر اجتماعي پيچيده تر و از نظر ارتباطات گسترده تر باشد، دولت و حكومت هم گسترده تر و پيچيده تر مي گردد و به همين سبب اجتماعات ابتدائي انسانها متناسب با خود دولتي ساده و كوچك داشتند بر خلاف جوامع امروزي در بحث فعلي مراد از حكومت و دولت همين معناي اخير يعني مجموعه اي كه موظف است امور اجتماعي را سامان دهي كند مي باشد.
البته لازم به ذکر است که گرچه در قرآن واژة دولت به معناي مصطلح امروزي نيامده ولي اموري بيان شده كه بدون وجود حكومت امكان عمل كردن به آنها وجود ندارد.[4] نكته اي كه شايسته نيست از آن غافل شد در رابطه با واژه «ولاء» مي باشد. عنوان ولاء بهترين مفهوم است كه معناي حكومت در قرآن را بيان مي دارد.[5]بعلاوه اين که پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) شرايط و تغييراتي همه جانبه در شبه جزيره عربستان به وجود آورد که آن شرايط حاكي از اقدام تاسيس نظم سياسي واحدي است لذا برخي از اقدامات و شواهد تاريخي بر تاسيس حكومت به دست پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را مي توان به شرح زير مطرح کرد:
1. ايجاد وحدت بين قبايل پراكنده عرب كه علاوه بر جنبه ديني، جنبه سياسي نيز داشت. زيرا قبائل متخاصم و مستقل ديروز به بركت اين وحدت داراي منافع مشترك شدند (ايجاد امت واحده، همان چيزي كه جامعه عرب آن روز در ميان ملل متمدن كم داشت).
2. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مدينه را مركز حكومت خويش قرار داد و از آنجا حكام و والياني را به مناطق ديگر مثل ايران آن زمان فرستادند.
3. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ افراد را به عنوان مسئول براي اداره امور مهم حكومت خويش قرار داد از جمله سعيد بن العاص به مابين رمع و زبيد تا مرز نجران، عامر بن ثمر به همدان، و فيروز ديلمي را به صفا (شبيه استاندارهاي امروز)، اعزام نمود.
4. توصيه ها و بخشنامه هاي رسول الله (صلي الله عليه و آله ) به برخي از فرستادگان خويش به مناطق، شاهد روشني بر وجود بُعد حكومتي در زعامت رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) است.
5. پيامبر (صلي الله عليه و آله) براي متخلفان و كساني كه احكام الهي را زير پا مي گذاشتند كيفر جزائي وضع كردند و تنها به عقاب آخرتي اكتفا ننمودند.[6] (ناگفته نماند كه امروزه اقامه مجازات و كيفر افراد خاطي در سرتاسر جهان فقط از شئون دولت مي باشد) همان طور كه معلوم شد يكي از مسلمات قطعي تاريخي مساله تشكيل حكومت آن هم در سطحي تقريبا وسيع توسط پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) مي باشد كه بعد از رحلت ايشان به تبعيت از آن حضرت، خليفه و جانشين به حق پيامبر (صلي الله عليه و آله ) يعني حضرت علي (عليه السلام ) به پيروي از ايشان و براي سامان دهي امور مسلمانان به حكومت نبوي وسعت بخشيدند كه بسياري از نامه هاي نهج البلاغه كه به استانداران و مسئولين نوشته شده شاهد بر آن مي باشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حقوق و سياست در قرآن، تاليف حضرت استاد مصباح يزدي، ناشر، موسسه امام خميني (ره).
2. حكومت اسلامي، تاليف احمد واعظي، دفتر نشر و تاليف دروس حوزه.
پي نوشت ها:
[1] . سبحاني، مفاهيم قرآن، انتشارات موسسه النشر الاسلامي، چاپ سوم، 1364، ج 2، ص 14 ـ 15؛ مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ سوم، 1379، ص 51، زين العابدين لاهيجي، آيات الاحكام، نشر سايه، چاپ دوم، 1380، ج 6 و 5، ص 47.
[2] . مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست، انتشارات موسسه امام خميني (ره)، چاپ دوم، 1379، ص192.
[3] . واعظي، احمد، حكومت اسلامي، دفتر تاليف و نشر متون درسي حوزه، چاپ اول، 1380، ص29.
[4] . جعفريان، رسول، تاريخ تحول دولت و خلافت، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1377، ص 53؛ مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1377 ش، ج10، ص69 ـ 65.
[5] . جعفريان، رسول، تاريخ تحول دولت و خلافت، ص 53.
[6] . سبحاني، مفاهيم قرآن، ص 19 ـ 16.