نگاهى به عجايب خلقت در جهان آفرينش
نگاهى به عجايب خلقت در جهان آفرينش
شگفتى هاى خلقت حيوان
نوزادان گربه، چشم بسته به دنيا مى آيند و مدتى نيز در اين حالت زندگى مى كنند، ولى نوزادان سگ برعكس گربه ها، در لحظه تولد چشم شان باز است. اين مسئله حكايت از سنجش و حسابگرى خاصى دارد. زير شكم گربه پر از موست كه لوله هاى پستان در بين اين موها نهفته است. پس اگر چشم بچه گربه در نوزادى باز مى شد، هنگام شير خوردن، اين موها به چشم هايش آسيب مى رساند. در حالى كه زير شكم سگ در قسمت پستان، خالى از مو است و بچه سگ براى استفاده از آن با چشم باز مشكلى ندارد.
نكته ديگر اينكه بدن حيوانات سُم دار مانند گاو، گوسفند و اسب از نوك گوش تا بالاى سم و انتهاى دمشان از مو و پشم پوشيده شده است، مگر دو نقطه بغل دست آنها در (انتهاى بازو) كه به اندازه يك پنج ريالى خالى از پشم و موست؛ ولى در شتر و زرافه آن دو نقطه هم مو دارد. رمز اين حسابگرى و حكمت كار را چنين گفته اند: هنگامى كه بچه هاى اين حيوانات در شكم مادر هستند، دست ها به جلو كشيده شده و سر در بين دست ها افتاده است و درست آن دو نقطه اى كه در آنها مو نمى رويد، موازى با دو گوشه دو چشم آنهاست كه مو ندارد و اگر مو مى داشت، باعث آزار و اذيت چشم ها مى شد. به همين خاطر، خداوند آن دو نقطه را از مو نپوشانده است. ولى در شتر و زرافه به حساب طول گردن آنها، سرشان مقدارى جلوتر از دست ها قرار دارد و موازى بغل دست شان نيست و چون به چشم شان آسيبى نمى رسد، زير بغل آنها پوشيده از مو است. با اين حساب، آيا شايسته نيست ما نيز از سويداى جان بگوييم: »فَتَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقين«.
(ضياءالدين تويسركانى، اخلاق در زندگى، ص 16)
در خلقت مرغان
درون تخم مرغانى كه از راه تخم گذارى به دنيا مى آيند، سه مايع وجود دارد: سفيده، زرده و نطفه. نطفه باعت پيدايش جوجه مى شود و زرده خوراك اوست تا بتواند بيست و يك روز ارتزاق كند. مقدار اين مايع خوراكى به گونه اى تنظيم شده است كه در طى اين مدت، جوجه دقيقه اى گرسنه نمى ماند و ذره اى از زرده تخم مرغ نيز باقى نمى ماند. در قسمت انتهاى تخم، يك قسمت خالى به چشم مى خورد كه در آن هوايى براى تنفس جوجه ذخيره شده است. به راستى كدام قدرت است كه آن مقدار هوا را درون تخم نهاده است تا جوجه براى ادامه حيات از آن استفاده كند؛ جز قدرت خداوند حكيم.
نكته ديگر اينكه، جوجه هاى مرغان خانگى، هنگام خارج شدن از تخم، با پر و بال روييده بيرون مى آيند، ولى جوجه هاى ديگر پرندگان مثل كبوتر، بلبل و گنجشك و به طور كلى مرغانى كه در هوا پرواز مى كنند، همچون قطعه گوشت قرمزى بدون پر و بال از تخم خارج مى شوند و پدر و مادر بايد مدتى غذاى مخصوص به آنها بدهند و از آنها مراقبت كنند، تا پر و بالشان برويد و قدرت پرواز بيابند. اين خود، از نظم و حسابى حكايت مى كند و آن اينكه مرغان خانگى نياز به پرواز ندارند، ولى مرغان ديگر بايد نيروى پرواز را به تدريج به دست آورند. بر اين اساس، خداوند حكيم هم تهيه غذاى آنها را به عهده پدر و مادر نهاده و هم ابزار پرواز را از ابتدا به آنها نداده است كه خود را به رنج و زحمت بيندازند. پس آنها بايد مدتى صبر كنند تا ابزار و توان كافى براى پرواز را به دست آورند.
(همان، ص 22؛ با تلخيص و تصرف. P}
كنترل مرموز توليد مثل
يكى از موضوع هاى تأمل برانگيز هستى، كنترل توليدمثل و جلوگيرى از ازدياد نسل در برخى حيوانات و از سويى كمك به ازدياد نسل در بعضى ديگر است. اين مسئله، خود شاهدى است بر اثبات يگانگى و حكمت بى نظير آفريدگار توانا و برهانى است بر نظم و حساب دقيق در عالم موجودات. اين نكته مهم را مى توان در تكثير ماهيان به خوبى بررسى كرد. نوعى از ماهى ها در حدود سه ميليون بچه به دنيا مى آورند كه با توجه به مصرف زياد ماهى در ميان مردم، از همه آنها استفاده مى شود، ولى از ازدياد نسل حيوانات و حشراتى كه توليدمثل آنها بالاست و فايده چندانى براى بشر و محيط زيست ندارند، جلوگيرى مى شود.
در اين باره به خلقت عجيب مگس ها توجه كنيم. گفتنى است از مگس ماده، چهار بسته و كيسه خارج مى شود و در هر بسته سى عدد تخم است كه از هر تخم نيز بايد مگسى متولد شود. با اين حال، بنابر تدبير خداوندى در خلقت، هم تعداد مگس ها به شدت كنترل مى شود و هم طول عمر مگس چندان زياد نيست. مصداقى عجيب تر در هستى موجودات اينكه، مرغى به نام آكسيكلوب هنگامى كه احساس تخم گذارى مى كند، در شاخه درختى شكافى عميق ايجاد مى كند و سپس به جمع آورى آذوقه مى پردازد. بدين گونه كه از برگ ها و شكوفه هايى كه براى تغذيه نوزادن به كار مى آيد، به اندازه آذوقه يك سال آنها تهيه مى كند و در انتهاى شكاف قرار مى دهد. سپس يك تخم روى آن مى گذارد و سقف نسبتاً محكمى نيز از خميرهاى چوب بر بالاى آن مى سازد. باز مشغول جمع آورى آذوقه و تأمين احتياج براى نوزاد ديگر به مدت يك سال مى شود و آن را روى سقف اتاق اول قرار مى دهد و تخم ديگرى بر آن مى گذارد و بدين ترتيب، چندين طبقه را مى سازد. و بعد از پايان كار، خود مى ميرد.
هنگامى كه جوجگان از تخم بيرون مى آيند، در حالى كه مادر خود را قبلاً از دست داده اند، غذاى يكسال آنها موجود است و از آن استفاده مى كنند. پس از يك سال كه قدرت پرواز و زندگى مستقل را مى يابند، اولى سقف خانه خود را مى شكافد و از آن خارج مى شود، سپس دومى، سومى، چهارمى و به همين ترتيب، بقيه نيز عمل مى كنند.
اين پرنده موجودى است كه نه او مادر را ديده و نه مادر موفق به ديدن او شده است و سؤال اصلى و عجيب اينجاست كه اين حيوان ضعيف از كجا مى داند كه نوزادان او چنين احتياجى را دارند و اين آموزش ها را چه كسى به او داده است؟ آيا از مادر آموخته، مادرى كه هرگز او را نديده و يا به تجربه دريافته است، با اينكه اين عمل در طول زندگى او يك بار بيشتر اتفاق نمى افتد؛ زيرا پس از تخم گذارى مى ميرد؟!
آيا جز اين است كه اين كار تنها به يك الهام غيبى و غريزى متكى است كه دست قدرت خداوند بنابرحساب و ميزان و آينده نگرى دقيق، به مرغ آكسيكلوب عطا كرده است. همان خداوند حكيمى كه به هر جاندارى غريزه اى خاص بخشيده است تا نيازهاى خود را به خوبى تأمين كند؛ همان مبدأ فياضى كه »قَدَّرَ فَهدى«.
(همان، صص 36 – 38)
نظم پس از تولد
زندگى حيوانات در مراحل پس از تولد نيز سراسر آميخته با نظم و حساب است. براى مثال، گاهى مرغان خانگى منقار خود را در دهان جوجه هاى نوزاد خويش مى نهند و مدتى همچنان بدون حركت مى مانند. بيننده مى پندارد كه اين حيوان كارى بى فايده انجام مى دهد، درحالى كه اين كار او از روى حساب و نقشه مهمى است. در اين حالت، مادر به چينه دان جوجه مى دمد تا گشاد شود و دانه هاى بيشترى را در خود جاى دهد. بر اين اساس، احتمال مى رود نوزادانى كه به وسيله ماشين هاى جوجه كشى به عمل مى آيند، بر اثر نبود رسيدگى مادرانه، قدرت هضم هر دانه اى را ندارند.
گوارش
هنگام بلعيدن غذا و يا نوشيدن مايعات، نوك زبان به پشت دندان هاى بالا و كمى از سقف دهان مى چسبد، تا به راحتى، غذا يا نوشيدنى از راه گلو به طرف لوله مرى كشيده شود. البته پيش از اين كار، دو عضو از دهان، مأمور زمينه سازى براى اين مرحله هستند. از آن دو مأمور، يكى زبان كوچك يعنى همان پرده مخروطى شكل است كه در انتهاى حلق قرار دارد و به هنگام خوردن و آشاميدن، آن پرده از بالا به در مجرايى كه به بينى راه دارد محكم مى چسبد. ديگرى پرده اى است كه روى دريچه مجراى تنفس مى افتد و آن را محكم مى بندد تا چيزى از غذا و آب به مجراى بينى يا هوا وارد نشود. چنانچه با پديد آمدن عارضه اى مانند خنده ناگهانى، يكى از آن دو عضو مأمور كنار رود و كمى از غذا يا آب به مجراى هوا و بينى وارد شود، دو مأمور ذخيره به سرعت دست به كار مى شوند تا آن ذره غذا يا آب را خارج كنند. اين دو مأمور ذخيره، يكى سرفه و ديگرى عطسه است. اولى حنجره و هوا و دومى نگهبان محافظ مجراى بينى است.
پس از ورود غذا به معده و شروع فعاليت هاى لوزالمعده، كيسه صفرا به تراوش مى افتد و ميليون ها غدد موجود در جدار معده و ده ها عوامل همآهنگ ديگر به وظيفه خود مى پردازند و بدين ترتيب، غذا رقيق مى گردد. در بخش انتهايى و پايين معده نيز دريچه اى است كه مرتب بازوبسته مى شود و هنگام باز شدن، مقدارى از غذاى هضم شده به روده كوچك ريخته مى شود.
علت ورود تدريجى غذا به روده كوچك؛ فشار نيامدن به روده باريك و جلوگيرى از پارگى آن است. پس روده كوچك با پيچ و خم هاى خود به همراه 2500 برجستگى به نام خمل در جداره خود، غذاى وارد شده را از راه روزنه هاى بسيارريزى، به خارج مى فرستد و ديگر مأموران نيز پس از تحويل، آن را در اختيار كبد قرار مى دهند.
كبد آن را به صورت خون درمى آورد و به مأمورانى مى سپارد تا آنها آن را به قلب منتقل كنند. سپس قلب با يك پمپاژ قوى آن را به تمام قسمت هاى بدن آدمى مى رساند و همه اعضا و جوارح از جيره اى عادلانه بهره مند مى شوند تا با سلامتى كامل به حيات خود ادامه دهند.
اين توزيع، در هر دقيقه 24 بار انجام مى شود و مجموع سلول هاى بدن كه از اين عمل سود مى برند، بيش از ده ميليون ميليارد عددند. گفتنى است اگر كسى اين عدد را بشمارد، سيصد هزار سال طول مى كشد، با اين حال تعجب آورتر اين است كه بندگان از قدرت و نعمت الهى سربپيچند و غافل بمانند.
(همان، صص 32 – 36؛ با اندكى تغيير)
خداوند در قرآن مجيد، در هشدارى به آدمى فرموده است:
اى انسان چه چيز تو را در مقابل پروردگار بزرگت فريفته است كه او را نافرمانى مى كنى؛ آن چنان پروردگارى كه از ذره غيرمحسوسى تو را آفريد. پس اجزا و اعضاى تو را در حد و اندازه اى مناسب قرار داد و آن گاه اندامى معتدل به تو عطا كرد و به صورت و شمايلى تو را تركيب ساخت كه مشيت حكيمانه اش بدان تعلق گرفته بود. (انفطار: 6 – 8)
اى نسخه اسرار الهى كه تويى
وى آينه جمال شاهى كه تويى
بيرون زتو نيست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
مجدالدين بغدادى
شگفتى هاى چشم
چشم انسان را از دو نظر هم از نظر ساختمان و اعضاى ريز آن و هم از نظر روان شناسى مى توان بررسى كرد.
از ديدگاه روان شناسى، حالت هاى مختلف چشم، بيمارى و تندرستى فرد را بازمى گويد. چشم هم درون را مى بيند و هم بيرون را، يعنى وقتى با چشم به چيزى نگاه مى كنيم، از ظاهرش آگاه مى شويم، ولى اگر به چشم كسى نگاه كنيم، از درونش با خبر مى شويم. چشم، دوستى و دشمنى را نشان مى دهد و بيننده را از نيت شوم يا قصد خير صاحب آن آگاه مى سازد. چشم هم گوينده است و هم شنونده. چشم از رضايت و خشم و نيز از قوت و ضعف خبر مى دهد و از آسودگى و دلهره پرده برمى دارد. از اميد و نااميدى مى گويد، درستى و نادرستى را روشن مى سازد، از راستگويى و دروغگويى و از سيرى و گرسنگى فرد حكايت مى كند.
قاضى تيزبين، از چشم متهم نكته هاى فروانى به دست مى آورد و بازپرس، پاسخ بسيارى از پرسش هاى خود را از چشم متهمان مى گيرد و پليس با كليد چشم، رازهاى نهفته در دل مظنون به جرم را مى گشايد.
پزشك با دقت به وضعيت چشم، به نوع بيمارى انسان پى مى برد. چشم، سخن مى گويد و سخن مى شنود. گرچه وظيفه اصلى چشم ها اين نيست و بشر به وسيله زبان و سخن مى تواند آن كارها را انجام دهد، ولى چشم با پذيرفتن اين همه مسئوليت، بزرگ ترين خدمت ها را به بشر مى كند. پديدآورنده بشر، از روى لطف و مهر به او، چنين ويژگى هايى را در چشم نهاده است تا آدمى در گشايش و آسايش باشد!
و اما آيا تاكنون به ساختمان چشم خود دقت كرده ايد؟
سازندگان دوربين هاى فيلمبردارى براى نشان دادن دقيق رنگ ها، رنج ها برده اند و كوشش ها كرده اند، ولى هنوز آن گونه كه چشم رنگ ها را مى بيند، نتوانسته اند تصويرها را با رنگ هاى واقعى خود ثبت كنند. درحالى كه چشم انسان همواره در نگاه به اشياى هستى، همه رنگ ها را با كيفيتى بى نظير دريافت مى كند.
هرچند چشم هاى افراد بشر از لحاظ برخى ويژگى هاى ظاهرى متفاوتند، براى مثال چشم زاغ با چشم ميشى فرق دارد و كبود چشم از سياه چشم جداست، او همه را چنان ساخته است كه از نظر ديد رنگ ها، هيچ گونه تفاوتى با هم ندارند و همه چشم ها و همه رنگ ها را به يك نوع مى بينند!
دوربين هاى عكاسى در عكس بردارى از فاصله هاى دور و نزديك تنظيم خاصى دارند تا وضوح موضوع ها رعايت شود، ولى چشم در سريع ترين حركت مى تواند دور و نزديك را واضح ببيند! چشم نه تنها در نور سفيد مى بيند، بلكه در نور زرد، سرخ، بنفش و همه رنگ ها قدرت ديد دارد، ولى دوربين هاى عكاسى از عكس بردارى در همه نورهاى رنگين ناتوانند و اين به دليل ناتوانى سازنده آنهاست. عدسى دوربين عكاسى با قدرت محدود خود، نشانه سازنده اى داناست، پس عدسى چشم با داشتن قدرتى نامحدود، از پديدآورنده اى بسيار دانا و توانا سخن مى گويد. دوربين عكاسى همه چيز را معكوس مى بيند، بالا را پايين و ايستاده را واژگون مى بيند، ولى چشم ما هر چيزى را همان گونه كه هست مى بيند. آيا به اين فكر كرده ايم آبى كه در چشمان ماست، چگونه مايعى است كه در درجه هاى گوناگون دما، وضع خود را حفظ مى كند؛ در حرارت بالا تبخير نمى شود و در حرارت پايين يخ نمى بندد. چه قدرت عظيمى توانسته است برخلاف قانون طبيعت و مايعات، چنين آبگونى را ايجاد كند كه در حرارت هاى گوناگون وضع خود را حفظ كند!؟
(سيدرضا صدر، نشانه هايى از او، صص 100 و 499)
شگفتى در كار قلب و كبد
آن گاه كه خون از قلب خارج مى شود، همه سلول هاى بدن از آن تغذيه مى كنند و مقدار باقى مانده با رنگى تيره، از رهگذر ديگرى به جانب قلب حركت مى كند. تيرگى رنگ آن به اين علت است كه در راه بازگشت، كثافات، سمومات و گازهاى كربنيك را نيز جمع آورى مى كند. اين خون ها پيش از رسيدن به قلب، در حفره هاى شش ها ريخته مى شوند. شش ها نيز در اندك زمانى با يك فشار و انقباضى و انبساط، خون آلوده را تصفيه و آن را شفاف و خالصمى سازند و آن را به قلب مى دهند و مواد كثيف و گازهاى كربنيك را از مجراى دهان و بينى به وسيله بازدم خارج مى كنند و چه شگفت آور است اگر بدانيم، در هر 24 ساعت شش ها حدود ده هزار ليتر خون را تصفيه مى كنند و به قلب مى رسانند. البته بدن آدمى به طور متوسط بيشتر از پنج يا شش ها ليتر خون ندارد، ولى بر اثر گردش مداوم و تصفيه پيوسته آن است كه در يك شبانه روز كار شش به تصفيه ده هزار ليتر خون مى رسد.
راستى اگر بنا باشد در جهان كارخانه اى تأسيس شود كه عمليات دهان، مرى، معده روده، كبد، قلب، شش، كليه ها و ديگر عضوها را كه همه در حجمى بسيار كوچك قرار گرفته اند انجام دهد، به چه مقدار حجم و مساحت نياز دارد؟!
هر جا كه روم روى دل آراى تو بينم
هر سو نگرم قامت رعناى تو بينم
در شمع و گل و بلبل و پروانه و گلزار
مهر و مه و اختر، رخ زيباى تو بينم
مهر تو نه مهرى است كه از دل بتوان برد
من خلق جهان عاشق و شيداى تو بينم
مشتاق جمال تو نه تنها شده موسى
كاندر دل هر ذره تمناى تو بينم
ذات تو چه مرموز و عجيب است و پر اسرار
عالم همه را غرق تماشاى تو بينم
يك بيش نباشى و ندارى تو سرايى
با اين همه هر جا نگرم جاى تو بينم
(اخلاق در زندگى، ص 45 – 48)
شگفتى هاى گل ها و گياهان
قانون وراثت، در عالم گياهان نيز حاكم است. در هسته سلول هاى جنسى گياهان، عاملى هست كه حفاظت ويژگى هاى هر نوع گياه را در طول قرن هاى بسيار و در محيطهاى گوناگون برعهده دارد. مثلاً اگر يك دانه جوى معمولى را سال اول در منطقه گرم و در سال دوم در منطقه سرد و سال سوم در منطقه معتدل بكارند، استعداد نهانى و توارثى آن با كشت در قسمت هاى مختلف فرقى نخواهد كرد.
توجه به وجود جنس نر و ماده در عالم حيوان و گياه، به منظور توليد مثلى هماهنگ با ويژگى ها و استعدادهاى ذاتى آن و سپس ادامه يافتن نسل آنها بدين شيوه، يكى از راه هاى آسان خداشناسى است.
نكته ها و لطايفى كه در وجود گل هاى رنگارنگ و زيبا به كار رفته است، بسى بيشتر و جالب تر از زيبايى ظاهرى آنهاست. آرى نقش هايى كه در وجود گل اطلسى و ارغوان و نيلوفر جلوه گر است، لطايفى كه در گل مينا و سنبل به كار رفته، حقايقى كه از دهان غنچه سيراب سرچشمه مى گيرد و اين رنگ هاى شاخه رنگين مرجان، ديده ها را به تماشاى هستى زيبا خيره مى سازد و عقل ها را به تحسين آفريدگار و خضوع در برابر او وامى دارد.
پيشوايان اسلام، همواره مى كوشيدند بشر را به رازها و ناگفته هاى آفرينش آگاه سازند تا از اين رهگذر، معرفت خدا را كه مهم ترين سرمايه بشر در زندگى اوست، نصيب آنان كنند.
امام صادق7 در توحيد مفضل مى فرمايد:
فكر كن كه خداوند در هر برگى، رشته هايى مانند رگ هاى بدن از هر طرف كشيده و فايده ها و مصلحت هايى در آنها قرار داده است. اگر انسان بخواهد يكى از اين برگ ها را بسازد، در صورتى كه وسايل و اسباب كار هم داشته باشد، با تحمل زحمت ها و صرف وقت زياد از عهده ساختن يك برگ برنمى آيد ولى خداوند حكيم در اندك وقتى، در فصل بهار آن قدر گل و برگ و درخت و سبزه و شكوفه پديد مى آورد كه وصف ندارد.
به راستى، هر صاحب دلى كه در موسم بهار به دامن صحرا و دشت بنگرد، بالحن اعجاب آميزى خواهد گفت:
»چمن سبز جهان را چمن آرايى هست«.
آدمى با آگاهى از اسرار سلسله گياهان به ويژه گل ها، در پيشگاه خداوند خاضع مى شود و آن گاه با ترنمى خوش اين گونه مى سرايد:
يار بى پرده از در و ديوار
در تجلى است يا اولى الابصار
شمع جويى و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهى بينى
همه عالم مشارق الانوار
چشم بگشا بگلستان و ببين
جلوه آب صاف در گل و خار
ز آب بيرنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در اين گلزار
(حسين نورى، شگفتى هاى آفرينش، صص 54 – 79؛ با اندكى تلخيص )
هاتف اصفهانى