هجوم به خانه فاطمه (عليها السلام)در منابع روايي اهل سنت
هجوم به خانه فاطمه (عليها السلام)در منابع روايي اهل سنت
برخي از فضايل فاطمه زهرا(عليها السلام)
ابتدا نگاهي مي کنيم به برخي از فضايل حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) که در منابع اهل سنت آمده است:
1. عن حذيفه: قال رسول الله:« نزل ملک من السماء… فبشرني ان فاطمه سيدة نساء أهل الجنه(1)؛ حذيفه از قول رسول خدا نقل کرد که فرمود: فرشته اي از آسمان نازل شد… و از جانب خدا، مرا بشارت داد که فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.»
2. عن علي(ع):« سمعت النبي يقول إذا کان يوم القيامة نادي مناد من وراء الحجاب: يا اهل الجمع غضوا ابصارکم عن فاطمة بنت محمد حتي تمرّ(2)؛ از امام علي(ع) نقل شده است که فرمود: از پيامبر شنيدم که مي فرمود: در روز قيامت، ندا دهنده اي از پشت حجاب ندا دهد: اي اهل محشر! چشمانتان را بپوشانيد تا فاطمه دختر محمد عبور کند.»
3. عن علي(ع):« قال رسول الله لفاطمة: انّ الله يغضب لغضبک و يرضي لرضاک(3)؛ از امام علي (ع)نقل شده است که پيامبر(ص) به حضرت فاطمه (عليها السلام)فرمود: همانا خداوند به خشم تو، خشمگين و به رضايت تو، راضي مي شود.»
4. فقال (ع):« انما فاطمه بضعة مني فمن آذاها فقد آذاني؛(4) پيامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر که او را اذيت کند، مرا اذيت کرده است».
5. عن ابن بريده عن ابيه قال:«کان احب النساء إلي رسول الله(ص) فاطمه و من الرجال علي بن ابي طالب(5)؛ ابن بريده از پدرش نقل مي کند که گفت: محبوب ترين زنان نزد پيامبر(ص)، فاطمه و محبوب ترين مردان، علي (ع)بود.»
6. قال رسول الله:« اول شخص يدخل الجنة فاطمة(6)؛ پيامبر(ص) فرمود: اولين کسي که وارد بهشت مي شود، فاطمه است.»
7. قال رسول الله(ص):« فاطمة بضعة مني يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها و ان الانساب تنقطع يوم القيامة غير نسبي و سببي و صهري(7)؛ پيامبر(ص) فرمود: فاطمه پاره تن من است. هرچه او را ناراحت کند، مرا هم ناراحت کرده و هرچه او را شاد کند، همان باعث شادي من است. همانا همه نسب و خويشاوندي ها در روز قيامت قطع مي شود، جز نسب و سبب من.»
8. عن عايشه قالت:« اذا دخلت فاطمه علي النبي (ص)قام إليها فقبلها و اجلسها في مجلسه؛(8) عايشه مي گويد: هرگاه فاطمه بر پيامبروارد مي شد، پيامبر پيش پاي او برمي خاست، او را در آغوش مي گرفت و مي بوسيد و به جاي خود مي نشانيد.»
هجوم به خانه وحي و ماجراي بيعت
اين فصل شايد براي آنان که تعصب خاصي به رهبران خود دارند، ناگوار باشد، اما حقيقت هميشه پوشيده نمي ماند. اگر بتوان با جعل حديث، يا نابود کردن احاديث پيامبر در ارتباط با فضايل اهل بيت، مدتي بر مسند خلافت دنيوي نشست و فضايل و ارزش ها را زير پا گذاشت، ولي نمي توان براي هميشه حقايق را مخفي کرد. اينک پس از گذشت بيش از 1400 سال از وفات پيامبر، با تأمل و تحقيق در کتب کساني که خلافت را براي آن سه نفر جايز مي دانند، حقايقي روشن مي شود که از شدت وضوح، نيازي به رجوع به کتب پيروان حق ( شيعيان ) نيست. با اين حال، همچنان تعصبات بي جا مانع از اعتراف به حق و حقيقت مي شود. در اين فصل، برخي از اين حقايق روشن مي شود.
چون پيامبر وفات يافت، گروه اندکي که بزرگ ايشان علي(ع) بود، مشغول به کفن و دفن بدن مطهر او شدند. اين در حالي بود که جماعت بسياري در «سقيفه بني ساعده» جمع شده و مشغول انتخاب خليفه بودند. گويي اگر جنازه پيامبر روي زمين هم رها مي شد، برايشان مهم نبود. ابوبکر و عمر چون شنيدند در سقيفه بني ساعده، دنياپرستان براي رسيدن به مقام در حال مذاکره اند، به سرعت خود را به ايشان رساندند تا در امر رسيدن به خلافت، از ديگران عقب نمانند. پس از آن جريان کذايي که در کتب به تفصيل ذکر شده، ابوبکر به خلافت رسيد و اولين کسي که با او بيعت کرد، عمر بود و بيعتش به آن علت بود تا خلافت خود را پس از ابوبکر تثبيت کند. در اين بين، جماعتي از مهاجران و انصار مخالفت خود را با بيعت ابوبکر، با گردهمايي در خانه فاطمه و علي (ع)اعلام کردند. به همين دليل، عمر براي بيعت گرفتن از ايشان رو به خانه اهل بيت (ع)آورد و مرتکب آن عمل زشتي شد که همه خوانده ايم و مي دانيم. اما اهل سنت در اين زمينه چه گفته اند؟
در کتاب « الامامة و السياسة» و همچنين « زندگينامه عمر بن خطاب» عبدالرحمن احمد البکري- که اين نويسنده در مقدمه کتاب خود يادآور شده که تمام نوشته هاي کتابش را از منابع اهل سنت برداشت کرده است- ماجراي بيعت گرفتن از علي (ع)به طور کامل و اين چنين تعريف شده است:
«کيف کانت بيعة عليّ( کرّم الله وجهه) قال إبن قتيبه: و إن أبابکر( رض) تفقد قوماً تخلفوا عن بيعته عند عليّ( کرّم الله وجهه)، فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار علي. فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لاحرقنها
علي من فيها. فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه… .
فقالت: «نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله يقول: رضاء فاطمة من رضاي، و سخط فاطمة من سخطي، فمن أحب فاطمة إبنتي فقد احبني، و من ارضي فاطمة فقد ارضاني، و من اسخط فاطمة فقد اسخطني؟
قالا: نعم سمعناه من رسول الله.
قالت:
«فاني اُشهدالله و ملائکته انکما اسخطتماني و ما ارضيتماني، و لئن لقيت النبي لاشکونکما اليه»(9)؛
ابن قتيبه مي گويد: ابوبکر، عمر را به سوي گروهي فرستاد که از بيعت تخلف کرده و در خانه علي (ع)جمع شده بودند. پس عمر به خانه علي رسيد و ايشان را ندا داد تا خارج شوند و با ابوبکر بيعت کنند، وليکن هيچ يک خارج نشد. عمر مقداري هيزم طلبيد و گفت: به آن خدايي که جان عمر به دست اوست! يا خارج شويد يا خانه را با کساني که در آن هستند، به آتش مي کشم. به او گفته شد: آيا با حفص! در خانه، فاطمه هست. گفت: باشد( مهم نيست). بعد از اين حرف، همه بيعت کردند الا علي(ع). عمر به سوي ابوبکر بازگشت و به او گفت: آيا قصد نداري اين متخلف از بيعت را دستگير کني؟ پس ابوبکر به غلامش قنفذ گفت: به سوي علي(ع) برو و او را نزد من بياور. قنفذ نزد حضرت رفته، گفت: خليفه رسول خدا، تو را مي خواند. علي (ع)فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستيد. قنفذ بازگشته، کلام حضرت را به گوش ابوبکر رساند. ابوبکر گريه بسياري کرد( پس از آن، عمر چون شرايط را مناسب نديد) گفت: اين متخلف از بيعت را فرصت نده( و او را بازداشت کن). پس ابوبکر به قنفذ گفت: به سويش برو و به او بگو: خليفه رسول خدا، تو را مي خواند تا با او بيعت کني. چون قنفذ کلام ابوبکر را رسانيد، علي (ع)فرمود: سبحان الله آنچه را که شايسته آن نيستند، ادعا مي کنند.( چون حضرت نيامد) عمر همراه جماعتي به منزل فاطمه آمدند. وقتي فاطمه صداي اين جماعت را شنيد، با صداي بلند فرمود:« اي پدر، اي رسول خدا! بعد از تو ما از دست عمر و ابوبکر چه کشيديم؟» چون آن جماعت آن را شنيدند، برخي از آنها بازگشتند. پس عمر با گروهي ديگر، علي(ع) را براي بيعت نزد ابوبکر آوردند و به او گفتند: بيعت کن. فرمود: اگر بيعت نکنم، چه مي کنيد؟ گفتند: به خدا قسم! گردن تو را مي زنيم. فرمود: آيا بنده خدا و برادر رسول خدا را مي کشيد؟ عمر گفت: اما بنده خدا، آري ولي برادر رسول خدا، خير. و ابوبکر ساکت بود و حرفي نمي زد…( پس از مکالماتي) فاطمه فرمود: شما را به خدا قسم! آيا نشنيديد که رسول خدا
فرمود:« رضايت فاطمه، رضايت من و خشم او، خشم من است. هرکه فاطمه دخترم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که فاطمه را راضي کند، مرا راضي کرده و هرکه او را خشمگين کند، مرا خشمگين کرده؟»
گفتند: آري، همه را از رسول خدا شنيديم.
آن گاه فرمود:«من، خدا و ملائکه را شاهد مي گيرم که شما، مرا به خشم آورديد و راضي ام نکرديد. و چنانچه پيامبر(ص) را ملاقات کنم، از شما به او شکايت خواهم کرد.»
غير از آنچه ذکر شد، در ديگر منابع اهل سنت نيز گاهي با صراحت و گاهي با کنايه، اين داستان نقل شده است؛ از آن جمله موارد زير است:
در تاريخ يعقوبي آمده است:
«بلغ ابابکر و عمر، أن جماعة من المهاجرين و الانصار قد اجتمعوا مع علي بن ابي طالب في منزل فاطمه بنت رسول الله، فأتوا في جماعة حتي هجموا الدار، و خرج علي و معه السيف فلقيه عمر. فصارعه عمر فصرعه، و کسر سيفه، و دخلوا الدار فخرجت فاطمة فقالت:« والله لتخرجن أو لاکشفن شعري و لاعجن الي الله!» فخرجوا و خرج من کان في الدار و اقام القوم اياماً. ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع، و لم يبايع عليّ إلا بعد ستة اشهر و قيل اربعين يوماً؛(10) به ابوبکر و عمر خبر رسيد که جماعتي از مهاجران و انصار با علي بن ابي طالب در منزل فاطمه جمع شده اند. پس با جماعتي آمدند تا به خانه فاطمه هجوم برند. پس از تهديد، علي (ع)از خانه خارج شد و با او شمشيري بود. پس عمر، شمشير او را شکست و با همراهان خود داخل خانه وي شدند. سپس فاطمه خارج شده، فرمود:
«به خدا قسم! يا خارج مي شويد يا موهاي خود را مکشوف و به خداوند شکايت مي کنم.»
پس از خانه خارج شدند. بعد از آن، يکي پس از ديگري بيعت کردند، ولي علي (ع)تا شش ماه يا به قول ديگر، چهل روز بيعت نکرد.»
در تاريخ طبري نوشته شده:
«حدثنا ابن حميد، قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زياد بن کليب، قال: اتي عمر بن الخطاب منزل عليّ و فيه طلحه و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال: و الله لاحرقن عليکم او لتخرجن الي البيعه. فخرج عليه الزبير(11)؛ عمر به منزل علي(ع) آمد. طلحه و زبير و جماعتي از مهاجران در خانه او بودند. چون به در خانه رسيد، گفت: اين خانه را بر شما آتش مي زنم يا آنکه براي بيعت خارج شويد…».
ابوالفداء مي نويسد:
«ثم إن ابابکر بعث عمر بن الخطاب إلي عليّ و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة( رضي الله عنها)، فأقبل عمر بشيء من نار علي أن يضرم الدار، فلقيته فاطمه ( رضي الله عنها) و قالت:
« إلي أين يا ابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟»قال: نعم… فخرج عليّ حتي أتي ابابکر فبايعه. کذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل، و أسنده إلي ابن عبد ربه المغربي(12)؛ همچنين نقل شده است که ابوبکر، عمر را به سوي علي(ع) و کساني که با او بودند، فرستاد تا از خانه فاطمه خارج شوند و با او بيعت کنند. پس عمر با آتشي پيش آمد تا خانه حضرت را بسوزاند. فاطمه (عليها السلام)او را ملاقات کرده، فرمود: «کجا مي روي عمر! آيا مي خواهي خانه ما را آتش بزني؟»
گفت: آري… پس علي خارج شد و با ابوبکر بيعت کرد…».
با اين گزارش هاي تاريخي- که از منابع خود اهل سنت نقل شد- سؤال اين است که چگونه جايز است هتک حرمت خانه دختر پيامبر(ص)؟ آيا جسارت به حريم « بضعة الرسول» جايز است؟ آيا جايز است او را به آتش زدن خانه اش تهديد کرد؟ آيا از روايات وارد شده معلوم نمي شود که فاطمه از ابوبکر و عمر خشمگين بوده و با همين حال از دنيا رفته است؟ آيا…؟ علماي عامه بايد به اين سؤالات جواب دهند.
سه شاهد درباره نارضايتي فاطمه(عليها السلام)
غير از آنچه از نارضايتي فاطمه (عليها السلام)از ابوبکر و عمر درباره مسئله خلافت و بيعت گرفتن از اميرمؤمنان (ع)و هجوم به خانه حضرتش ذکر شد، مي توان به سه شاهد ديگر اشاره کرد.
شاهد اول: ابوبکر- براساس آنچه بزرگان اهل سنت به آن اشاره کرده اند- در لحظات آخر زندگاني اش از سه عمل خود پشيمان شد و ابراز ناراحتي مي کرد. يکي از آن سه عمل، حمله به خانه زهراي اطهر بود. دليل پشيماني اش هم به طور قطع نارضايتي فاطمه(عليها السلام) از او است؛ زيرا پس از آن عمل، حضرت هيچ گاه با او سخن نگفت تا از دنيا رخت بربست. ذهبي در تاريخ الاسلام مي گويد:
«قال ابوبکر:… اما إني لا آسي علي شيء الا علي ثلاث فعلتهن، و ثلاث لم أفعلهن، و ثلاث وددت أني سألت رسول الله(ص) عنهن: وددت أني لم أکن کشفت بيت فاطمة و أن أغلق علي الحرب، وددت أني يوم سقيفه بني ساعده کنت قذفت الامر في عنق عمر أو أبي عبيدة…(13)؛ ابوبکر در اواخر حيات خود مي گفت: تأسف مي خورم بر سه کار که بايد انجام مي دادم و سه کار که نبايد انجام مي دادم…( سه کاري
که انجام نمي دادم اين بود که ) کاش خانه فاطمه را باز نمي کردم و کاش روز سقيفه بني ساعده امر خلافت را به گردن عمر يا ابي عبيده نمي انداختم و خود امر وزارت را بر عهده مي گرفتم…».
شاهد دوم: ابوبکر بعد از پيامبر(ص)، فدک را- که ملک شخصي فاطمه زهرا (عليها السلام)و هديه خداوند براي آن حضرت بود- و بعضي از ميراث هاي ديگر پيامبر(ص) براي فاطمه (عليها السلام)را غصب و حضرت را از آنها منع کرد. طبق روايات بسياري که بخاري و ديگران نقل کرده اند، حضرت فاطمه (عليها السلام)به دنبال ابوبکر فرستاد و از او خواست فدک را به او بازگرداند، ولي ابوبکر چنين نکرد. عايشه مي گويد:
« فوجدت فاطمه علي ابي بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتي توفيت فلما توفيت دفنها زوجها عليّ ليلاً و لم يؤذن بها ابابکر و صلي عليها(14)؛ فاطمه در اين باره بر ابوبکر خشمگين و غضبناک شد و با او علناً قهر و قطع رابطه کرد و ديگر با او سخن نگفت تا آنکه از دنيا رفت. پس هنگامي که از دنيا رفت، شوهرش علي(ع) او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از آن مطلع نساخت و خود بر جنازه او نماز گزارد.»
بخاري در صحيح خود با عبارات ديگري، همين مطلب را به رشته تحرير درآورده است. عباراتي مثل « فغضبت فاطمة بنت رسول الله فهجرت ابابکر»(15) يا « فهجرته فاطمة فلم تکلمه»(16).
شاهد سوم: حضرت فاطمه(عليها السلام) وصيت کرد که او را شبانه غسل دهند و دفن کنند. زيرا نمي خواست ابوبکر و عمر بر جنازه اش حاضر شده، بر او نماز بخوانند. اين مطلب، امري است که اهل سنت به آن اعتراف کرده اند. قبر حضرت زهرا (عليها السلام)براي هميشه مخفي ماند و ائمه اطهار (ع)هيچ گاه آن را آشکار نساختند تا نشان دهند زهرا و علي (ع)، مظلوم و از آن دو خشمگين بودند. بنا به نص خود آنان، هرکه فاطمه از او خشمگين باشد، خدا و رسول از او خشمگين هستند و هرکه خدا و رسول از او خشمگين باشند، مأوايي جز دوزخ نخواهد داشت.»
ابن سعد در « طبقات» چنين مي گويد:
«علي بن حسين(ع) مي فرمايد: از ابن عباس پرسيدم: چه وقت فاطمه را دفن کرديد؟ گفت: هنگامي که پاره اي از شب گذشته بود. گفتم: پس چه کسي بر او نماز خواند؟ گفت علي(ع)».
ابن کثير دمشقي، مورخ بزرگ اهل سنت، به اين مطلب اعتراف کرده، مي گويد:« قول صحيح و درست همان است که در صحيح بخاري از عايشه نقل شده که … فاطمه شبانه دفن شد.»(17)
ابن کثير پس از اينکه جريان خشم فاطمه از ابوبکر را نقل کرده است، با کمال بي شرمي به توجيه خيانت خليفه اول پرداخته و ابوبکر را، انساني معصوم و فاطمه را، غيرمعصوم دانسته است. تمام سخن ابن کثير اين است که اگر فاطمه غضب کرد، اشتباه کرد و اگر ابوبکر، فاطمه را به خشم آورد، چون صاحب اختيار و هدايت شده از جانب خدا بود، گناهي متوجه او نيست. همچنين در مورد غضب علي(ع) مي گويد: دليل غضب او آن بود که مي گفت چرا ما را براي مشورت در امر خلافت خبر نکرديد، وگرنه مي دانست که ابوبکر نسبت به بقيه به خلافت سزاوارتر است.(18)
اين، روش يک عالم سني است که نشان مي دهد اسلام واقعي هنوز هم مظلوم است. اسلامي که اين جماعت نشان مي دهند، به طور قطع همان چيزي نيست که مطلوب رسول خدا بوده باشد. اينان « حق» را پنهان و « باطل» را آشکار مي کنند، با آنکه به يقين مي دانند که حق و باطل کدام است!
تناقض گويي يکي از عالمان اهل سنت
غزالي پس از مطالعه تاريخ فهميده است که عمر و ابوبکر براي دنياخواهي و رياست طلبي در سقيفه جمع شده بودند و خلافت را غصب کردند. او در کتاب « سرالعالمين» مي گويد:
«و اجمع الجماهير علي متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع و هو يقول:« من کنت مولاه فعلي مولاه» فقال عمر: بخّ بخّ يا اباالحسن لقد اصبحت مولاي و مولي کل مؤمن. فهذا تسليم و رضي و تحکيم ثم بعد هذا غلب الهوي تحب الرياسة … و « فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قليلاً» و لما مات رسول الله (ص)قال قبل وفاته:« ائتوا بدواة و بيضاء لأزيل لکم إشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدي.»
قال عمر: دعوا الرجل فإنه ليهجر، و قيل يهدر. فإذا بطل تعلقکم بتأويل النصوص فعدتم الي الاجماع: و هذا منصوص ايضا فإن العباس و أولاده و علياً و زوجته و أولاده لم يحضروا حلقة البيعة(19)؛ جمهور بر اين عقيده اتفاق دارند که متن حديث «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» در روز عيد غدير از زبان پيغمبر جاري شده است. پس از اتمام خطبه، عمر گفت:« بخ بخ يا اباالحسن لقد اصبحت مولاي و مولي کل مؤمن». اين حرف معنايي جز تسليم و رضا ندارد؛ ولي پس از آن، هواي نفس بر او غلبه کرد و به خاطر دوستي رياست، هرچه را گفته بود، پشت سر انداخت و همه را به بهاي اندک
فروخت. چون هنگام مرگ رسول خدا فرا رسيد، فرمود:« قلم و کاغذي بياوريد تا اشکال امر را از شما رفع کنم و مستحق خلافت پس از خود را ذکر نمايم.» عمر گفت: اين مرد را رها کنيد که هذيان مي گويد.
پس تعلق و اتکاي شما به نصوص باطل شد ( زيرا دلايل بالا، نصوص شما را باطل مي کند). برگرديم به اجماع( اگر مي گوييد اجماع دليل خلافت ابوبکر است، مي گويم): عباس و فرزندانش و علي و همسر و اولادش حاضر به بيعت نشدند( پس نمي توانيد بگوييد همه به خلافت او راضي بودند)… با اين حساب، دلايل شما مبني بر خلافت ابوبکر، باطل است.»
اکنون بعد از ذکر اين شواهد و ادله، نوبت به شما خواننده محترم رسيده است تا در اين مورد تصميم گيري کنيد و ديدگاه خود را درباره آنچه تاکنون دانسته ايد يا مي دانيد، اصلاح کنيد. اگر از برادران و خواهران اهل سنت هستيد، خدا را در نظر آوريد و به انصاف داوري کنيد و حق را پايمال نکنيد و از خداوند بخواهيد تا چشم شما را به نور خود روشن سازد، و اگر از برادران و خواهران شيعه هستيد، از اينکه مورد هدايت خداوند واقع شده ايد، او را سپاس بگوييد و هيچ گاه نعمت عظيم «ولايت» و « مودت خاندان وحي» را که خداوند به شما ارزاني داشته، فراموش نکنيد. به اميد پيروزي حق بر باطل.
پي نوشت ها :
1. المستدرک حاکم نيشابوري، ج11، ص 28.
2. همان، ص 36.
3. همان، ص 38.
4. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج3، ص 301.
5. الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، ج2، ص 112.
6. لسان الميزان، ابن حجر عسقلاني، ج2، ص 111.
7. تفسير ابن کثير، ج5، ص 495.
8. سنن ترمذي، ج12، ص 373.
9. الامامة و السياسة، ج1، ص 19 و عمر بن خطاب، عبدالرحمن احمد البکري، ص 87.
10. تاريخ يعقوبي، ج1، ص 155.
11. تاريخ طبري، ج2، ص 443.
12. المختصر في اخبار البشر، ابوالفداء، ج1، ص 107.
13. تاريخ الاسلام، ذهبي، ج1، ص 315.
14. صحيح بخاري، ج5، ص 82.
15. همان، ج4، ص 504.
16. همان، ج9، ص 551.
17. البدايه و النهايه، ابن کثير، ج6، ص 338.
18. السيرة النبويه، ابن کثير، ج4، ص 486.
19.سرالعالمين و کشف ما في الدارين، ابوحامد غزالي، ص 4.
منبع:نشريه فرهنگ کوثر، شماره 77.