هزار سال ترجمه قرآن به فارسي
ترجمه هاي قرآن از قديم ترين روزگاران، حتماً آشناست، و کار افزون و بيهوده است که يکي يکي بخواهيم ترجمه ها را معرفي کنيم؛ ولي با اين نگاه مي شود درباره آنها گفت و گو کرد، که بازگو کردن نام آنها گشايشي باشد در کاري که مي خواهيم انجام بدهيم باشد. اين مطلب را با ترجمه تفسير طبري، که قديم ترين ترجمه فارسي است، آغاز مي کنيم. پيش از اينکه به اين گفتار بپردازيم و از ترجمه تفسير طبري بگوييم،
هزار سال ترجمه قرآن به فارسي
نويسنده: *دکتر علي رواقي
ترجمه هاي قرآن از قديم ترين روزگاران، حتماً آشناست، و کار افزون و بيهوده است که يکي يکي بخواهيم ترجمه ها را معرفي کنيم؛ ولي با اين نگاه مي شود درباره آنها گفت و گو کرد، که بازگو کردن نام آنها گشايشي باشد در کاري که مي خواهيم انجام بدهيم باشد. اين مطلب را با ترجمه تفسير طبري، که قديم ترين ترجمه فارسي است، آغاز مي کنيم. پيش از اينکه به اين گفتار بپردازيم و از ترجمه تفسير طبري بگوييم، بايد اشاره کنم که ترجمه هاي قرآن هم در دانشگاه يتيم مانده اند و هم در حوزه؛ يعني نه در دانشگاه و نه در حوزه، به آن توجه نمي شود در حوزه شايد به اين دليل توجه نمي شد که متون را به زبان عربي مي خوانند يا ترجمه اي از قرآن را مي خوانند که به زبان فارسي نيست و براي آموختن عربي است. در دانشگاه هم، حتي در اين سال ها، جايي براي آن باز نشده است که اين البته جاي شگفتي است.
ترجمه تفسير طبري نخستين ترجمه قرآن است و در حقيقت تفسيري است که حکومت ساماني از روي زيرکي و هوشياري آن را درست کرد. به سبب اينکه اختلاف هاي فرقه اي ونحله هاي مختلف مذهبي را جمع کند و اين کار خيلي هوشيارانه بود. اين تفسير، تفسير روايي است، تفسير به راي نيست و اين خيلي مهم است؛ يعني دستگاه ساماني نخواست که بعد اجتماعي آن را کم رنگ و اختلاف را بين مردم افزون کند. آن هفت تني که در آغاز تفسير طبري از آنها روايت شده است همه از حوزه هاي گوناگون جغرافيايي اند که بيشتر متعلق به شمال شرق بودند، از اين رو زبان اين ترجمه به فارسي است. حالا بحث درباره ترجمه تفسير طبري نيست. اين را دوستان من مکرر در اين طرف و آن طرف و مجله هاي مختلف نوشته اند؛ ولي موضوع بحث ترجمه هاي قرآن داشته باشيم، متفاوت است. مترجمان اين حوزه که فرارودي يا ماوراء النهري بودند، زبانشان با زبان حوزه هاي ديگر متفاوت بود؛ يعني بهره آنها از قرن ها پيش از آمدن اسلام به ماوراء النهر که فتح بخارا، بين سال هاي 54 تا 94، زمان برد؛ تا اينکه بخارا تسليم شد و بخشي از ماوراء النهر که در اختيار حجاج بن يوسف بود به دست قطيبه فتح شد. در اين فاصله جنگ و گريز، گاه معابد را خراب و مسجد را ساختند، گاهي مسجد را خراب مي کردند و با همان خشت و آجر آن معبد مي ساختند ؛ تا قرار بر اين گرفت که ديگر حکومت آنجا ماندگار باشد. عده ي بسياري از چند قبيله عرب را آنجا اسکان دادند و بسياري، از بخاراييان، از شهر خارج شدند و خانه ها را به اعراب واگذار کردند و رفتند و آنجا نماندند.
اعراب آنجا ساکن شدند و طبعاً از آن پس ديگر هيچ کس در آن حوزه تقريباً جرئت گفتاري نداشت ؛ بنابراين، آمدن اعراب باعث شد که برخي از گويش هاي عرب به اينجا منتقل شود. از اين رو قبايل عرب از آنجا که آنها ريشه کن شده و آمده بودند؛ حال براي ما مشخص نيست، تاريخ روشن نمي کند که آنها از جزيره العرب آمده بودند يا از شام و حوزه آسياي صغير، اين را نمي دانيم ولي مي دانيم که قبايل مختلفي به آنجا آمدند. اين ترجمه در آنجا آغاز شد و به زبان فارسي، که آميخته بود از فارسي دري، يعني همين فارسي که ما امروزبه آن مي گوييم دري، نه فارسي که در افغانستان امروزي دري مي نامند، گونه اي از زبان پهلوي که زبان فارسي، که در افغانستان امروزي دري مي نامند، گونه اي از زبان پهلوي که زبان فارسي شد و زبان عربي و زبان هاي محلي هر حوزه که در ماواراء النهر طبعاً زبان سغدي زبان رايج بود. زيرا مي دانيم که از حدود سه تا چهار قرن قبل از آمدن اعراب به آنجا زيان سغدي، زبان ميانجي، تجاري و بازرگاني بين حوزه ماوراء النهر و چين بود. زبان سغدي يکي از زبان هاي ايراني است، ولي تفاوت هاي فراواني با زبان پهلوي دارد با زباني که در حوزه ايران معمول بود و زبان دري که يکي از گونه هاي گفتاري زبان پهلوي بود، تفاوت واژگاني آن بسيار زياد است. اکنون نمي خواهيم درباره واژگان آن بحث کنيم، بلکه در ترجمه قرآن اثر پذيري فراواني از زبان سغدي وجود داشت؛ بنابراين ترجمه تفسير طبري و ترجمه هايي ديگر در حوزه ماوراءالنهر انجام گرفت که آنها را فهرست وار نام خواهيم برد. اينها همه با ترجمه هايي که در حوزه هاي ديگر انجام گرفته، متفاوت بود. حالا شما ترجمه تفسير طبري را داريد، از نظر تاريخي بعد از آن تاج التراجم سوري آبادي تفسير ابوالفتح را داريم. بعد از آن هم، بازهم ماوراء النهري است تفسير ها، تفسيرهاي کلي بود که من نام بردم؛ ولي ازگر بخواهيم ترجمه هايي از قرآن که کامل نيست، چاپ شده و در دست داريم، بشمارم، زياد است. همچنان که چند فرهنگ نامه قرآني هم داريم. اين مجموعه خيلي دور از پژوهش مانده، يعني کاري با آن نداشته اند، در واقع ما آمديم براي اينکه ببينيم تاريخ زبان براي اينکه ببينيم تاريخ زبان کشور و ميهنمان چه بوده، مردم چگونه صحبت مي کردند، در حوزه هاي جغرافيايي آن به چه زباني صحبت مي شد، از اين ديدگاه به بررسي زبان فارسي در متون پرداختيم و بخش مهمي، يعني از نظر من مهم ترين بخش تحقيقات ما به سبب مردمي بودن قرآن در حوزه هاي مختلف و توجه مردم حوزه هاي مختلف به قرآن است. به همين سبب، مهم ترين متون ما متون قرآني شد و در مرحله دوم فرهنگ نامه قرآني و فرهنگ نامه هاي عربي به فارسي قرار گرفت.
مي دانيم که باز فرهنگ نامه عربي به فارسي هم بسيارند که متاسفانه همه آنها هم به چاپ نرسيده است. شايد تا به حال بيش از بيست فرهنگنامه عربي به فارسي چاپ نکرده باشيم. شکل گرفتن اين مجموعه زباني فقط براي اين نبود که مردم حوزه هاي مختلف زبانشان را حفظ کنند؛ در حقيقت يک حرکت و نهضتي بود براي ماندگاري زبان و فرهنگ ايراني و اين را قوياً مي گوييم، علت آن هم شاهنامه است و در حقيقت ادب مقاومت در حوزه هاي مختلف به صورت هاي گوناگون جلوه گرشد. مثلاً ترجمه قرآن قدس در حوزه سيستان، يکي از همين کارهايي است که در آن حوزه انجام شده که به آن خواهيم پرداخت؛ چون ما فعلاً در حوزه ماوراء النهر هستيم. پس تفسير طبري مربوط به حوزه ماوراءالنهر است، ترجمه هاي ديگر نيز همان طور که گفته شد عبارت است از نسخي که مربوط به ماوراء النهر است و بسيار قوي است؛ مستخلص لسان التنزيل که فرهنگ که فرهنگ نامه قرآني است، بازهم مربوط به همان حوزه است. اين چند کتاب که درباره ماوراء النهر نوشته شده وجود دارد، همچنين چندين و چند ترجمه قرآن که تا به حال اصلاً به چاپ نرسيده است که يک نمونه از آن را در دست چاپ داريم و دوستان نمونه چاپي آن را که در حال چاپ است، ديدند. اين يک ترجمه کامل ديگري از قرآن به گونه ماوراء النهر و حوزه زبان سغدي است که واژه هاي سغدي را در خود نگه داشتند، تصوير نمي شود که زبان سغدي مثلاً در قرآن ششم، به اين مقدار، کارايي داشته؛ ولي متون نشان مي دهد که زبان سغدي آنجا وجود دارد؛ از جمله در تفسير نسخي که بيان شد مشخص است که فرارودي است و داراي شمار زيادي واژه هاي سغدي است؛ يعني واژه هايي که مربوط به حوزه سغدي است.
اگر بخواهيم به شيوه هاي مختلفي مذهبي در تمامي ترجمه هاي قرآن بپردازيم کار خيلي سنگيني است. فقط در همين حد مي توانيم ترجمه هاي قرآن را معرفي کنيم و بعد از ارزش زباني و کاربردي آنها صحبت کنيم. پس ترجمه تفسير طبري، نسخي ديگر و چند فرهنگ قرآني را داريم.
ما از حوزه ماوراء النهر، فرهنگ مقدمه الادب را هم داريم، ولي آن فرهنگ لغت عرب به فارسي است. در آن زمان، مردم حوزه هاي گوناگون بعد از آمدن اعراب طبعاً مي خواستند از محتواي قرآن مطلع شوند و از مضمون، محتوا و مفهوم آن آگاه شوند. به اين جهت کوشش هاي فراواني در حوزه هاي گوناگون براي ترجمه هاي قرآن شد. قرآن قدس مربوط به حوزه سيستان است، سورآبادي مربوط به حوزه سورآباد است. در حقيقت از نيشابور تا هرات بگيريم، اين حوزه ها هر کدام، به زبان يا گويش و گونه محلي خودشان ترجمه اي کردند. اين ترجمه هاي محلي خودشان يک ساختار و يک شيوه ويژه داشتند؛ يعني مترجم نمي آمد براي هر کلمه قرآني، هر کلمه اي که شد به کار ببرد. در واقع با يک روشمندي بسيار ويژه اي پيش مي رفت. مترجم در برابر هر واژه قرآني يا هر ريشه کلمه عربي، يک واژه فارسي مي گذارد و بعد پيوندها و يا مشتقاتي از آن را در عربي مي گيرد و اگر در قرآن وجود دارد، برايش از همان کلمه فارسي واژه انتخاب مي کند. اين مسئله بسيار مهمي در ترجمه است که امروزه متاسفانه مترجمان ما خيلي به آن توجه نمي کنند. اگر دوستان دقت کرده باشند در حداقل، اين بيست و چند ترجمه اي که بعد از انقلاب داريم، اين امر رعايت نشده است. کلمه «حفظ» را مثال مي زنم: ترجمه اي که در حوزه هرات بود مصدر حفظ «گوشيدن» بود. «گوشيدن» يعني «حفظ کردن» بنابراين «حافظ» مي شد «گوشبان»، همين طور از اين مصدر اشتقاق ساخته است. اين را مخصوصاً مثال زدم که بگويم در بيتي حافظ هم گفت:«من اگر نيکم اگر بد تو برو خو را گوش» نه، «خود را باش»؛ چون در روزهاي قديم«خود را گوشيدن» يعني«محافظت کردن» پس گوشيدني که شناخته شده است، در دوره هاي بعد هم ماندگار شده است. از اين دست در متون زياد است. مولانا هم دارد، جاهاي ديگر هم هست ؛ ولي اين «گوشباني» مي شود«حفاظت»؛ بنابراين اين کلمه در برابر آن ريشه که قرار گرفت در سراسر قرآن حرکت مي کند.
مثال ديگري که زدم «اطراف» است. در حوزه ماوراء النهري براي اين کلمه چند واژه وجود دارد، در واقع براي آن دو- سه کاربرد دارد؛ ولي در حوزه هاي ديگر بازهم متفاوت است؛ يعني فقط فارسي زبانان حوزه هاي گوناگون ما برابر هاي متفاوتي براي قرآن داشتند که اگر، بتوانيم آنها را در يک کتاب، ان شاء الله، فراهم کنيم، به گمانم دست کم چند هزار واژه به زبان فارسي به موجودي و ذخيره گنجينه زبان فارسي افزوده ايم. همچنين واژه هاي قرآني و در عين حال محتوا و مفهوم هزار سال ترجمه قرآن را هم براي دوستاني که علاقمند به خوانش قرآن هستند، روشن کرده ايم. شايد ما در ترجمه قرآن واژه کاربردي در تفسير طبري را به کار نگيريم،ولي مفهوم و مضمون آن را مي توانيم به کار ببريد؛ مثلا اگر به کار برده «اعوذ» اين نمي شود يک «اندقسم» چون واژه را نمي شناسيم براي اينکه سغدي است. ولي مي توانيم بگوييم «پناه مي برم» يا «پناه مي گيريم». اين درست برابر است با «اندغس» و «اندغس» از کلمه سغدي که وقتي به فارسي رسيده، شده«اندغيسيدن» يعني «اطراف». اگر ما براي معاني قرآني بخواهيم ترجمه امروزي بگذاريم، ديگر نمي توانيم در برابر همه معادل قرآن قديم، ترجمه هاي قديم را بگذاريم ما نمي توانيم بگوييم «سي رو پرخوردن» يا «کسي که از ناز و نعمت زياد بهره مند شده باشد. » اين نکته را هم بگويم، جزء طبقات قرآن به اين مضمون کاري نشده است، من نديدم که طبقات قرآن را برحسب «مطرفين»، «خاسرين» يا «مستکبرين» و. .. طبقه بندي کرده باشند. اينکه«مطرفين» کدام طبقه خطاب شده اند، جامعه شناسي آن روز اجتماع آنجا را نشان مي دهد. به هر صورت مشخص است که اين خطاب با چه کسي بوده است. يا سير و پرخوردن و سير برآمدن؛ يعني از بسياري ناز و نعمت شادخوار شدن يا خوش باشي تمام داشتن است.
اکنون، به زبان امروز، اين کلمات را مي گوييم؛ ولي آن وقت اينها را نمي گفتند. برايش مثال مي زدند:«راي مست شدند. » «راي مست» يعني کسي که به انديشه خودش مست است؛ يعني همان سرمست که امروز استفاده مي شود. اين «سرمست» تقريبا مثل همان «راي مست» است چون مثل مغز است. براي اين سرمستي و راي مستي، مصدر گذاشتند.
يک عده، در بعضي از ترجمه هاي قرآن مصدر «فينيدن» بعضي ها« دنيدن» بعضي ها «خرامش و دنيدن » و برخي «گرزايدن» را گذاشتند. همه اينها در حقيت آن بار معنايي خوش باشي و خوش خواري و بسيار نعمت زدگي را دارد. اينها براي ما شناخته شده نيست؛ ولي از مفهوم واژه هاي فارسي و قرآني مجموعا مي توانيم به زبان، يعني به ترجمه هاي قرآن امروز، کمک کنيم.
ما بايد اين هزار سال ترجمه قرآن را در يک جا متمرکز کنيم. همان طور که اشاره کردم، شانزده ترجمه کامل قرآن و حدود بيست ترجمه ناقص وجود دارد و مشغول نوشتن فرهنگ هستند و مواد آن هم آماده است.
مي دانيم که جاهاي ديگري، مثلا صد دستگاه ديگر هم، مشغول کار قرآني است، ولي به کار قرآني پرداخته نمي شود؛ يعني به ترجمه هاي قرآن پرداخته نمي شود. خاطرتان هست که درباره ترجمه هاي قديم قرآن و هزار سال ترجمه قرآن، از اين ديد، کاري شده باشد. اگر باشد من حاضرم که يادداشت هايم را بدهم که دست کم آنها دنبال کنند؛ چون ظاهراً از طريق ما دنبال نمي شود و ما نمي توانيم کاري انجام دهيم. گله من به اين دليل است که اين کار يک نياز ملي- اسلامي است، بايد اين کار انجام شود چون کار، ايراني- اسلامي است، يعني هم فرهنگ ايراني در آن است هم اسلامي. بايد وجوده کاربردي زبان فارسي و هزار سال زبان فارسي در ترجمه ها و تفسير هاي قرآن روشن شود. اين فقط يک حوزه ماوراء النهر بود.
حوزه سيستان:حوزه سيستان متفاوت است، اصلا يک داستان و حکايت جداگانه اي دارد. براي اينکه ما مي دانيم در حوزه سيستان آتشکده کردکوي بوده است. اين آتشکده در آنجا زيارتگاه بوده است. بسياري از زردتشتيان آنجا بوده اند و طبعاً زردتشتياني که آنجا ساکن بودند، نمي خواستند که ربانشان از بين برود. براي ماندگاري زبان پهلوي در آنجا با گشتن خط فارسي آمدند و سنت پازند را دنبال کردند؛ يعني اين قرآن قدس که در حوزه سيستان انجام گرفته دنباله اين انديشه و مبارزه سياسي بوده که به دستگاه حکومت، از دوره يعقوب به بعد، انجام مي شود. ما مي دانيم که بعد از جنگ نهروان (به تصوير بنده) سيستانيان و مردمان سيستان، که زردشتي بودند. خوارج را به طرف خود جذب کردند. چون اينها رانده شده بودند، پولي هم نداشتند، تحقيقاً روشن است که از نظر مادي تامين نبودند. زردشتيان جذبشان کردند به حوزه سيستان که اين عده را در مقابل حکومت وقت تجهيز کنند. امکانات را به آنها دادند ( ما در حوزه سيستان پژوهش کرديم که به عنوان مقدمه دوم بر قرآن قدس، ان شاء الله، خواهم آورد. ) اين عده را مرتب پروبال دادند و درآن حوزه نگه داشتند.
ما هر چند سال يک بار آنجا خارجي را مي بينيم تا برسيم به حمزه آذرک خارجي که در حوزه سيستان فعال مي شود و عليه حکومت مرکزي اسلام قيام مي کند. آنها پشتيباني مي کردند. ما حتي ماخذ و سند آن را پيدا کرديم. ايرانياني که خواستند به دين اسلام بيايند در ايران، دو دسته شدند. عده اي پذيرفتند که خراج گزار باشند و به اصطلاح جزيه بدهند يا عده اي نپذيرفتند. آنها که پذيرفتند اين کار را بکنند ماندگار شدند و بعد نشاني هم به نام ديار يا پارچه اي بر شانه مي زدند که مشخص شود خارج از دين هستند چونان که خواسته بودند؛ ولي عده اي که نخواستند، از سه راه از ايران خارج شدند: يکي از راه شمال شرق يکي از راه دريا، يکي هم راه سيستان به هندوستان رفتند. آن عده زيادي که رفتند به هندوستان براي عده اي که در سيستان بودن پول مي فرستادند که بتوانند کساني را که مي خواهند عليه حکومت فعال شوند، نگه دارند. ملاحظه بفرماييد اين يک مسئله مهم است. اين کار در آن منطقه انجام شد و اين ترجمه قرآني که درباره اش صحبت مي کنيم، ترجمه قرآني است که در سيستان انجام گرفته است. از نظر زماني ما نمي دانيم که اين ترجمه در چند سالي انجام شده است. برخي اين تغييراتي که در ترجمه قرآن است با تفاوت اي زباني که دارد و با ترجمه هاي ديگر مربوط به قرن سوم و چهارم مي دانند. اصل ترجمه را که مي گوييم شايد پازند باشد. شايد هم اين ترجمه در قرن پنجم و ششم انجام رفته باشد؟ ولي زباني دنباله زبان پهلوي است؛ يعني دقيقاًً زبان پهلوي را در ترجمه قرآن داريم. مثلاً براي کلمه «انذار» همه جا اين کلمه پهلوي را «پدست» به کار مي برد و دقيقاًً مصدر «پدستيدن» و «پدستيدن» به معني انذار و ترساندن است.
جدا از اينکه معني شرک هم مي دهد، معني نذر را هم دارد. پدستان در تمام ترجمه قرآن قدس، هر جا منظر منظر باشد يا پدست بردار است يا پدست بر است. مي خواهيم بگويم خود اين کلمه ماندگار شده و شايد سي، چهل بار در ترجمه قرآن آمده باشد. همان طور که گفتيم زردتشياني که از اين سه راه رفته بودند به هندوستان کمک کردند به زردشتيان که در حوزه سيستان بودند تا بتوانند کرکوي و پشتيبانان کرکوي را زنده نگه دارند؛ دوستان عزيزي که با پهلوي آشنا هستند مي دانند، در نزد موبدان سنت شفاهي بيشتر بود تا سنت کتبي، اما آنها تصميم گرفتند قرآن را ترجمه کنند. حال اين مترجم چه کسي بود، ما نمي دانيم. فقط مي دانيم که اين کار در حوزه سيستان انجام شده و يکي از گونه هاي زباني يا گويش هاي کاربردي در آنجا اين بوده است. سئوال اين است: به چه دليل؟ ما ترجمه قرآن را داريم، کتاب هاي ديگر از حوزه سيستان داريم، از جمله تاريخ سيستان مهذب الاسماو احياء الملوک، که هيچ کدام از آنها از نظر زباني قرآن مقدس نزديک نيست؛ بنابراين، مي شود حدوداً تشخيص داد که در حوزه سيستان بسياري از زردشتيان به دين اسلام باور داشتند و مي خواستند قرآن را بخوانند؛ بنابراين خواستند که قرآن را برايشان ترجمه کنند و نمي توان ترديد کردآن کسي که قرآن را ترجمه کرده است آگاهي بسياري از زبان عربي داشته است. دوستاني که اهل فن هستند مي دانند که براي امثال مستبصرين را «بينا» يا «بينايان» ترجمه نمي کنند، بلکه مي نويسند «بينا پندارشتاران»: يعني کساني که گمان مي بردند بينا هستند. اين دقت هاي عجيب و غريب در برابر گذاري، حيرت آور است! اينکه مي گويم در ترجمه بايد از اين هزار سال استفاده کرد، به سبب تفاوت هايي است که ميان اين کاربردهاست که حتماً بايد در آن فرهنگ به آنها توجه شود.
ما حدود بيست ترجمه کنار هم گذاشتيم، همه «بينايان» ترجمه کرده بودند؛ اما در اين ترجمه فقط «بينا پنداشتاران» آمده است. در بسياري کلمات ديگر هم همين طور است- البته چون قرآن قدس را خودم چاپ کرده ام نمي خواهم اين را بگويم مي خواهم از نظر تفاوت زباني که آنجا بوده صحبت کنم. پس بنابراين، اين ترجمه با تاريخ سيستان تفاوت دارد، مهذب الاسما يک گونه متفاوت است؛ قرآن قدس هم يک گويش متفاوتي از زبان پهلوي است که به خط فارسي در حوزه سيستان مکتوب شده است. اين حوزه ديگري بود که از نظر لغوي به کلي با حوزه هاي ديگر تفاوت داشت. ما در زبان فارسي بعد از اسلام مشترکات واژگاني در حوزه هاي گوناگون داريم، ناصر خسرو در سفرنامه اش مي گويد:«وقتي که من به تبريز رسيدم با شاعري برخورد کردم قطران نام که زبان فارسي نکو نمي دانست». در حالي که ما قصايد قرص و محکمي از قطران نام که زبان فارسي که ناصر خسرو مي گويد کدام زبان است؟ زباني است که خودش آموخت. زباني است که متاثر از زبان سغدي، بلخي و بدخشي بوده است؛ آن زبان ميان حوزه ها براي خودشان روشن بوده است؛ حتي اسدي توسي هم به اين نکته اشاره مي کند که شعراي حوزه آذربايجان، فارسي نمي دانند. اين را همو در نسخه مردم چاپ اقبال از لغت فرس متذکر مي شود. مقصود اين است که اين نکته تفاوت هاي زباني حوزها را نشان مي دهد و اين دومين گونه ماست.
سومين ترجمه قرآني تاج الترجمه است. زبان تاج الترجمه، زباني است نزديک به زبان معيار؛ چون فارسي در کنار گويش ها و گونه هايي که داشته يک زبان معيار، مانند امروز، داشته است. ما يک معيار داريم و يک زباني ادبي يا نوشتاري. زبان ادبي امروز ما همين است. در واقع، از قديم هم همين طور بوده است. شما در شعر رودکي در آن دو قصيده معروفش:« مرا بسود و فروريخت هر چند دندان بود» يا «مادر مي را بکرد بايد قربان» واژه محلي نمي بينيد، چون رودکي مي خواهد اين قصايد را به امير سيستان وصل کند و امير سيستان هم که فارسي ماوراء النهري و سغدي نمي داند؛ بنابراين به زبان معيار شعر را مي گويد. ولي در روايت کليله و دمنه که نگاه مي کنيم رودکي واژه هاي محلي بسياري به کار مي برد، گويشي را به کار مي برد که سغدي است. من، در کتاب زبان فرارودي، به حدود پنجاه، شصت مورد از لغات سغدي که در شعر رودکي آمده- و در هيچ جا هم ننوشته اند که اينها سغدي بوده اند- اشاره کرده ام؛ چرا که خوانش آن هم دشوار بوده است. غير از اين حوزه، حوزه سور آباد نيز هست که ما از آن تفسير ابوبکر عتيق سورآبادي را داريم که اين تفسير هم زباني متفاوت دارد؛ اما نزديک است به زباني بين کشف الاسرار مي گويد که من آن را از قرآن خواجه گرفتم و بسطش دادم. چون بحث شريعت و طريقت در تفسير کشف الاسرار قوياً به ميان کشيده مي شود. براي مثال در مرکز، جنگ شريعت و طريقت است؛ يعني اوج جنگ در برخوردها و تعارض ها در مرکز وجو د دارد؛ مثل کتاب شيخ عبدالجليل قزويني که در آن اوج برخوردها و آويز و ستيزه هايي است که از نظر نحله هاي مذهبي قابل بررسي است. او درآن دوره، اين جريان را مطرح مي کند و خيلي هم از اين ديدگاه تفسير کشف الاسرار جالب تر است. زبان سورآبادي چيزي است. نزديک به آنچه خواجه عبدالله نوشته و آنچه در کشف الاسرار آمده است. بنابراين ما حدس زديم که اين زبان مي تواند محدوده اي در حوزه هرات داشته باشد. که آن هم از نظر واژگان قوي، بسيار غني و بسيار پر بار است؛ تفاوت هاي واژگاني اين حوزه با تمام ترجمه هاي قرآن بسيار زياد است. اين حوزه سوم بود که من کوتاه گفتم.
حوزه بعد حوزه مرکز است. کشف الاسرار و بخشي از تفسير کهن مربوط به حوزه چهارم مي شود و حوزه پنجم ما حوزه مرکز است که تفسير ابوالفتح رازي مربوط به آنجاست و در اين تفسير با اينکه شيخ توجه به فارسي نويسي براي همه داشته، ولي از کاربرد واژه هاي حوزه اي دور نبوده است؛ بسياري از واژه هاي محلي در ترجمه ابوالفتح رازي است که در هر سه چاپي که اکنون از وي وجود دارد نيز کاربرد دارد؛ چه چاپ مرحوم شعراني، چه چاپ قديمي که مرحوم قزويني آغاز کردند و چه چايي که آستان قدس انجام (آقاي دکتر ياحقي و ديگران) در اين سه چاپ تمام آن واژه ها را مي بينيم با تفاوت هاي اندک که در واژه هاست و آن واژه ها در متون ديگري از حوزه مرکز نيز هست. مثل کتاب نقض، کتاب شرح پارسي، ترک دانا کتاب هاي ديگر. همه اين واژه ها در متون ديگر نيز آمده است.
من پيش تر درباره گونه معيار صحبت کردم؛ براي دوستاني که دانشجوي ادبيات هستند و بودند مي گويم که بر پايه شناخت حوزه ها، گونه شناسي زبان فارسي را پايه گذاشتيم؛ يعني يک تاريخ زبان فارسي جديد و يک سبک شناسي جديد. داشته هاي زبان فارسي آن قدر زياد بوده است که مي شود بر اساس آن دستور تاريخي زبان فارسي و سبک شناسي را تغيير داد. چون ما با به حال کتاب سبک شناسي هم نداشته ايم. سبک شناسي استاد بهار مجموعه يادداشت هاي پراکنده ايشان درباره متون بوده است. اين چيزي است که دکتر مهرداد بهار، دوست نازنين من، هميشه مي گفتند. نه اينکه ايشان بخواهند آن را جزو کتاب هاي سبک شناسي امروز به کار بگيرند. بنابراين، جايگاه آن يادداشت ها هم مشخص است در آن نکته هاي سبک شناسي هم هست؛ ولي صرفاً باديد سبک شناسانه امروز نيست.
ما نمي توانيم فقط باشناخت ترجمه هاي قرآن و فرهنگ نامه هاي قرآني عربي به فارسي راه تازه اي را در شناخت متون فارسي پيدا کنيم . بسياري از متون فارسي مثل تاريخ بيهقي يا شاهنامه زبان معيار داشته اند. يعني واژه محلي در آن به کار نرفته و متفاوت است با زباني که در فرارود کاربرد داشته است.
اين سه شاعري که نام بردم و هر سه توسي هستند شايد توجه کرده باشند که اگر مضمون حماسه ملي به زبان ملي يا فارسي نوشتاري تاليف شود، براي همه مردم بهتر است؛ يعني همه مردم آن را درک مي کنند. ولي در حوزهاي ديگر کتاب هاي زيادي است که بهره مندي و بهروه وري زيادي از گويش هاي محلي خود داشته اند. اگر بخواهيم بعد از ابوالفتح باز نسفي را بگوييم مي بينيم تفسير نسفي در قرن ششم چقدر متاثر از واژه هاي سغدي است که هنوز در گويش يغنابي زرفشان در تاجيکستان، البته با تغييرات آوايي به نسبت زياد کاربرد دارد. يعني اگر مجموعه اينها در فرهنگ فارسي جمع شود، در حقيقت براي فرهنگ فارسي يک ذخيره و اندوخته و سرمايه بزرگي است.
دوستاني که با کتاب هاي لغت آشنا هستند که تا به حال هيچ کدام از فرهنگ هاي فارسي ميانه براي برابرهاي قرآني و نه براي واژه هاي قرآني مجموعه اي نداشته است. هيچ کدام مجموعه واژه هاي قرآني را در خود ندارند و هيچ يک هم برابرهاي قرآني را ندارند. روشن کردن اين نکته هم خيلي ساده است. براي اينکه حجم فرهنگ نامه قرآني که ما مي خواهيم تعريف کنيم حدود ده مجلد مي شود؛ بنابراين از حجم لغت نامه دهخدا بيشتر است. لغت نامه دهخدايي که به دور از دايره المعارف گونه نويسي و اعلام آن باشد. در قطع رحلي آن پنج جلد است.
ولي اين فرهنگ قرآني در قطع رحلي بيش از ده جلد خواهد شد.
فرهنگ نامه هاي ديگري هم که نوشته شده، مثل فرهنگ معين چهار مجلد است که قطع آن هم، حتي قطع وزيري نيست.
فرهنگ سخن هم هشت مجلد است و آن نيز همه داشته هاي متون فارسي و قرآن را ندارند؛ بنابراين نياز است که براي متون قرآني است با برابرهاي دقيق آن، هم براي مترجمان قرآن، هم براي قرآن پژوهان و هم براي کساني که مي خواهند به فرهنگ فارسي مراجعه کنند و واژه هاي ناشناخته قرآني را که در متون آمده ببينند، ضرورت دارد.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 14و15
ترجمه تفسير طبري نخستين ترجمه قرآن است و در حقيقت تفسيري است که حکومت ساماني از روي زيرکي و هوشياري آن را درست کرد. به سبب اينکه اختلاف هاي فرقه اي ونحله هاي مختلف مذهبي را جمع کند و اين کار خيلي هوشيارانه بود. اين تفسير، تفسير روايي است، تفسير به راي نيست و اين خيلي مهم است؛ يعني دستگاه ساماني نخواست که بعد اجتماعي آن را کم رنگ و اختلاف را بين مردم افزون کند. آن هفت تني که در آغاز تفسير طبري از آنها روايت شده است همه از حوزه هاي گوناگون جغرافيايي اند که بيشتر متعلق به شمال شرق بودند، از اين رو زبان اين ترجمه به فارسي است. حالا بحث درباره ترجمه تفسير طبري نيست. اين را دوستان من مکرر در اين طرف و آن طرف و مجله هاي مختلف نوشته اند؛ ولي موضوع بحث ترجمه هاي قرآن داشته باشيم، متفاوت است. مترجمان اين حوزه که فرارودي يا ماوراء النهري بودند، زبانشان با زبان حوزه هاي ديگر متفاوت بود؛ يعني بهره آنها از قرن ها پيش از آمدن اسلام به ماوراء النهر که فتح بخارا، بين سال هاي 54 تا 94، زمان برد؛ تا اينکه بخارا تسليم شد و بخشي از ماوراء النهر که در اختيار حجاج بن يوسف بود به دست قطيبه فتح شد. در اين فاصله جنگ و گريز، گاه معابد را خراب و مسجد را ساختند، گاهي مسجد را خراب مي کردند و با همان خشت و آجر آن معبد مي ساختند ؛ تا قرار بر اين گرفت که ديگر حکومت آنجا ماندگار باشد. عده ي بسياري از چند قبيله عرب را آنجا اسکان دادند و بسياري، از بخاراييان، از شهر خارج شدند و خانه ها را به اعراب واگذار کردند و رفتند و آنجا نماندند.
اعراب آنجا ساکن شدند و طبعاً از آن پس ديگر هيچ کس در آن حوزه تقريباً جرئت گفتاري نداشت ؛ بنابراين، آمدن اعراب باعث شد که برخي از گويش هاي عرب به اينجا منتقل شود. از اين رو قبايل عرب از آنجا که آنها ريشه کن شده و آمده بودند؛ حال براي ما مشخص نيست، تاريخ روشن نمي کند که آنها از جزيره العرب آمده بودند يا از شام و حوزه آسياي صغير، اين را نمي دانيم ولي مي دانيم که قبايل مختلفي به آنجا آمدند. اين ترجمه در آنجا آغاز شد و به زبان فارسي، که آميخته بود از فارسي دري، يعني همين فارسي که ما امروزبه آن مي گوييم دري، نه فارسي که در افغانستان امروزي دري مي نامند، گونه اي از زبان پهلوي که زبان فارسي، که در افغانستان امروزي دري مي نامند، گونه اي از زبان پهلوي که زبان فارسي شد و زبان عربي و زبان هاي محلي هر حوزه که در ماواراء النهر طبعاً زبان سغدي زبان رايج بود. زيرا مي دانيم که از حدود سه تا چهار قرن قبل از آمدن اعراب به آنجا زيان سغدي، زبان ميانجي، تجاري و بازرگاني بين حوزه ماوراء النهر و چين بود. زبان سغدي يکي از زبان هاي ايراني است، ولي تفاوت هاي فراواني با زبان پهلوي دارد با زباني که در حوزه ايران معمول بود و زبان دري که يکي از گونه هاي گفتاري زبان پهلوي بود، تفاوت واژگاني آن بسيار زياد است. اکنون نمي خواهيم درباره واژگان آن بحث کنيم، بلکه در ترجمه قرآن اثر پذيري فراواني از زبان سغدي وجود داشت؛ بنابراين ترجمه تفسير طبري و ترجمه هايي ديگر در حوزه ماوراءالنهر انجام گرفت که آنها را فهرست وار نام خواهيم برد. اينها همه با ترجمه هايي که در حوزه هاي ديگر انجام گرفته، متفاوت بود. حالا شما ترجمه تفسير طبري را داريد، از نظر تاريخي بعد از آن تاج التراجم سوري آبادي تفسير ابوالفتح را داريم. بعد از آن هم، بازهم ماوراء النهري است تفسير ها، تفسيرهاي کلي بود که من نام بردم؛ ولي ازگر بخواهيم ترجمه هايي از قرآن که کامل نيست، چاپ شده و در دست داريم، بشمارم، زياد است. همچنان که چند فرهنگ نامه قرآني هم داريم. اين مجموعه خيلي دور از پژوهش مانده، يعني کاري با آن نداشته اند، در واقع ما آمديم براي اينکه ببينيم تاريخ زبان براي اينکه ببينيم تاريخ زبان کشور و ميهنمان چه بوده، مردم چگونه صحبت مي کردند، در حوزه هاي جغرافيايي آن به چه زباني صحبت مي شد، از اين ديدگاه به بررسي زبان فارسي در متون پرداختيم و بخش مهمي، يعني از نظر من مهم ترين بخش تحقيقات ما به سبب مردمي بودن قرآن در حوزه هاي مختلف و توجه مردم حوزه هاي مختلف به قرآن است. به همين سبب، مهم ترين متون ما متون قرآني شد و در مرحله دوم فرهنگ نامه قرآني و فرهنگ نامه هاي عربي به فارسي قرار گرفت.
مي دانيم که باز فرهنگ نامه عربي به فارسي هم بسيارند که متاسفانه همه آنها هم به چاپ نرسيده است. شايد تا به حال بيش از بيست فرهنگنامه عربي به فارسي چاپ نکرده باشيم. شکل گرفتن اين مجموعه زباني فقط براي اين نبود که مردم حوزه هاي مختلف زبانشان را حفظ کنند؛ در حقيقت يک حرکت و نهضتي بود براي ماندگاري زبان و فرهنگ ايراني و اين را قوياً مي گوييم، علت آن هم شاهنامه است و در حقيقت ادب مقاومت در حوزه هاي مختلف به صورت هاي گوناگون جلوه گرشد. مثلاً ترجمه قرآن قدس در حوزه سيستان، يکي از همين کارهايي است که در آن حوزه انجام شده که به آن خواهيم پرداخت؛ چون ما فعلاً در حوزه ماوراء النهر هستيم. پس تفسير طبري مربوط به حوزه ماوراءالنهر است، ترجمه هاي ديگر نيز همان طور که گفته شد عبارت است از نسخي که مربوط به ماوراء النهر است و بسيار قوي است؛ مستخلص لسان التنزيل که فرهنگ که فرهنگ نامه قرآني است، بازهم مربوط به همان حوزه است. اين چند کتاب که درباره ماوراء النهر نوشته شده وجود دارد، همچنين چندين و چند ترجمه قرآن که تا به حال اصلاً به چاپ نرسيده است که يک نمونه از آن را در دست چاپ داريم و دوستان نمونه چاپي آن را که در حال چاپ است، ديدند. اين يک ترجمه کامل ديگري از قرآن به گونه ماوراء النهر و حوزه زبان سغدي است که واژه هاي سغدي را در خود نگه داشتند، تصوير نمي شود که زبان سغدي مثلاً در قرآن ششم، به اين مقدار، کارايي داشته؛ ولي متون نشان مي دهد که زبان سغدي آنجا وجود دارد؛ از جمله در تفسير نسخي که بيان شد مشخص است که فرارودي است و داراي شمار زيادي واژه هاي سغدي است؛ يعني واژه هايي که مربوط به حوزه سغدي است.
اگر بخواهيم به شيوه هاي مختلفي مذهبي در تمامي ترجمه هاي قرآن بپردازيم کار خيلي سنگيني است. فقط در همين حد مي توانيم ترجمه هاي قرآن را معرفي کنيم و بعد از ارزش زباني و کاربردي آنها صحبت کنيم. پس ترجمه تفسير طبري، نسخي ديگر و چند فرهنگ قرآني را داريم.
ما از حوزه ماوراء النهر، فرهنگ مقدمه الادب را هم داريم، ولي آن فرهنگ لغت عرب به فارسي است. در آن زمان، مردم حوزه هاي گوناگون بعد از آمدن اعراب طبعاً مي خواستند از محتواي قرآن مطلع شوند و از مضمون، محتوا و مفهوم آن آگاه شوند. به اين جهت کوشش هاي فراواني در حوزه هاي گوناگون براي ترجمه هاي قرآن شد. قرآن قدس مربوط به حوزه سيستان است، سورآبادي مربوط به حوزه سورآباد است. در حقيقت از نيشابور تا هرات بگيريم، اين حوزه ها هر کدام، به زبان يا گويش و گونه محلي خودشان ترجمه اي کردند. اين ترجمه هاي محلي خودشان يک ساختار و يک شيوه ويژه داشتند؛ يعني مترجم نمي آمد براي هر کلمه قرآني، هر کلمه اي که شد به کار ببرد. در واقع با يک روشمندي بسيار ويژه اي پيش مي رفت. مترجم در برابر هر واژه قرآني يا هر ريشه کلمه عربي، يک واژه فارسي مي گذارد و بعد پيوندها و يا مشتقاتي از آن را در عربي مي گيرد و اگر در قرآن وجود دارد، برايش از همان کلمه فارسي واژه انتخاب مي کند. اين مسئله بسيار مهمي در ترجمه است که امروزه متاسفانه مترجمان ما خيلي به آن توجه نمي کنند. اگر دوستان دقت کرده باشند در حداقل، اين بيست و چند ترجمه اي که بعد از انقلاب داريم، اين امر رعايت نشده است. کلمه «حفظ» را مثال مي زنم: ترجمه اي که در حوزه هرات بود مصدر حفظ «گوشيدن» بود. «گوشيدن» يعني «حفظ کردن» بنابراين «حافظ» مي شد «گوشبان»، همين طور از اين مصدر اشتقاق ساخته است. اين را مخصوصاً مثال زدم که بگويم در بيتي حافظ هم گفت:«من اگر نيکم اگر بد تو برو خو را گوش» نه، «خود را باش»؛ چون در روزهاي قديم«خود را گوشيدن» يعني«محافظت کردن» پس گوشيدني که شناخته شده است، در دوره هاي بعد هم ماندگار شده است. از اين دست در متون زياد است. مولانا هم دارد، جاهاي ديگر هم هست ؛ ولي اين «گوشباني» مي شود«حفاظت»؛ بنابراين اين کلمه در برابر آن ريشه که قرار گرفت در سراسر قرآن حرکت مي کند.
مثال ديگري که زدم «اطراف» است. در حوزه ماوراء النهري براي اين کلمه چند واژه وجود دارد، در واقع براي آن دو- سه کاربرد دارد؛ ولي در حوزه هاي ديگر بازهم متفاوت است؛ يعني فقط فارسي زبانان حوزه هاي گوناگون ما برابر هاي متفاوتي براي قرآن داشتند که اگر، بتوانيم آنها را در يک کتاب، ان شاء الله، فراهم کنيم، به گمانم دست کم چند هزار واژه به زبان فارسي به موجودي و ذخيره گنجينه زبان فارسي افزوده ايم. همچنين واژه هاي قرآني و در عين حال محتوا و مفهوم هزار سال ترجمه قرآن را هم براي دوستاني که علاقمند به خوانش قرآن هستند، روشن کرده ايم. شايد ما در ترجمه قرآن واژه کاربردي در تفسير طبري را به کار نگيريم،ولي مفهوم و مضمون آن را مي توانيم به کار ببريد؛ مثلا اگر به کار برده «اعوذ» اين نمي شود يک «اندقسم» چون واژه را نمي شناسيم براي اينکه سغدي است. ولي مي توانيم بگوييم «پناه مي برم» يا «پناه مي گيريم». اين درست برابر است با «اندغس» و «اندغس» از کلمه سغدي که وقتي به فارسي رسيده، شده«اندغيسيدن» يعني «اطراف». اگر ما براي معاني قرآني بخواهيم ترجمه امروزي بگذاريم، ديگر نمي توانيم در برابر همه معادل قرآن قديم، ترجمه هاي قديم را بگذاريم ما نمي توانيم بگوييم «سي رو پرخوردن» يا «کسي که از ناز و نعمت زياد بهره مند شده باشد. » اين نکته را هم بگويم، جزء طبقات قرآن به اين مضمون کاري نشده است، من نديدم که طبقات قرآن را برحسب «مطرفين»، «خاسرين» يا «مستکبرين» و. .. طبقه بندي کرده باشند. اينکه«مطرفين» کدام طبقه خطاب شده اند، جامعه شناسي آن روز اجتماع آنجا را نشان مي دهد. به هر صورت مشخص است که اين خطاب با چه کسي بوده است. يا سير و پرخوردن و سير برآمدن؛ يعني از بسياري ناز و نعمت شادخوار شدن يا خوش باشي تمام داشتن است.
اکنون، به زبان امروز، اين کلمات را مي گوييم؛ ولي آن وقت اينها را نمي گفتند. برايش مثال مي زدند:«راي مست شدند. » «راي مست» يعني کسي که به انديشه خودش مست است؛ يعني همان سرمست که امروز استفاده مي شود. اين «سرمست» تقريبا مثل همان «راي مست» است چون مثل مغز است. براي اين سرمستي و راي مستي، مصدر گذاشتند.
يک عده، در بعضي از ترجمه هاي قرآن مصدر «فينيدن» بعضي ها« دنيدن» بعضي ها «خرامش و دنيدن » و برخي «گرزايدن» را گذاشتند. همه اينها در حقيت آن بار معنايي خوش باشي و خوش خواري و بسيار نعمت زدگي را دارد. اينها براي ما شناخته شده نيست؛ ولي از مفهوم واژه هاي فارسي و قرآني مجموعا مي توانيم به زبان، يعني به ترجمه هاي قرآن امروز، کمک کنيم.
ما بايد اين هزار سال ترجمه قرآن را در يک جا متمرکز کنيم. همان طور که اشاره کردم، شانزده ترجمه کامل قرآن و حدود بيست ترجمه ناقص وجود دارد و مشغول نوشتن فرهنگ هستند و مواد آن هم آماده است.
مي دانيم که جاهاي ديگري، مثلا صد دستگاه ديگر هم، مشغول کار قرآني است، ولي به کار قرآني پرداخته نمي شود؛ يعني به ترجمه هاي قرآن پرداخته نمي شود. خاطرتان هست که درباره ترجمه هاي قديم قرآن و هزار سال ترجمه قرآن، از اين ديد، کاري شده باشد. اگر باشد من حاضرم که يادداشت هايم را بدهم که دست کم آنها دنبال کنند؛ چون ظاهراً از طريق ما دنبال نمي شود و ما نمي توانيم کاري انجام دهيم. گله من به اين دليل است که اين کار يک نياز ملي- اسلامي است، بايد اين کار انجام شود چون کار، ايراني- اسلامي است، يعني هم فرهنگ ايراني در آن است هم اسلامي. بايد وجوده کاربردي زبان فارسي و هزار سال زبان فارسي در ترجمه ها و تفسير هاي قرآن روشن شود. اين فقط يک حوزه ماوراء النهر بود.
حوزه سيستان:حوزه سيستان متفاوت است، اصلا يک داستان و حکايت جداگانه اي دارد. براي اينکه ما مي دانيم در حوزه سيستان آتشکده کردکوي بوده است. اين آتشکده در آنجا زيارتگاه بوده است. بسياري از زردتشتيان آنجا بوده اند و طبعاً زردتشتياني که آنجا ساکن بودند، نمي خواستند که ربانشان از بين برود. براي ماندگاري زبان پهلوي در آنجا با گشتن خط فارسي آمدند و سنت پازند را دنبال کردند؛ يعني اين قرآن قدس که در حوزه سيستان انجام گرفته دنباله اين انديشه و مبارزه سياسي بوده که به دستگاه حکومت، از دوره يعقوب به بعد، انجام مي شود. ما مي دانيم که بعد از جنگ نهروان (به تصوير بنده) سيستانيان و مردمان سيستان، که زردشتي بودند. خوارج را به طرف خود جذب کردند. چون اينها رانده شده بودند، پولي هم نداشتند، تحقيقاً روشن است که از نظر مادي تامين نبودند. زردشتيان جذبشان کردند به حوزه سيستان که اين عده را در مقابل حکومت وقت تجهيز کنند. امکانات را به آنها دادند ( ما در حوزه سيستان پژوهش کرديم که به عنوان مقدمه دوم بر قرآن قدس، ان شاء الله، خواهم آورد. ) اين عده را مرتب پروبال دادند و درآن حوزه نگه داشتند.
ما هر چند سال يک بار آنجا خارجي را مي بينيم تا برسيم به حمزه آذرک خارجي که در حوزه سيستان فعال مي شود و عليه حکومت مرکزي اسلام قيام مي کند. آنها پشتيباني مي کردند. ما حتي ماخذ و سند آن را پيدا کرديم. ايرانياني که خواستند به دين اسلام بيايند در ايران، دو دسته شدند. عده اي پذيرفتند که خراج گزار باشند و به اصطلاح جزيه بدهند يا عده اي نپذيرفتند. آنها که پذيرفتند اين کار را بکنند ماندگار شدند و بعد نشاني هم به نام ديار يا پارچه اي بر شانه مي زدند که مشخص شود خارج از دين هستند چونان که خواسته بودند؛ ولي عده اي که نخواستند، از سه راه از ايران خارج شدند: يکي از راه شمال شرق يکي از راه دريا، يکي هم راه سيستان به هندوستان رفتند. آن عده زيادي که رفتند به هندوستان براي عده اي که در سيستان بودن پول مي فرستادند که بتوانند کساني را که مي خواهند عليه حکومت فعال شوند، نگه دارند. ملاحظه بفرماييد اين يک مسئله مهم است. اين کار در آن منطقه انجام شد و اين ترجمه قرآني که درباره اش صحبت مي کنيم، ترجمه قرآني است که در سيستان انجام گرفته است. از نظر زماني ما نمي دانيم که اين ترجمه در چند سالي انجام شده است. برخي اين تغييراتي که در ترجمه قرآن است با تفاوت اي زباني که دارد و با ترجمه هاي ديگر مربوط به قرن سوم و چهارم مي دانند. اصل ترجمه را که مي گوييم شايد پازند باشد. شايد هم اين ترجمه در قرن پنجم و ششم انجام رفته باشد؟ ولي زباني دنباله زبان پهلوي است؛ يعني دقيقاًً زبان پهلوي را در ترجمه قرآن داريم. مثلاً براي کلمه «انذار» همه جا اين کلمه پهلوي را «پدست» به کار مي برد و دقيقاًً مصدر «پدستيدن» و «پدستيدن» به معني انذار و ترساندن است.
جدا از اينکه معني شرک هم مي دهد، معني نذر را هم دارد. پدستان در تمام ترجمه قرآن قدس، هر جا منظر منظر باشد يا پدست بردار است يا پدست بر است. مي خواهيم بگويم خود اين کلمه ماندگار شده و شايد سي، چهل بار در ترجمه قرآن آمده باشد. همان طور که گفتيم زردتشياني که از اين سه راه رفته بودند به هندوستان کمک کردند به زردشتيان که در حوزه سيستان بودند تا بتوانند کرکوي و پشتيبانان کرکوي را زنده نگه دارند؛ دوستان عزيزي که با پهلوي آشنا هستند مي دانند، در نزد موبدان سنت شفاهي بيشتر بود تا سنت کتبي، اما آنها تصميم گرفتند قرآن را ترجمه کنند. حال اين مترجم چه کسي بود، ما نمي دانيم. فقط مي دانيم که اين کار در حوزه سيستان انجام شده و يکي از گونه هاي زباني يا گويش هاي کاربردي در آنجا اين بوده است. سئوال اين است: به چه دليل؟ ما ترجمه قرآن را داريم، کتاب هاي ديگر از حوزه سيستان داريم، از جمله تاريخ سيستان مهذب الاسماو احياء الملوک، که هيچ کدام از آنها از نظر زباني قرآن مقدس نزديک نيست؛ بنابراين، مي شود حدوداً تشخيص داد که در حوزه سيستان بسياري از زردشتيان به دين اسلام باور داشتند و مي خواستند قرآن را بخوانند؛ بنابراين خواستند که قرآن را برايشان ترجمه کنند و نمي توان ترديد کردآن کسي که قرآن را ترجمه کرده است آگاهي بسياري از زبان عربي داشته است. دوستاني که اهل فن هستند مي دانند که براي امثال مستبصرين را «بينا» يا «بينايان» ترجمه نمي کنند، بلکه مي نويسند «بينا پندارشتاران»: يعني کساني که گمان مي بردند بينا هستند. اين دقت هاي عجيب و غريب در برابر گذاري، حيرت آور است! اينکه مي گويم در ترجمه بايد از اين هزار سال استفاده کرد، به سبب تفاوت هايي است که ميان اين کاربردهاست که حتماً بايد در آن فرهنگ به آنها توجه شود.
ما حدود بيست ترجمه کنار هم گذاشتيم، همه «بينايان» ترجمه کرده بودند؛ اما در اين ترجمه فقط «بينا پنداشتاران» آمده است. در بسياري کلمات ديگر هم همين طور است- البته چون قرآن قدس را خودم چاپ کرده ام نمي خواهم اين را بگويم مي خواهم از نظر تفاوت زباني که آنجا بوده صحبت کنم. پس بنابراين، اين ترجمه با تاريخ سيستان تفاوت دارد، مهذب الاسما يک گونه متفاوت است؛ قرآن قدس هم يک گويش متفاوتي از زبان پهلوي است که به خط فارسي در حوزه سيستان مکتوب شده است. اين حوزه ديگري بود که از نظر لغوي به کلي با حوزه هاي ديگر تفاوت داشت. ما در زبان فارسي بعد از اسلام مشترکات واژگاني در حوزه هاي گوناگون داريم، ناصر خسرو در سفرنامه اش مي گويد:«وقتي که من به تبريز رسيدم با شاعري برخورد کردم قطران نام که زبان فارسي نکو نمي دانست». در حالي که ما قصايد قرص و محکمي از قطران نام که زبان فارسي که ناصر خسرو مي گويد کدام زبان است؟ زباني است که خودش آموخت. زباني است که متاثر از زبان سغدي، بلخي و بدخشي بوده است؛ آن زبان ميان حوزه ها براي خودشان روشن بوده است؛ حتي اسدي توسي هم به اين نکته اشاره مي کند که شعراي حوزه آذربايجان، فارسي نمي دانند. اين را همو در نسخه مردم چاپ اقبال از لغت فرس متذکر مي شود. مقصود اين است که اين نکته تفاوت هاي زباني حوزها را نشان مي دهد و اين دومين گونه ماست.
سومين ترجمه قرآني تاج الترجمه است. زبان تاج الترجمه، زباني است نزديک به زبان معيار؛ چون فارسي در کنار گويش ها و گونه هايي که داشته يک زبان معيار، مانند امروز، داشته است. ما يک معيار داريم و يک زباني ادبي يا نوشتاري. زبان ادبي امروز ما همين است. در واقع، از قديم هم همين طور بوده است. شما در شعر رودکي در آن دو قصيده معروفش:« مرا بسود و فروريخت هر چند دندان بود» يا «مادر مي را بکرد بايد قربان» واژه محلي نمي بينيد، چون رودکي مي خواهد اين قصايد را به امير سيستان وصل کند و امير سيستان هم که فارسي ماوراء النهري و سغدي نمي داند؛ بنابراين به زبان معيار شعر را مي گويد. ولي در روايت کليله و دمنه که نگاه مي کنيم رودکي واژه هاي محلي بسياري به کار مي برد، گويشي را به کار مي برد که سغدي است. من، در کتاب زبان فرارودي، به حدود پنجاه، شصت مورد از لغات سغدي که در شعر رودکي آمده- و در هيچ جا هم ننوشته اند که اينها سغدي بوده اند- اشاره کرده ام؛ چرا که خوانش آن هم دشوار بوده است. غير از اين حوزه، حوزه سور آباد نيز هست که ما از آن تفسير ابوبکر عتيق سورآبادي را داريم که اين تفسير هم زباني متفاوت دارد؛ اما نزديک است به زباني بين کشف الاسرار مي گويد که من آن را از قرآن خواجه گرفتم و بسطش دادم. چون بحث شريعت و طريقت در تفسير کشف الاسرار قوياً به ميان کشيده مي شود. براي مثال در مرکز، جنگ شريعت و طريقت است؛ يعني اوج جنگ در برخوردها و تعارض ها در مرکز وجو د دارد؛ مثل کتاب شيخ عبدالجليل قزويني که در آن اوج برخوردها و آويز و ستيزه هايي است که از نظر نحله هاي مذهبي قابل بررسي است. او درآن دوره، اين جريان را مطرح مي کند و خيلي هم از اين ديدگاه تفسير کشف الاسرار جالب تر است. زبان سورآبادي چيزي است. نزديک به آنچه خواجه عبدالله نوشته و آنچه در کشف الاسرار آمده است. بنابراين ما حدس زديم که اين زبان مي تواند محدوده اي در حوزه هرات داشته باشد. که آن هم از نظر واژگان قوي، بسيار غني و بسيار پر بار است؛ تفاوت هاي واژگاني اين حوزه با تمام ترجمه هاي قرآن بسيار زياد است. اين حوزه سوم بود که من کوتاه گفتم.
حوزه بعد حوزه مرکز است. کشف الاسرار و بخشي از تفسير کهن مربوط به حوزه چهارم مي شود و حوزه پنجم ما حوزه مرکز است که تفسير ابوالفتح رازي مربوط به آنجاست و در اين تفسير با اينکه شيخ توجه به فارسي نويسي براي همه داشته، ولي از کاربرد واژه هاي حوزه اي دور نبوده است؛ بسياري از واژه هاي محلي در ترجمه ابوالفتح رازي است که در هر سه چاپي که اکنون از وي وجود دارد نيز کاربرد دارد؛ چه چاپ مرحوم شعراني، چه چاپ قديمي که مرحوم قزويني آغاز کردند و چه چايي که آستان قدس انجام (آقاي دکتر ياحقي و ديگران) در اين سه چاپ تمام آن واژه ها را مي بينيم با تفاوت هاي اندک که در واژه هاست و آن واژه ها در متون ديگري از حوزه مرکز نيز هست. مثل کتاب نقض، کتاب شرح پارسي، ترک دانا کتاب هاي ديگر. همه اين واژه ها در متون ديگر نيز آمده است.
من پيش تر درباره گونه معيار صحبت کردم؛ براي دوستاني که دانشجوي ادبيات هستند و بودند مي گويم که بر پايه شناخت حوزه ها، گونه شناسي زبان فارسي را پايه گذاشتيم؛ يعني يک تاريخ زبان فارسي جديد و يک سبک شناسي جديد. داشته هاي زبان فارسي آن قدر زياد بوده است که مي شود بر اساس آن دستور تاريخي زبان فارسي و سبک شناسي را تغيير داد. چون ما با به حال کتاب سبک شناسي هم نداشته ايم. سبک شناسي استاد بهار مجموعه يادداشت هاي پراکنده ايشان درباره متون بوده است. اين چيزي است که دکتر مهرداد بهار، دوست نازنين من، هميشه مي گفتند. نه اينکه ايشان بخواهند آن را جزو کتاب هاي سبک شناسي امروز به کار بگيرند. بنابراين، جايگاه آن يادداشت ها هم مشخص است در آن نکته هاي سبک شناسي هم هست؛ ولي صرفاً باديد سبک شناسانه امروز نيست.
ما نمي توانيم فقط باشناخت ترجمه هاي قرآن و فرهنگ نامه هاي قرآني عربي به فارسي راه تازه اي را در شناخت متون فارسي پيدا کنيم . بسياري از متون فارسي مثل تاريخ بيهقي يا شاهنامه زبان معيار داشته اند. يعني واژه محلي در آن به کار نرفته و متفاوت است با زباني که در فرارود کاربرد داشته است.
اين سه شاعري که نام بردم و هر سه توسي هستند شايد توجه کرده باشند که اگر مضمون حماسه ملي به زبان ملي يا فارسي نوشتاري تاليف شود، براي همه مردم بهتر است؛ يعني همه مردم آن را درک مي کنند. ولي در حوزهاي ديگر کتاب هاي زيادي است که بهره مندي و بهروه وري زيادي از گويش هاي محلي خود داشته اند. اگر بخواهيم بعد از ابوالفتح باز نسفي را بگوييم مي بينيم تفسير نسفي در قرن ششم چقدر متاثر از واژه هاي سغدي است که هنوز در گويش يغنابي زرفشان در تاجيکستان، البته با تغييرات آوايي به نسبت زياد کاربرد دارد. يعني اگر مجموعه اينها در فرهنگ فارسي جمع شود، در حقيقت براي فرهنگ فارسي يک ذخيره و اندوخته و سرمايه بزرگي است.
دوستاني که با کتاب هاي لغت آشنا هستند که تا به حال هيچ کدام از فرهنگ هاي فارسي ميانه براي برابرهاي قرآني و نه براي واژه هاي قرآني مجموعه اي نداشته است. هيچ کدام مجموعه واژه هاي قرآني را در خود ندارند و هيچ يک هم برابرهاي قرآني را ندارند. روشن کردن اين نکته هم خيلي ساده است. براي اينکه حجم فرهنگ نامه قرآني که ما مي خواهيم تعريف کنيم حدود ده مجلد مي شود؛ بنابراين از حجم لغت نامه دهخدا بيشتر است. لغت نامه دهخدايي که به دور از دايره المعارف گونه نويسي و اعلام آن باشد. در قطع رحلي آن پنج جلد است.
ولي اين فرهنگ قرآني در قطع رحلي بيش از ده جلد خواهد شد.
فرهنگ نامه هاي ديگري هم که نوشته شده، مثل فرهنگ معين چهار مجلد است که قطع آن هم، حتي قطع وزيري نيست.
فرهنگ سخن هم هشت مجلد است و آن نيز همه داشته هاي متون فارسي و قرآن را ندارند؛ بنابراين نياز است که براي متون قرآني است با برابرهاي دقيق آن، هم براي مترجمان قرآن، هم براي قرآن پژوهان و هم براي کساني که مي خواهند به فرهنگ فارسي مراجعه کنند و واژه هاي ناشناخته قرآني را که در متون آمده ببينند، ضرورت دارد.
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 14و15