بهائيت يک دين اختراع شده و دروغين است که موسس آن ميرزا حسين علي ملقب به بهاء در روستاي نور مازندران ايران در سال 1233 هجري شمسي متولد شد و پس از مرگ باب، بهاء مدعي نبوّت شد ولي تنها به اين ادعا اکتفاء نکرد بلکه از آن هم پا فراتر گذاشته و مدعي الوهيت گرديد بدين معني که او همان پاينده پابرجايي است که مي ماند و جاويد مي باشد و مدعي شد روح خدا است و او همان کسي است که پيامبران و رسولان را مبعوث داشته و اديان را به صورت وحي ارسال کرده است و به گمانش باب تنها پيامبري بود که کار مهمش بشارت به ظهور او بوده است و از جمله عقايد آنها اين است که خداوند در بعضي از مخلوقاتش حلول مي يابد و از آن جمله به حلّ شدن خداوند در باب و بهاء معتقدند.
بهائيت مخلوطي از عقايد شرک آميز و بت پرستي است که بهاء در شکل و صورت خاصّي آن را ظاهر ساخته و آن را وحي و کتاب مقدس ناميده است.
امّا در پاسخ شبهه اوّل به چند نکته اشاره مي کنيم:
1. ادعاي تجديد نبوت بعد از هر هزار سال يک ادعاي بدون دليل مي باشد که در هيچ آييني به آن اشاره نشده است و هيچ دليل عقلي و نقلي آن را اثبات نمي کند.
2. خود بنيان گذاران اين فرقه در حدود 12 قرن بعد از دين اسلام، ادعاي موجوديت کرده اند که در مرحله اوّل بابيت در اوايل قرن 12 با ادعاي علي محمد شيرازي ظهور کرده و سپس بهاء الله پس از چند سال ادعاي نبوت نموده است که فاصله ميان آنها به کمتر از 15 سال مي رسد و اين نوعي تناقض گويي در ادعاي تجديد نبوت بعد از هزار سال مي باشد.
3. از علل تجديد نبوّت قبل از دوران اسلام به مواردي همچون دلايل زير مي توان اشاره کرد:
الف) پيش از عصر خاتميت، بشريت به حدّي از بلوغ فکري نرسيده بود که بتواند تمام برنامه تکاملي براي همه ادوار تاريخي را يکجا دريافت کند ليکن در دوران خاتميت بلوغ لازم در اين رابطه حاصل گرديد.
ب) در عصر قبل از خاتميت بشريت قادر به حفظ کامل کتاب آسماني و مصون داشتن آن از تحريف نبوده است ولي در دوران خاتميت، بشر چنين بلوغ و توانايي را يافته است. تاريخ کتاب هاي آسماني، بهترين شاهد بر اين مدعا است.
دلايل ديگري نيز در اين رابطه وجود دارد که با توجه به آنها به خوبي مي توان يافت که تجديد نبوّت پس از بعثت حضرت ختمي مرتبت هيچ لزومي نداشته است زيرا دين کامل با ابزارهاي لازم جهت صيانت و بلوغ فکري آمد و زمينه براي پيداش عالمان و مجتهداني فراهم گرديد تا در هر عصري بر تبيين و تفسير دين و استنباط احکام آن توانا باشند که اين امر به خاطر توجّهي که آيين اسلام به انسان و جامعه داشته به خوبي ميسّر مي باشد چون دين اسلام با شناختي که از انسان و تحوّل گرايي وي دارد و انسان را موجودي متغير مي داند که داراي يک مدار ثابت مي باشد و براي اين يک سلسله احکام ثابت و تغيير ناپذيري ارائه داده است و بر شق دوم حرکت تحول پذيري انسان، او را يا آزاد گذاشته و يا اينکه عقل را حَکَم در اين مورد قرار داده است و با بيان اصول کلّي و ثابت توانسته براي بعد متحول و متغير انسان ها نيز برنامه اي کلّي ارائه دهد و قرآن را سرچشمه زلال براي هدايت بشر در همه ادوار نازل کرده است که سرچشمه اي تمام ناپذير مي باشد.
با توجه به چنين شرايطي نه تنها تجديد نبوّت سودي نمي بخشد که قطعا زيانبار و موجب اختلاف و پراکندگي بيشتر ارباب اديان مي شود.[1]در مورد سئوال دوم نيز مي توان چنين پاسخ داد: آزادي را مي توان در دو دسته عمومي دسته بندي کرد: 1. آزادي هاي شخصي 2. آزادي هاي اجتماعي، آزادي هاي شخصي به حوزه رفتاري فرد توجه دارد چه فرد به صورت مستقل زندگي کند يا در اجتماع به عنوان فردي حضور داشته باشد.
در نگرش غربي، براي فرد همه نوع آزادي هاي رفتاري فراهم است و آزادي فردي در جايي پايان مي يابد که با آزادي هاي ديگران در تعارض قرار گيرد در رهيافت غربي، نحوه استفاده از آزادي ها مورد توجه نيست بنابراين به پيامدها، بازتاب و واکنش هاي آن در حوزه عمل شخصي و فکري توجهي نمي شود. پس فرد مي تواند در نوشيدن شراب چنان افراط نمايد که ذره اي از درک و شعور باقي نماند زيرا او در رفتار شخصي اش مي تواند از آزادي خود زماني که آسيب و خطري متوجه ديگران نکرده است بهره ببرد اين تفسير سطحي از آزادي شخصي، خود موجب شد، تا قيد و بندهاي زيادي بر آزادي شخصي انسان کشيده و اِعمال شود در حالي که در نگرش اسلام، آزادي و رهايي واقعي زماني براي هر فرد به وجود خواهد آمد که انسان از قيد هر گونه بندگي و شهوت دروني رهايي يابد و براي رهايي از اين قيد و بندها نيز دستورات عملي را در قالب حلال و حرام هايي در حوزه رفتارها فردي بيان کرده است و راز آزادي انسان را در قدرت عقلي و عملي او مي جويد. که اين دستورات و آموزه هاي اسلام و قرآن براي ايجاد تعادل و تقويت عقلانيت رفتاري انسان مي باشد نه اينکه موجب محدويت شود.
امّا در مورد آزادي اجتماعي بايد گفت که در تمام نظام هاي مدعي آزادي و دموکراسي براي آزادي، حدّ و مرزي وجود دارد و براي همه افراد اجتماع خطوط قرمزي را مشخص کرده اند که در صورت هرگونه تجاوز از آنها، خاطيان را مجازات مي کنند و هيچ گونه آزادي مطلق در رفتار اجتماعي در هيچ نظامي وجود ندارد.
مهمترين بحث در آزادي اجتماعي به حوزه آزادي عقيده بر مي گردد که اين قسم نيز داراي حدودي مي باشد که اسلام آزادي عقيده را به معناي آزادي فردي در حوزه عمل به عقيده نه ترويج آن پذيرفته است امّا آزادي بيان عقايد در حوزه اجتماعي را به جهت پيامدهاي منفي آن مردود مي شمارد و هر فرد مجاز است که داري عقيده خاص خود بوده و بدان در حوزه عمل فردي بپردازد و امّا در حوزه اجتماعي آن چه که مي بايست مورد توجه باشد حفاظت بر امنيت عمومي و فرهنگ عامّه است از اين رو با بيان آزاد عقيده هاي مخالف فرهنگ عمومي مخالفت مي ورزد از آنجا که ممکن است برخي با تبليغات بخواهند از اذهان مردم عادّي که چندان آشنايي با مباني ندارند، سوء استفاده کنند که نبايد اجازه داد از کم اطلاعي آنها سوء استفاده شود. به عبارت ديگر مي توان گفت: در اسلام آزادي بيان انديشه و عقيده تا زماني که بنياد هاي کرامت هاي انساني را در خطر نيندازد قابل پذيرش است از اين رو اسلام با افکار تقليدي و ذلّت فکري و عقلي مبارزه مي کند.
امّا اينکه اين آزادي رفتاري مورد ادعاي اين فرد بهائي چقدر با مباني اعتقادي و رفتاري سران آنها سازگاري دارد جاي بحث و تأمّل است که به صورت اختصار تناقض گويي هاي آنها در ادعايشان را در چند بند مي آوريم:
1. اين آيين براي اولين بار توسط رژيم غاصب صهيونيستي به رسميت شناخته شد، رژيمي که صرف نظر از بدنامي بين المللي، بدبين ترين انسان ها نسبت به اديان الهي به شمار مي روند. بهائيان در اراضي اي که توسط اين رژيم مورد تجاوز و اشغال شده سکني گزيده اند و از پرداخت هر گونه ماليات معاف مي باشند و آنجا را مرکز اصلي خود قرار داده اند و در مقابل جنايات واضح اين رژيم ديگر جاي بحثي نيست اگر اين فرقه ضالّه قائل به آزادي رفتاري است پس چگونه با اين رژيم که يکي از بانيان سلب آزادي از مردمي مظلوم مي باشد دست دوستي و خود باختگي داده اند چگونه طرفدار آزادي رفتاري هستند که در مقابل اين همه جنايات آنها حتي به طور غير مستقيم اين جنايات را که بر خلاف آزادي است محکوم نمي کنند.
2. در خود مؤلفه هاي عقيدتي اين فرقه اگر کاوشي کنيم به اين مطالب خواهيم رسيد که اساس اين فرقه شخصيت پرستي و قبول بدون هيچ سئوالي از بنيان گذاران آنها مي باشد که از نشانه هاي شخصيت پرستي آنها مي توان به اين دو دستور عملي و احکام آنها اشاره کرد:
الف) بنيان گذاران اين فرقه قبله را از کعبه تغيير داده و قبله همه بهائيان را مرقد بهاء الله در شهر عکاء (يکي از مناطق اشغالي در فلسطين) قرار داده اند و هم اکنون قبله اين گروه به اين مکان مي باشد.
ب) حجّ آنها زيارت خانه بهاء الله در بغداد و يا زيارت خانه باب (سيد علي محمد شيرازي موسس فرقه بابيت) در شيراز در آن زندگي مي کرد مي باشد.
اين دو مسئله نمونه اي از اين شخصيت پرستي و عدم آزادي عقيدتي آنها مي باشد.
نتيجه: با توجه به وضع قانون گذاري در اسلام و توجه بنيادي که اسلام نسبت به تحولات انسان ها در دوران هاي مختلفه دارد و همچنين وجود کتاب آسماني قرآن به عنوان چشمه پايان ناپذير و عدم نياز تجديد نبوت پس از ختمي مرتبت با توجه به بلوغ فکري بشر ديگر نيازي به تجديد نبوت نمي باشد.
ولي در آزادي فردي بايد گفت هيچ دين و مسلکي حتي بهائيت ضالّه ـ افراد را مختار و آزاد کامل چه در مجموعه رفتارهاي فردي و چه در مجموعه رفتار هاي اجتماعي آزاد مطلق نگذاشته است و در نگرش اسلامي هيچ کس در حوزه اجتماعي حق بيان عقايد خرافي و انحرافي ندارد ولي در حوزه عمل فردي آزاد گذاشته شده تا وقتي که مايه سلب آسايش ديگران نباشد و در تعارض با آزادي فکري و عقيدتي ديگران نباشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ کتاب خاتميت، مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، قم.
2ـ کتاب ختم نبوت، مرتضي مطهري، انتشارات صدرا، قم.
3ـ محمد خاتم پيامبران اکرم(ص)، جمعي از نويسندگان، انتشارات حسينه ارشاد، تهران.
4ـ بهائيت در ايران، نوشته دکتر سيد زاهد زاهداني.
5ـ بهائيت چگونه پديد آمد، نور الدين چهاردهي، انتشارات فتحي.
6ـ تاريخ جامع بهائيت، بهرام افراسيابي، انتشارات سخن.
7ـ ارمغان استعمار، محمد محمدي اشتهاردي، انتشارات نسل جوان، قم.
پي نوشت:
[1]. اقتباس از کتاب ختم نبوت، شهيد مطهري (ره)، انتشارات صدرا، صفحات 143 الي 150.