همراهى ها و رويارويى هاى نراقى با حكومت قاجار (1)
همراهى ها و رويارويى هاى نراقى با حكومت قاجار (1)
اين اصل بلند و والا، در درازاى تاريخ، در تمامى فراز و نشيبها، عالمان شيعه را واداشته كه براى تشكيل حكومت صالحان، تلاش ورزند و هيچ حكومت ناشايستهاى را برنتابند و به هيچ حكومتگرى كه به جز از اين راه بر سرير حكومت تكيه زده، نزديك نشوند و پشتيبانى نكنند، مگر در برهههايى كه اصل و كيان اسلام و تشيع در خطر بوده و يا جان، مال و ناموس مردمان دستخوش طوفان هوى و خشم زورمندان اهريمن خوى، بوده كه به ناگزير به طبقه حاكم نزديك شدهاند، تا جلوى آفتها و آسيبهاى بيمده و تهديدكنندهدين و بر باد رفتن هستى مردم را بگيرند و از اين راه بتوانند به ريشهها نيرو برسانند.
با اين حال، هيچ گاه با ستم حاكمان ميانهاى نداشته و هميشه و همهگاه در كشاكش با ستمپيشگان بودهاند:
به گفته امام خمينى كه با واقعيتهاى تاريخى، هماهنگى كامل دارد:
«از اول تاريخ بشر، تا حالا، هر جا دولت جائرى بوده، انبياء و علما در برابرش به مبارزه ايستادهاند.» (2)
پس از غيبت كبرى، كه دوران نقشآفرينى و نمود و بروز عالمان شيعه است، با تلاشهاى سترگ و مبارزههاى پياپى آنان، طوفانهاى شن نتوانستند راه حق را بپوشاند و در كوير گذر زمان از ديدگان نهانش كنند، از اين روى، شيعه، هنوز بر همين مدار حركت مىكند و براى حكومت شايستگان و شايستهسالارى و برانداختن ستم، تلاش مىورزد و همهگاه و هميشه در تكاپوست . شهادت بسيارى از عالمان شيعه، از آغاز تا كنون (3) ، گواه اين سخن است.
عالم شيعه، غير از اين نمىتواند باشد، اگر عالم شيعه به حكومت ستمپيشگان نزديك شود، تا به پستى برسد و به سريرى تكيه زند، از راه حق، پا را بيرون گذاشته و به كژراه رفته است و امين پيامبر (4) و مرزدار اسلام (5) نيست، بايد از او كناره گرفت و پرهيز كرد.
در روايات بسيارى، نزديك شدن به پادشاهان ستم و يارى رساندن به آنان، نكوهش شده و گناهى بزرگ قلمداد گرديده است. گرچه اين يارى رسانيها بسيار ناچيز باشد و به چشم نيايد ، مانند :
تراشيدن قلم، آم ادهسازى نوشتافزار و… (6)
در روايات ، از عالمان دربارى، به عنوان: دزد دين (7) و عالم سوء (8) ، ياد شده و از مردم خواسته شده كه از آنان دانش فرا نگيرند، پشت سر آنان نماز نگزارند و به ديدار آنان نروند. (9)
با اين حال، امامان معصوم (علیه السلام) گاهى براى پاسدارى از كيان اسلام و نگهداشت خير و مصلحت امت اسلامى و كيان تشيع، به كسانى اجازه مىدادند در دستگاه حكومتهاى ستم باشند و از اين پايگاه، به شيعيان ستمديده يارى رسانند. مانند: وارد شدن على بن يقطين در دستگاه خلافت هارون و… بر همين اساس، در ميان فقيهان مجاهد، در پارهاى از برهههاى تاريخى، كسانى را مىبينيم كه به پادشاهان روزگار خود نزديك شده و با آنان همكارى نيز كردهاند، از جمله علامه ملا احمد نراقى چنين بوده است.
او، «از بزرگان ايران، در آن روزگار و مردى بسيار دانا و محيط بر معارف عصر خود» (10) بوده است. اما اين كه چرا به دستگاه حكومت نزديك شده و شاه قاجار را ستوده و از او به عنوان «بانى دين مبين و مروج شريعت سيد المرسلين» ياد كرده (11) ، يا اين كه در گاه جنگهاى ايران و روس، به واجب بودن شركت در جهاد، آن هم با فرماندهى فتح على شاه وزير پرچم او، فتوا دادهاند، و خود به همراه شمارى از فقيهان در جبهههاى جنگ حضور يافته و… و از سوى ديگر، به ولايت فقيه، باور عميق داشته و در احياى آن، نقشآفرينى كرده است.
اين ناسانى ظاهرى بين كاركرد وانديشه، شمارى را در داورى درباره نراقى، دچار مشكل كرده است. شمارى، با چنگ زدن به گواهها و نمونههايى از كاركردوى، كه بدانها اشارت شده، وى را عالمى همراه و همگام با حكومت قاجار دانسته و او را دربارى خواندهاند.
و شمارى، با توجه به ديدگاههاى روشن و برهانى او در باب ولايت مطلقه فقيه و مشروع ندانستن حكومت قاجار، بىچون و چرا به پشتيبانى از وى و رد هر گونه همكارى با دستگاه حكومت پرداختهاند .
و شمارى، حيرانمانده و با اشاره به انديشه و پارهاى از رفتار وى، بر اين پندارند كه بين انديشه و رفتار او ناسازگارى وجود دارد.
به نظر مىرسد كه اين داوريها ، هيچ يك، ره به صواب نمىبرند؛ زيرا در داستان و مقوله نزديكى و پيوند عالمان شيعه با پادشاهان، روى دو نكته بايد بيشتر درنگ ورزيد:
.1 همكارى، همراهى و پشتيبانى فقيهان از حكومتها هميشه و همه گاه بد و ناروا نبوده؛ زيرا بيشتر در اين همكاريها و همراهيها، اهم و مهم در نظر گرفته مىشده است.
.2 بايد موردها و نيز گونه همكاريها و پشتيبانيها، با توجه به هدفهاى علماى دين، در بوته بررسى قرار گيرند.
حال، با در نظر گرفتن اين دو نكته، بايد به بررسى كارنامه نراقى پرداخت:
برابر ديدگاه نراقى ، كه بر اساس باور او به ولايت فقيه شكل گرفته ، هر حكومتى ، به جز حكومت فقيهان شايسته ، در عصر غيبت ، نامشروع است.
برابر رفتار و مشى دقيق و ترازمندى كه او داشته، بىگمان، هواى پست و جاه، مال و منال در سر نداشته است.
حال وقتى كه اين ديدگاه و اين رفتار را كنار هم مىگذاريم، به اين نتيجه مىرسيم: اگر پشتيبانى از حكومت قاجار كرده، بايد به خاطر هدفهاى عالى اسلامى مىبوده باشد، همان هدفهايى كه سخت به آنها پاىبند بوده و دغدغه آنها را داشته است.
* حكومت قاجار ، از نگاه نراقى :
بىگمان، از نگاه نراقى، به هيچ روى حكومت فتح على شاه قاجار مشروع نبوده است.زيرا بر اساس مبانى پذيرفته شده تشيع و نيز برابر ديدگاه ولايت فقيه، كه خود وى از پاىبندان به آن بوده و احياءگر آن، در روزگار غيبت، فقيهان بايد عهدهدار حكومت باشند. (12) به اين مطلب، همه خردهگيران به وى، اعتراف دارند. (13)
ملا احمد در «عوائدالايام» درباره حق حكومت و حد مسؤوليت آن و نيز ويژگيهاى فرمانرواى شايسته، با استناد به دليلهاى عقلى در نامشروع شناختن هر حكومتى، جز حكومت فقيهان عادل و شايسته، هيچ گمان و شكى به خود راه نداده و درنگ نورزيده است.
* سيره عملى نراقى در برخورد با حكومت قاجار :
يادآور شديم: ديدگاه نراقى درباره حكومت روشن است، بر اساس ديدگاه ولايت فقيه، كه وى شالودهها و مبانى آن را از پراكندگى در آورد و به گونهاى راهگشا، سامان داد و به دقت استوار ساخت، هر حكومتى در عصر غيبت، جز حكومت فقيهان، نامشروع است و حكومت فتح على شاه نيز، از اين قاعده بيرون نيست. اكنون بايد ديد، نراقى در برابر شاه قاجار، چگونه رفتارى داشته است. آيا رفتار او، به رفتار درباريان مانند بوده و از همان سنخ رفتار بوده يا خير، رفتار او به رفتار عالمان داراى رسالت والا و بزرگ مانند بوده و او در پى هدفى والا و بالا بوده است؟
بىگمان، او از شاه قاجار پشتيبانى كرده و در جاهايى همراه و همگام با وى بوده، حال بايد ديد اين پشتيبانى، بىقيد و شرط و هميشه و همهگاه بوده كه او را دربارى ناميد، يا خير، پشتيبانى و همراهى او با حكومت، بىقيد و شرط نبوده، بلكه به شرطى همراهى مىكرده كه حكومت در جهتى كه او مىخواسته گام بردارد و حركت كند كه در اين صورت او را بايد از جمله عالمان صاحب رسالت والا دانست.
روشن است اگر پشتيبانى او از حكومت قاجار بىقيد و شرط بوده باشد و تاريخ نيز بر آن گواهى دهد، با انديشه او در باب ولايت فقيه ناسازگار است و در اين صورت، او در زمره عالمان دربارى قرار مىگيرد و اگر پشتيبانى او از حكومت، در امورى باشد كه در پيوند با حفظ كيان اسلام و در راستاى خيرانديشى براى مردم باشد و تاريخ بر آن گواهى دهد، وى، از جمله كسانى به شمار مىآيد كه با بصيرت و نگرشى دقيق و آيندهنگرى همه سويه، به حكومت نزديك شده و در پى رسالت دينى خود بوده است.
اگر از اين زاويه به كارنامه نراقى نگاه كنيم، خواهيم ديد كه بين نظر و رفتار او بر خلاف پندار شمارى از نويسندگان، (14) هيچ ناسازگارى وجود ندارد، زيرا پشتيبانى از حكومت و همراهى و همگامى با آن، آن هم در برهههاى سخت سرنوشت ساز كه كيان اسلامى و تماميت ارضى كشور در خطر بوده، به هيچ روى به معناى مشروع دانستن حكومت نبود و هيچ ناسازگاى با انديشه او نيز ندارد كه اگر پشتيبانى نمىكرد و از نفوذ كلمه خود استفاده نمىكرد، جاى درنگ داشت و بايد بر او خرده گرفته مىشد.
پشتيبانى از حكومت ايران در برابر روس، در جنگهاى ايران و روس، برانگيختن مردم به شركت در جهاد، حضور يافتن در جبهههاى جنگ و ديدار با شاه قاجار و… هر كدام به انگيزهها و دليلهاى ويژهاى صورت مىگرفته است. هيچ خردمندى نمىتواند بر او خرده بگيرد كه چرا در جنگ ايران و روس، جانب ايران اسلامى را گرفته وچرا در جبههنبرد شركت كرده و چرا مردم را به دفاع از سرزمين خود فرا خوانده و… و يا بگويد كه اينها نشانه دربارى بودن اوست و يا نشانه مشروع دانستن حكومت قاجار است.
هر عالم وظيفه شناس و اهل دردى ، جايگاه نراقى را در نزد مردم و طبقه حاكم مىدانست، در برههاى كه كشور دچار هرج و مرج شده و يا مورد يورش دشمن قرار گرفته بود و يا به مردمى ستم مىشد، همان روشى را پيشه مىكرد، كه نراقى پيشه كرد.
اكنون، براى روشن شدن مطلب و بررسى بيشتر چگونگى بستگى و پيوند نراقى با شاه قاجار، اين مقوله را در چند بخش پى مىگيريم، ولى پيش از آن، بايسته مىنمايد، نگاهى به روزگار نراقى و پيش از آن بيفكنيم:
* نگاهى به روزگار پيش از نراقى :
حكومت صفويه، در دفاع از استقلال ايران، رسميت بخشيدن به مذهب تشيع و احياى ميراث فرهنگى و بلند و والا نگهداشتن آن و احترام به علماى دين، گامهاى بلندى برداشت.
از اين دوره، نوشتهها و آثار ارزشمندى در زمينههاى فقه، حديث، تفسير و فلسفه ، به يادگار مانده كه حكايتگر علاقهمندى و ارج نهى حكومت به اين گونه دانشهاست.
در دوره اسلامى، براى نخستين بار بود كه با قدرت صفويه، ايران به گونه كشورى مستقل اسلامى، اداره مىشد.
تا آن زمان، ايران، هماره، بخشى از حوزه و قلمرو فرمانروايى امويان و عباسيان و سپسها، مغولان و تيموريان به شمار مىآمد كه از مركز فرمانروايى خود، شام، بغداد و خوارزم، ايران را اداره مىكردند. در آن روزگار، نه حكمرانان بر ايران، ايرانى بودند و نه به مذهب اهل بيت و آيين تشيع، كه بيشتر ايرانيان، پيرو آن بودند، توجهى مىشد و نه به شيعيان فرهيخته و عالمان شيعى، آن گونه كه در خور شأن و جايگاه آنان بود، ميدان داده مىشد.
ولى در دوره صفويان، ورق به سود شيعه برگشت و اين دو مهم، به گونه شايسته به حقيقت پيوست و با هوشيارى عالمان شيعه، شيعه، دامن گسترد و از انزوا به در آمد و فرهنگ ناب آن به ژرفاى اجتماع ريشه دواند و بالندگى آغازيد.
در اين روزگار، شمارى از علماى جبل عامل لبنان و منطقه شام و حلب، به گفته امام خمينى ، ايثار كردند (15) و به ايران آمدند و در رواج شيعه كوشيدند.
با فروپاشى صفويان، پس از 230 سال حكمروايى، در سال 1135 و روى كار آمدن افغانان ، كشور به گردابى سخت و دهشتناك فرو افتاد. شيرازه زندگى و تمدن آن از هم گسست، فرهنگ ايران و اسلام رو به افول گذاشت. اقتصاد اين مرز و بوم، از هم فرو پاشيد و خاكريزها و برج و باروهاى امنيتى آن، يكى پس از ديگرى، فرو ريخت.
فرهيختگان و عالمان شيعه، به دام بلاهاى گوناگون گرفتار آمدند و يا از دم تيغ بيداد و ستم جاهلان افغان گذشتند و يا سرگردان بيابانها شدند.
آيين ناب تشيع، كه عزت و سربلندى و استقلال ايران را سبب شده بود، آماج كينهها قرار گرفت و تلاش گسترده انجام گرفت كه نام و آثار و جاى گامهاى آن از صفحه تاريخ سترده شود .
مردمان شيعه، به جرم شيعه بودن ، كرور كرور از دم تيغ گذرانده شدند، يورش گران افغان، به گاه خارج شدن از قندهار و به قصد اصفهان، تمام شيعيان آن شهر را سر بريدند و شكم دريدند (16) و در اصفهان، وحشىگرى و خونريزى را به اوج خود رساندند و با شمشيرها و خنجرهاى آخته سر و دست بريدند و شكم دريدند و مال و منال آنان را به تاراج بردند . بسيارى از فرهيختگان و عالمان شيعه، غريبانه در چنگاين قوم وحشى و سركش اسير شدند و جام شهادت سر كشيدند و شمارى از آنان آواره بيابانها شدند و از وطن كوچيدند و به ديار غربت رخت كشيدند. شمارى در هندوستان و شمارى در حجاز و شمارى در عراق، شام و قفقاز و… سكنى گزيدند. حوزه اصفهان، كه حوزه درخشان و نورافشان بود، در تاريكى فرو رفت و از رونق افتاد:
«انقراض واقعى صفويه به دست افغانان، دوران مخاطره آميزى را براى تشيع در ايران به همراه آورد كه در طى آن، دانش تشيع، رو به افول نهاد.به اماكن متبركه آن، بىحرمتى شد، علماى ستمديده آن، به زاويه خمول افتادند و تشيع از مقام شامخى كه پيش از آن در دنياى اسلام داشت، به مرتبهاى نزول كرد كه فقط برابر يكى از مذاهبچهارگانه تسنن شد… ويرانگرى مهاجمان افغان، حيات فرهنگى و مذهبى ايران را به كلى مضمحل كرد.به خاصه اصفهان، پايتخت صفوى، كه مركز علوم دينى هم بود، به سختى از افغانها، زيان ديد و تا زمان حكومت حاجى محمد حسين خان نظامالدوله، نخستين حاكم اين شهر در زمان فتحعلى شاه، دومين حكمران قاجار، كوشش جدى براى بازسازى آن صورت نگرفت. بسيارى از اهالى شهر، با پشت سر گذاشتن هرج و مرج به هندوستان، يا اماكن متبرك عراق عرب، هجرت كردند. هر چند ساير مردم نيز در پى راه جستن به مأمن عتبات بودند، اما بيشتر علما، ، به آن جا رفتند و تنى چند از علماى بلند آوازه در آن جا رحل اقامت افكندند.» (17)
دوره چيرگى افغانان بر ايران، كوتاه بود. حكومت محمود افغان و عموزادهاش اشرف افغان، روى هم، كمتر از هفت سال، به درازا كشيد. در سال 1142 تومار زندگى شان در هم پيچيده شد و ايران از زير سلطه اين انسانهاى درنده خوى بىفرهنگ، رهايى يافت.
با اين حال، نگرانى مردم از درندهخويان، آشوبگران، هرج و مرج طلبان، دزدان ، رهزنان و يغماگران از بين نرفت و تا زمان حكمروايى فتحعلى شاه قاجار، در سال 1212، نابسامانيها ادامه يافت. و اين دوره كموبيش هشتاد ساله را بايد از سياهترين دورههاى تاريخ ايران، شمرد. البته، در برهههايى از اين هشتاد سال، حكومتهاى نيرومند و توانايى روى كار آمدند، ولى هيچيك از آنها، به آن پايگاه و جايگاهى كه دولت صفوى از نظر علمى و فرهنگى دست يافته بود، نرسيدند و درخور مقايسه با آن حكومت نيز نبودند.
نادر و آغا محمدخان قاجار، با سركوب مردم و درهم كوباندن مخالفان، توانستند حكومتى يكپارچه پديد آورند و قلمرو خود را از شرق، غرب و جنوب ايران، بگسترانند و از هندوستان تا قفقاز را به زير نگين قدرت خويش درآورند، ولى با اين همه، در عرصه فرهنگ و حيات علمى كشور، نه تنها پيشرفتى را سبب نشدند و زمينهاى را پديد نياوردند كه واپس گراييدند و سبب واپسگرايى در اين عرصهها شدند. آنان، با سختگيرى بر عالمان و فرهيختگان و روىخوش نشان ندادن به آنان و گاه ، شكنجه و آزار و اذيت و كشتن آنان، جامعه را از وجود شعله افروزان دانش، بىبهره ساختند و شمارى از آنان كه از اين گرداب رهايى يافتند و جان سالم به دربردند، در گمنامى در گوشه و كنار كشور مردند و شمارى به كربلا و نجف رخت كشيدند و چراغ عمرشان، بدون آن كه مجال يابند محفلى را روشن كنند، فرو مرد.
كشور، دچار هرج و مرج، ناامنى و آشوب بود. دمادم، بخشهاى گوناگون كشور بين بازماندگان صفويه (18) ، نوادگان نادر، كه تا روزگار فتحعلىشاه بر خراسان حكومت مىكردند (آخرين آنان در سال 1218، به دست فتحعلى شاه از ميان برداشته شد) (19) و خانهاى قاجار، كه هر كدام داعيهاى در سرداشتند، دست به دست مىشد. (20)
كريمخان زند، گرچه هيچگاه بر تمامى قلمرو ايران، حكمروايى نكرد، ولى در قلمرو حكومتى خود، از ناامنيها و هرجو مرجها جلوگيرى كرد و امنيت نسبى برقرار ساخت. اما او نيز، براى بالندگى فرهنگى و رواج دين، گام درخورى برنداشت (21) و يا نمىتوانست بردارد كه چنين مايههايى را نداشت و مردان علم و انديشه در پيرامون او نبودند.
پس از كريمخان، جانشينان او، مدتها با آغا محمدخان قاجار، بر سرحكومت، در جنگوگريز بودند و آخرين آنان، لطفعلىخان زند، به سال 1209، به دست آغامحمد خان كور و سپس كشته شد. (22) روشن شد كه بين فروپاشى صفويان و روىكار آمدن فتحعلىشاه، به سال 1212، يك برهه تاريخى بسيار دهشتانگيز و پرحادثه است.
فتحعلى شاه ، چند سال با رقيبان خود در نبرد بود تا توانست آنان را از ميدان به در كند و كشور را از پراكندگى به درآورد و از چنگ حكمرانان گوناگون برهاند و به آن سامان بخشد . از اينروى، دوران آشفتگى ايران تا به سال (23) 1218 به درازا كشيد. در اين دوره سياه و پر ادبار ، هيچمجالى براى بالندگى و رشد و گسترش دانشها، تواناسازى بنيههاى دينى و فرهنگى نبود و علما و فرهيختگان، از همه گردونههاى فرهنگى بيرون بودند و بىنقش در عرصههاى فرهنگى و اجتماعى، روزگار مىگذراندند. (24)
پي نوشت ها :
.1 وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 18/98، دار احياء التراث العربى؛ بيروت، احتجاج، طبرسى، ج 2/ .283
.2 در جست و جوى راه از كلام امام، دفتر شانزدهم 159/، امير كبير.
.3 شهداء الفضيله، عبدالحسين امينى، شهاب، قم
.4 اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1/46، ج 5، دارالتعارف، بيروت.
.5 وسائل الشيعه، ج 2/ .924
.6 الحياة، محمد رضا حكيمى، ج 2/310، انتشارات اسلامى، قم.
.7 كنز العمال، علاء الدين على المتقى بن حسام الدين الهندى، ج 10/186، شماره 28973، الرساله، بيروت.
.8 بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2/88، مؤسسه الوفاء، بيروت؛ الحياة، ج2/ .328
.9 مجله حوزه، شماره 63 64/265، به نقل از الخراجيات، فاضل قطيفى 23/.
.10 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، سعيد نفيسى، ج 2/105، بنياد، تهران.
.11 معراج السعاده، ملا احمد نراقى 4/، جاويدان، تهران.
.12 عوائدالايام، ملا احمد نراقى 529/، عائده 54، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم .
.13 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران، عبدالهادى حائرى 337/، امير كبير، تهران .
.14 همان 332/.
.15 صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى، ج 1/259، وزارت ارشاد اسلامى.
.16 دين و دولت در ايران، حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سرى 59/.
.17 همان 60/.
.18 سياست و اقتصاد در عصر صفوى، محمد ابراهيم باستانى پاريزى 14/؛ لغت نامه دهخدا، ج 10/14977، دانشگاه تهران.
.19 سلسلههاى اسلامى، كليفورد ادموند يوسورث، ترجمه فريدون بدرهاى 259/، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران.
.20 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجار، محمد تقى سپهر، ج 1/33 17، اساطير، تهران.
.21 نخستين روياروييهاى انديشهگران ايران 203/.
.22 طبقات سلاطين اسلام، دستانلى لين پول، ترجمه عباس اقبال 232/.
.23 ايران در دوره سلطنت قاجار، على اصغر شميم 58/، مدبر، تهران.
.24 از صبا، تانيما، آرين پور، ج 1/ .45 13
منبع : www.naraqi.com
ادامه دارد ….
ae