ويژگيهاي اساسي امامان(ع) در انديشه ابن قبه
ويژگيهاي اساسي امامان(ع) در انديشه ابن قبه
چكيده
برخي مدعي هستند شيعيان سدههاي نخستين، رويكردي بشري به امامت داشتهاند. يكي از عالماني كه با استناد به برخي عبارات متشابه، به عنوان نماينده ي قرائت بشري از امامت معرفي شده، ابن قبه رازي است؛ اما با بررسي آراي وي درباره ي ويژگيهاي امامان(ع) معلوم ميشود ابن قبه امامان را داراي ويژگيهاي زير ميدانسته است:
1. وجوب طاعت، 2. حجيت، 3. منصوص و منصوب بودن از جانب خداوند، 4. علم الهدي، 5. قدرت الهي (معجزه)، 6. عصمت.
بنابر اين هرگز نميتوان او را گواهي بر وجود عالمان با قرائت بشري از امامت، معرفي كرد.
كليد واژهها: ابن قبه، ويژگيهاي امام، وجوب طاعت، نص و نصب، علم الهي، عصمت.
مقدمه
برخي مدعي هستند شيعيان سدههاي نخستين، نسبت به مقام امامت و ويژگيهاي امامان(ع) رويكردي «بشري» داشتهاند. از نظر آنان، اصل امامت در مكتب تشيع، طي سدههاي سوم تا پنجم دچار يك تحول جدي شده است. از اوايل سده دوم، تلقياي «فرابشري» از امامت پديدار گشته، از نيمه ي دوم سده دوم، نوعي غلو اعتدالي آرام آرام وارد انديشه ي شيعي شده است و در سده پنجم به طور مطلق بر انديشه ي شيعي سيطره يافته است.(1)
بر اساس ادعاي اين گروه، با نظاره بر فرايند شكل گيري تاريخ تشيع، ميتوان از تحقق «قرائت بشري» از امامت تا سده پنجم و بلكه غلبه ي آن بر حوزههاي انديشه ي شيعي در دو سده نخست، سخن گفت؛ بدين رو براي تقويت بحث خود، به صورت جدي جهت يافتن مؤيدي در تاريخ، تلاش ميكنند؛ اما به جاي ارائه ي گواهي روشن و بدون اين كه كمترين زحمتي براي تحليل و فهم صحيح كلام علما متحمل شوند و براي بررسي كامل آراي علماي گذشته و تأملي عميق در مباني ايشان تلاش كنند، لفظ يا عبارت خاصي را از پيشينيان يافته، آن را گواهي بر قرائت خود ميگيرند.
هر يك از اين افراد، با استناد به كلمات گزينشي از پيشينيان، نظريهاي جديد و متفاوت با ديگري ارائه كرده، آن را به علماي گذشته نسبت ميدهد و همگي از تحليل جامع آراي بزرگان شيعه، طفره ميروند.
«حفظت شيئاً و غايت عنك اشياء»
يكي از عالماني كه با استناد به برخي عبارات متشابه وي به عنوان نماينده «قرائت بشري» از ويژگيهاي اساسي امامان معصوم(ع) معرفي شده، مرحوم ابن قبه رازي است. در اين نوشتار، به نقد و بررسي نسبتهاي ناروا به ابن قبه در زمينه ي ويژگيهاي امام، خواهيم پرداخت.
1.ابن قبه متكلم امامي سده چهارم
ابو جعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه الرازي، از متكلمان شيعه در سده چهارم هجري است. ابن نديم او را از متكلمان زبر دست شيعه ميداند (2) و نجاشي بر اين باور است وي عقيده خوبي دارد و در كلام توانمند است.(3)
ابن قبه ابتدا معتزلي بوده و سپس مستبصر شده است.(4) وي كتابها و رسالههايي در كلام و به ويژه در بحث امامت داشته است. ابن بُطّه(5)- كه از ابن قبه حديث اخذ كرده است- ميگويد:
از محمد بن عبدالرحمن بن قبه شنيدم كه وي داراي كتابي با عنوان الانصاف در بحث امامت بوده، كتاب المستثبث(6) را در رد كتاب ابي القاسم بلخي(7) نوشته، كتابي در ردّ زيديه، كتابي در ردّ ابوعلي جبائي و رساله ي جداگانهاي در امامت، نگاشته است.(8)
شيخ طوسي نيز ميگويد:
ابن قبه كتابهايي داشته است كه از ميان آنها ميتوان به چند نمونه اشاره كرد:
1. كتاب الانصاف؛(9) 2. كتاب المستثبت نقض كتاب المسترشد؛ 3. كتاب التعريف علي الزيديه، و كتابهاي ديگري از اين قبيل.(10)
در ظاهر اثر مستقلي از ابن قبه در دسترس نيست، اما برخي از آثار كلامي ايشان (به ويژه در بحث امامت) در كتاب كمالالدين مرحوم شيخ صدوق آمده است(11) كه در بررسي آراي ابن قبه به آن استناد خواهد شد.(12)
2. تصوير نادرست از انديشه ي ابن قبه در باب امامت
در كتاب مكتب در فرايند تكامل- كه به گفته ي برخي، به بهانه ي معرفي احوال و آثار ابن قبه تأليف شده است(13)- ابن قبه در رديف منكران ويژگيهاي به اصطلاح فرابشري ائمه(ع) معرفي شده است. در بررسي آراي ابن قبه، با توجه به كتاب نقض كتاب الاشهاد، ادعا شده است وي بر خلاف غاليان، ائمه اطهار را صرفاً دانشمنداني برجسته و پرهيزكار به شريعت ميدانسته، معتقد بوده است قول به آگاهي امامان(ع) از غيب، شرك است.(14) وي ظهور معجزه به دست امام را از جانب خداوند غير ممكن نميدانست، ولي ساير باورهاي مفوضه، مانند باور به علم غيب امام يا وجود هر صفت فرابشري در او را به شدت رد ميكرد.(15)
در جاي ديگر آمده است: «ابو جعفر محمد بن قبه… امامان را تنها دانشمندان و بندگاني صالح، عالم به قرآن و سنت ميدانسته و منكر دانايي آنان به غيب بود». (16)
ميبينيم كه با استناد به عباراتي از ابن قبه- كه ضمن معرفي امامان به عنوان عالمان پرهيزكار، هيچ گونه نفي و اثباتي در مورد ويژگيهاي ائمه(ع) ندارد- وي جزو دانشمنداني به شمار رفته است كه منكر صفات فرابشري امامان(ع) هستند. البته در عبارات مورد استشهاد، علم غيب مختص خداي تعالي معرفي شده، از امام نفي گشته است؛ اما روشن شدن مراد ابن قبه از علم غيب، نياز به بررسي دقيقتر تمام سخنان وي دارد؛ همچنين لازم است تعريف و معياري براي صفات فرابشري ارائه شود. به كارگيري اصطلاحاتي- كه تعريف روشني از آنها ارائه نشده و حدودشان معين نگشته- مخاطب را سردرگم ميكند؛ پس طرفداران نظريه ي «علماي ابرار» پيش از هر چيزي، بايد به پرسشهاي زير پاسخ دهند:
1. صفات فرابشري به چه معناست؟ معيار و ملاك مرزبندي صفات چيست؟
2. علم غيب به چه معناست؟
3. باور به چه علمي براي امامان(ع) موجب شرك است؟
4. دستيابي به علم قرآن و سنت پيامبر(ص) از چه راهي ممكن است؟
3. مراد از صفات فرابشري
متأسفانه نظريه «علماي ابرار» پاسخ روشني براي اين پرسشها ارائه نكرده، به جاي آن كوشيده است در تاريخ براي وجود چنين نظريهاي در بين علما، گواهي بيابد؛ اما صرف نظر از اين پرسشها- كه بررسي آنها خارج از موضوع مقاله است- آنچه از نظريه ي يادشده استفاده ميشود، اينكه: در اين ديدگاه، صفات علم الهي (علم غيب)، قدرت الهي (معجزه)، نص الهي، تفويض حق امر و نهي از سوي خدا و عصمت، فرابشري هستند.
با وجود آنكه براي اصطلاح «فرابشري»، مرزبندي و خط كشي دقيقي ارائه نشده و فقط به بيان نمونهها اكتفا گشته است، اما بر همان اساس، به بررسي آراي ابن قبه خواهيم پرداخت.(17)
چنان كه پيشتر مطرح شد، در كتاب مكتب در فرايند، تكامل ادعا شده است ابن قبه غير از امكان ظاهر شدن معجزه به دست امام، هر صفت فرابشري در امام را به شدت رد ميكرد؛(18) اما در مقاله ي «قرائت فراموش شده»، مؤلف، گزارش مدرسي از ديدگاه ابن قبه را ناتمام دانسته، يادآور شده است ابن قبه به عصمت و نص و نصب امامان(ع) تصريح دارد؛(19) از اين رو اگر چه ائمه از نظر ابن قبه عبد صالح بودهاند، اما فقط عبد صالح و عالم برّ نبودهاند، بلكه فراتر از حد متعارف، معصوم و منصوص از جانب خداوند بودهاند. كديور بر اين باور ايت: نميتوان اين استنتاج مدرسي طباطبايي را پذيرفت كه «ابن قبه وجود هر صفت فرابشري را در امام به شدت رد ميكند». از نظر وي ابن قبه را نميتوان از قائلان تمام عيار نظريه ي «علماي ابرار» دانست. چند رساله ي به جا مانده از ابن قبه نيز نشان از قوت نظريه «علماي ابرار» در سده چهارم دارد.(20)
در اين مقاله تصريح شده است مدرسي با تكيه بر بخشي از عبارات ابن قبه- نه تمام آن- او را به عنوان گواهي بر وجود افرادي با قرائت بشري از امامت در سدههاي نخست معرفي ميكند. حال بايد ديد گزارش مقاله ي «قرائت فراموش شده» در مورد ديدگاه ابن قبه در امامت، تمام است يا خير؟(21) بر اين اساس، به بررسي دقيق آراي ابن قبه در مورد امامت ميپردازيم تا اولاً روشن شود كه آيا ابن قبه فقط به دو يا سه صفت فرابشري در ائمه باور داشته است يا ويژگيهاي امام از نظر ابن قبه بيش از امكان جاري شدن معجزه به دست او، عصمت و نص الهي است؟ ثانياً نظر ابن قبه در مورد علم الهي روشن گردد تا مراد ايشان از نفي علم غيب دانسته شود؛ ثالثاً معلوم شود رسائل به جا مانده از ابن قبه واقعاً نشان از قوت نظريه «علماي ابرار» در مقابل نظريه ي «ائمه معصوم» دارد يا كاملاً بر عكس رسالههاي ابن قبه، نشانگر باور جامعه ي شيعي به عصمت، علم الهي، وجوب طاعت (تفويض حق امر و نهي)، نص و نصب الهي و قدرت الهي امام است؟
4. تصوير جامع از آراي ابن قبه
4،1. وجوب اطاعت از امام
مرحوم ابن قبه، اطاعت امام را بر همگان واجب و ايشان را حجت خداوند بر خلق دانسته و اين اصل را از اصول مسلم اعتقادي شيعه ميشمارد.
براي دستيابي به ديدگاههاي ابن قبه در اين موضوع، بررسي اشكالات ابن بشار به شيعه و پاسخ ابن قبه به وي، سودمند خواهد بود.
ابوالحسن علي بن احمد بن بشار(22) در مورد وجود امام عصر(عج) و مسئله ي غيبت، اشكالاتي به شيعيان وارد ميكند؛ از جمله اينكه شيعيان بايد وجود امام غايب را- كه براي او ادعاي [مقام] وجوب طاعت دارند- اثبات كنند.(23) آنچه در كلام ابن بشار مهم است، تعبيري است كه وي از امامت شيعي دارد. وي همچنين مينويسد: «اين قوم (شيعيان) ادعا ميكنند براي ايشان كسي (امامي) هست كه امر امامتش در نزد ايشان ثابت شده است و تسليم و فرمانبري مردم در مقابل او، واجب است». (24) از عبارات ابن بشار به خوبي فهميده مي شود كه امامت شيعه، همواره از سوي همگان به مقام فرض الطاعه شناخته ميشده، نزد همه مسلم بوده است كه شيعيان براي امامان خود، مقام وجوب طاعت و حق امر و نهي قائل هستند.(25)
4،2. حجيت امام
همچنين همه ميدانستند كه شيعيان معتقدند چنين شخصي حجت خداست و به واسطه او،حجت خدا بر خلق تمام ميشود.(26)
ابن بشار ادعا كرده است شيعيان از اثبات وجود امام غايب ناتوانند و براي اثبات ادعاي خود، به لزوم وجود حجت الهي در هر زمان استناد ميكنند. (27)
بنابراين با توجه به نسبتي كه يكي از مخالفان شيعه به ابن قبه و شيعيان ميدهد، روشن ميشود امام از نظر ابن قبه و شيعيان سدههاي نخستين، كسي است كه اطاعتش بر همگان واجب ميباشد و چنين شخصي از جانب خدا براي اتمام حجت منصوب ميشود؛ همچنين با توجه به مناظره ي ابن قبه با ابن بشار، روشن ميشود هم شيعيان و هم طرفداران جعفر كذاب، معتقد بودند حجت خداوند بايد از اهل بيت پيامبر(ص) باشد؛ يعني همواره بايد امامي از اهل بيت پيامبر(ص) وجود داشته باشد تا به واسطه ي او، حجت خدا بر خلق تمام شود و احتياج و نيازمنديهاي مردم بر طرف گردد.(28)
ابن قبه نيز حجيت امام و وجوب طاعت او را در مناظره ي خود، امري مسلم و ثابت گرفته است. اين موضوع به خوبي از عبارت ذيل فهميده ميشود: «اگر [شما مخالفان] بگوييد: به چه دليل در باب امامت ايشان، حجت بر ما تمام شده و طاعت ايشان بر ما واجب ميشود؟…». (29)
ايشان در ضمن پاسخ به اين پرسش، مدعا را چنين تكرار ميكند: «ما اقرار ميكنيم كه [امام] ناگزير بايد مردي از فرزندان حضرت امام عسکري(ع) باشد كه حجت خدا به واسطه ي او تمام شود».(30)
ابن قبه همچنين موضوع معرفي حجت توسط خدا و لزوم وجود شخص داراي وجوب طاعت را جزء اصول مسلم اعتقادي شيعه ميداند و ميگويد:
ما در فرعي كه اصلش ثابت نشده، بحث نميكنيم… . ما و شما در اين اصل اتفاق نظر داريم كه ناگزير بايد مردي از فرزندان امام عسکري(ع) باشد تا به واسطه او حجت خداوند ثابت گردد و عذر مردم قطع شود.(31)
4،3. استناد به نص براي اثبات امامت ائمه(ع)(32)
ابن قبه با استناد به نص پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) وجود فرزندي براي امام عسکري(ع) را واجب ميشمارد. او در پاسخ ابن بشار، با استناد به روايتي از امام صادق(ع) كه ميفرمايد: «وقتي اسم سه امام پشت سر هم محمد، علي و حسن باشد، چهارمين ايشان قائم است» و روايات ديگري از اين دست، ميگويد: «همين روايت، به تنهايي امامت حضرت عسکري(ع) را اثبات ميكند و حضرت عسکري(ع) شهيد شد و از نظر ما و شما ناگزير بايد فرزندي از اولاد حضرت عسکري(ع) باشد تا حجت خدا به واسطه ي او ثابت شود؛ پس وجود فرزند (حضرت قائم(عج)) براي امام عسکري(ع) ضرورتاً واجب خواهد بود». (33)
از اين عبارت به روشني فهميده ميشود كه از نظر ابن قبه، اماميه همواره ائمه خويش را به نص پيامبر اكرم(ص) و امامان پيشين، مستند كرده، امام را حجت خدا ميدانستهاند؛ در نتيجه هرگز نميتوان به شيعيان سدههاي نخستين نسبت داد كه:
«شيعيان به اين دليل در بين تلقيهاي مختلف اسلامي به تشيع روي ميآوردهاند كه روايت علوي و ديگر ائمه از اسلام نبوي را به لحاظ نظري متقنتر و ارجح بر ديگر تلقيها يافتهاند… و واضح است كه مواجهه با دانشمندان پرهيزكار، تعبدي و تقليدي و كوركورانه نيست، بلكه…»؛ (34)
زيرا شيعيان، پيروي امام را از آن جهت واجب ميدانستند كه خداوند پيروي او را بر مردم واجب كرده، او را حجت خود بر بندگانش قرار داده است؛ همچنين پيروي از امام، تقليد كوركورانه نيست، بلكه از معرفت و علم به مقام الهي امامان معصوم(ع) سرچشمه گرفته است.
يكي از شيعيان به ابن قبه نامهاي نوشته، از او درخواست كرده بود به برخي شبهات وارد شده بر شيعه، همچون اشكال معتزله مبني بر اينكه «شيعيان نص بر امام را واجب عقلي ميشمارند» پاسخ دهد. ابن قبه در پاسخ اين شبهه، وجوب عقلي نص را دو قسم ميكند و يك قسم را اشتباه معرفي كرده، قسم ديگر را صحيح ميداند. وي تصريح ميكند اين باور شيعيان، به ادله ي قطعي و روايات امامان(ع) مستند است.(35)
آنچه در اين پرسش و پاسخ براي ما اهميت دارد، حكايت آن از باور اماميه به وجوب نص بر امام و دفاع ابن قبه از اين باور است؛ علاوه بر اينكه ابن قبه در پاسخ به شبهه ي معتزله درباره ي عدم تنصيص حضرت عسگري(ع) به امام عصر(عج)، گزينش امام توسط مردم را فاسد ميشمارد و به صراحت اعلام ميكند بر اساس روايات ائمه اهل بيت(ع) امام رحلت نميكند، مگر اينكه امام بعدي را معرفي كند؛ چنان كه رسول خدا(ص) چنين كرد.(36)
از عبارت ابن قبه به روشني، استفاده ميشود كه اماميه، امامت ائمه خويش را به نص مستند كرده، گزينش امام توسط مردم را- به هر دليلي- فاسد ميدانستهاند.
ابن قبه همچنين نصب و معرفي امام از سوي خدا تعالي را لازم ميداند و پس از برشمردن برخي ويژگيهاي امام، مينويسد: «كسي كه حكمش چنين است [و داراي چنين ويژگيهايي ميباشد]، لازم است از سوي علام الغيوب و به واسطه ي كسي كه از جانب او سخن ميگويد، معرفي شود». (37)
بنابراين نظر شيعه همواره چنين بوده كه امام بايد از سوي خدا برگزيده شده باشد؛ به همين سبب علماي شيعه و از جمله ابن قبه براي اثبات امامت اهل بيت(ع) به اين آيه استناد ميكردند كه خداوند ميفرمايد: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ» (فاطر:32). (38)
بنابراين شيعيان، امامان اهل بيت(ع) را مصداق اصطفاي الهي ميدانستهاند؛ به همين سبب ابن قبه راه شناخت امام و پذيرش امامت او را نص پيامبر اكرم(ص) و اطاعت از قول ايشان معرفي ميكند.
وقتي ابوزيد علوي به شيعيان اشكال ميكند كه دليل شما بر رد امامت عباس و عباسيان چيست؟ ابن قبه در پاسخ، گزينش امام بر اساس قياس را رد ميكند و باور به امامت اميرالمومنين و اولاد او(ع) را از باب پيروي از عمل پيامبر(ص) ميداند و تصريح ميكند؛ اگر پيامبر(ص) در مورد ديگري (ابن عباس) هم چنين مي كرد، ما كاري جز حرف شنوي و اطاعت نميتوانستيم انجام دهيم.(39)
او در پاسخ به استناد ابوزيد به آيه ي ياد شده، ميگويد: «طرفهاي درگير با تو، در تأويل اين آيه با تو مخالفت دارند و شيعيان نيز مخالف تو هستند و تو ميداني كه مصداق «سابقٌ بالخيرات» در آيه نزد اماميه چه كسي است…». (40)
از اين عبارات به خوبي روشن ميشود كه برگزيده شدن امامان از سوي خدا و نص پيامبر اكرم(ص) بر امامت آنان، نزد شيعيان سدههاي نخستين، امري پذيرفته و خدشه ناپذير بوده است.
4،4. حجيّت كلام امام(ع) و عصمت ايشان(41)
از نظر ابن قبه، دليل وجوب معرفي امام از سوي خدا، آن است كه مردم در هر زماني به كسي نيازمند هستند كه ضدّ و نقيض نگويد و دچار سهو و اشتباه نگردد.(42) وي معتقد است بايد حجت از عترت معصوم باشد.(43) او از قول شيخي از اماميه، در جلالت مقام و بزرگي شأن و والايي حال امامان(ع) نزد خدا تعالي مينويسد:
يكي از شيوخ اماميه چنين گفته است:… احترام و تكريم و افعال پيامبر(ص) در مواطن و مواقف مختلف نسبت به ايشان (ائمه از عترت(ع)) نشان دهنده ي جلالت قدر و عظمت شأن و علّو مقام ايشان نزد خداوند عزوجل ميباشد….
خداوند تبارك وتعالي نيز با آيه تطهير و سوره «هل اتي» و امثال آن، بر شأن والاي ايشان دلالت كرده است… و چون پيامبر اكرم(ص) را نميتوان اهل «محاباهًْ»(44) دانست و مسلم است كه ايشان تنها بر اساس ملاك ديني افراد را به ولايت برميگزيند يا مقدم ميداشت، ميفهميم كه امامان از عترت(ع) به سبب استحقاق خود، به اين مقام اختصاصي نائل شدند. پس آن گاه كه پيامبر(ص) بعد از همه ي اينها ميفرمايد: «بعد از خود كتاب خدا و عترتم را در ميان شما جانشين خود قرار ميدهم»، ميفهميم كه مقصود پيامبر اكرم(ص)، امامان از عترت(ع) هستند، نه همه عترت.(45)
از نقل اين كلام، در مييابيم ابن قبه ائمه(ع) را داراي ويژگيهايي ميداند كه ايشان را شايسته مقام امامت ميكند و قائل است كه جز امامان اهل بيت(ع) كسي از چنين جايگاه بلند و ويژگيهاي الهي برخوردار نيست.
همچنين با توجه به استشهاد شيخ شيعي به آيه ي تطهير، فهميده ميشود منظور ايشان و ابن قبه، اشاره به عصمت امامان(ع) است كه اين ويژگي، ايشان را از افراد عادي بشر ممتاز ميكند. پس، از نظر ابن قبه و شيخ ياد شده، امام، حجت خدا و معصوم است و همچنين امامان معصوم(ع) داراي جلالت مقام، بزرگي شأن و والايي حال نزد خداي تعالي هستند؛ تا آنجا كه همسنگ و همراه قرآن معرفي شدهاند.(46)
5،4. قدرت الهي (معجزه) (47)
ابن قبه در پاسخ به پرسشي درباره ي روش شناخت امام زمان(عج) در عصر ظهور، ميگويد: «…و جواب ديگر اينكه جايز است كه ايشان (امام عصر(عج)) معجزهاي نمايد [قدرت الهي خويش را اظهار كند] كه بر امامت ايشان دلالت كند». (48)
و در احتجاج با ابوزيد ميگويد: «آيا چنين نيست كه امامت شخص مورد نظر شما (بنابر آنچه شيعه ميگويد) مستند به نص نيست و او معجزهاي ندارد تا امامتش به واسطه ي آن دانسته شود؟» (49)
پس روشن است كه ابن قبه، امام معصوم(ع) را داراي قدرت الهي ميدانسته، معتقد بوده است امام ميتواند براي اثبات امامت خويش، معجزه ارائه كند.
6،4. علم امام در نظر ابن قبه
از نظر كسي شايسته مقام امامت الهي است كه عالم به دين خدا باشد.(50) وي در پاسخ به زيديه- كه جهاد و قيام را يكي از شرايط امامت ميدانند- ميگويد: «به اجماع عقلا، عالم برتر از مجاهدي است كه علم ندارد». (51)
به باور ابن قبه، تمسك به كسي جايز است كه از سهو و خطا، معصوم باشد. از نظر او، بين علم و عصمت و علم و وجوب طاعت، رابطه وجود دارد؛ به علاوه اعطاي مقام امامت و آمريت، از سوي خداي تعالي به امام، بدون داشتن «علم بي خطا» و عصمت، بي معناست.(52)
روشن است كه علوم بشري خطاپذيرند و تنها در علمي كه از جانب خداوند افاضه شده باشد، خطا راه ندارد؛ پس اين كلام ابن قبه به خوبي بر علم الاهي و غير بشري امامان معصوم(ع) دلالت دارد.
ابن قبه براي اثبات درستي امامت امامان معصوم(ع)، به آشكار ساختن «علم دين» از سوي ايشان استدلال ميكند. او معتقد است دوستان و دشمنان ائمه معصوم(ع) از ايشان «علم» دريافت كردهاند و اين [موضوع] در همه ي سرزمينها پراكنده شده، نزد همه ي ناقلان اخبار، معروف است. به باور وي، حجت از محجوج و امام از مأموم و تابع از متبوع به واسطه ي علم، بازشناخته ميشود.(53)
ابن قبه تصريح ميكند: امام بايد به تأويل كتاب و سنت، عالم باشد- كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت- و علم او را در زمينه، فصل الخطاب قرار گيرد.(54) روشن است كه تنها علمي را ميتوان فصل الخطاب دانست كه سرچشمه الاهي داشته باشد. وي همچنين با استناد به «علم بي خطا» و علمي كه فراتر از دانشهاي خطاپذير بشري است، امام را واجب الاطاعه ميداند و براي او، حق امر و نهي قائل است و معتقد است: كسي بر ديگران حق امر ونهي دارد و اطاعتش واجب است كه از «علم خطاناپذير» برخوردار باشد تا كلامش حجيت داشته باشد و خداوند به واسطه ي او، حجت را بر خلق تمام كند.(55)
از نظر ابن قبه، علم امامان فراتر از علوم بشري است و بين «عالم» از ميان عترت و عالم از غير عترت، فرق و فاصله هست.(56)
هنگامي كه ابن قبه با نفي «علم غيب» از سوي ابوزيد علوي مواجه ميشود، فهم و علم امامان اهل بيت(ع) را به عنوان دليل ادعاي شيعيان معرفي ميكند و از ابوزيد ميخواهد اگر امامان زيدي از چنين علمي برخوردارند، آن را آشكار كند.(57)
پس او معتقد است: امام معصوم(ع) از فهم و علم اختصاصي و ويژهاي برخوردار است و غير او چنين علمي ندارد. وي معتقد است: هر چند امامان شيعه به سبب مراعات تقيه از آشكار شدن ويژگيهاي الاهي خود پيشگيري ميكردهاند، اما با اين حال برتري علم ايشان نسبت به علوم بشري كاملاً روشن بوده است؛ در مقابل، مخالفان (رهبران زيديه) كه قائل به تقيه هم نبودهاند، علمي فراتر از دانشمندان بشري براي ارائه نداشتهاند؛ (58) بنابر اين از نظر ابن قبه علم امامان(ع) دست كم در دايره ي دين، فراتر از علوم بشري بوده است؛ در نتيجه هرگز نميتوان گفت كه وي در مورد علم امامان(ع) رويكرد بشري به امامت دارد.
آراي ابن قبه را در مورد علم امام، ميتوان به صورت زير طبقه بندي كرد:
الف) علم امام به جزئيات احكام بدون قياس و اجتهاد؛
ب) علم امام به مرادات الهي در قرآن؛
ج) علم امام به طبقات و اصناف آيات؛
د) علم امام به حوادث آينده.
با توجه به طبقه بندي بالا، بررسي آراي ابن قبه را در مورد علم امام پي ميگيريم.
4،6،1. علم امام به جرئيات احكام بدون قياس و اجتهاد
چنان كه پيشتر بيان شد، ابن قبه بر اين باور است كسي كه علم به دين دارد، نسبت به كسي كه عالم نيست، براي امامت شايستهتر است. با توجه به آنچه بيان شد، روشن گرديد كه منظور ابن قبه از عالم به دين، كسي است كه علمش از جانب خداي تعالي باشد نه كسي كه به شيوه رايج علومي كسب كرده است.
ابن قبه در نفي امامت حسن بن حسن (حسن مثني)، علم او را به جزئيات احكام (حلال و حرام) نفي كرده، اين علم را شرط امامت معرفي ميكند؛ به علاوه زيديه را به تفكر در آيه ي: «أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس:35) فرا مي خواند.(59)
ابن قبه در پاسخ به نفي علم غيب از سوي ابوزيد علوي، علم به جزئيات احكام را غير كسبي معرفي كرده، دستيابي به اين علم را از راههاي عادي، مثل قياس و اجتهاد نفي ميكند. به نظر وي اطاعت از كسي واجب است كه علمش از راههاي عادي بدست نيامده باشدو علمي فراتر از علوم بشري داشته باشد؛(60) از اين رو ابن قبه، علم به تأويل قرآن را منحصر در امام دانسته، تصريح ميكند: در فهم كلام خدا و تأويل كتاب و تفصيل احكام، نميتوان به رأي و اجتهاد و قياس(علوم عادي بشري) تكيه كرد، بلكه براي پذيرش سخن امام درتأويل قرآن و بيان احكام، لازم است علم او خطاناپذير و مستند به خداي تعالي باشد.(61)
از ديدگاه وي، تبعيت و تعبد، فقط نسبت به قول امامان معصوم(ع) پذيرفتني است؛ زيرا علم ايشان از راههاي عادي مثل اجتهاد و قياس به دست نيامده است، بلكه ايشان احكام الهي را از رسول خدا(ص) دريافت كرده، وارث علم آن حضرت هستند؛ همچنين امامان معصوم(ع) حامل علوم قرآن هستند و مراد از كلام خدا را براي مردم روشن ميسازد و حكم اللّه واقعي را براي ايشان بيان و احكام خدا را از احكام شيطان جدا ميكنند.
ابن قبه اين باور را بارها و به صورت گوناگون تبيين كرده است؛ از جمله در پاسخ به زيديه- كه جهاد و قيام را يكي از شرايط امامت ميدانند- ضمن تصريح به برتري عالم نسبت به مجاهد، علم به حكم اللّه واقعي را در مورد جهاد و وجوب قتال، از غير امام نفي ميكند و فقط امام را به سبب دارا بودن علم بي خطا و آگاهي از حكم اللّه واقعي، سزاوار تبعيت ميداند. وي معتقد است كسي شايستگي تبعيت دارد و همراهي با او براي جهاد لازم است كه چنين ويژگياي داشته باشد:بايد مردي از عترت باشد كه تشبيه و جبر را از خدا نفي ميكند و در احكام غير عقلي (سمعي) اجتهاد و قياس نميكند، بلكه در علم به اين امور مستقل است و اين علم او را كفايت ميكند (امام بايد چنين خصوصياتي داشته باشد) تا با او براي جهاد خروج كنيم.(62)
پس روشن شد كه به باور ابن قبه، امام بايد داناترين مردم باشد؛ در علم به كسي نياز نداشته باشد، بلكه علم او سرچشمه الهي داشته باشد؛ زيرا علومي كه از راههاي عادي بشري مثل قياس و اجتهاد و… بدست آيند، غير قابل اعتماد بوده و حجيت ندارد؛ و تنها علم الهي است كه بي خطاست و امام را از بدست آوردن علم به شيوه ي بشري كفايت ميكند.
4،6،2. علم امام به مرادات الهي در قرآن
ابن قبه معتقد است امام به كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(ص) علم دارد.(63) وي تأكيد ميكند در قرآن مطالبي توقيفي وجود دارد كه از راههاي عادي و علوم كسبي بشري، فهميده نميشود. از نظر وي، فهم اين مطالب متوقف بر بيان الهي است و تأويل آن بر عهده كسي است كه داراي علم الهي باشد؛ در اين صورت او بدون تكيه بر علوم عادي بشر و با استفاده از سرچشمه ي علم الهي، قرآن رابه درستي تأويل و مرادات الهي را تبيين خواهد كرد؛ چنين كسي كه مراد خدا را از كلامش ميداند، شايسته ي مقام امامت خواهد بود.(64)
3،4،6. علم امام به طبقات و اصناف آيات
ابن قبه درباره ي علم امام به اصناف مختلف آيات قرآن، مينويسد:
عقلاً واجب است امام، عالم به كتاب خدا و امين بر آن باشد. ناسخ و منسوخ، عموم و خصوص، واجبات و مستحبات (احكام) و محكمات و متشابهات قرآن را بداند تا هر يك از آنها را در محل صحيح خود- كه خداي تعالي وضع كرده است- قرار دهد و مؤخر را مقدم و مقدم را مؤخر نكند و واجب است كه امام جامع تمام علم دين باشد تا تمسك به او و اخذ- و عمل به كلام او- در موارد اختلاف و تنازع در تأويل كتاب و سنت ممكن باشد؛ زيرا اگر چيزي در كتاب و سنت باشد كه امام به آن عمل نداشته باشد، تمسك به او ممكن نخواهد بود.
پس اگر كسي چنين جايگاهي (امامت و وجوب طاعت) داشته باشد، در حالي كه امين بر كتاب خدا نبوده و از اشتباه ايمن نباشد، ناسخ را در جاي منسوخ، محكم را در جاي متشابه و واجب را در جاي مستحب قرار ميدهد و اين قبيل اشتباهات به فراواني رخ ميدهد؛ در اين صورت حجت و محجوج يكسان خواهند شد.
با روشن شدن فساد اين سخن، قول اماميه ثابت خواهد شد، مبني بر اينكه حجت نيست، مگر كسي از ميان عترت كه جامع تمام علوم دين و معصوم و امين بر كتاب خدا باشد.(65)
پس به نظر ابن قبه، امام بايد به ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه وعموم و خصوص آيات، علم داشته باشد و واجبات را از مستحبات باز شناسد و اين كار به علم الهي نياز دارد.
از آنجا كه چنين علمي، شرط امامت است، دسترسي به آن براي غير امام، ناممكن خواهد بود.
4،6،4. علم امام به حوادث آينده
ابن قبه معتقد است: امام از طريق پيامبر اكرم(ص) از غيب آگاه است. از نظر وي امامان معصوم(ع) وارث علوم پيامبر بوده، به واسطه ي علمي كه از رسول خدا(ص) به ارث بردهاند، از امور غيبي مثل غيبت امام عصر(عج) پيش از تولد ايشان آگاه بودند.(66)
ابن قبه همچنين در مورد شناخت امام از غير امام، هنگامي كه دو نفر ادعاي امامت دارند، مينويسد:
فرق بين امام واقعي و مدعي امامت، بايد دليلي واضح باشد [كه اين دليل] يا نص از امام پيشين است و يا نشان دادن چيزي از علم ميباشد؛ چنان كه در جنگ نهروان حضرت اميرالمؤمنين(ع) علم خود را آشكار كرد و فرمود: «به خدا سوگند از نهر عبور نكرد و آنها از نهر عبور نميكنند، به خدا سوگند ده نفر از شما كشته نميشوند و ده نفر از (خوارج)نجات پيدا نميكنند».
و اگر يكي از ايشان روش (مذهب) ظاهراً واضح البطلاني داشت، دلالت ميكند كه اقتدا به او جايز نميباشد؛ مانند روشي كه امامان زيديه در واجبات غير عقلي در پيش گرفتهاند [،يعني] قياس و اجتهاد به رأي؛ پس از اين جا معلوم ميشود كه زيديه به دليل نداشتن علم غير بشري، امام نيستند… .(67)
وي تشخيص امامت امام را هنگامي كه در مورد او اختلاف شده به آشكار كردن علم از امام مشروط ميكند و مينويسد: «پس اگر امام ظاهر باشد و پيروانش در [امامت] او اختلاف كنند، علم [الهي]اش را آشكار و معرفتش را به دين ظاهر ميكند». (68)
بنابراين روشن شد ابن قبه يكي از شرطهاي امامت را داشتن علم الهي ميداند و به اين دليل، امامت زيديه را رد ميكند؛ چرا كه علمشان مستند به سرچشمه ي علم الهي نيست و از راه هاي عادي بشري بدست ميآيد.
همچنين سخن ياد شده، دلالت روشني بر اين حقيقت است كه همه ي شيعيان و بلكه غير شيعه به علم غيب امامان معصوم(ع) واقف بودهاند؛ چرا كه همگان معترفند حضرت اميرالمؤمنين(ع) پيش از جنگ نهروان از نتيجه و جزئيات آن- حتي عدد كشته شدگان طرفين جنگ را- پيش از وقوع، خبر داده بود.
5. مجموع كلام ابن قبه در علم امام
با توجه به همين بررسي مختصر در آثار اندكي كه از ابن قبه به جا مانده است، نتايج زير در مورد باور ابن قبه در علم امام، به دست آمد:(69)
1. امام بايد عالم به دين خدا باشد.(70)
2. [امام] عالم، برتر از [امام] مجاهدي است كه علم ندارد.(71)
3. علم امام بايد خطاناپذير باشد تا سخنان ضد و نقيض و مخالف هم نبوده، قابل اعتماد باشد.(72)
4. بين وجوب طاعت و حجيت امام با علم الهي و افاضي امام، تلازم هست.(73)
5. بين علم الهي و عصمت رابطه وجود دارد.(74)
6. علم و فهم امام اختصاصي است و كسي جز امام، چنين فهم و علمي ندارد.(75)
7. علم الهي امامان شيعه، براي مخالف و موافق آشكار است.(76)
8. مدعيان دروغين امامت (زيديه و غير ايشان) بهرهاي از علم[الهي] ندارند و علم آنها از راههاي عادي بشري به دست آمده است.(77)
9. امام بدون نياز به قياس و اجتهاد (راههاي عادي كسب علم)، به جزئيات احكام(حلال و حرام) علم دارد.(78)
10. علم به تأويل قرآن، در امامان اهل بيت(ع) منحصر است.(79)
11. علم به تأويل قرآن، از طريق عادي بشري به دست نميآيد، بلكه مستند به خداي تعالي است.(80)
12. امام حكم اللّه واقعي را به علم الهي ميداند، از اين رو جهاد با دستور امام الزام آور ميشود.(81)
13. امام مرادات الهي در قرآن را ميداند.(82)
14. فهم مرادات الهي در قرآن، با استخراج و استظهار آيات (راههاي عادي بشري) ممكن نيست؛ بلكه صرفاً با علم الهي ميتوان مرادات خداي تعالي را از كلامش فهميد.(83)
15. برخي امور ذكر شده در قرآن، توقيفي است و فهم آنها متوقف بر بيان الهي توسط امام ميباشد.(84)
16. تشخيص توقيفي نبودن يك آيه براي افراد عادي بشر، غير ممكن است.(85)
17. امام مترجمي است كه مردم براي بيان مراد الهي در قرآن، به او نيازمند هستند.(86)
18. امام به واسطه علم الهي، به طبقات و اصناف آيات (ناسخ ومنسوخ، محكم و متشابه، عموم و خصوص، واجبات و مستحبات احكام و…) عالم است.(87)
19. براي قرار دادن آيات در جايگاه اصلي آنها، نياز به امام هست.(88)
20. امام وارث علوم پيامبر اكرم(ص) بوده، به واسطه ي اين علم، از امور غيبي (مثل تولد و غيبت امام عصر(عج)) آگاه است.(89)
21. يكي از نشانههاي امامت، آشكار كردن علم الهي به واسطه ي خبر دادن از غيب (حوادث و وقايع آينده) است.(90)
با توجه به موارد بالا، هرگز ادعا نميتوان كرد ابن قبه در مورد علم امام، رويكردي بشري به امامت دارد.
6. نفي علم امام در آثار ابن قبه
ابن قبه در مناظره با ابوزيد علوي، در دو مورد علم غيب را از امامان معصوم(ع) نفي ميكند. وي بدون توجه به خرافي خواندن باور به علم غيب امام(ع) از سوي ابوزيد علوي،(91) اثبات امامت امام را به آشكار شدن علم دين از او مشروط ميكند و قائل است: امام به علمي شناخته ميشود كه از طريق عادي بشري، مثل قياس و اجتهاد كسب نشده باشد.
ابوزيد علوي، باور به علم غيب امام را به عنوان خرده گيري بر شيعه، در موارد متعددي يادآور ميشود. اين تكرار و اصرار از سوي فردي زيدي مذهب و مخالف شيعه، حاكي از فراگير بودن اين باور در بين شيعيان سدههاي نخستين است؛ به ديگر بيان، باور به علم غيب امام، يكي از شاخصههاي شيعه در سدههاي نخستين بوده است؛ تا آنجا كه با وجود تقيه در بين شيعيان، حتي مخالفان نيز از اين باور شيعيان آگاه بوده، به واسطه ي آن، بر ايشان خرده ميگرفتند. ابوزيد مجدداً براي انكار [وجود] امام زمان(عج)، به اختلاف شيعيان اشاره ميكند و علت آن را عدم آگاهي امام دوازدهم شيعيان از اين اختلاف ميشمارد.(92)
ابن قبه براي پيشگيري از سوء استفاده و تحميل بار منفي بر علم غيب، ضمن نفي علم غيب از امام، بر علم امام به كتاب خدا و سنت رسول خدا(ص) تأكيد ميكند و در پاسخ ابوزيد مينويسد: «امام… از غيب آگاه نيست؛ [امام] او بنده ي صالحي است كه به كتاب خدا و سنت [پيامبر اكرم(ص)] علم دارد». (93)
طرفداران نظريه ي «علماي ابرار»، از عبارت بالا، خيلي زود نتيجه گرفتهاند كه ابن قبه در اين مورد، رويكردي بشري به امامت داشته است؛ در صورتي كه ابن قبه به روشني بيان ميكند امام به كتاب خدا- كه «فيها تبياناً لكل شيء» ميباشد- عالم است و چنان كه پيشتر بيان شد، از نظر وي دستيابي به علوم قرآن از راههاي عادي بشري (استظهار و استخراج وعلم لغت) غير ممكن است. ابن قبه علم به تفسير قرآن را مستند به سرچشمه ي علم لايزال الهي ميشمارد؛ در نتيجه روشن است كه نفي علم غيب در اين جا، هرگز به معناي نفي علم الهي و رويكرد بشري به امامت نيست؛ علاوه بر اينكه اين نفي در مقام جدل صورت گرفته است؛ از اين رو ابن قبه ضرورتي براي اصرار به اثبات علم غيب براي امامان(ع) نميبيند و در عوض، خيلي خوب به مقابله با مخالفان پرداخته است.
آنچه در امامت امام نقش اساسي دارد، علم خطاناپذير امام به دين است. اين علم با دانش انديشمندان عادي بشر متفاوت است و سرچشمه الاهي دارد؛ اما آگاهي امام از غيب، نقشي در امامت الاهي امام ندارد. روشن است كه اين باور، به معناي رويكرد بشري به امامت نيست؛ به عبارت ديگر ابن قبه به جاي اصرار بر علم غيب- كه باعث مشتبه شدن امر بر برخي و استبعاد و انكار برخي ديگر و نيز موجب سوء استفاده مخالفان ميشود- بر علم امام به كتاب خدا و سنت رسول اكرم(ص) تأكيد ميكند؛ ضمن آنكه دستيابي به اين علوم را از طريق عادي بشري غير ممكن ميداند؛ از اين رو در پاسخ ابوزيد- كه با استناد به اختلاف شيعيان، منكر علم غيب امام عصر(عج) شده بود- ميگويد: دليل اختلاف مردم، وجود نداشتن امام عصر(عج) و يا آگاه نبودن آن حضرت از غيب نيست؛ زيرا در زمان پيامبر اكرم(ص) نيز اختلاف وجود داشت، با اينكه پيامبر(ص) به قرآن علم داشت و با آن ميتوانست اختلاف مردم را رفع كند.(94) يعني وجود اختلاف بدان دليل نيست كه پيامبر اكرم(ص) علم الهي ندارد، بلكه اختلاف علت ديگري مثل تسليم نشدن مردم در برابر امر پيامبر اكرم(ص) دارد؛ پس به همين دليل، در زمان امام عصر(عج) نيز در بين شيعيان اختلاف وجود دارد و هرگز نميتوان با استناد به اختلاف شيعيان، علم الهي امام عصر(عج) را نفي كرد.
ابن قبه علم به كتاب را براي امامان معصوم(ع) اثبات ميكند؛(95) همچنين در مقابل اصرار ابوزيد بر نفي و انكار علم غيب، فهم و علمي را براي امامان شيعه(ع) اثبات ميكند كه بشر عادي از دستيابي به چنين فهم وعلمي، ناتوان است.(96)
اما آنچه اهميت دارد اينكه: ابن قبه علم غيب را از امام نفي ميكند كه باور به آن موجب شرك است. روشن است كه تنها شريك ساختن بنده با خداوند متعال در صفات اختصاصي الاهي، منجر به شرك خواهد بود؛ اما باور به افاضه ي علم از سوي خداوند به امامان الاهي، به هر اندازهاي كه باشد، شرك نيست.
7. جمع بندي نظر ابن قبه در مورد علم غيب امام
چنان كه گفتيم، ابن قبه در مورد علم امام هرگز رويكرد بشري به امامت ندارد. وي علم قرآن را براي امامان اثبات ميكند و ميدانيم كه به تصريح خداي تعالي، بيان همه چيز در قرآن آمده است؛(97) خداوند از بيان هيچ چيزي در قرآن فروگذار نكرده است(98) و هيچ غيبي در آسمان و زمين نيست، مگر آنكه در كتاب مبين آمده است(99) و خداوند اين علم را به گروهي از بندگان برگزيده، عطا فرموده است(100) و امامان اهل بيت(ع) نيز جزو اين برگزيدگان هستند.(101)
در عين حال، ابن قبه با توجه به آيات و رواياتي كه صريحاً علم غيب را از غير خدا نفي ميكنند، علم غيب را از امامان(ع) نفي كرده است؛ اما روشن است كه خداوند متعال در قرآن كريم بلافاصله پس از نفي علم غيب از غير خود، آن را براي برخي برگزيدگان خويش اثبات كرده است.(102) امامان اهل بيت(ع) نيز از برگزيدگان خداوند هستند كه اين علم به ايشان عطا شده است.(103)
بنابر اين ممكن است نفي علم غيب از سوي وي، به معناي نفي علمي باشد كه مختص ذات خداي تعالي است؛ چرا كه بر اساس روايات اهل بيت(ع) خداوند دو علم دارد: يك علم مختص ذات اوست و احدي از آن آگاهي ندارد؛ اما قسم دوم علم مشيت و تقديرات الاهي است كه به امامان معصوم(ع) افاضه ميشود، اما همين علم نسبت به ديگران غيب است.(104)
همچنين ممكن است مراد وي از نفي علم غيب، نفي استقلال امام در دارا بودن اين علم بوده باشد؛ چرا كه شيعيان تمام ويژگيهاي امامان معصوم(ع) از جمله علم غيب ايشان را باللّه ميدانند و باور به استقلالي بودن اين ويژگيها از نظر شيعه كفر است؛ از اين رو به قرينه ي اينكه ابن قبه باور به علم غيب امامان معصوم(ع) را- در عين اثبات علم فرابشري براي ايشان- كفر ميشمارد، ميتوان گفت: مراد وي نفي علم غيب استقلالي از امام بوده است.
مهمتر از همه اينكه آثار به جا مانده از ابن قبه، مناظرات وي با مخالفان است؛ پس اين آثار نميتواند بيانگر همه ي جوانب اعتقادي او باشد. چنان كه پيشتر اشاره شد، وي هيچ ضرورتي براي اصرار بر اثبات تمام باورهاي خود نميديده است؛ از اين رو ضمن نفي علم غيب از امامان(ع)- به منظور پيشگيري از سوء برداشتها- به خوبي ثابت كرده است كه علم امامان معصوم(ع)، بسيار فراتر از درك بشر عادي بوده است.
بنابر اين با وجود اين احتمالات، نسبت رويكرد بشري به امامت از سوي ابن قبه در مورد علم غيب، نتيجه شتاب زدگي و عجله در داوري است.
پي نوشت ها :
1. ر.ك: محسن كديور،«قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ص92؛كتاب مكتب در فرآيند تكامل نيز در صدد اثبات همين مدعاست.
2. ابن نديم، الفهرست، ص225.
3. احمد بن علي نجاشي، رجال النجاشي، ص375، رقم1023.
4. محمد بن حسن طوسي، فهرست كتب الشيعه و اصولهم، ص389، رقم 597؛احمد بن علي نجاشي، همان، ص375، رقم1023.
5. محمد بن احمد بن بطه (حدود 329ق) علاوه بر ابن قبه، از احمد بن محمد خالد برقي و حسين بن حسن ابان قمي و محمد بن حسن صفار و ديگران روايت نقل كرده است. در مورد شخصيت وي، ر.ك: تقي الدين حسن بن علي بن داوود حلي، رجال ابن داوود، ص301، رقم1307؛ احمد بن علي نجاشي، همان، (نقد الرجال)، ص297، رقم 186؛ عنايهًْ اللّه علي قهپائي، مجمع الرجال، ج5، ص174.
6. كتاب المسترشد در رد كتاب الانصاب نوشته شده بوده و مرحوم ابن قبه در پاسخ به آن كتاب المستثبت را نوشته است. سوسنجردي از متكلمان معاصر با ابن قبه، ميگويد: «بعد از زيارت امام رضا(ع) در بلخ با ابي القاسم بلخي ملاقات كرده… و كتاب الانصاب ابن قبه را كه به همراه داشتيم، به وي دادم و نزد او بودم تا در رد آن، كتاب المسترشد في الامامهًْ را نوشت. اين كتاب را به ابن قبه رساندم و او با كتاب المستثبت في الامامهًْ آن را رد كردو…». (احمد بن علي نجاشي، همان، ص376).
7. عبد اللّه بن احمد بن محمود (319ق) از متكلمان مشهور معتزله بغداد كه به كعبي نيز معروف است. وي از استادان مرحوم ابن قبه به شمار ميآيد. در مورد شخصيت وي، ر.ك: تاريخ بغداد، ج9، ص384؛ الانساب، ج11، ص122؛ اللباب، ج3، ص44؛ المنتظم، ج13، ص301-302؛ وفيات الاعيان، ج3، ص45.
8. احمد بن علي نجاشي، همان، ص375، رقم1023.
9. مرحوم شيخ مفيد در الفصول المختارهًْ، صفحه4 از اين رساله ياد ميكند.
10. محمد بن حسن طوسي، همان، ص389، رقم597.
11. ر.ك: محمد بن علي بن حسين صدوق، كمال الدين، ص51-63 و 194-126.
12. البته قسمتي از رساله الانصاب در كتاب الشافي سيد مرتضي نيز نقل شده است. (ر.ك:الشافي، ج2، ص126 و 127) هچنين ابن ابي الحديد ميگويد: بخشي از خطبه شقشقيه را درآثار مرحوم ابن قبه يافته است. (ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج1، ص206).
13. محسن كديور، «قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ارديبهشت 1385، ص98-99.
14. حسين مدرس طباطبايي، مكتب در فرآيند تكامل، ص170.
15. همان، ص66-67.
16. محسن كديور، «قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ص99. به نقل از: محمد حسين مدرسي طباطبايي، مقدمهاي بر فقه شيعه، ص33.
17. ضمن اينكه بايد به اين پرسش هم پاسخ دهند كه صفات ياد شده فقط در مورد امامان، فرابشري محسوب ميشوند يا نبي هم به عنوان بشر نميتواند صفاتي مثل علم غيب، عصمت و… داشته باشد؟
18. ر.ك: حسين مدرسي طباطبايي، همان، ص66-67.
19. ر.ك: شيخ صدوق، كمال الدين، ص94-95.
20. محسن كديور، «قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ص99.
21. ضمن اينكه در اين مقاله مراد از عبارت «فراتر از حدّ متعارف» روشن نشده است و نويسنده مشخص نكرده است كه آيا نفي تمام صفات ائمه(ع) رويكردي بشري به امامت است يا عدم آگاهي از يك ويژگي الهي نيز منجر به رويكرد بشري به امامت ميشود!
22. وي از طرفداران جعفر كذاب، يعني از فرقه جعفريّه خلّص ميباشد. (سعد بن عبد اللّه قمي، المقالات و الفرق، ص101)
23. شيخ صدوق، كمال الدين، ص52.
34. همان.
25. اين ديدگاه برگرفته از روايات ائمه اهل بيت(ع) ميباشد. (ر.ك: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص509؛ قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرايح، ص234؛ سيد هاشم بحراني، مدينهًْ المعاجز، ص297-298؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص584؛ عزّ الدين بن حسن بن سليمان حلي، حلي، مختصر البصائر، ص92؛ شيخصدوق، معاني الاخبار، ص64؛ محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص185 و 206؛ شرف الدين علي حسيني استرآبادي، تأويل الآيات الظاهرهًْ في فضائل العترهًْ الطاهرهًْ، ص131.
26. در اين مورد ر.ك: محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص177.
27. شيخ صدوق، كمال الدين، ص52.
28. همان، ص53.
29. همان، ص54.
30. همان.
31. همان.
32. در مورد اين ديدگاه، ر.ك: محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص286-328.
33. شيخ صدوق، كمال الدين، ص55-56.
34. محسن كديور، «قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ص95.
35. شيخ صدوق، كمال الدين، ص60.
36. همان، ص61.
37. همان.
38. ما [علم] قرآن را به كساني كه از ميان بندگان خود برگزيديم، تمليك كرديم. پس در ميان مردمان گروهي به خود ظلم كرده و گروهي راه درست را در پيش گرفتند و گروهي به اذن خداي تعالي در خير پيشي گيرند و اين فضل و عطاي بزرگ است.
39. شيخ صدوق، كمال الدين، ص97.
40. همان.
41. در مورد اين ديدگاه، ر.ك: محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص202،171 و 269.
42. شيخ صدوق، كمال الدين، ص61.
43. همان، ص95.
44. اهل محاباهًْ كسي است كه ملاكش در گزينش و ترجيح افراد، دوستي و محبت شخص نسبت به ايشان است.
45. شيخ صدوق، كمال الدين، ص96-97. البته ممكن است استاد مدرسي اين قسمت از متن كتاب نقض كتاب الاشهاد را نديده باشد و يا ناديده باشد؛ زيرا اين بخش در متني كه در قسمت ضمائم كتاب مكتب در فرايند تكامل آمده، موجود نيست و ما آن را از كتاب شريف كمال الدين مرحوم صدوق نقل كرديم.
46. روشن است كه همسنگ بودن كتاب خدا و عترت، از باورهاي مسلم و روشن شيعه بوده است؛ تا آنجا كه وقتي ابوزيد علوي در اينكه «اميرالمؤمنين(ع) جزء عترت است يا نه» تشكيك ميكند، ابن قبه در پاسخ او مينويسد: «[صاحب كتاب الاشهاد] با اين كلام، اعتقاد و مذهب خود را نقض كرد؛ براي اينكه او معتقد است اميرالمؤمنين(ع) از کساني است که رسول خدا(ص) او را در ميان امتش به خلافت برگزيد و نيز مي گويد: پيامبر اکرم(ص) كتاب و عترت را در ميان امتش جانشين خود قرار داد و بعد ميگويد اميرالمؤمنين(ع) از عترت نميباشد. اگر اميرالمؤمنين(ع) از عترت نباشد، جزء كساني كه رسول خدا(ص) آنان را جانشين خود برگزيد، نخواهد بود و اين سخن، چنان كه ميبينيد، متناقض است. (ر.ك: شيخ صدوق، كمال الدين، ص116) همچنين مينويسد: «… كتاب و عترت همراه و همزمان با هم خليفه قرار داده شدند. (همان)
47. شيخ مفيد در ارشاد براي هر يك از امامان اهل بيت(ع) معجزات و كراماتي نقل ميكند. (ر.ك: شيخ مفيد، الارشاد، ج1، ص333-352 و ج2، ص301،281،254،221،183 و 321.
48. شيخ صدوق، كمال الدين، ص62.
49. همان، ص121.
50. همان، ص99.
51. همان، ص118.
52. همان، ص61.
53. همان، ص115.
54. همان، ص95.
55. همان.
56. همان، ص122.
57. همان، 116-117.
58. همان، ص123.
59. آيا آن كس كه به حق هدايت ميكند، شايستگي تبعيت ندارد يا كسي كه هدايتگر نيست؟ مگر آن كه هدايت شود. شما را چه ميشود و چگونه قضاوت ميكنيد؟
60. شيخ صدوق، كمال الدين، ص109.
61. همان، ص113.
62. همان، ص118.
63. همان، ص99-100.
64. همان، ص118.
65. همان، ص94-95.
66. همان، ص113.
67. همان، ص120.
68. همان، ص104.
69. باورهاي ابن قبه درمورد علم امامان(ع) برگرفته از قرآن و روايات اهل بيت(ع) ميباشد.
70. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص202.
71. يونس:35؛ مريم:43.
72. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص264؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج26، ص19.
73. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1،ص 261-262.
74. همان، ص202.
75. حر عاملي، وسايل الشيعه، ج27، ص72 و 75؛ احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص528؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج2، ص91.
76. شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص281.
77. حر عاملي، وسايل الشيعه، ج27، ص75.
78. شوري:52؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج25، ص56-60 و ج57،25؛ صحيفه مباركه سجاديه، دعاي دخول شهر رمضان؛ محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص248 و 251-252.
79. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص288،266 و 299؛ فضائل الخمسهًْ، ج2، ص112.
80. فاطر:32؛ محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص266.
81. همان، ج1، ص217؛ اجحمد بن علي طبرسي، همان، ج1، ص528؛ حر عاملي، وسائل الشيعهًْ، ج27، ص72؛ سيد هاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص253.
82. محمد بن يعقوب كليني،همان، ج1، ص299.
83. همان، ص288.
84. محمد باقرمجلسي، همان، ج92، ص84.
85. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص299.
86. همان، ج1، ص288،266 و 299؛ محمد بن مسعود عياشي، تفسير العياشي، ص276.
87. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص299.
88. همان.
89. همان، ج1، ص255؛ محمد باقر مجلسي، همان، ج42،43،26 و218؛ شيخ صدوق، الخصاص، ص643.
90.شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص281.
91. شيخ صدوق، كمال الدين، ص105-106.
92. همان، ص109.
93. همان، ص110.
94. همان.
95. همان، ص111.
96. همان، ص116-117.
97. نمل:77.
98. انعام:38.
99. نمل:77.
100. فاطر:32.
101. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص22.
102. جن:27.
103. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج1، ص256-257.
104. همان، ج1، ص255-257.
منابع:
قرآن كريم.
1. ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبهًْ اللّه؛شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، داراحياء الكتب العربيهًْ؛ 1384ق.
2. ابن النديم البغدادي، محمد بن اسحق، فهرست ابن النديم، تحقيق: رضا تجدد، [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
3. اشعري قمي، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تحقيق محمد جواد مشكور، تهران، مؤسسه مطبوعاتي عطائي، 1963م.
4. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1419ق.
5. ___، مدينهًْ المعاجز، تهران، مكتبهًْ المحمودي، 1290ق.
6. تفرشي، آقا مير مصطفي، رجال تفرشي (نقد الرجال)، تهران، [بي نا]، 1318ش.
7. حر عاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعهًْ، قم: مؤسسه آل البيت(ع) لا حياء التراث، 1414ق.
8. حلي، تقي الدين حسن بن علي بن داوود، رجال ابن داوود، تهران: دانشگاه تهران، 1342.
9. حلي، عزّالدين حسن بن سليمان، مختصر البصائر، تحقيق مشتاق المظفر، قم؛ مؤسسه النشر الاسلامي، 1421ق.
10. حسيني استرابادي، شرف الدين علي، تأويل الآيات الظاهرهًْ في فضائل العترهًْ الطاهرهًْ، تحقيق مدرسه ي الامام المهدي، قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1409ق.
11. رازي، منتخب الدين علي بن بابويه، الفهرست، تحقيق دكتر سيد جلال الدين محدث ارموي، قم، مهرريال 1366.
12. راوندي، قطب الدين، الخرائخ و الجرايح، قم: مؤسسه الامام المهدي، 1409ق.
13. شريف مرتضي، علي بن حسين، الشافي في الامامهًْ، تحقيق عبدالزهراء خطيب، تهران: مؤسسه الصادق، 1410ق.
14. صدوق، محمد بن علي بن حسين، الخصال، تصحيح علي اكبر غفاري، قم: جامعه ي مدرسين، 1409ق.
15.___، كمال الدين، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1395ق.
16. ___، معاني الخبار، تصحيح علي اكبر غفاري، قم: جامعه مدرسين، 1361.
17. ___، من لا يحضره الفقيه، تحقيق علي اكبر غفاري، تهران:مكتبهًْ صدوق، 1393ق.
18. صفار محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تحقيق ميرزا محسن كوچه باغي، تهران: شركت چاپ كتاب، 1381ق.
19. طبرسي، ابومنصور احمد بن علي، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادري و محمد هادي به، قم: اسوه، 1413ق.
20. طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، فهرست كتب الشيعهًْ و اصولهم، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبائي، چ1، قم: چاپ ستاره، 1420ق.
21. عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، تحقيق هاشم رسولي محلاتي، قم: المطبعهًْ العلميهًْ، [بي تا].
22. فيروزآبادي، مرتضي حسيني، فضائل الخمسهًْ، بيروت: مؤسسه الاعلمي، 1393ق.
23. قهپائي، عنايهًْ اللّه علي، مجمع الرجال، تصحيح علامه اصفهاني، اصفهان: كتابفروشي ثقفي، 1384ق.
24. كديور، محسن، «قرائت فراموش شده»، مجله مدرسه، ش3، ارديبهشت1385.
25. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، تهران: مؤسسه دارالكتب الاسلاميه، [بي تا].
26. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تهران: دارالكتب الاسلاميه، [بي تا].
27. مدرسي طباطبائي، حسين، مكتب در فرآيند تكامل: نظري بر تطور مباني فكري تشيع در سه سده نخستين، ترجمه هاشم ايزد پناه، ويرايش دوم، نيوجرسي آمريكا 1374، مؤسسه انتشاراتي داروين، 1374.
28. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، تحقيق مؤسسه آل بيت(ع) لا حياء التراث، قم: المؤتر العالمي لالفيهًْ الشيخ المفيد، 1413ق.
29. ___، الفصول المختار، قم: مكتبهًْ الداوري، 1396ق.
30. مؤسسه امام مهدي(عج)، صحيفه مباركه سجاديه، قم: نمونه، 1400ق.
31. نجاشي، ابوالعباس احمد بن علي بن احمد بن عباس، رجال النجاشي، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم: مؤسسه ي النشر الاسلامي التابعهًْ لجماعهًْ المدرسين بقم المشرفهًْ، 1413ق.
معارف عقلي 15
/ج