ياران نمونه نبي اكرم(ص)- (2)
كسانيرا كه طلا و نقره را گنجينه و (ذخيره و پنهان) ميسازند و در راه خدا انفاق نميكنند به مجازات دردناك بشارت ده؛ در آن روز كه آنها [طلا و نقره] را در آتش جهنم گرم
ياران نمونه نبي اكرم(ص)- (2)
مالكبن ثعلبه انصاري
ثروتمندترين جوان مدينه بود. روزي از كنار پيامبر ميگذشت كه شنيد آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:
كسانيرا كه طلا و نقره را گنجينه و (ذخيره و پنهان) ميسازند و در راه خدا انفاق نميكنند به مجازات دردناك بشارت ده؛ در آن روز كه آنها [طلا و نقره] را در آتش جهنم گرم و سوزان كنند و با آن، صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ ميكنند (و به آنها ميگويند) كه اين همانچيزي است كه براي خود گنجينه ساختيد، پس بچشيد چيزي را كه براي خود اندوختيد.(توبه: 34 و35)
مالك با شنيدن اين آيه بيهوش شد. وقتي به هوش آمد تصميمش را گرفت.
- اي پيامبر خدا!
- بلي مالك.
- به خدايي كه تو را به حق و دوستي مبعوث نكرده است سوگند، مالك روزش را سپري ميكند درحاليكه از خود درهم و ديناري ندارد!
مالك تمام مالش را در راه خدا به فقرا بخشيده بود.(1)
حارثبن سراقه
صبح بود. حارث با پيامبر روبه رو شد.
-اي حارث چگونه صبح كردي؟ در چه حالي؟
– درحالتيكه به خدا حقيقتاً ايمان دارم.
-سخن بزرگي ميگويي!
-اي رسولخدا! نفسم را از دنيا باز داشتهام. شب را بيدارم و روز را روزهدار! گويا اهل بهشت را ميبينم كه با يكديگر دوستي دارند و اهل آتشم را ميبينم كه با يكديگر دشمني ميورزند.
-مراقب باش اين حالت را ازدست ندهي! تو بندهاي هستي كه خدا ايمان را در قلبش روشن ساخته است.
-ازخدا برايم شهادت بخواه.
پيامبرخدا(ص) نيز از خدا براي او طلب شهادت كرد.
جنگ بدر بود. حارث جزء سواره نظام بود. اولين كسي بود كه سوار اسبش شد و اولين سواري بود كه به شهادت رسيد.
در گرماگرم جنگ، از شدت گرما تشنه شد. هنگاميكه آب مينوشيد، تيري از سپاه دشمن به او اصابت كرد و او را به شهادت رساند.
-يا رسولالله! زني با شما كار دارد.
-كيستي؟
-مادر حارث بن سراقه! فرزندم در جنگ، به شهادت رسيده است! اي رسول خدا! بر من بگو كه اگر فرزندم در بهشت است من بر او اندوهگين نباشم و نگريم، ولي اگر در آتش است تا پايان عمر بر او خواهم گريست!
- اي مادر حارث! بهشت يكي نيست، بلكه بهشتهاي مختلفي وجود دارد. [بهشت مراتب دارد] و همانا حارث در فردوس اعلي به سر ميبرد.!
مادر حارث به خانه باز ميگشت درحاليكه با خود ميگفت: بهبه حارث! آفرين بر تو حارث!(2)
جواني اهل معرفت
نوجواني بر پيامبر خدا سلام كرد و از شادماني، به روي آن حضرت لبخند زد. پيامبر از وي پرسيد:
- جوان! آيا مرا دوست داري؟
-بلي، به خدا سوگند، اي پيامبر خدا!
-مانند چشمانت؟
– بيشتر!
- به اندازه خودت؟
- به خدا سوگند بيشتر اي پيامبر خدا!
- مانند پروردگارت؟
- نه اي پيامبر خدا! اين دوستي از آنِ تو يا هيچكس ديگر نيست. همانا تو را به خاطر دوستي خداوند دوست ميدارم.
پيامبر(ص) رو به اطرافيانش كرد و فرمود:«اينچنين باشيد. خداوند را به خاطر احسان و نعمتهايش بر شما دوست بداريد و مرا به خاطر دوستيِ خداوند.»(3)
پی نوشت ها :
1.عزّالدين بنالأثير، اسد الغابه، في معرفه الصحابه، ج4، ص240.
2. همان، صص425-426.
3. نك: محمد محمدي ريشهري، حكمت نامه جوان، صص329 و330.
منبع:نشريه گلبرگ- ش117 .
ادامه دارد…