يهوديت يوناني مآب و تكوين عهد عتيق
چكيده
تأثير فرهنگ يوناني مآب بر سنت هاي ديني و قومي مشرق زمين و ظهور فرهنگ هاي تلفيقي جديد، گذشته از شأن و جاذبه هاي تاريخي و تبارشناسانه، از جهت منشأ قرار گرفتن براي تحولات بعدي اهميت مضاعف پيدا ميكند. از نمونه هاي بسيار مهم در دنياي باستان فرهنگ عبراني كهن و دين يهود است كه در مواجهه با فرهنگ يوناني مآب دستخوش تغييرات و تحولاتي گرديد كه از يكسو بر ساختارهاي فكري و هنجاري آن قوم و از سوي ديگر بر محتوا و مضامين كتاب مقدس آنان، تورات تأثير فراواني گذارد. در اين مقاله تلاش شده است گوشهاي از زمينههاي اين تأثير و تأثر با ذكر مصاديقي چند و البته از منظر تحولات تاريخي مورد كنكاش قرار گيرد.
طرح مسأله
شايد نتوان تاريخ دقيق نخستين تلاقي فرهنگ عبراني با فرهنگ يوناني و كيفيت آن را تعيين كرد، ولي بي ترديد ترجمه ي يوناني تورات و فعاليتهاي مؤثر كساني چون فيلون اسكندراني (2) ( حدود ص40 م ) را بايستي دو حادثه ي بزرگ در تاريخ فرهنگ و كلام يهودي به شمار آوريم ( هنگل، 74 (3) ). ترجمه ي تورات تنها برگردان لفظي و عبارتي كتاب مقدس از زبان مبداء به زبان مقصد نبود، بلكه در اين برگردان، بسياري از آموزه ها و معتقدات و به دنبال آن روح حاكم برآموزههاي عهد عتيق دستخوش دگرگوني و تحول گرديد و طبيعي بود كه راه براي تأويل و تفسيرهاي مجدد باز گرديد. از نشانههاي اصلي اين دگرگوني بزرگ آنكه درست پس از همين ترجمه ي يوناني، كتاب هاي قانوني ثاني (4) درعرصه ي نوشته هاي ادبي ديني يهود ظاهر مي شوند كه با تعمق در آنها ميتوان به روح حاكم بر معاني و حتي ادبيات اين نوشته ها – كه عمدتاً از ادبيات كلاسيك يوناني متأثرگرديده است – آگاه شد. از ذكرملاحظات تاريخي گريزي نيست، از اين رو به بررسي فشرده گذشته قوم يهود از قرن1ق م مي پردازيم، تا مسير يوناني شدن سنت عبراني و فرهنگ اين قوم را روشن تر دريابيم. منابع تاريخي آورده اند كه پس از محاصره وحمله ي دولت آشور، سرزمين كهن فلسطين، به دو قسمت شمالي و جنوبي تقسيم شد. در شمال كشور « يهودا » و درجنوب كشور يا سرزمين « اسراييل ». اين دو منطقه بارها تحت تصرف قدرت هاي سياسي و نظامي آن روزگار يعني ايرانيها، بابليها، آشوريها، مصريها و بالاخره روميان قرارگرفت و البته از معبر تسلط رومي ها، فرهنگ يوناني و يوناني مآبي به عرصه ي فرهنگ بومي قوم يهود داخل شده و آن را متأثر ساخت.
در63 ق م، كشور يهودا تحت سلطه ي روميان در آمد. روميان شخصي به نام « هيركانوس دوم » را حاكم اين سرزمين كردند؛ در حالي كه اختيار امور در دست « آنتي پاتر » ادومي بود. بعدها كشور يهودا دچار اغتشاش شد و آنتي پاتر به قتل رسيد، از اين رو روميان هيركانوس را نيز عزل كردند.
پس از آن، نزاع بر سر حكومت بر يهودا بالا گرفت تا اينكه « هيردويس » فرزند آنتي پاتر در 37 ق م حاكم يهودا شد و در زمان حاكميت او اقدامات وسيعي در جهت آباداني كشور يهودا و بهبودي زندگي يهوديان صورت گرفت تا آنجا كه هيروديس فرمان به مرمّت معبد اورشليم ( هيكل ) داد. ديري نپاييد كه هيروديس از دنيا رفت: « با مرگ هيروديس، كشور يهودا به سه بخش تقسيم شد و سه فرزند او حاكم بر آنها گرديدند. اين سه بخش عبارت بود از: يهود، جليل و ديگري ماوراي اردن كه روميان مجموع اين سه بخش را « فلسطين » ميخواندند » ( شاهاک، 2/124-125 ).
در اينكه نام فلسطين توسط روميان گذارده شده، مي توان ترديد نمود، زيرا اين نام اولاً در متون كهن و حتي عهد عتيق به كرات آمده است و ثانياً مدارك تاريخي نشان مي دهد كه قبل از سلطه روميان، بسياري از ساكنان و بوميان، آن را به نام فلسطين ميشناختهاند، نه كشور « يهودا ». ( اشارف، 16 )
با نزديك شدن به سالهاي تولد و نبوت حضرت عيسي ( عَلَيهِ السَّلام )، به تاريخ بني اسرائيل برگي ديگر افزون ميشود، برگي كه از حساسيت و موقعيِِّت خاصي در كل تاريخ و به ويژه تاريخ اين قوم برخوردار است. اين حساسيت از يك سو به فضاي فرهنگي، اجتماعي و حتي سياسي يهوديان فلسطين در قرن1 ق م و زمينههايي باز مي گردد كه رسالت عيسوي در آن ظاهر گرديد و از سوي ديگر به گزارش منابع تاريخي موجود – كه عمدتاً ناقص يا مخدوش ميباشد – در خصوص زندگي، احوالات و پيام اين پيامبر بزرگ الهي ربط و نسبت مييابد. بررسي تحليلي و انتقادي گزارشهاي مربوط به اين مقطع تاريخي در ميان منابع يهودي – مسيحي موجود مجال و مقال مستقلي را ميطلبد، چرا كه دامنه ي مطالعات و تحقيقات مربوط به اين گزارشها و ترديد و چند و چون درباره ي صحت و اصالت برخي روايتهاي آنها، به ويژه در قرون اخير بسيار گسترش يافته است. ازمهم ترين دلايل بروز اين ترديدها – كه به نوبه ي خود انگيزه مطالعات انتقادي را افزون ساخته است، وجود ناسازگاريهاي متعدد در اين گزارشهاست ( همان، ص6 ) و اينكه برخي روايتهاي مورد اعتماد تلقي شده، از دقت و حتي « امانت داري » كافي برخوردار نيست. از جمله اين منابع ميتوان به كتاب اوزبيوس (5) و يا گزارشهاي « سووتونيوس » (6) در قرن 1و2 م اشاره كرد كه نزد محققان امروز همانند قبل نميتواند به تنهايي مورد استناد و ارجاع قرار گيرد، ( رابرتسون، 35-38 ). حتي گزارش تاريخي شخصي مانند « يوسفون » (7) كه در كتاب روزگار باستان يهوديان درج شده و از مهم ترين منابع تاريخي قديم است، نميتواند چندان دقيق باشد.
قصد پرداختن به كم و كيف گزارشهاي منابع مذكور درباره ي وضعيت بني اسرائيل، و مواجهه و رفتار آنان با دين و پيامبر جديد يعني حضرت عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) را نداريم. ولي با توجه به اين معنا كه عيساي تاريخي مسيحيان، در فضاي منجي گرايانه بني اسراييل ظهور كرد و جز تعداد اندكي از يهوديان فلسطين به مسيح ايمان نياورده و بقيه بناي مخالفت با او را گذارند، لاجرم يهوديان در منابع تاريخي خود ضمن تغافل و تجاهل از ظهور پيامبري الهي به نام عيسي مسيح، يا اساساً نامي به ميان نياوردهاند و يا تذكر بدين مطلب را بسيار رقيق، كمرنگ و در حد يك حادثه عادي تصوير كردهاند. گزارشهاي موجود در منابع مسيحي نيز از تصرف و تأثير عناصر تحميلي يهود و آموزه هاي عهد عتيق مصون نمانده است و در عهد جديد و در منابع عمومي تاريخي مسيحيت، عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) به يك موعظه گر يهودي كه در كنار رود اردن به دست يحياي تعميد دهنده، تعميد شده، به سوي اورشليم روانه گرديده، و پس از منازعات چندي با كاهنان معبد اورشليم به صليب كشيده شده، تنزل داده شده است. شگفت آنكه تمامي نبوت و معجزات اين پيامبر بزرگ الهي، تنها در سه سال آخر عمر او، يعني حد فاصل 30 تا 33 سالگي خلاصه شده و تمامي مدارك تاريخي در خصوص تعاليم، احوالات و سرگذشت وي قبل از سي سالگي ساكت مانده اند.
در اين مقطع از تاريخ بني اسرائيل مخالفت و مقاومت دستگاه حاكمه ي روم در فلسطينِ آن زمان با عيسي مسيح به دليل تفاوتهاي عميق ميان سنت شركآلود يوناني و سنت توحيدي دين مسيح ( عَلَيهِ السَّلام ) دور از انتظار نيست. اما چگونه است كه در همين زمان بنابر اذعان اكثر منابع تاريخي، مخالفت شديدتر و غليظتر با مسيح نه از جانب وابستگان به دستگاه حاكمه ي روم، بلكه از جانب جماعت لجوج يهوديانِ تحت رهبري سازمان ديني آنها يعني « كنيسه اورشليم » بروز ميكند؟ تمثل اين مخالفت و سعايت در حق عيسي مسيح، اقدام آن يار خيانت پيشه عيسي به نام « يهوداي اسخريوطي » است كه در اناجيل و ساير منابع ديني مسيحيت از وي به كرات نام برده شده و به رغم سكوت اين منابع درباره ي بسياري از واقعيات زندگاني و محتواي پيام عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) و دشواريها و موانع بزرگي كه اين پيامبر الهي با آنها مواجه بود، اين جنبه ي مذموم و حق ستيزانه ي قوم يهود پنهان نمانده است.
گزارشها، بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه در زمان ياد شده، سازمان اجتماعي و اعتقادي يهوديان فلسطين آنچنان به دستگاه سياسي روميها و حتي دستگاه امپراتوري وقت نزديك بوده است و يهوديان آنچنان از آزادي عمل برخوردار بودند كه هيچ تزاحم و تعارضي با دست نشاندگان امپراتور روم نداشتند، ( 34-40 ) و نيز در جهت مصلوب كردن عيسي مسيح و تعقيب و آزار پيروان و ياران او كاملاً هم داستان و هماهنگ عمل كرده، براي خاموش كردن نداي توحيد نبوي، هم پيمان و متحد با يكديگر بوده و اين معنا به رغم تلاش حقيقت پوشانه ي مورخان يهود، انعكاس وسيعي در ادبيات و هنر و فلسفه غربي داشته است.
بنابراين مخالفت دستگاه حاكمه ي روم در فلسطين آن زمان با عيسي مسيح و پيروان او، نشان از تقابل باورهاي شرك آلود روميان با عنصر توحيدي و خداپرستي مسيحيت نخستين دارد، در عين حال چنين به ذهن متبادر مي شود كه در زمان مصلوب شدن عيسي مسيح، دستگاه حاكمه و دست نشانده ي روم در فلسطين ( اورشليم ) در عين مخالفت با آن پيامبر خدا، آنچنان به تشكيلات و سازمان ديني اجتماعي يهوديان و كنيسه بزرگ آنان در اورشليم نزديك است كه در جهت محدوديت و مخالفت با عيسي و يارانش كاملاً با يكديگر هم سو و هم آوازند و حتي بنا برگزارشهاي منابع يهودي – مسيحي، پيلاطس (8) – حاكم رومي سرزمين فلسطين – با اصرار و پافشاري مشايخ و بزرگان يهود، رأي آنها را به اجرا در ميآورد ( متي، ب 25، تس، ب 15 ).
وقايع و حوادث اين دوره محدود به پيكره بني اسرائيل و پيروان يهوديت آن عصر بر نميگردد، بلكه جهتگيري مسيحيت در نخستين سده هاي ميلادي نيز تحت تأثير فرهنگ و سنت يهودي قرار گرفته، سرنوشت دين جديد نيز عملاً به سرنوشت بني اسرائيل پيوند ميخورد. مهم ترين جلوه ي اين امر نگارش و تقرير اناجيل و تدريجاً عهد جديد است كه عميقاً متأثر از آموزهها و مضامين دگرگون شده ي عهد عتيق قرار گرفته و گويي يهوديت و آيين جديد قوم اسرائيل، مسيحيت را در همان آغاز به نفع خود تحويل نموده است. پيگيري و تبارشناسي اين مسأله نيازمند بررسي مستقلي است.
حادثه ي مهم ديگر دوران نزديك به حيات عيسي ( عَلَيهِ السَّلام )، حادثه ي تخريب دوم معبد ( بيت المقدس ) در سال 70م است. در اين سال شاهزاده رومي « تيتوس » (9) به اورشليم هجوم برده، معبد را ويران ميسازد و گفته شده كه در اثر اين حادثه سومين پراكندگي بني اسرائيل به وقوع ميپيوندد. ظهور مجموعه تلمود، متشكل از مشنا و گمارا در فاصله سه يا چهار قرن پس از تخريب معبد تحقق يافت و رفته رفته به منظومه نوشتههاي مقدس يهوديان پيوست.
بدين نكته بايد توجه خاص نمود كه به رغم گزارشهاي برخي منابع تاريخي كه تلاش ميكنند دوره ي مورد بحث ( يعني پس از70م ) را براي بني اسرائيل بسيار غم انگيز و دردناك توصيف كنند، صحّت آنها را لزوماً نميتوان پذيرفت زيرا گروههاي يهودي مهاجر در سرزمينهاي مقصد با تشكيل مدارس و حلقههاي خاصي به نام « مدراس »، با فراغت بال و جمعيت خاطر به تدوين و نگارش تلمود اقدام كرده و شريانهاي اصلي توليدات كشاورزي، صنعتي و مالي ممالك مقصد را به دست گرفتند، به طوري كه حتي در طول قرون وسطي، مالكيت بسياري از مزارع و زمينهاي كشاورزي، باغات، احشام و بردگان به دست همين يهوديان مهاجر افتاد. اين جماعت در امنيت كامل هم به تنظيم و تدوين عقايد و شرايع خود اقدام كردند و هم در صحنههاي اجتماعي و اقتصادي به بهبود وضعيت و موقعيت خود دست زدند. با اين وصف گزارش برخي منابع تاريخي موجود را بايد مورد چند و چون جدي قرار داد. بيان ميزان بسط و گسترش جماعت يهود حتي در دوران اقتدار مسيحيت و در دوراني كه محدوديت هايي از جانب مسيحيان عليه يهوديان اعمال ميشد، خارج از حوصله اين نوشتار است و تنها به فقراتي از اين موضوع اشاره خواهيم كرد.
با وجود تحقيقات دامنهدار و وسيع، جزئيات حوادث، و دگرگونيهاي سدههاي نخستين ميلادي در پرده ابهام است و به نظر ميرسد منابع موجود حقايق بسياري را – به ويژه در ارتباط با بحث حاضر – فروگذاردهاند. بايد دانست كه هرآنچه درخصوص تعليمات و آموزههاي اصلي عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) اتفاق افتاد در فاصله يكي دو قرن اوليه ميلادي رخ داد و متأسفانه جز پارهاي اطلاعات غيردقيق و پراكنده از كمّ و كيف اين دوران آگاهي دقيقي در دست نيست. مهمترين نقطه ي تلاقي و مواجهه سنت و سلوك بنياسراييل با دين عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) و پيام الهي او، و تمامي دگرگونيهاي صورت گرفته در مضامين و محتواي عهدين، به ويژه عهد جديد در اين مقطع تاريخي است. بدين ترتيب جاي پژوهشي دقيق در زواياي پنهان و خاموش دوران مذكور بسيار خالي است.
پذيرش مسيحيت توسط « كنستانتين » در قرن 4م و رسميت يافتن اين دين در قلمرو امپراتوري، حادثه بزرگي بود كه منشاء تحولات وسيعي در دنياي آن روز، چه در داخل و چه فراتر از مرزهاي امپراتوري قرار گرفت. رسميت يافتن مسيحيت به همان اندازه كه موقعيت اجتماعي و فرهنگي مسيحيان را بهبود بخشيد، ظاهراً براي يهوديان ساكن در سرزمين هاي روم شرقي وضعيت نامطلوب اجتماعي و زيستي ايجاد نمود.
با خرابي معبد اورشليم، يهوديان به شهر جليل مهاجرت كرده، مركزيتي ديني را در آن محل به وجود آوردند و پس از روي آوردن كنستانتين به مسيحيت و سخت گيري وي نسبت به يهوديان، آنها بناي مهاجرت به بابل و سرزمينهاي ديگر را گذاردند. در اين زمان بابل تحت قلمرو امپراتوري ايران قرار داشت. « يهوديان بابل، تحت حكومت اشكانيان – به لحاظ علمي – وضعيت خوبي داشتند، به گونهاي كه از سالها قبل مدارسي را در اين منطقه ايجاد كرده است. از اين زمان به بعد توجه يهوديان به بابل به عنوان مركز علمي و ديني جلب شد. بدين ترتيب، بابل به بزرگترين مركز يهودي تبديل شد و قرنها نيز به همين صورت باقي ماند ( شاهاک، 556-558 ).
امّا گويا سلسلههاي بعدي پادشاهان ايراني رفتاري متفاوت با اقليتهاي مهاجر ديني داشتهاند: « در 226م آخرين پادشاه اشكاني در جنگ كشته شد و سلسله ي اشكانيان منقرض گشت پس از آن، اردشير بابكان سلسله ساسانيان را تأسيس نمود. ويژگي ساسانيان اين بود كه با روحانيون زرتشتي متحد بودند و در مقابل روحانيون نيز در امور حكومت دخالت ميكردند. اين امر باعث شد كه ساسانيان دين زرتشتي را در ايران اجباري كنند. پادشاهان ساساني در ابتدا بر پيروان اديان ديگر زياد سخت نميگرفتند، اما به تدريج اوضاع تغيير يافت و آنان بر طبق خواسته ي روحانيان زرتشتي، پيروان همه ي اديان از جمله يهوديان را مجبور به پذيرش آيين خود نمودند » ( همان، 2/214 ).
در فاصله زماني مذكور مطالعه ي وضعيت يهوديان پراكنده شده در مغرب زمين، يعني در قلمرو اروپا نيز بسيار حائز اهميت است و ظاهراً از فراز و فرود بسياري برخوردار بوده است: « يهوديان از قرن 4 م در اسپانيا اقامت داشتند. در آن زمان كشور مذكور تحت تسلط ويزيگوت ها (10) و گوت هاي (11) غربي بود. ويزيگوتها كه شاخهاي از نژاد ژرمن به شمار ميرفتند مسيحي بودند، ولي مذهب آنها با مذهب كاتوليك هاي روم اختلاف داشت » ( همان، 3/13 – 15 ).
علل مخالفت كليساي روم با جماعت يهوديان ساكن در سرزمينهاي اروپايي، موضوعي است كه بايستي مورد تجديد نظر قرار گيرد، اما نميتوان انكار كرد كه در دورههاي خاصّي – به ويژه قبل از ظهور مذهب پروتستان – يهوديان ساكن در اين كشورها اروپايي از برخي محدوديتهاي رسمي و غير رسمي رنج ميبردهاند و احتمالاً در معرض آزار مقامات و محدوديتهاي اعمال شده توسط حكّام محلي قرار ميگرفتهاند. اين موضوع به ويژه در فاصله قرون 12 تا 16م از شدت بيشتري برخوردار بوده است: « كليساي كاتوليك رومي، آزار و شكنجه يهوديان را كافي نمي دانست، و از اين جهت به عمليات ديگري هم دست زد. در 1215م، پاپ اينوسانت سوم حكمي صادر كرد كه تمام يهوديان بايد بر روي سينه و پشت لباس خود وصلهاي بدوزند. چون اين وصله از پارچه ي زرد تهيه شده بود آن را « وصله ي زرد » مي ناميدند، و گاهي هم به آن « وصله ي رسوايي » مي گفتند » ( همان، ص107 ).
مسيحيان به طور عام و كليساي كاتوليك روم به طور خاص چنين تبليغ ميكردند هر آنكه مسيحي نيست، استحقاق برخورداري از حقوق شهروندي را ندارد و حتي بايستي مورد آزار و اهانت قرار گيرد و از تمامي موقعيت هاي اجتماعي محروم شود. اما جالب است كه با همه ي اين اوصاف، يهوديان ساكن در سرزمينهاي مسيحي نشين عموماً به كار صرافي و رباخواري مشغول بوده، سخت بدين كار علاقه نشان مي دادند و از اين طريق به تحصيل ثروت – و البته وابسته كردن معيشت مردم به خود - و انباشته كردن پول شهرت يافتند. ظهور نخستين بانكها و مؤسساتي كه به اشخاص و دولتها پول قرض مي دادند توسط يهوديان صورت پذيرفت، چنانكه در روزگار ما نيز غالب مراكز و مؤسسات پولي و تجاري دنيا در دست يهوديان است ( همان، ص111 ). اكنون ميتوان سؤال كرد كه منابع تاريخي چگونه ميتواند بين اين دو واقعيت تاريخي پيوند ايجاد كند. يعني بين گروه يهودياني كه سخت تحت آزار و محدوديتهاي مسيحيان قرار داشته اند، و همين يهوديان بسياري از سررشته هاي اقتصاد و معيشت مردم را در دست داشته اند و امروزه نيز ميوه ي سرمايهگذاري هاي كلان مادي و معنوي خود را در طول چند قرن برداشت ميكنند.
محدوديت هاي يهوديان در ميان مسيحيان اروپا بدانجا رسيد كه در قرون وسطي، محلههاي خاصي را براي سكونت يهوديها در نظر ميگرفتند و اين محلات تا اواخر قرن 18م وجود داشت. نام اين محلات را « گتو » (12) گذاردند و در بسياري از موارد وضعيت ظاهري اين محلات با ساير مناطق و محلات شهرها تفاوت محسوسي داشت. اما در عين حال، در طول قرون وسطي وضعيت يهوديان همواره ثابت و بدون دگرگوني نبود. از مهمترين مقاطع براي مطالعه ي شرايط يهوديان در دنياي مسيحي و نسبت آنها با پيروان ديگر دين ابراهيمي يعني مسلمانان، دوره ي موسوم به « دوره جنگ هاي صليبي » است. در اين دوره با فراهم شدن شرايطي جديد در دنياي مسيحيت و باز شدن جبهه ي نبرد عليه مسلمانان، گويي دستگاههاي رهبري مسيحيت و يهوديت براي مقابله با مسلمانان، و با هدف از ميان بردن جمعيت و مآثر آنان كاملاً به يكديگر نزديك ميگردند.
در فاصلهاي حدود دو قرن يعني از 1096م تا 1270م نبردهايي بين سپاهيان مسيحي و مسلمان، عمدتاً در مناطق جنوب اروپا، شمال آفريقا و به ويژه سرزمين فلسطين در جريان بوده است. در اين فاصله گاه پيروزي و غلبه با مسلمانان و گاه با مسيحيان بوده است ( دنيف، 86-9 92 ). محرك اصلي عزيمت لشكريان مسيحي همانا فتاوا و سخنرانيهاي كشيشان، اسقفها، دستگاه كاتوليك روم و شخص پاپ بودهاند و اين نبردها غالباً با شعار « باز پسگيري ارض مقدس از دست مشركان » همراه بوده است. از اين رو براساس مدارك و قرائن، براي تحقق شعار مذكور و به بهانه بيرون راندن مسلمانان از فلسطين، نزديكي و حتي اتحاد بي سابقهاي بين تشكيلات پاپي و كنيسه ي يهودي وقت صورت پذيرفته بود و دليل مشخص آن – كه در متن فتاواي چند تن از پاپهاي آن زمان ديده ميشود – تحقق پيشگوييهاي انبياي بني اسرائيل در عهد عتيق بوده است. به عبارت ديگر از نگاه مراجع ديني كليسا – كه با تأييد ضمني و صريح علماي يهود همراه بوده - به راه انداختن جنگ توأم با خونريزي و كشتار مسلمانان، در رديف تحقق وعده ي الهي براي باز پسگيري ارض موعود يعني « اورشليم » بود و از اين جهت وظيفهاي ديني به شمار مي رفت. بيراه نيست که شيوع اصطلاح « جنگ مقدس » در آغاز هزاره ي سوم ميلادي، در اصل به زياده طلبي و كينه تاريخي محافل قدرت سياسي و اقتصادي دنيا – صهيونيزم بينالملل – بازميگردد. مصاديق ديگري از اين اتحاد پنهان و آشكار را ميتوان در بسياري از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي دويست سال اخير به خوبي مشاهده كرد.
مورخان يهودي گزارش ميكنند، آزار يهوديان در اواخر قرن 14م مجدداً رونق ميگيرد و مصداق بارز آن زندگي يهوديان در محلههاي موسوم به « گتو » است: « در نيمه ي دوم قرن 15م، هنگامي كه سازمان تفتيش عقايد در اسپانيا شروع به كار كرد، زندگي در گتو ( محله مخصوص يهوديان ) نيز در شهرهاي اروپا آغاز گرديد. محصور نمودن يهوديان در محلهاي مخصوص، يكي از راههاي قديمي آزار دادن آنان بود كه براي اولين بار در قرن 10 م در شهر پراگ پايتخت كنوني جمهوري چك شروع شد. در شهرهاي ونيز و سالرنو واقع در ايتاليا، و همچنين در كشورهاي آلمان، اتريش، لهستان و تركيه نيز گتوهاي به وجود آمد » ( شاهاک، 3/107-124 ).
در 1492م، يهوديان اسپانيا از اين كشور تبعيد شده و در نقاط مختلف اروپا پراكنده شدند و البته اين بار نيز قلمرو دولت عثماني و حكومتهاي تحت نظر مسلمانان، بهترين مكان براي زندگي توأم با امنيت به شمار مي رفت. با نزديكي عصر نوزايي و دگرگونيهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي اروپا كه به « عصر رنسانس » شهرت يافته، در زندگي يهوديان اروپا نيز تحولاتي روي نمود. مهمترين اين تحولات با ظهور نهضت اصلاح ديني به رهبري مارتين لوتر (13) ( 1438-1546م ) پيوند ميخورد، زيرا گذشته از انشقاقي كه در نتيجه فعاليت ها و حركت هاي لوتر، كالون، اراسموس و … در وحدت كليسا حاصل شد و به دنبال آن اسباب آزادي عمل و تحرك بيشتر يهوديان فراهم گرديد، انديشه و آرمان لوتر نيز تا حد زيادي به آرمانهاي تاريخي يهود نزديك بود و از نشانه هاي آن چنين بود كه در اين دوره اقبال دانشمندان مسيحي به ادبيات عبري افزون گرديد ( آلرنيک، ص130 ). در اواسط قرن 16م جلوه ي ديگري از اتحاد مسيحيت و يهوديت عليه مسلمانان ظاهرگرديد و يك يهودي ماجراجو كه بعدها به شخصيتي قهرمان گونه در ميان يهوديان تبديل شد، رسالت خود را آزادي قوم يهود و بازگرداندن آنها به ارض موعود اعلام كرد. اين شخص كه داود رئوبيني نام داشت حتي براي پاپ پيام فرستاد و او را دعوت به اتحاد مجدد يهوديان و مسيحيان كرد: « پاپ كلمنت هفتم… رئوبيني را با آغوش باز پذيرفت و به طرح وي براي بيرون راندن خطرناكترين دشمن جهان مسيحيت از سرزمين مقدس با چشم عنايت نگريست. اين قضيه بسياري از يهوديان را نيز پيرو رئوبيني كرد و ثروتمندان يهود هداياي گرانبهايي براي او فرستادند. » ( همان، ص123 ).
با تضعيف موقعيت كليساي روم در قرن 16م و رواج انديشههاي آزادي خواهانه و نيز ترويج فرهنگ تساهل و مدارا، موقعيت يهوديان روز به روز بهتر و امكان تبليغ و اشاعه ي افكار ديني و قومي آنها بيش از پيش فراهم گرديد. منابع تاريخي غربي كه عمدتاً تحت تأثير آموزه ها و يا القائات يهوديت نگارش يافته است سعي در بزرگ نمايي محدوديتهاي يهوديان در برخي از ادوار تاريخي اروپا دارند، اما هيچ يك از آنها نميتوانند دايره ي نفوذ وسيع و تأثيرگذاري فوق العاده ي يهوديت را در قرن 18م به ويژه در عرصههاي هنر و فرهنگ و ادبيات و فلسفه اروپايي انكار نمايند. نميتوان ترديد كرد كه ظهور دورهاي موسوم به « عصرروشنگري » (14) در اروپا، موقعيت و شرايط يهوديان را در آن قاره و متعاقب آن در كل عالم بيش از پيش بهبود بخشيد. قرن 18م در اروپا سرآغاز تحولي است كه جرقههاي آن ابتدا در انگلستان آشكار شد و سپس آثار فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي خود را در فرانسه، آلمان و ساير نقاط اروپا ظاهر ساخت. « روشنگري » و ظهور افكار، آثار، نوشتهها و اقداماتي در عرصه ي سياست، اقتصاد و فرهنگ، ادعاي اصلاحاتي بزرگ بر مبناي بينش و نگرش علمي و تجربي را داشت و كساني چون « جان لاك » و « اسحاق نيوتن » در انگلستان پرچمدار اين تحول بزرگ به شمار ميرفتند. الگوي علمي ارائه شده توسط اين افراد، ظاهراً چنان توانايي و قدرتي را در خود داشت كه ميتوانست تمامي شئونات حيات فرهنگي و اجتماعي و حتي سياسي اروپا را تحت تأثير قرار دهد. به طور مشخص، انقلاب فرانسه و تحولات فرهنگي آلمان آن عصر از نتايج اين حركت فكري و الگوي عرضه شده ي نظري آن نشأت ميگرفت. از بابت آنچه كه از بركت روشنگري اروپا نصيب يهوديان گرديد، هر آنچه بگوييم، اندك است. روشنگري اروپا با شعارهايآزادي، تساهل، برابري و در يك كلمه « ليبراليسم »، فرصتي را در اختيار يهوديان قرار داد كه مشابه آن در هيچ يك از ادوار تاريخي بني اسرائيل به چشم نميخورد و البته ناگفته نماند كه تدريجاً يهود و آرمان قومي آن را بر تمامي قواعد و روابط بين الملل و مقدرات جوامع ديگر تحميل نمود. تشريح روند كلي اقتدار يهود در تاريخ معاصر به تحقيق مستقلي نياز دارد، اما ذكر جلوههايي چند از اين تحولات مرتبط با بحث حاضر است. زمينههاي وسيع فعاليتهاي يهوديان در فرانسه كه به دست ناپلئون براي آنها فراهم شد، موقعيت آنان را بيش از پيش استحكام بخشيد و ثمره ي فوري آن شكلگيري نهادها، مؤسسات و بنيادهاي ديني، اجتماعي، اقتصادي و سياسي يهوديان در فرانسه و سپس كل اروپا بود. ظهور جمعيتي با نام « بنايان آزاد » ( يا همان فراماسونها ) كه تدريجاً نفوذ و اقتدار خود را در عرصه ي سياست و فرهنگ و اقتصاد نشان دادند، از زمره ي دستاوردهاي مهم اين دوره است. از ديگر مظاهر فرهنگي عصر روشنگري، ترجمه ي كتاب مقدس از عبري و يوناني به زبان آلماني همراه با نوعي تأويل و تفسير خاص به دست موسي مندلسون (15) ( 1729-1786م ) است و او را بايد يكي از چهرههاي يهودي روشنگري در آلمان آن عصر به حساب آورد. (16) « ترجمه ي كتاب مقدس به وسيله ي مندلسون، گسترش آرمانهاي جهان وطني اصحاب دايرة المعارف فرانسه اعطاي آزاديهاي مدني و ديني به يهوديان از سوي مردم فرانسه و تحرك يهوديان آلمان را در آغاز قرن 19م موجب شد. ظهور نوعي مليگرايي و خودآگاهي قومي كه زائيده ي تلاشهاي مستمر مكتب مندلسون بود، اشتياق به آزادي را پديد آورد و اين گرايش با رفتار كريمانه ي دولتهاي فرانسه و هلند در مورد يهوديان بيش از پيش قوت يافت. ارزيابي تأثير عميق شوراي يهوديان كه به فرمان ناپلئون تشكيل شد، بر يهوديان آلمان ممكن نيست ». ( آلرنيک، 151 ).
نتايج حاصل از جريان روشنگري اروپا در نسبت با وضعيت يهوديان به ويژه در جريان تحولات يكصد سال اخير بيش از آن است كه بتوان آن را به سادگي احصاء كرد. يك نمونه آن، تشكيل نخستين مهاجرنشينهاي يهودي روسيه در سرزمين فلسطين در 1880م و نيز تشكيل نخستين كنگره ي صهيونيزم در اواخر قرن 19م است. (17)
يهوديان در سرزمينهاي اسلامي
موقعيت بسيار مناسب يهوديان در قلمرو دولتهاي اسلامي و حسن سلوك مسلمانان با آنان در قياس با موقعيت يهوديان در ميان مسيحيان همواره مورد توجه و تصديق مورخان و متفكران قرار داشته است. شايد هيچ منبع معتبر و شناخته شدهاي را نتوان يافت كه اين موقعيت مناسب را مورد انكار و ترديد قرار داده باشد. به گواهي تاريخ و تصريح قرآن كريم، سواد اعظم يهوديان از زمره ي سرسخت ترين معارضان و دشمنان اسلام و مسلمانان بوده اند ولي حتي در دوره ي تسلط مسلمانان – به عنوان نمونه در زمان تشكيل مدينه النبي و اقتدار پيامبر اكرم ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) نهايت عدالت و رفتار انساني در حق يهوديان اعمال مي شد، به طوري كه با تبديل اين مسالمت به تساهل در زمان بني اميه و بني عباس، يهوديان حتي در برخي مناصب دولتي رخنه كرده و عملاً نقش اصلي و كليدي را در عرصه ي سياسي و اجتماعي آن دوره بر عهده گرفتند.
با گسترش تدريجي قلمرو جغرافيايي سرزمينهاي اسلامي، وضعيت اجتماعي و حتي سياسي يهوديان در داخل حكومتهاي اسلامي رو به بهبود نهاد. رفتار انساني و سلوك توأم با مداراي مسلمانان، مورد اعتراف خود تاريخ نگاران يهودي هم قرار گرفته است. در زماني كه دنياي مسيحيت و بعضاً كليساي كاتوليك كار را بر يهوديان سخت مي گرفتند و از اين رو گروه هايي از آنها راهي سرزمينهاي اسلامي مي شدند، در آنجا امنيت، رفاه، برابري و حتي موقعيت هاي اجتماعي و اقتصادي متعددي را فرا روي خود مي ديدند. « يهوديان در سرزمينهاي اسلامي زندگي خوبي داشتند و شماري از آنان به مقامات اجتماعي بلندي نائل شدند. در حالي كه يهوديان مقيم كشورهاي اروپايي مجبور بودند در اماكن خاصي به نام « گتو » با ذلت تمام زندگي كنند. همچنين بسيار اتفاق مي افتاد كه مسيحيان آنان را به زور به آيين خود در ميآوردند. اينگونه افراد در ظاهر مسيحي مي شدند، ولي در باطن يهودي ميماندند و از آنان به « يهوديان مسيحي نما » (18) تعبير ميكردند. هنگامي كه در 1492م اندلس به طوركامل از دست مسلمانان خارج شد، يهوديان نيز از آن سرزمين تبعيد گرديدند » ( همان، ص14-15 ).
يهوديان در سايه ي اسلام در عرصه ي علم و فرهنگ نيز به پيشرفت و توسعه رسيدند. « يهوديان به مسلمانان همچون آزادكنندگان خود از يوغ مسيحيت مي نگريستند. در عصر خلافت حضرت علي ( عَلَيهِ السَّلام ) ( 656- 661م ) يهوديان بابل از آزادي قابل ملاحظهاي بهره مند شدند؛ آن حضرت تشكيلات رأس الجالوت به رهبري « بوشناي » و مركز گائونيم ( حوزه ي علميه ) به رهبري « ماژ اسحاق » را رسماً مورد پذيرش قرار داد » ( همان، ص78 ).
البته در عصر حكومتهاي امويان و به ويژه عباسيان، آزادي يهوديان به نهايت خود رسيد. « در قلمرو مسلمانان، موقعيت تازهاي براي علماي يهود به وجود آمد و امور معنوي و مادي آنان بسط و توسعه يافت… بغداد كه تازه به پايتخت مسلمانان تبديل شده بود مركز فعاليت يهوديهاي بابل بود، و به طور دائم يهودي هاي نقاط مختلف را به طرف خود جلب ميكرد و هر روز به جمعيت يهودي اين پايتخت افزوده ميشد. جماعات و مؤسسات يهودي در بغداد به قدري زياد بود كه حتي تا قرن20م و اواخر جنگ بين الملل دوم… تا اين اندازه نبوده است. به گفته يك نفر مسافر به نام بنيامين… در مقر حكومت عباسي، چهل هزار نفر يهودي سكونت داشته و داراي بيست و هشت كنيسه و ده مدرسه براي آموزش علوم يهودي بودند » ( رهبر، ص177-178 ).
آزادي و رفاه يهوديان به مراكز خلفاي اموي و عباسي در حجاز و ايران و بين النهرين محدود نميشد، بلكه به غرب عالم اسلام و اندلس نيز تسري يافت. « زمانيكه اعراب شمال افريقا، اسپانيا را در 711م فتح كردند، يهوديان روي آرامش را ديدند. اين طوايف عرب، مسلمان بودند و اروپاييان آنها را « مور » مي ناميدند » ( شاهاک، ص3/15 ).
يهوديان در مركز خلافت از بيشترين نفوذ برخوردار بودند. « جوامع يهودي مهمي در بغداد و موصل شكوفا شدند. يهوديان، به علت آزادي كه خلفاي فرمانروا به آنان عطا كرده بودند، بر اطراف خود تأثير قابل ملاحظهاي گذاشتند » ( آلرنيک، ص93 ) « فرمانروايان عرب در مشرق امپراتوري اسلام همه گونه آزادي براي ملت يهود قائل گرديدند. آزادي در مذهب، آزادي در مسكن، در شغل و حرفه و آزادي در رفت و آمد و مسافرت. چون جامعه ي يهود مقام و موقعيت بسيار ممتاز و برجستهاي مخصوصاً در امور تجارت و اقتصاد به دست آورده بود، در نتيجه به موقعيتهاي بسيار وسيعي در كل حيات اجتماعي و سياسي نايل شده بودند » ( رهبر، ص179 ).
پس از اينكه فلسطين به دست مسلمانان افتاد و هرگونه محدوديت نسبت به يهوديها رفع گرديد، در آنجا نيزجامعه يهود از نو حيات تازهاي را شروع كرد. « مهمان نوازي و لطف و محبت فرمانروايان عثماني، نوعي موهبت آسماني بود كه نصيب يهوديان رنج ديده اسپانيا و پرتغال گرديد. در اواسط قرن 16م، شهرهاي قسطنطنيه و سالونيك مركز بزرگترين اجتماعات يهوديان در جهان شد. در شهر قسطنطنيه به تنهايي سي هزار نفر يهودي سكونت داشتند » ( شاهاک، ص155-156 ). « پادشاهان عثماني چنان با مهرباني با يهوديان رفتار ميكردند كه به آنان اجازه ميدادند در حكومت مناصبي را در اختيار بگيرند. در اين زمان و در اثر مهرباني پادشاهان مسلمان بود كه يهوديان اجازه يافتند به مملكت فلسطين بازگردند و منطقهاي مخصوص به خود داشته باشند؛ براي نمونه، فردي يهودي به نام « يوسف ناسي » در دربار پادشاه عثماني چنان به درجات بالا رسيد كه سلطان عثماني بخشي از منطقه ي فلسطين را به او واگذار كرد » ( ص284 ). « يهوديان تحت تأثير علاقه و عشق اعراب به شعر و فلسفه قرار مي گرفتند. قبل از آن يهوديان بسيار كم به شعر و شاعري علاقمند بودند، ولي اكنون شعر عبري شكوفا ميشد، و پا به پاي آن آثار جديدي در فلسفه و منطق به قلم دانشمندان يهودي انتشار مييافت » ( شاهاک، ص263-266 ).
در قرون 12و13م با ترجمه ي آثار علمي و فلسفي مسلمانان از زبان عربي به زبان لاتيني، بسياري از كتابهاي حكمي – عرفاني يهوديان تحت تأثير سنت حكمي مسلمانان پا به عرصه وجود گذارد كه در اين زمينه ميتوان به آثار « ابن جبيرول » (19) ( د1058م )، « ابن ميمون » (20) ( د1204م ) و مانند آنها اشاره كرد. با وجود تعصب و علاقه ي شديد يهوديان به سنت قومي و زبان ديني عبري، بسياري از آثار اين دوره يهوديان به زبان عربي نگاشته شده و بهره هاي متعددي از علم و فرهنگ اسلامي را در خود منعكس ساختهاند.
تكوين عهد عتيق
بنابر تحقيقات گوناگوني در زمينه ي تاريخ كتاب مقدس، تأليف بخشهاي مختلف عهد عتيق درحدود دو هزار سال و رسميت يافتن و قانوني شدن (21) آنها مشخصاً در 400ق. م تا 100م انجام شده است. مسيحيان اين مجموعه را « عهد قديم » ناميدهاند، زيرا بر خلاف يهوديان چنين اعتقاد دارند كه خداوند دو عهد و پيمان با آنان بسته است: عهد و شريعتي كه با انبياي قديم و قوم اسرائيل بسته است و ديگري عهد جديدي است كه بر سر ايمان به مسيح منعقد ساخته است.
در ادامه ي روايت عهد عتيق آمده است كه پس از آن عزراي كاهن و كاتب در مدت نيم روز تمامي تورات موسي، احكام و فرايض بني اسرائيل وساير موارد لازم را در حضور قوم قرائت كرده، بدانان ابلاغ نمود ( نحميا، 8/1-9 ) و در اين كار نَحَميا ( ترشاتا ) و برخي از لاويان او را اعانت ميكردند ( همان، 8/14 ). پس از آن كاهنان و رؤساي قبايل سوگند ياد كردند كه به آن دستورات و شرايع گردن نهند و آن را راهنماي اخلاقي و ديني خويش ساخته و تا ابد فرمان بردار « يهوه »، خداي خويش باشند ( همان، ب10 ). ازآن زمان تا روزگار حاضر، همين قوانين و دستورات، محور تمامي احكام فردي و اجتماعي يهوديان قرار گرفته، ساير نوشته ها و آثار فقهي، تفسيري و كلامي يهود بر مبناي آن شكل گرفته است ( پردو، ص16 ). بنابراين هسته ي اصلي عهد عتيق يعني تورات كه توسط فردي كاهن مكتوب گرديد، به منزله ي منشور راهبردي تمامي يهوديان از آن زمان تاكنون تلقي شد و به مرتبه ي « قانون » يا « قاعده ي » پذيرفته شده ارتقاء يافت. ظهور واژه « كانن » به معناي قانون يا احكام نظم دهنده به زندگي از همين جا نشأت گرفته است و البته واژه مذكور اصطلاحاً به نوشته ها و آثاري اطلاق مي شود كه رسماً به عنوان كتاب مقدس و مرجع اصيل پيروان آن دين پذيرفته شده است. بدين ترتيب است كه « كتاب هاي قانوني » از كتاب ها و نوشته هاي « غيرقانوني » ، « ثانوي » يا « مجعولات » متمايز مي شوند. در ميان يهوديان و فرقه ها و نحله هاي مختلف آن مدتها بر سر فهرست آثار و مكتوبات « قانوني » بحث و مناقشه بود تا اينكه ميان 90 تا 100 م در شهر ياونه ( يبنه )، فهرست رسمي فصول و بخشهاي كتاب مقدس توسط عالمان و روحانيون يهودي معين و اعلام گرديد. « قانون » يهوديان داراي سه بخش اصلي و مشتمل بر 24 كتاب است. (22)
الف – تورات ( شريعت )
1- پيدايش ( ذكر پيدايش آدم، ابراهيم و بني اسراييل تا زمان حضرت يوسف ) (23) 2- خروج ( مشتمل بر داستان حضرت موسي ). 3- لاويان ( يا اَحبار، يعني ذكر احكام كهانت؛ زيرا سبط لاوي بيشتر به كار كهانت اشتغال داشتند ) 4- اعداد ( ذكر طوايف بني اسرائيل در بيابان سينا ) 5- تثنيه ( دوباره تكلم كردن خداوند با موسي ) (24).
ب- پيامبران
1- ب- پيامبران متقدم 6- يوشع ( جانشين حضرت موسي براي هدايت قوم ). 7- داوران ( يا قضات، مجموعهاي از رهبران كه بر قوم عاصي و گناهكار اسراييل حكومت مي كنند ). 8 – سموئيل ( اول و دوم ) 9- پادشاهان ( اول و دوم ).
2- ب- پيامبران متأخر 10- اشعيا ( پيامبري كه ضمن هشدار در مورد تبعات گناه قوم، پيشگويي ظهور منجي قوم را ميكند ) 11- اِرميا. 12- حزقيال. 13- دوازده پيامبر ( هوشع، يوئيل، عاموس، عوبديا، يونس، ميكاه، ناحوم (25)، حبقوق، صَفَنيا، حجي، ذكريا (26)، ملاكي (27) )
ج- مكتوبات ( نوشته هاي مقدس )
14- مزامير. 15- ايوب. 16- امثال سليمان. 17- روت 18- غزل غزل هاي سليمان. 19- جامعه. 20- مراثي اِرميا. 21- اِسْتَر ( داستان دختر يهودي به همين نام كه به ازدواج پادشاه ايران درآمده، ابتدا دين خود را مخفي و سپس آشكار ميكند ). 22- دانيال. 23- عزرا، نحميا ( درباره ي تاريخ بني اسراييل از پايان اسارت بابلي و بازگشت به سرزمين تا قرائت تورات براي قوم و بازسازي معبد ). 24- تواريخ ايام ( ذكر مجدد تاريخ بني اسراييل، و ذكر تاريخ معبد و احكام آن )
سه بخش اصلي ياد شده در ابتدا از اعتبار و اصالت يكسان برخوردار نبود، بلكه در طول قرنها و پس از گذار از تحولات گوناگون به عنوان مجموعه ي كتاب مقدس مورد پذيرش تمامي يهوديان قرار گرفت. از مهم ترين اين تحولات، آميختگي فرهنگ بومي عبراني با فرهنگ يوناني است و بارزترين جلوه ي آن ترجمه ي كتاب مقدس به زبان يوناني بود. اين نقطه ي عطف، به منزله ي تحولي به شمار مي رود كه دگرگوني و تغيير در مضامين و محتواي كتاب مقدس را به اوج مي رساند.
پس از فتح بابل به دست كوروش هخامنشي و بازگشت يهوديان به سرزمين خودشان، كشور يهودا – به مركزيت اورشليم – تا حدود دو قرن تحت قيوميّت حكومت ايران قرار داشت تا اينكه ابتدا امپراتوري يونان و به دنبال آن اسكندر مقدوني به عنوان رقباي جدي ايرانيان به ميدان آمدند. در 332 ق م اسكندر توانست يهودا را از تسلط حكومت ايران خارج ساخته و آن را به عنوان جزئي از قلمرو پهناور خود قراردهد. ( 2/52-53 ). گرچه اسكندر عملاً آرمان « دولت شهر » (28) يوناني را به آرمان « جهان وطني » (29) ترجيح نمي داد و در پي آن بود كه فتوحات خود را به صورت امپراتوري بزرگي درآورد، ولي به اصل فرهنگ و سنت يوناني سخت علاقه داشت و بر آن بود كه در سرزمينهاي تازه فتح شده هر آنچه ميتواند براي بسط و توسعه ي فرهنگ يوناني انجام دهد ( 1/30 ).
اسكندر در 313 ق. م زندگي را بدرود گفت. فرماندهان سپاهش پس از او بر سر به دست گرفتن قدرت به نزاع پرداختند، و در نهايت دو فرمانده قدرتمند او، بطلميوس مصري و سلوكوس سوري، در مصر و سوريه به قدرت رسيدند، اما در عين حال سالها با يكديگر در جنگ بودند. كشور كوچك يهودا كه ميان اين دو كشور قرار داشت، در واقع ميدان جنگ اين دو قدرت بود، اين امر به ناامني و ويراني اين سرزمين انجاميد. سرانجام بطليموس اورشليم را فتح كرد و بطالسه ي مصر به مدت صد سال بر اين سرزمين حكومت كردند ( شاهاک، ص61-63 ). در اواخر قرن 4 ق. م گروهي از مهاجران يهودي از كشور يهودا به اسكندريه مصر آمده و در آنجا ساكن شده بودند. پادشاهان مصر در اين زمان همچون سلوكيها يهوديان را در انجام مراسم و مناسك ديني آزاد گذارده و حتي اجازه داده بودند كه مكانهاي خاصي را براي دعا و نيايش خود بر پا دارند. از اين رو، يهوديان مصر تدريجاً زبان و به دنبال آن فرهنگ يوناني را در زندگي خويش جاري ساخته و حتي اسامي يوناني را بر فرزندان خود ميگذارند. شريعت ( تورات ) به زودي به يوناني ترجمه گرديد و در ساير جوامع يهودي نيز مقبوليت يافت؛ اين امر بدان نيت بود كه از طريق قرائت عمومي شريعت در اجتماعات كنيسه ها، سنت اصيل در درون آيين يهود حفظ گردد و از سوي ديگر جامعه ي يهودي آن عصر بر آن بود كه قوانين شرعي خود را با اصول و قواعد اجتماعي يونانيان – يا به تعبيري حقوق روميها – نزديك سازد.
گروهي از يهوديان آن عصر براي انجام مناسك ديني خود همچنان از متن كهن، همان روايت عبري كتاب مقدس (30) بهره ميگرفتند، به طوري كه همين امر را ميتوان در نگارش كتابهاي قانوني ثاني نيز به صورت نوعي مقاومت در برابر بسط فرهنگ يوناني مشاهده كرد، ولي در عين حال در قرن 3 ق. م، يهوديان ساكن در اسكندريه به ترجمه ي متن عبري تورات به زبان يوناني اقدام كرده اند.
با ترجمه ي تورات ( شريعت ) به زبان يوناني فرهنگ سنتي عبراني تحت نفوذ فرهنگ مسلط يوناني، بسياري از عناصر بومي و اوليه خود را به ناچار با فرهنگ بيگانه تطبيق داده تا در حد امكان با آن هماهنگ شوند. « براساس نوشته فردي يهودي به نام آريستايوس، اين ترجمه در شهر اسكندريه و در عهد سلطنت بطلميوس دوم ( 285 – 246 ق. م ) ملقب به فيلادلفوس و به فرمان او، به دست هفتاد و دو عالم يهودي فلسطيني كه كاهن اعظم اورشليم ايشان را برگزيد، انجام پذيرفت. نام ترجمه هفتادي (31) ( = سبعينيه ) كه به اين برگردان تورات داده شد و بعدها به تمامي روايت كهن يوناني عهد عتيق تعميم يافت، از اينجا سرچشمه ميگيرد… اين نامه نشان مي دهد كه يهوديان يوناني زبان، براي اين ترجمه ي شريعت خويش، همان ارزش قانوني و نظم دهنده ي متن عبري را قائل بودند » ( سيار، 51-52 ).
اعتبار اين ترجمه چنان بود كه فيلون اسكندراني عقيده داشت كه مترجمان اين اثر، متأثر از الهام الهي بوده و به عنوان سفير يهوديان ترجمه اخير را در دربار امپراتور روم قرائت كرد. « بسياري از مؤلفان مسيحي كه در انديشه ي اثبات خصوصيت الهام آميز كتاب مقدس بودند… بر توافق معجزه آساي مترجمان تأكيد ورزيدند. پس از تورات ( شريعت )، آثاري كه براي حفظ ايمان و زندگي يهوديان سودمند بودند، يكي بعد از ديگري به نوبه ي خود ترجمه شدند. در وهله ي نخست پيامبران و مزامير، و سپس ديگر مكتوبات، به حسب اعتبار و حجيت شان، برگردانده شدند. اقتباس ها و شرح و بسط ها، سبب گشت كه ترجمه ي اين كتاب ها، به راستي صورت تعبير و تأويل متن را به خود بگيرد، تأويلي كه با تغييرات چارچوبي فرهنگي پيوند تنگاتنگي داشت كه موجب گذار از زبانهاي عبري و آرامي به زبان يوناني شده بود » ( همان، ص52 ).
بنابراين يهوديان با دو نسخه از كتاب مقدس مواجه شدند: نسخه ي عبري ( اورشليمي ) و نسخه ي هفتادي ( يوناني ). « اين دو نسخه از دو جهت با هم تفاوت دارد؛ يكي اينكه نسخه ي سبعينيه نسبت به نسخه ي عبري اضافاتي دارد. اين اضافات يا به صورت كتاب هاي مستقلي است كه در نسخه ي عبري وجود ندارد، يا به اين صورت است كه برخي از كتاب هاي موجود در هر دو نسخه، در نسخه ي سبعينيه بخش هاي اضافي دارد. تفاوت ديگر اين دو نسخه، در ترتيب كتابها و تقسيمبندي آنهاست. از آنجا كه يهوديان نسخه ي عبري را قبول دارند، اضافات نسخه سبعينيه جزء كتاب مقدس آنان نيست. از سوي ديگر، ترتيب و تقسيم بندي كتاب آنان مطابق با نسخه ي عبري است. اما مسيحيان در ابتدا نسخه ي يوناني را به عنوان بخشي از كتاب مقدس خود پذيرفتند. بنابراين آنان اضافات نسخه ي يوناني را كه آپوكريفا (32) به معناي مخفي و پوشيده خوانده مي شوند، به عنوان كتابهاي قانوني درجه ي دوم پذيرفتند. بعد ها پروتستان هاي مسيحي نسخه ي عبري را پذيرفته، كتاب هاي آپوكريفايي را از كتاب مقدس خود حذف كردند » ( ميشل، ص39 ). بايد از ترجمه ي مهم ديگري از كتاب مقدس موسوم به ترجمه ي وُلگات (33) نيز نام ببريم. درقرن 4م جروم قديس (34) ( 342 – 420م ) ملقّب به هيرونوموس (35) ابتدا عهد جديد و سپس كل عهد عتيق را از زبان يوناني به لاتيني ترجمه كرد. واژه ي « ولگات » كه در لفظ به معناي « عمومي » و اصطلاحاً به معناي « قابل فهم عموم » است، اختصاصاً به ترجمه ي لاتيني قديس جروم اطلاق ميشود. و هرچند اين ترجمه در طي قرون مختلف مسيحيت با واكنشهاي مختلفي از سوي محافل كليسايي مواجه شد، سرانجام در 1592م نسخه تجديد نظر شده منتشر، و تدريجاً مقبوليت و اعتبار تامّ پيدا كرد، به گونهاي كه پس از « شوراي ترنت »، متن لاتيني ولگات به عنوان تنها روايت صحيح و قابل قبول براي استفاده هاي رسمي اعلام گرديد. از 1943م تمام كليساهاي وابسته به رُم ملزم به بهرهگيري از ترجمه ي مذكور در امور مذهبي خود شدند.
ترجمه ي يوناني عهد عتيق را مي توان بزرگترين و عمده ترين حركت در جهت « غربي شدن يهوديت » ناميد، چرا كه در جريان اين ترجمه، گويي روح و باطن جديدي به كالبد آموزه هاي ديني بنياسراييل تزريق گرديد و البته استعداد چنين تحولي قبلاً در آموزه هاي يهود و تدوين دوباره ي تورات كاملاً وجود داشت كه نشانه ي آن پرورش جريان « يهوديت سكولار » در بطن اين دين و ظهور تدريجي آن در طي قرون بعدي است. سكولاريسمي كه نافي شريعت و احكام ديني به طور مطلق نيست، بلكه با ابتناي بر همان آموزه ها، نتايجي متناسب با فرهنگ و روش سكولار اخذ و اقتباس ميكند.
ترجمه ي يوناني متني مانند كتاب مقدس في نفسه امتيازي در جهت بسط باورهاي بني اسراييل و يهوديت به شمار ميآمد، ولي پذيرش اعتبار متن ترجمه ي شده جديد با مقاومت ها و مخالفت هايي از جانب برخي فرقهها – مانند صدوقيان – مواجه گرديد؛ زيرا در ترجمه ي يوناني، نه تنها عبارات، جملات و مطالبي جديد و بديع يافت ميشد، بلكه حتي رسالات و نوشته هايي افزوده شده بود كه در متن عبري از آنها خبري نبود. بدين جهت مناقشه بر سركتاب مقدس اصلي از غير اصلي بالا گرفت تا اينكه در شوراي « ياونه » ( يبنه ) ( 90-100م ) فهرست نوشته هاي رسمي مورد پذيرش علماي يهود اعلام و در نتيجه مرز ميان « كتابهاي قانوني » (36) و « كتابهاي قانوني ثاني » (37) مشخص گرديد. از نظرگاه يهوديت رسمي، نوشتههاي گروه اخير به عنوان نوشته هاي مقدس، بلكه به عنوان نوشتههاي فرعي و در حكم مكمل كتاب مقدس تلقي گرديدهاند ولي بعدها اين مجموعه در ميان مسيحيان كاتوليك و ارتدوكس در زمره ي نوشته هاي مقدس به شمار آمدند. شوراي كليساي كاتوليك كه در 1546م در شهر ترنت (38) فرانسه تشكيل شد، مجموعه ي مذكور را به عنوان بخشي از كتاب مقدس مورد تأييد قرار داد. آنچه امروزه به عنوان كتابهاي قانوني ثاني نزد يهوديان و به تبع آن پيروان مذهب پروتستان شناخته شده، مشتمل بر هفت كتاب و رساله است: طوبيا ( يا طوبيت )، احكامي درباره ي رفتار خانوادگي، اين كتاب را نگين ادبيات عبراني خوانده اند. يهوديت و استر، ماجراهاي قهرماني هاي دو زن يهود در برابر مهاجمان. حكمت سليمان، درباره ي اينكه حكمت واقعي از آن خداست. يشوع بن سيراخ، مجموعه اي از سخنان حكمت آميز. باروك، گفتار منشي ارمياي نبي. اول و دوم مكابيان، درباره ي مقاومت يهوديان در برابر دين همسايگان و دشمنان خود.
ادامه ي ترجمه ي ساير بخشهاي كتاب مقدس به زبان هاي يوناني و لاتيني، تحولات مهم ديگري را نيز در تاريخ يهوديت پديد آورد. از جمله تفاوت ميان دو نسخه ي « عبري » و « يوناني » از كتاب مقدس بود. در نسخه ي يوناني، علاوه بر 24 كتاب و رساله موجود در نسخه ي عبري، تمامي كتابهاي قانوني ثاني نيز در فهرست آن ديده ميشود.
باري، مطالعه ي تحولات تاريخي مربوط به تلفيق و امتزاج فرهنگهاي عبري و يوناني نشان ميدهد كه بسياري از شئون فرهنگ و سنت يوناني در اعماق باورها وسنت عبراني رخنه كرده و حتي برخي آموزههاي عهد عتيق را نيز متأثر ساخته است. بخش مكتوبات يا كتابهاي حكمت در عهد عتيق به تقليد از رسائل رمزي برخي همسايگان بتپرست بني اسرائيل، به ويژه يونانيان و روميان به نگارش درآمد و بر اين موضوع بسياري از محققان اتفاق نظر دارند. از مهم ترين اين تأثيرات، تصويري است كه از « خداوند » ، « انسان » و ارتباط اين دو با يكديگر در عهد عتيق ترسيم گرديده و ظهور مفاهيمي همچون « پسر انسان » و « پادشاه » كه در متن كتاب مقدس حضوري گسترده دارد. محققان و صاحب نظران مي توانند ردّپاي جنبههايي ديگر از تأثير فرهنگ يوناني يعني هنر، ادبيات، معماري و حتي اساطير را در فرهنگ و سنت عبراني جستجو كرده و تركيب ظريف و بعضاً همه جانبه اين عناصر را با يكديگر آشكار نمايند. كافي است به وضعيت يهوديان در دوره ي تسلط رومي ها بر فلسطين و موقعيت جماعت يهوديان در آن هنگام نگاهي افكنده شود. نزديكي و قرابت دين و آئين يهوديان و روميان دراين دوره چنان است كه آداب و مناسك ديني يهوديان هيچ تزاحمي با فرهنگ شرك آلود رومي ها ندارد به گونهاي كه الهه ها، تنديس ها و خدايان روميان نه تنها در معابر عمومي و ميادين فلسطين آن عصر به طور وسيع نصب شده بودند، بلكه در عرصه ي زندگي خصوصي يهوديان نيز به راحتي داخل شده، اسامي و واژگان آنها در ميان قوم رواج داشت.
به غير از حادثه ي ترجمه ي تورات به زبان يوناني، فعاليتها و آثار « فيلون » هم در يوناني شدن دين يهود تأثير فوق العاده اي گذارده است. بي ترديد موقعيت جغرافيايي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي اسكندريه نيز ميتوانست به جريان يوناني شدن اين دين مدد رسانده باشد. بسياري از عالمان، فيلسوفان و دانشمندان يوناني با مهاجرت از آتن و ساير مناطق تحت نفوذ يونان به اسكندريه، عملاً اين شهر را به منزله ي جانشيني براي حفظ و استمرار سنت يوناني برگزيدند. فيلون از زمره ي كساني است كه سعي در تلفيق عناصر و معاني فلسفه يونان با آموزه هاي تورات داشت و در اين جهت از روش تمثيلي و تأويلي (39) بسيار بهره برد. وي حتي فيلسوفان بزرگ يونان را به نوعي متأثر از آموزه هاي عهد عتيق مي دانست و در اين جهت در تفسير كتاب مقدس عمدتاً از مفاهيم افلاطوني و افلاطونيان ميانه بهره گرفت. پيوند ميان مفاهيم « عقل » ( لوگوس )، « صانع » ( دميورژ ) و مانند آن كه اصالتاً در فلسفه ي يوناني ريشه دارد با مفاهيم « خلقت » ، « فرشتگان » و مانند آن كه اصالتاً مفاهيم ديني است از زمره ديدگاه ها و فعاليت هاي نظري اوست ( نك: فيلون، قسمت 2 ). به غير از آنكه اكثر نوشته ها و آثار او به زبان يوناني است و اين در سنت يوناني كلاسيك امري غريب و غير معمول بوده است، وي تورات را نزد امپراتور روم به زبان يوناني قرائت كرده است.
تلمود
به غير از تورات، كتابهاي قانوني و كتابهاي قانوني ثاني كه در ساختار اعتقادي و ملي ديني يهود نقش داشتهاند، از مجموعه ديگري بايد ياد کرد كه اگر نه بيش از عهد عتيق، دست كم به اندازه ي آن در تكوين نظام اعتقادي يهوديان نقش داشته است. مجموعهاي كه تدريجاً به نام تلمود شهرت پيدا كرد، از بستر « سنت شفاهي » در مقابل « سنت مكتوب » كتاب مقدس نشأت پيدا كرده است. « پس از اسارت بابلي و از زمان عزرا، يكي از مباحث مطرح شده در ميان گروه هاي يهودي اين بود كه آيا بايد به لفظ تورات عمل كرد يا اينكه ميتوان الفاظ آن را شرح و تفسير كرد؛ گروهي كه طرفدار شرح و تفسير تورات بودند، به سنتي شفاهي استناد ميجستند » ( لوي، ص7-10 ).
سنت شفاهي كتاب مقدس يا دقيق تر « تورات شفاهي » مجموعه ي احكامي است كه در عرصه ي حيات فردي و اجتماعي يهوديان جهت دهنده و حياتي است، اما در متن تورات مكتوب نميتوان آن احكام و قواعد را پيدا كرد. « تورات شفاهي شامل بسياري از آداب و رسوم است كه در تورات مكتوب ثبت نشده و همين تورات شفاهي است كه قوانين ديني را براي يهوديان روشن تر و اجراي آن را آسان تر مي سازد، ولي صدوقيان از پذيرش آن خودداري ميكردند. ايشان معتقد بودند كه فقط قوانين و دستورات مندرج و در تورات بايد اجرا گردد » ( شاهاک، 2/97-99 ).
در واقع مهم ترين تحول تاريخ يهوديت به ويژه پس از تخريب دوم معبد در70م، تدوين همين مجموعهاي است كه نام تلمود ( به معناي آموزش و تعليم ) را به خود گرفت و طي چند قرن متمادي نگاشته شد. اين مجموعه در واقع دائره المعارفي از نظام اعتقادي و عملي آيين يهود است كه به اندازه ي خود كتاب مقدس مورد توجه يهوديان قرار داشته است. نگارش اين مجموعه، در فاصلهاي نزديك به چهار قرن يعني از نيمه نخست قرن 1م تا پايان قرن 5م به طول كشيده است، گر چه منشاء اين مجموعه به قرنها قبل از ميلاد مسيح باز ميگردد. بنابراين تلمود را بايد همان « تورات شفاهي » خواند كه در حكم مكمل و متمم « تورات مكتوب » تلقي شده است. « حضرت موسي دو تورات آورده است: يكي كتبي و ديگر شفاهي. از همين رو آموختن اين دو تورات و عمل بدانها از تكاليف الهي است » ( لوي، ف 4 ).
در زبان عبري، تلمود (40) به معناي تعليم است و شايد تعبير تورات يا شريعت شفاهي با همين واژه هم مناسبت داشته باشد. تلمود شامل دو قسمت يا بخش اصلي است: « مشنا » يا « ميشنا » (41) و ديگري « گمارا ». (42) لفظ مشنا كه به معني « تكرار » مي باشد، مجموع احكام تقليدي ( فروعات ) مختلف يهود، با بعضي از آيات مقتبس از كتاب مقدس است ( همان، ص14-15 ). اين مجموعه به عبارتي مجمع القوانين و فتاواي فقهاي يهود است كه در قرن 3م در فلسطين بازنگري و تدوين نهايي شده است، اما يهوديان بر آنند كه اين احكام و فتاوا ابتدا در كوه سينا به موسي ( عَلَيهِ السَّلام ) وحي شده، سپس از طريق هارون و يوشع به دست انبياي بعدي و از طريق آنها به رؤساي معبد و كاهنان و عالمان كنيسه رسيده تا شخصي به نام « يهوداي اول » ( ح 20م – ح135م ) كه به لقب « جامع مشنا » شهرت يافته، در قرن 2م آن احكام را جمعآوري نموده و در كتابي گردآوري نموده است. مشنا كه در اصل به زبان عبري است داراي شش باب و جمعاً 63 فصل مي باشد، اما لفظ « گمارا » كه به معناي تعليم و آموزش و به زبان آرامي مي باشد، عبارت از نوعي تفسير و شرح مشنا است و گرچه منظور اصلي آن شرح و توضيح متن مشنا بوده، بسياري از موضوعات و اطلاعات مختلف و پراكنده را نيز در بر دارد.
مشنا به شش باب اصلي به نام « سداريم » ( جمع « سدر » به معني بخش ) تقسيم شده و هر « سدر » نيز به قسمتهايي به نام « مسخت » ( = رساله ) مجزا شده و هر « مسخت » نيز به نوبه خود داراي چند فصل مي باشد. تفاسيري كه بر مشنا نوشته شده خود بر دو قسم است: « تفاسير اورشليمي » ( فلسطيني ) و « تفاسير بابلي » ( بين النهريني ). تلمود يا تفاسير فلسطيني توسط علماي يهود در فاصله قرون 3 تا 5م نگاشته شد و تلمود يا تفاسير بابلي در اواخر قرن 5 و اوايل قرن 6م به رشته تحرير درآمد.
از آنجا كه متن « تلمود فلسطيني » كاملاً محفوظ نمانده و برخي از بخشهاي آن ناقص به نظر ميرسيد، متن « تلمود بابلي » ( شامل مشنا و گماراي بين النهريني ) به عنوان متن مرجع و معتبر مورد استفاده قرار ميگيرد. مجموع مشنا و دوگماراي بابلي و اورشليمي ( فلسطيني ) را ادبيات تلمود مينامند (43) ( لوي، 21-22 ).
در تقسيم بندي ديگري، تلمود را به دو قسمت « هلاخا » و « آگادا » از يكديگر متمايز نمودهاند. « هلاخا » قسمت حقوقي تلمود است كه مفاد آن الزام آور و احكام آن صورت وجوبي دارد، در حالي كه « آگادا » كه نوعي تفسير و تأويل متن به شمار مي رود و شامل مواعظ و اندرزهايي نيز مي باشد، حجيّت چنداني براي يهوديان نداشته و حتي برخي از علماي يهود تحقيق و پژوهش درباره ي آن را بياهميت ميدانستند ( آلرنيک، ص53 ). در پايان به توضيح چند اصطلاح رايج در ادبيات تلمودي اشاره كنيم: امورائيم، عالمان متبحر در تفسير مشنا يا به اصطلاح حكماي تلمودي قديم. تنّاييم، نخستين آموزگاران تلمود. ميدراشيم، دسته اي از تفاسير لفظي تلمود، گائونيم ( جمع گائون )، به معناي عاليجناب و لقب دانشمندان يهودي از پايان قرن 6 تا ميانه قرن 11م.
تحقيقات اخير نشان ميدهد كه گردآوري و تدوين تلمود در واقع تلاشي از سوي برخي علما و ربانيون يهود بوده است كه در واقع درصدد حفظ وحدت و هويت قوم پس از ويراني معبد بودهاند و در اين جهت ابتدا در اواخر قرن 1م به تهيه فهرست كتاب ها و نوشته هاي مقدس ( كتاب هاي قانوني ) اقدام نموده و سپس تدريجاً به تدوين احكام و هنجارهايي براي تضمين وحدت قومي و ديني پيروان اين دين دست زدند.
پينوشتها:
1- استاديار فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي.
2- Philo of Alexandria.
3- M. Hengel.
4- Apocripha.
5- Eusebius.
6- Suetonius.
7- Uosephus ( 37-97 BC )
8- Pilatus Pontius.
9- Titus.
10- Visigoth.
11- Goths.
12- Getto.
13- Martin Luther.
14- enlightenment.
15- Moses Mendelssohn.
16- همين شخص منشاء پرسشي با عنوان « روشنگري چيست؟ » در آلمان آن عصر واقع گرديد و پرسش او پاسخ متفكراني نظير كانت، هردر و سينگ را برانگيخت. اين پرسش و پاسخها در قالب كتابي به فارسي برگردانده شده است.
17- قبل از اين سال، در 1878م و به دنبال جنگ روسيه با عثمانيها، كشورهاي روماني، صربستان و بلغارستان براساس « معاهده ي برلن » از دولت عثماني استقلال يافته و تدريجاً زمينه ي اضمحلال كلي اين دولت فراهم شد.
18- Marranos.
19- Ibn – Gabirol.
20- Mosses Maimonides.
21- canonization.
22- اين فهرست براساس تقسيم بندي کتاب مقدس عبري است که تنها در بردارنده ي نوشته هاي عبري مي شود و نوشته هايي را که به زبان يوناني نگاشته شده اند در بر نمي گيرد.
23- سفر پيدايش با مرگ يعقوب و يوسف در مصر پايان مي پذيرد.
24- « سفر تثنيه » و هفت کتاب پس از آن ( صحيفه يوشع، سفر داوران، کتاب روت، کتابهاي اول و دوم سمونيل، کتاب هاي اول و دوم پادشاهان ). به « تاريخ تثنيه » يعني سرگذشت قوم از زمان سرگرداني در صحرا تا پادشاهي داود و سليمان و تا جلاي بابل به سال 587 ق م اختصاص دارد.
25- در اين زمان کتاب از قدرت مهرباني خداوند سخن رفته و سقوط کشور آشور و پايتخت آن، نينوا پيش بيني شده است.
26- ذکريا نبي که معاصر حجي است، مردم را به بازسازي معبد تشويق کرده و آمدن مسيح يهود را نيز خبر مي دهد.
27- ملاکي در زماني زندگي مي کند که کار بازسازي معبد تمام شده ولي کاهنان وظايف خود را انجام نمي دهند و مردم نيز به گناه افتاده اند. او مردم را دعوت به توبه کرده و از آمدن مسيح موعود خبر مي دهد.
28- polis.
29- cosmopolitanism.
30- Targum.
31- septuagint.
32- apocrypha.
33- Vulgate.
34- st. jerome.
35- Hieronymus.
36- canonical.
37- Apocrypha ( مجهولات ).
38- trente.
39- allegorically.
40- Talmud.
41- mishnah.
42- gemareh.
43- talmut literature.
کتابشناسی:
شاهاک، اسرائيل، تاريخ قوم يهود، ترجمه ي آستانه پرست، تهران، قطره 1378ش.
رابرتسون، پير، عيسي اسطوره يا تاريخ، مترجم حسين توفيقي، قم، مرکز تحقيقات اديان و مذاهب، 1377ش.
لوي، حبيب، تاريخ يهود ايران، تهران بروخيم، 1334- 1339ش.
همو، گنجينه اي از تلمود، تهران، انجمن کليميان، بي تا.
آلرنيک، هنري، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه ي حسين توفيقي، قم، مرکز تحقيقات اديان و مذاهب، 1380ش.
رهبر، پرويز، تاريخ يهود و بني اسراييل، از اسارت بابل تا امروز، بي جا، بي نام، 1325ش.
سليماني اردستاني، عبدالرحيم، يهوديت، قم 1382ش.
کتابهايي از عهد عتيق، ترجمه ي پيروز سيار، تهران نشر ني، 1382ش.
ميشل، توماس، کلام مسيحي، ترجمه ي حسين توفيقي، قم، مرکز اديان و مذاهب، 1379ش.
Hengel. M,judaism and Hellenism, Trans. J. s. Bowden, Landon, 1974.
Schafer, P. The History of The Jews in the Greco-Roman World, Roatledge, 2003.
Daniel, Norman, Islam,Europe and Empire, Edinburgh university Press, 1966.
Perdue, Leo, G. , Hebrew Bible Blackwell, 2005.
The Cambridge History of Judaism, Edi w. d. Davis, Combridge Uniersdy Press,1987.
Philo, Trans. F. H. Colson and Whitaker, Harvard University Press, 1991.
منبع مقاله:
فصلنامه پژوهشي انديشه نوين ديني، شماره 2، پائيز 1384، صفحات ( 99 – 128 ).
/م