خانه » همه » مذهبی » پا نهاده در وادی عشق

پا نهاده در وادی عشق

مختصری از زندگی نامه ی مرحوم آیت الله محمدباقر محمدی عراقی «حاج آقا بزرگ»

پا نهاده در وادی عشق

شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، که بزرگترین فرزند مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ بود، سال ها در کرمانشاه ساکن بود و ابوی گرامی، چه در زمان قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب و چه پس از آن، مرتباً به ایشان سر می زدند.

00362751 - پا نهاده در وادی عشق
0036275 - پا نهاده در وادی عشق

 

نویسنده: مهندس جمال الدین محمدی عراقی

 

مختصری از زندگی نامه ی مرحوم آیت الله محمدباقر محمدی عراقی «حاج آقا بزرگ»

درآمد:

شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، که بزرگترین فرزند مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ بود، سال ها در کرمانشاه ساکن بود و ابوی گرامی، چه در زمان قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب و چه پس از آن، مرتباً به ایشان سر می زدند. البته حاج آقا بزرگ علاقه ی خاصی به حاج آقا بهاء الدین داشتند که هم روحانی و هم فرزند بزرگ ترشان بودند». این هم مرور زندگی پدر شهیدی که خود شهید زنده ی حادثه ی ترور فرزند برومند روحانی و شهیدش لقب گرفت، از لسان دیگر فرزندش مهندس جمال الدین محمدی عراقی:
«هیهات اَن یأتیِ الزمّان لِمِثلِه- اِنَّ الزَّمانَ لِمِثلِه لَعَقیم».
نوشتن در مورد شخصیتی چند بُعدی همچون حضرت آیت الله مرحوم حاج آقا بزرگ، الحق کار دشواری است. کاش غریبه بودی و می گفتند یک روحانی پیر و مراد و مورد اعتماد مردم و مراجع و غیره را توصیف کن و از آنجا که از این ستارگان تابناک آسمان دین در دوران مختلف به برکت انفاس قدسی ائمه (علیهم السلام) کم نیستند، آن وقت می توانستی شروع و ختم نوشتن را پیش بینی کنی و به انجام برسانی.
اما وقتی که کمابیش با این شخصیت عجیب، محشور و مأنوس بوده ای، مسأله به نوع دیگری است، زیرا قله ی کوهی نیست که آن را گرچه به هر زحمت و رنج بپیمایی و بالاخره به قله برسی، بلکه اقیانوسی است بی جهات و پهناور و هرچند یک مسیر را انتخاب و حرکت کنی، در هر مقطع از حرکت به نکات جالبی می رسی که اگر از نشاط آن لحظات روحانی بتوانی به خود بیایی، تازه از شگفتی زمین گیری و مجبوری اعتراف کنی که نخواهی توانست حق مطلب را ادا کنی و بایستی با توکل بر خدا قلم را برداری و شروع کنی و الا باید بگویی: وصف رخ خورشید مجال شرری نیست.
حضرت آیت الله حاج آقا بزرگ، نامش محمدباقر، قطعاً متأثر از نام پدربزرگش علامه کبیر ملا محمدباقر عراقی، و شهرتش محمدی عراقی، مشهور به «حاج آقا بزرگ» می باشد. زادگاه ایشان و پدر و پدربزرگش در کرهرود اراک بوده و با وجود این که پدربزرگ ایشان علامه کبیر «ملا محمدباقر عراقی» سالها در کنگاور ساکن و در همین شهر مرحوم و مدفون گردیده است، معلوم نیست که ادامه ی ارتباط ایشان با کرهرود تا چه سالی بوده است. آنچه مسلم است این که ایشان فقط سال های اول کودکی و نوجوانی را در کرهرود بوده اند و آن زمان به دلیل سکونت پدرشان در کنگاور به این شهر رفت و آمد داشته اند.
حاج آقا بزرگ در ابتدای جوانی در حوزه ی علمیه ی اراک به تحصیل اشتغال داشته و مأنوس و معاشر با امام راحل و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی بوده اند و بالاخره بعدها و در زمان حیات والد بزرگوارشان، مرحوم آیت الله آقای حاج آقا محمد مشهور به مجتهد اراکی، در کنگاور سکونت نموده و تشکیل خانواده داده و به کمک ایشان حوزه ی علمیه ای را در کنگاور بنیان نهاده اند، که سال ها محل تربیت طلابی بوده اند که بعدها در حوزه های علمیه ی قم یا نجف منشأ خدمات و از مفاخر گشته اند.
جد ایشان مرحوم علامه مشهور به کبیر، از شاگردان بلاواسطه ی شیخ انصاری، اعلی الله مقامه الشریف بوده اند که در حدود 120 سال پیش به تقاضای عده ای از مؤمنین به کنگاور آمده اند که لازم است مختصری از شرح وضعیت کنگاور در آن زمان و نیز علت آمدن آن علامه ی بزرگوار به کنگاور ذکر شود:
کنگاور به علت موقعیت سوق الجیشی اش کشش زیادی جهت اتراق زائرین عتبات عالیات داشته و بدین سبب کاروانسراهای فراوانی در سطح شهر پراکنده بوده است و به دو علت، وجود یک روحانی و عالم مجتهد و از طرفی با کیاست و توانا در حل و فصل امور اجتماعی علاوه بر امور دینی ضروری بوده است.
اول آن که هم اهالی منطقه و هم زوار که تعداد زوار را حتی حدود ده هزار نفر در روز ذکر کرده اند، سؤالات و مشکلات فقهی خود را داشته اند و می بایست مرجعی پاسخگوی آنها باشد. ثانیاً قبل از رسیدن به کنگاور و بعد از حرکت از کنگاور، منطقه از نظر هجوم اشرار و قطاع الطریق بسیار ناامن بوده است.
«ثقه ی بزرگوار و عالم متقی مرحوم آقای سید عبدالواحد میراشرافی که اکنون فرزندان ایشان در اراک و از اجله می باشند، از جمله خان باختگان به دست اشرار منطقه بوده اند که در کنگاور مدفون می باشند».
منظور آن که اهالی و مؤمنین منطقه در نجف اشرف به خدمت حضرت آیت الله العظمی میرزا حسن شیرازی «صاحب فتوای مشهور تنباکو» شرفیاب و از ایشان درخواست عالمی توانا برای مسائل دینی و نیز امنیت منطقه را می نمایند و ایشان بالاخره مرحوم علامه را جهت این امر از هر حیث واجد صلاحیت دانسته، ایشان را به منطقه اعزام می کنند و مرحوم علامه با کوشش و مجاهدت، علاوه بر پاسخگویی به مسائل شرعی، نسبت به امنیت منطقه همت گمارده و در مدت کوتاهی امنیت را به مؤمنین و زائرین عتبات عالیات هدیه می کنند.
مرحوم علامه ی کبیر، ملا محمدباقر عراقی که مرگشان نیز مشکوک بوده و احتمال مسمویت ایشان نیز در دوران گذشته شنیده می شد، در حدود 120 سال پیش و قبل از تولد مرحوم حاج آقا بزرگ رحلت نموده، در کنگاور ابتدای قبرستان عمومی شهر «کنار مسیر بغداد راه» مدفون می گردند.
پس از فوت علامه ی کبیر مذکور، زمامداری دینی منطقه به فرزند ایشان مرحوم آیت الله حاج آقا محمد مشهور به «مجتهد اراکی» واگذار می گردد و ایشان از جهاتی عدیده به حل و فصل مشکلات مردم می پردازند و وفاتشان حدوداً 43 سال پس از مرحوم والدشان اتفاق می افتد و زمامداری دینی منطقه پس از حاج آقا محمد در سال 1358 قمری به مرحوم حاج آقا بزرگ محول می گردد که پس از آن، حدوداً پنجاه سال زعامت شرعی مردم را در این منطقه به عهده گرفتند.

ابعاد شخصیتی

ابعاد شخصیتی این مرد بزرگ به قدری عجیب بود که هر برخوردکننده ای را به شگفتی وا می داشت. در این جا جهت شرحی بر سیره ی این بزرگوار، از ابعاد شخصیتی و نیز اجتماعی به موضوع نگاه می کنیم:

حسن خلق

حسن خلق ایشان عجیب و مثال زدنی بود. به ندرت با تندی سخن می گفت که آن هم تنها در مورد دیدن مواردی خلاف شرع بود. همواره پیر و جوان، از هر صنف که بود، مناسب شرایط و در جای خود حسن خلق ایشان را می ستود. صبر و سعه ی صدر حاج آقا بزرگ، مخصوصاً در مورد بیان حکمی از احکام یا روشن نمودن مطلبی برای سؤال کننده، معلم و مرشدی فوق العاده بود.

رعایت حال درماندگان

این امر در قالب کمک های ممکن صورت می گرفت، چه شخصی چه از طریق ترتیب دادن جلساتی در زمان های لازم برای جلب کمک یا در سرمای سخت برای تأمین ذغال درماندگان.

تکیه گاه درماندگان در موارد استیصال

چه بسا افرادی که اختلافات خود و خانواده ی خود را تنها با حاج آقا بزرگ در میان می نهادند و ایشان با ارائه ی نصیحت و همچنین راه حل به طرفین، مسأله را به بهترین نحو خاتمه می دادند، به طوری که خاطره ی آن صلح سالها در اذهان طرفین دعوا می ماند.

امانتداری

قباله های خطی ای که از زمان مرحوم پدر ایشان (آیت الله حاج آقا محمد) مرسوم بود که در دفتری تنظیم و نیز نسخه ای به طرفین داده می شد، ملاک بررسی و احقاق هرگونه حق یا رفع هرگونه دعوی بین طرفین بود و هر گونه غائله ای را خاتمه می داد.

ابعاد اجتماعی و مذهبی

همانگونه که گفته شده، بزرگان این خاندان از دیرباز مرجع دینی اهالی منطقه بوده اند. بیت محمدی عراقی مخصوصاً در زمان مرحوم آیت الله حاج آقا محمد «پدر بزرگوار مرحوم آقا بزرگ» محل اقامت آیات عظام، به خصوص در سفرهای عتبات عالیات بود و طبیعی است که این سلسله، اختیاراتی تام از مراجع عظام، در مورد امور دینی داشتند.
بعضی آیات عظام در سفرهای خود مدت ها در کنگاور می ماندند و بعضاً به دلیل بدی هوا یا ناامنی راه اقامت ها بسیار طولانی می شد اما به هر جهت مدت ها- مأنوس و مقیم- در منزل مرحوم حاج آقا محمد به سر می بردند. مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ نیز در هر برهه از زمان در مبارزه با طاغوت آن دوره یا عوامل آن چیزی فروگذار نمی کرد.
آن چه شنیده شده است این که در زمان رضاخان، اهتمام زیادی برای برگزاری مجالس عزاداری حضرت سید الشهداء (علیه السلام) داشتند و چنانچه از گفته های ایشان و شاهدان حی و حاضر در آن زمان شنیده می شد، کوی به کوی و برزن به برزن، با حرکت های شبانه یا رفت و آمد از پشت بام ها و بالاخره تشکیل جلسات مخفیانه، قطره قطره و جرعه جرعه از زلال معرفت اهل بیت (علیهم السلام) به مشتاقان و تشنگان دریافت این عرفان هدیه می دادند و در این راه چه بازداشت ها و تعقیب و گریزها که در مبارزه با چکمه پوشان رضاخانی پیش می آمد.
مرحوم حاج آقا بزرگ نقل نمودند که یک بار که اهالی ده کارخانه، مرا برای اقامه ی عزای امام حسین (علیه السلام)، محرمانه به ده خود برده بودند، به یکباره خبر دادند که عده ای از پاسبان های اسب سوار از سوی کنگاور به طرف کارخانه در حرکت هستند. اهالی و اشخاص حاضر در محل به اصطلاح دست و پای خود را جمع کردند و به فکر رودررویی با عمال رضاخانی بودند و آماده می شدند که بگویند روضه ای در بین نبوده و فقط یک سخنرانی مذهبی ایراد می شود. مرحوم حاج آقا بزرگ نقل می کردند که در این لحظه من به یاد نامه ای افتادم که حکومت وقت کنگاور برای من ارسال نموده و در آن نوشته بود که: «از شب اول محرم به مدت ده شب برای اقامه ی عزاداری حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به اندرونی منزل ما تشریف بیاورید و خانواده ی ما را با ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام مستفیض بفرمایید». و این نامه اتفاقاً در جیب من بود. الله اکبر از نفوذ محبت حسین (علیه السلام)- در دل حکومت رضاخانی!!
به هرحال مرحوم حاج آقا بزرگ نقل می فرمودند که بنده به خودم گفتم فلانی، تو که پا در وادی عشق اهل بیت (علیهم السلام) نهاده ای و این جنگ و گریزها به قول اهل منزل «کارت هست و عارت نیست»- این تعبیر را مرحوم مادر رحمت الله علیها بارها به شوخی و جدی به کار می بردند- نکند در جست و جوی بدن و لباس، این نامه به دست مأموران بیفتد و به نظمیه ی (شهربانی) کنگاور برسد و برای نویسنده گرفتاری ایجاد کند. حالا شخصی به درگاه امام حسین (علیه السلام) آمده و به نیتی می خواهد روضه خوانی کند. نکند این نامه ی او را به دردسرهایی بیندازد.
خلاصه ایشان می فرمودند فکری که به خاطرم رسید این بود که به نحوی که کسی متوجه نشود نامه را از جیب خود درآوردم و آرام آن را ریز ریز کردم و زیر تشکی که بر آن نشسته بودم ریختم.
یک روز رئیس شهربانی وقت کنگاور، وسط خیابان جلوی مرحوم حاج آقا بزرگ را می گیرد و به صدای بلند و به نحوی توهین آمیز به ایشان خطاب می کند که: «شنیده ام این جا و آنجا روضه می خوانی، این را بدان که من حاضرم صد نفر روضه خوان را کنار ضریح امام حسین (علیه السلام) سر ببرم». یکی از کسبه ی قدیم کنگاور تعریف می کرد که بالاخره حاج آقا را به شهربانی بردند و من فوراً معمّرین و تعدادی از کسبه را خبر کردم و عده ای از محترمین به شهربانی مراجعه و خواستار آزادی ایشان شدند. رئیس شهربانی که اوضاع را وخیم دید، لحن خود را تغییر داد و گفت موضوع بازداشت یا زندان ایشان مطرح نیست، فقط وظیفه داشتم چند سؤال از ایشان بکنم، گفتم در خیابان صحیح نیست… و بالاخره ایشان را آزاد نمودند.
لازم به ذکر است که حاج آقا بزرگ از اولین نفراتی بودند که جواز پوشیدن لباس روحانیت را در زمان رضاخان و اوج محدودیت و ممنوعیت لباس روحانی دریافت نمودند.

عزاداری امام حسین (علیه السلام)

در مقابل نام و ذکر مصیبت ائمه و مخصوصاً امام حسین (علیهم السلام) ایشان بی تاب و اشک ریز بود و از دائم البکاء محسوب می شد و اما ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) از ایشان شنیدنی بود و بعضاً باعث عارض شدن بروز حالات عجیبی در مستمعین می شد.
زحماتی که حاج آقا بزرگ برای اقامه ی عزای امام حسین و سایر ائمه (علیهم السلام) متحمل می شدند و نستوهی ایشان در این راه واقعاً شگفت انگیز بود. علاوه بر تمام صبح جمعه ها هر ساله حداقل دهه ی اول محرم و دهه ی آخر صفر، مجلس روضه خوانی در منزل و حسینیه ی ایشان برقرار بود. علاوه بر آن، روزهای وفات یا شهادت پیغمبر اکرم و تمام معصومین (علیهم السلام) عزاداری برقرار و روزهای تولد یا سایر مناسبت های مذهبی جشن و دیدن برقرار بود. تا سال های آخر هم در حیاط بیرونی که ورودی به حسینیه بود، در روزهای مذکور همیشه به صورت نیمه باز بود. وقتی از علت آن سؤال شد گفتند به علت محدودیت در دوران رضاخانی و ممنوعیت روضه خوانی، در حیاط به صورت نیمه بسته بوده و یکی از خدمه یا مردم از لابه لای در نگاه می کرده تا اگر کسی که پشت درب بوده مأمور یا مشکوک نبوده، در را برای ورود او باز می کردند. بعدها که ممنوعیت هم از بین رفت، باز هم به یادگار آن دوران، همیشه یک تای در را بسته نگاه می داشتند.

نقل چند خاطره

1- یکی از محارم تعریف می کرد که حاج آقا بزرگ یک صبح جمعه در بستر بیماری به سر می بردند اما طبق معمول، روضه در حسینیه برقرار بود. اواخر روضه، ایشان با زحمت زیادی بلند شدند و عازم رفتن به حسینیه شدند. وقتی ما گفتیم حال شما مناسب نیست که روضه بخوانید، ایشان جواب دادند مگر شما شیطان شده اید که جلو روضه مرا می گیرید؟ و اتفاقاً آن روز روضه ای خواندند که شنوندگان، خاطره اش را تا مدت ها تعریف می کردند.
2- خود بارها شاهد غش کردن بغض مستمعین، مخصوصاً اشخاصی که برای بار اول روضه ی حاج آقا بزرگ را می شنیدند بوده ام، بدون آن که این امر ناشی از گرمای هوا یا ازدحام جمعیت باشد، و فقط به علت کثرت تأثر و تأثیر شگفت روضه ی ایشان.
3- یکی از منسوبین می گفتند یک روز که من مشغول مرتب کردن رختخواب ایشان بودم، متوجه فقدان تسبیح تربت و انگشتری پنج تن (علیهم السلام) حاج آقا بزرگ شدم و ایشان ظاهراً با لبخند گفتند زیاد جست و جو نکن پیدا می شود، و من چند دقیقه دیگر دیدم که تسبیح و انگشتری مذکور کنار بستر حاج آقا بزرگ است، در صورتی که ایشان هیچگونه تلاش و حرکتی برای یافتن آن نکرده بودند و وقتی تعجب و کنجکاوی مرا دیدند، با گرفتن قول از این که موضوع را به کسی نگویم، گفتند کسانی هستند که بعضی اوقات این تسبیح و انگشتری را برای تبرک می برند و باز می گردانند.

احوال سالهای قبل از انقلاب و شروع مبارزات

با شروع برخی حرکت های اعتراضی به زعامت حضرت امام خمینی (رحمه الله) پس از رحلت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، مرحوم حاج آقا بزرگ شروع به اعلام همبستگی و تشکیل جلسات نمودند که معمولاً منجر به مخابره ی تلگراف به مراجع یا دولت وقت می شد و در جلسات و سخنرانی ها از هیچگونه روشنگری ای در مورد مسائل و نیز حمایت از حضرت امام کوتاهی نمی کردند. در همه ی منابر نیز به نحوی تأثر خود را از تبعید امام و وقایعی که بر شیعه و حوزه های علمیه می گذشت اظهار می نمودند. در کلیه ی جلسات بیان مسائل شرعی، حتماً فتوای امام (رحمه الله) را بیان می کردند و …
تا این که این اقدامات در ابتدا منجر به ممنوع الخروج شدن حاج آقا بزرگ از ایران شد و در همان زمانی که ممنوع الخروج بودند، یکبار مجبور به ثبت نام از استانی دیگر برای حج تمتع و موفق به تشرف به بیت الله الحرام شدند. پس از مراجعت از حج رئیس شهربانی وقت کرمانشاه به این مناسبت با ایشان ملاقات کرده و گفته بود شنیده ام که حضرتعالی از استانی دیگر ثبت نام کرده و به حج مشرف شده اید، ما از این قضیه شرمنده ایم که چرا بایستی حضرتعالی رنج چند بار سفر را قبل از حج برای ثبت نام و … تحمل کنید، مگر ما مرده ایم؟ ان شاء الله اگر بار دیگر سفری پیش آمد، امر بفرمایید تا خودمان اقدام کنیم و شما اصلاً زحمت نکشید…
اتفاقاً یکی دو سال بعد باز بحث سفر مکه پیش آمد، ایشان این بار بدون این که کسی یا مقامی را مطلع کنند از کرمانشاه اقدام کردند؛ به خیال این که دیگر محدودیتی نیست. حقیر راقم این سطور هم در تهران بودم.
یک روز صبح از منزل یکی از عموزاده های محترم حاج آقا بزرگ را به فرودگاه رساندم و خداحافظی نمودم. شب به مناسبتی به عموزاده محترمی که شب قبل میزبان مرحوم حاج آقا بزرگ بودند تلفن نمودم، فوراً گفتند گوشی را داشته باش و با حاج آقا صحبت کن. خلاصه با کمال تعجب دیدیم که حاج آقا بزرگ تا پای پله ی هواپیما هم رفته اند و در آن جا ایشان را علناً به جرم هواداری از حضرت امام خمینی (رحمه الله) بازگردانده اند. بالاخره یک شب هم ایشان را از کنگاور به ساواک کرمانشاه برده و در زندان ساواک نگه داشته بودند ولی بیش از آن نگهداشتن حاج آقا بزرگ را صلاح ندانستند اما هرچه خواستند که ایشان اشاراتی در منابر و سخنرانی ها به امام و وضع موجود روحانیت نداشته باشند، ایشان قبول نکرده و گفتند می توانید مرا ممنوع المنبر کنید و الا من روش ثابتی در ارائه ی احکام و فتاوا دارم…

پس از پیروزی انقلاب

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، حاج آقا بزرگ به عنوان نماینده ی ولی فقیه و امام جمعه کنگاور مشغول انجام وظایف دینی و مذهبی شدند و گوش به زنگ نظرات امام رحمت الله علیه و بسیار مشعوف از شکل گیری حکومت اسلامی بودند تا این که جنگ تحمیلی واقع شد.
در دوران جنگ تحمیلی ایشان به تناوب، هم سرکشی به جبهه ها را در برنامه خود داشتند و هم در پشت جبهه به بهترین وجهی حمایت خود را از رزمندگان ابراز می داشتند.
خیلی از رزمندگانی که در زمان جنگ تحمیلی برای مدت نسبتاً زیادی در جبهه ی غرب استقرار داشته اند، یاد و خاطره ی ایشان را در خاطر دارند.
یکی از مؤمنین محترم کنگاور می گفت یک روز نسبتاً گرم، ساعت 2/5 بعدازظهر، مرحوم حاج آقا بزرگ بنده را خواستند و وقتی به منزل آن بزرگوار رسیدم، دیدم که بسیار بی تاب و نگران هستند و با شب کلاه و پیراهن داخل حیاط منزل به قدم زدن مشغولند. عرض نمودم که چه امری با بنده دارید؟ گفتند از جبهه های غرب خبر داده اند که نیاز فوری به نان دارند و این ساعت و روز نانوانی ها تعطیلند. چه کار کنم؟
این شخص می گفت حاج آقا بزرگ بالاخره عده ای را خبر و بسیج کردند تا بروند در منازلی که در حاشیه ی شهر یا ده های نزدیک امکان پخت نان را داشتند و به آنها سفارش نان دادند و نیز همان ساعت فرمانداری و مراجع دیگر و چند نانوا را خبر کردیم که به هر تقدیر برای ساعات اولیه ی شب با چند وانت سواری پر از نان عازم جبهه ها شدند.
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، که بزرگ ترین فرزند ایشان بود سال ها در کرمانشاه ساکن بود و مرحوم آیت الله حاج آقا برگ، چه در زمان قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب و چه پس از آن مرتباً به ایشان سر می زدند. البته علاقه ی خاصی به حاج آقا بهاء الدین داشتند که هم روحانی و هم فرزند بزرگتر مرحوم حاج آقا بزرگ بودند. در زمان جنگ، مسائل جنگ و منطقه، مرتباً حضوری یا تلفنی هماهنگ می شد. در یکی از سفرهای ابوی به کرمانشاه، مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ به اتفاق شهید حاج آقا بهاء الدین و دو فرزند خردسال ایشان، پس از اقامه ی نماز مغرب و عشاء در حالی که با اتومبیل به طرف منزل در حرکت بودند، در همان ابتدای راه و حوالی مسجد، هدف رگبار گلوله منافقین قرار گرفتند که در این حادثه مرحوم حاج آقا بهاء الدین به درجه ی رفیع شهادت نایل و مرحوم حاج آقا بزرگ از ناحیه ی شکم مورد اصابت چند گلوله واقع شدند که فوراً به تهران منتقل و در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری شده و پس از حدود 40 روز مداوا به طرف کنگاور حرکت کردند که استقبال مردم منطقه از ایشان مثال زدنی بود.
مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ، سرکشی به خانواده ی شهدا و ایثارگران را شاید بتوان گفت مانند وظیفه ای دینی، برنامه ریزی شده، جزو کارهای خود قرار داده بود. سرانجام کار بالاخره در هشتم شهریورماه 1365 همسر مرحوم حاج آقا بزرگ که مدت ها بیمار و از ملاطفت و پرستاری های عجیب و درس گرفتنی همسر والامقام خود برخوردار بود، به فرزند شهیدش و نیز خیل ره یافتگان دیار دوست پیوست. مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ که این بار هم مانند هر مصیبت دیگری، به کوهی از وقار می مانستند، اما یکی دو بار گفتند: «مصیبت درگذشت مادرتان بیش از شهادت مرحوم حاج آقا بهاء الدین مرا از پای افکند». و این خود نمونه ی عملی همسرداری و اهمیت دادن به کیان خانواده بود.
مرحومه همسر ایشان به قدری به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) علاقه مند بود که حتی با وجود تعداد زیادی خدمه، کراراً کارهای خسته کننده ی روضه خوانی، مخصوصاً جارو کردن مکان عزاداری را خود به عهده می گرفت. هنگامی که مشغول هر کاری از مقدمات و مؤخرات روضه مانند فرش پهن کردن، جاروب زدن، قند شکستن و … بود، اشعاری را زمزمه می کرد و اشک می ریخت. این زمزمه ها برای بچه ها و نوه ها انتفاضه ای بود که بی شک محبت اهل بیت (علیه السلام) را به دنبال داشت: «من از بچگی گفته ام یا حسین(علیه السلام)».
مرحوم شهید حاج آقا بهاء زمانی که در قم ساکن و مشغول تحصیل بودند، در نامه های خود هر بار بوسیدن کف پای مادر را به خواهر و برادرشان مأموریت می دادند.
مرحوم حاج آقا بزرگ تقریباً یک ماه مانده به رحلت خود، ابتدا عارضه ای قلبی پیدا کردند که دکترها ایشان را از سخنرانی منع نمودند و بعدها اولین جمعه ای که ایشان سلامت خود را باز یافته و از نظر پزشکی مجاز به سخنرانی شدند، در نماز جمعه روز 17 ربیع الاول گفتند حمد و ستایش خدای را که ما را موفق نمود مجدداً در خدمت برادران و خواهران باشیم، اما بهتر است یکدیگر را حلال کنیم… و عصر همان روز و فقط هشتاد روز پس از فوت همسر مکرمه ی خود، در حال تلاوت قرآن، مرغ روحش به سوی ملکوت اعلی پر کشید.
به تقاضای مؤمنین از دور و نزدیک، تشییع جنازه ی آن مرحوم برای رسیدن همگان به این مراسم، یک روز به تعویق افتاد و روز تشییع، جمعیتی بی سابقه و شگفت انگیز در کنگاور گرد هم آمدند و بر سر و سینه زنان، تشییع شگفت انگیزی نمودند و ایشان را در محل «قبر آقا» و کنار پدر و جد بزرگوار و فرزند و نوه ی شهیدش به خاک سپردند.
والسلام علیه یوم ولد و یوم یموت یوم یبعث حیاً

«از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند … سخت دل بسته ی این ایل و تبارم چه کنم»

منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد