پادشاهي يهوديه و ظهور و سقوط آن
مترجم: بهزاد سالكي
در تقابل آشكار با پيشينه و حيات پرآشوب پادشاهي اسرائيل، تاريخ داخلي پادشاهي يهوديه حداقل طي قرن نخستِ موجوديت آن با صلح و آرامش سپري گرديد. خاندان پادشاهي اي كه داود بنيان گذار آن بود، فارغ از قتل عام ها يا انقلاب هاي سياسي، به حكومت خود ادامه داد.
سلطنت طولاني آسا (2) ( حدود 913- 873 ق. م. )، جانشين دوم رحبعام (3) و سلطنت يهوشافات ( حدود 873-849ق. م. )، كه هر دو شاهاني مقتدر بودند، به گونه اي مؤثر به تقويت و استحكام اين خاندان كمك كرد: از لحاظ ديني، معبد و تورات بر حيات مردم تأثيري محافظه كارانه نهادند. موارد ارتداد و رويگرداني از دين وجود داشت، ليكن اين موارد عمدتاً به واسطه ي دسيسه هاي همسران خارجي شاهزادگان يهودي و نفوذ آنها رخ مي داد و به ندرت از حلقه ي درباريان و طبقه ي اشراف فراتر مي رفت. مردم در مجموع به پيمان با خدا وفادار ماندند. اگر، به رغم متمركز ساختن مناسك ديني، هنوز در معابد كوهستاني قديم به اجراي مراسم قرباني مي پرداختند كه به شيوه ي كنعانيان با ستون ها و تيرك هاي مقدس تزئين يافته بود، اين كار را بنا بر عادت انجام مي دادند، نه به قصد بت پرستي. بر اساس وفاداري توده هاي مردم بود كه آسا هنگام رسيدن به سن بلوغ توانست بدون مبادرت به خونريزي و خشونت، كيش هاي بيگانه و پيروانشان را كه پدرش از آنها حمايت مي كرد، و نيز الهه ي باروري كنعاني اشير (4) را، كه ملكه ي مادر او را مي پرستيد، از ميان بردارد. او همچنين مبارزه اي را با معابد كوهستاني آغاز كرد. اما از بين بردن اين شيوه ي عبادت، چون از زمان هاي دور جزئي اصلي از حيات ديني مردم گرديده بود، امكان ناپذير بود. يهوشافات مبارزه با عبادت در معابد كوهستاني را ادامه داد، اما اندكي بيش از پدرش موفقيت به دست آورد. او همچنين كل نظام قضايي كشور را از نو سازمان داد و قضاتي را در همه ي شهرها براي اجراي قانون آن گونه كه قانون تثنيه دستور مي دهد ( باب 16، آيه ي 18 به بعد ) تعيين كرد. در اصلاحات حقوقي او جدايي و تفكيك ميان قوانين دقيقاً مذهبي و حقوق مدني بسيار عميق و گسترده بود. يهوشافات مسئوليت قوانين ديني را به كاهن اعظم و سرپرستي قوانين مدني را به نماينده ي شخصي خود واگذار كرد، در حالي كه خودش، برخلاف شاهان پيشين، به تدريج از مسئوليت هاي قانوني و اجراي عدالت كنار كشيد و تنها نظارت كلي بر حسن اجراي عدالت را به عهده گرفت ( « كتاب دوم تواريخ ايام »، باب 19، آيه ي 5 به بعد ). او همچنين براي گسترش و تبليغ معرفت به « كتاب شريعت خداوند » در ميان مردم در همه ي شهرهاي يهوديه، اقداماتي به عمل آورد. ( « كتاب دوم تواريخ ايام »، باب 17، آيه ي 19 ).
تعبد و ايمان يهوشافات نسبت به خدا و تورات او را از ازدواج پسرش يهورام با عتليا، دختر اخاب، باز نداشت. علت اين پيمان ازدواج تهديد فزاينده ي آرامي ها و آشوري ها بود، اما پيمان مزبور نتايج خطيري براي جنوب به همراه داشت. اين امر به رواج بعل پرستي و قتل و كشتار در يهوديه براي نخستين بار به عنوان ابزارهاي سياست رسمي دولت منجر شد. عتليا دختر واقعي مادر خود ايزابل بود و بر اثر نفوذ او يهورام نه تنها از بعل پرستي صوري استقبال كرد، بلكه همچنين تصميم گرفت آن را به عنوان مذهب رسمي كشور تثبيت كند. او به منظور از ميان برداشتن مخالفت با سياست ترويج آيين شرك مورد نظرش، شش برادر خود و نيز اعضايي ديگر از طبقه ي اشراف را به قتل رساند. او پس از هشت سال سلطنت وفات كرد و سرزمين خود را تنها گذاشت، سرزميني كه با منازعات داخلي تضعيف گشته بود و به خاطر از دست دادن ادوم (5) با مسير تردد پرازدحامش، راه تجاري درياي سرخ و معادن سنگ آهن آن، كه نقش مهمي در اقتصاد دولت يهوديه ايفا كرده بود، به شدت ناتوان شده بود.
ييهو با به قتل رساندن احزيا، پسر عتليا، بخت او را براي در دست گرفتن قدرت بيشتر كرد. او بي درنگ تاج و تخت پادشاهي را غصب نمود و براي اطمينان يافتن از ادامه ي سلطنت و نيز آزادي عملش، همه ي فرزندان ذكور خانواده ي سلطنتي را به قتل رساند، و با مشروعيت بخشيدن به پرستش بعل صوري به عنوان كيش رسمي فضاحت و رسوايي عمل خود را به اوج رساند. خوشبختانه يهوآش(6)، نوه ي يك ساله اش از قتل عام فرزندان ذكور خانواده ي سلطنتي جان به در برد و پس از اين كه به مدت شش سال در معبد از انظار پنهان نگاه داشته شد، كاهن اعظم يهوياداع (7)، شاهزاده ي جوان را پادشاه اعلام كرد و عتليا را به مرگ محكوم ساخت و مردم را وادار كرد كه بر اساس پيمان وفاداري به خداوند سوگند ياد كنند.
نفوذ مذهبي يهوياداع بر شاه و توده ي مردم در سراسر ايام باقي مانده از حيات او دوام يافت، ليكن پس از مرگ او بعل پرستي تجديد حيات يافت و طبقه ي اشراف و پادشاه به ترويج و تقويت آن كمك كردند. اندكي بعد، حزائيل (8) يهوديه را مورد تهديد قرار داد و يهوآش با اهداي گنجينه ي گرانبهاي معبد مانع اقدامات ويرانگرانه ي او شد، و نارضايي فزاينده ي ناشي از ارتداد او و كم توجهي اش به مقدسات به قتل او انجاميد. پسرش امصيا (9) جانشين او گرديد كه قاتلان پدرش را به مرگ محكوم ساخت، اما مطابق با قانون تثنيه ( « سفر تثنيه »، باب 24، آيه ي 16 ) فرزندان آنها را عفو كرد. امصيا، كه دوباره ادوم را به تصرف درآورده بود، با يوآش (10)، پادشاه اسرائيل، به جنگ پرداخت، اما به گونه اي خفت بار شكست خورد ( حدود 790 ق. م. ). به هر حال، سقوط اسرائيل پس از مرگ يربعام دوم يهوديه را قادر گرداند كه بر اين شكست خواركننده غلبه كند و يهوديه در دوره حكومت طولاني عزيا (11) ( حدود 783-742ق. م. ) و حكومت كوتاه تر فرزندش يوتام (12) ( حدود 743- 725ق. م. ) به اوج قدرت و شكوفايي خود دست يافت.
با جلوس احاز، پسر يوتام، بر تخت سلطنت ( حدود 735-727 ق. م. ) دوره ي نفوذ و دخالت آشور در يهوديه آغاز گرديد. مدتي سوريه و اسرائيل بر يهوديه فشار مي آوردند كه در ائتلافي ضد آشوري به آنها بپيوندد. آنها، كه با مقاومت رو به رو شده بودند، به يهوديه هجوم بردند و اكنون خود اورشليم را مورد تهديد قرار مي دادند.
شخصيت برجسته در عكس العمل يهوديه به تهاجم اسرائيلي- سوري اشعياي (13) نبي بود. او به روشني مي ديد كه نزاع واقعي بين مصر و آشور بود و اين كه تنها اميد يهوديه در بي طرفي كامل بود. از اين رو، اشعيا مصرانه از پادشاه و مردم خواست كه خود را از پيمان هاي گرفتار كننده و معاهدات سياسي دور نگاه دارند و در عوض كاملاً به خدا اعتماد كنند كه او از شهر خودش حمايت خواهد كرد. به علاوه، او ويراني دمشق و پادشاهي شمالي آشور را پيشگويي كرد. ليكن احاز به نصايح و پيشگويي هاي اشعيا توجه نكرد، بلكه در عوض از آشور كمك خواست. نزديك شدن آشوريان ناگزير به خنثي شدن تهاجم سوري – اسرائيلي به يهوديه انجاميد. يهوديه به بهاي از دست دادن استقلال خود، از نابودي نجات يافت.
احاز مجبور گرديد كه به ديدار تغلت فلاسر بشتابد و شخصاً در دمشق مراتب وفاداري خود را به او اعلام كند. احاز با نسبت دادن قدرت و شكوه سرداران او به خدايانشان، تحت نفوذ و جاذبه ي دين آنها قرار گرفت. او دستور داد محرابي به تقليد از محرابي كه در دمشق ديده بود در معبد اورشليم بنا كنند و همچنين كيش قرباني كودكان را، كه آشوريان به آن عمل مي كردند، در يهوديه رواج داد و حتي پسر خود را به عنوان قرباني به شعله هاي بلعنده ي آتش خيمه ي ملوك (14) هديه كرد.
حزقيا (15) ( حدود 727- 698 ق. م. ) پسر و جانشين احاز، سياست تسليم آميز پدر خود را ادامه داد، اما از ارتداد او دوري گزيد. بلافاصله پس از جلوس بر تخت سلطنت، همه ي سنت هاي بت پرستانه از جمله كيش پرستش يهوه در عبادتگاه هاي كوهستاني را ملغا ساخت كه پادشاهان اصلاحگر پيشين يهوديه با آنها به نبرد برخاسته بودند اما نتيجه اي به دست نياورده بودند. او همچنين آيين هاي معبد را از نو سازماندهي كرد و موجب نوعي تجديد حيات مذهبي گرديد كه وجه مميز آن برگزاري عيد پسح بزرگ بود كه از بني اسرائيل شمال دعوت مي شد در آن شركت كنند. او همچنين الهام بخش فعاليت ادبي در ميان توده مردم شد كه شامل مجموعه نوشته هاي سليمان مي گرديد.
حزقيا در تمامي فعاليت هايش از سوي اشعياي نبي و ميكاه (16) نبي كاملاً حمايت مي شد. آنان، كه همان بار سنگين مسئوليتي را به عهده گرفته بودند كه اسلافشان، هوشع و عاموس، به عهده داشتند، همچنين تير انتقاد خود را به سوي فساد اخلاقي و تجملات سستي آوري كه در جريان شكوفايي و رونق مادي در همه جا رواج داشت روانه كردند. اما در محكوم كردن فساد مذهبي در يهوديه، هر دوي آنان هدف تازه اي را مدنظر قرار دادند. آنچه آنان محكوم مي كردند خود كيش و آيين نبود كه در واقع هيچ جنبه ي شرك آميزي نداشت، بلكه شيوه اي بود كه توده ي مردم به آن عمل مي كردند، يعني عاري ساختن عباداتشان از زهد باطني و هماهنگي رفتار: معابد، قرباني ها، مراسم سبت، اعياد و دعاهايشان. هر دو تأكيد مي كردند كه قرباني ها، هر اندازه هم كه با دقت و از روي وسواس انجام گيرند، نمي توانند جانشين عدالت و تقواي اخلاقي شوند. اشعيا فرياد مي زد كه خداي اسرائيل خدايي مقدس است كه حتي نمي تواند سخن غيراخلاقي را تحمل كند ( « كتاب اشعياي نبي »، باب 6، آيه ي 5 )، چه رسد به رفتار غيراخلاقي. در همان حال ميكاه جوهره و جانمايه ي دين واقعي را براي همه زمان ها در قول معروفش اين گونه بيان مي كرد: « اي مرد از آنچه نيكوست تو را اخبار نموده است و خداوند از تو چه چيز را مي طلبد غير از اين كه انصاف را به جا آوري و رحمت را دوست بداري و در حضور خداي خويش با فروتني سلوك نمايي » ( « كتاب ميكاه نبي »، باب 8، آيه ي 6 ). و اشعيا و ميكاه هر دو اورشليم را به سرنوشت سامره (17) تهديد مي كردند، مگر اين كه مردم توبه مي كردند و از شيوه ي زندگي گناه آلود خود دست برمي داشتند.
اشعيا در مكاشفه اي در معبد در همان سالي كه عزيا وفات كرد به پيامبري فراخوانده شد، به طوري كه در زماني كه حزقيا بر تخت سلطنت جلوس كرد، شهرت اشعيا به عنوان پيامبر و سياستمدار در اوج بود. پيشگويي هاي او دقيقاً واقعيت يافته بود و تحت نفوذ او حزقيا به اغواگري هاي مصر براي كشاندن او به سمت سياست ضد آشوري بي اعتنايي كرد. اما مرگ سارگون در سال 705ق. م. نشانه ي شورش گسترده در ميان دولت هاي دست نشانده ي آشور بود و در حين شورش حزقيا، بي اعتنا به نصايح اشعيا، نقش آشكاري بازي كرد. نتيجه، تجاوز سناخريب (18) به يهوديه بود. چهل و پنج شهر به تصرف درآمدند و بسياري از ساكنان آنها نفي بلد شدند. اورشليم از هر سو محاصره شده بود. سناخريب خواهان تسليم شهر بود، اما حزقيا، كه به اطمينان هاي اشعيا مبني بر اين كه خدا از شهر خود محافظت خواهد كرد دلگرم بود، به او پاسخ جسارت آميزي داد. در اين جا نيز اشعيا نشان داد كه پيامبري واقعي است. طاعوني ناگهاني شيوع يافت و تمامي سپاهيان آشوري را از پاي درآورد. سناخريب مجبور شد عقب نشيني كند. اورشليم نجات يافت. ( سال 701ق. م. ).
نجات معجزه آساي اورشليم به آن پيشگويي هاي بزرگ اشعيا و ميكاه راه برد كه در آنها عالي ترين اميدها و آرزوهاي نوع انسان در هم تنيده شده است. بر اساس پيشگويي انبيا، اورشليم جديدي ظهور مي كرد كه مقدر بود به مركز پادشاهي جهانشمولي تبديل گردد كه همه ي اقوام و ملت ها براي نور و هدايت به آن روي آورند. بر اين پادشاهي شاهي حكومت مي كرد كه در خداترسي و وابستگي به امور خير از همه ي شاهان ديگر برتر بود. در اين پادشاهي، عدالت و صلح و آرامش حكومت مي كرد. بنابراين همه ي معاصي اجتماعي كه به فقر و بينوايي راه مي برد و تمامي گناهان سياسي كه به جنگ مي انجامد رخت برمي بست. رستگاري و قداست اين پادشاهي در عالم طبيعت، همان گونه كه در جامعه ي بشري، منعكس مي شد. « و در تمامي كوه مقدس من ضرر و فسادي نخواهند كرد زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آب هايي كه دريا را مي پوشاند » ( « كتاب اشعياي نبي »، باب 11، آيه ي 9 ). همه ي چيزهايي كه اندوهبار، دوست نداشتني و گناه آميز است از ميان مي رفت و انسان در جهاني تجديد حيات يافته و متفاوت وارد حيات تازه اي مي شد.
آموزه ي بازماندگان اسرائيل در پيوند تنگاتنگ با اين پيشگوئي هاي مسيحيايي است، بازماندگاني كه با تجديد نيرو در صهيون، هسته ي مركزي پادشاهي جهاني عدالت و تقواي اخلاقي را تشكيل خواهند داد كه همه ي ملت هاي جهان پيرامون آن گرد خواهند آمد.
عقب نشيني سناخريب از اورشليم به معناي خاتمه ي حاكميت آشور در يهوديه نبود. اين انقياد مستمر در برابر سيطره ي آشوريان، در دوره ي حكومت طولاني مَنَسّي (19) ( حدود 696-641ق. م. )، پسر و جانشين حزقيا، نتايج مهمي براي حيات ديني مردم در پي داشت. منسّي، كه از لحاظ ديني و اخلاقي شخصي فاسد بود، مانند نياي خود احاز و با همان دلايل، كيش هاي شرك آميز اربابان خود، از جمله پرستش ستارگان و قرباني كودكان را پذيرفت. از اين رو، راه براي بدترين و خشن ترين واكنش كافران در تاريخ يهوديه باز شد. آنچه بيش از همه در اين مرحله از تاريخ اسرائيل حيرت برمي انگيخت اين بود كه كجروي ها كار مردمي بود كه تظاهر مي كردند پرستندگان يهوه هستند و بر اين باور بودند كه با اين عمل خود شايسته لطف و رحمت اويند.
آمون (20)، پسر و جانشين منسّي، بهتر از پدر خود نبود، اما در سال دوم سلطنتش وقوع توطئه اي در خاندان سلطنتي به زندگي او خاتمه داد و در سال 640 ق. م. يوشيا (21)، پسر هشت ساله اش، جانشين او گرديد كه يكي از بهترين پادشاهان يهوديه بود. سن بلوغ او تقريباً با مرگ آشور بانيپال مصادف گرديد، كه در اين هنگام قدرت امپراتوري آشور در حال فروپاشي بود. آشور، كه از شمال و غرب مورد تهاجم بابلي ها و از شمال و شرق در معرض تهاجم سكوت ها (22) و مادها قرار گرفته بود، نتوانست تسلط و نفوذ خود را بر كشورهاي وابسته حفظ كند. اين به يوشيا امكان داد كه استقلال خود را حفظ و اصلاحاتي – ديني و سياسي-را آغاز كند ( حدود 621 ق. م. ) كه در واقع جامع تر از اصلاحات حزقيا بود، و او توانست بدون بيم از دخالت آشور آنها را به شمال اسرائيل گسترش دهد.
اصلاحات يوشيا انگيزه ي قابل ملاحظه اي از رهگذر كشف نسخه اي از « كتاب قانون » در ميان خرابه هاي معبد يافت. نسخه اي عمومي از اين كتاب نگهداري مي شد كه مشتمل بود بر بخش هايي از « سفر تثنيه » كه با جزئيات دقيق مجازات هايي را كه اسرائيل مرتد گرفتار آن خواهد شد توصيف مي كند. پادشاه و مردم، كه عميقاً از شنيدن آنچه خوانده مي شد برانگيخته شده بودند، در مقابل با خدا پيمان بستند كه از تعاليم شريعت او پيروي كنند.
اصلاحات يوشيا عملاً بر آيين شرك و بت پرستي در اسرائيل براي هميشه نقطه پايان نهاد. بدين معنا، اين اصلاحات نشان دهنده ي مرحله اي مهم در رشد و پيشرفت ديني اسرائيل است. اما نبرد براي تثبيت دين واقعي هنوز به تمامي خاتمه نيافته بود. حتي در دوره حكومت قدرتمند يوشيا، گرچه بت پرستي در ملأ عام تحمل نمي شد، هنوز در خفا به آن عمل مي شد. به علاوه، هنوز نياز به مبارزه با تصورات شرك آميز جاري مبني بر اين كه قرباني بيش از رفتار درست به نزد خدا اهميت دارد محسوس بود و همچنين براي تابوت عهد و معبد خواصي جادويي قائل بودند كه چنان مردم را از پشتيباني و تأييد مطمئن مي ساخت كه [ گويي ] هيچ ميزاني از شرارت اخلاقي نمي توانست آنها را نابود كند. كاهناني دروغين، كه قرباني ها براي آنها منبع درآمد سودآوري بود، و نيز پيامبراني دروغين، كه اظهار سخنان تسكين بخش براي القاي حس كاذب امنيت خاطر را پرفايده مي يافتند مردم را در خصوص اين ديدگاه هاي نادرستشان تشويق مي كردند.
ارميا (23) ي نبي موضعي شجاعانه عليه اين انحرافات از دين اتخاذ كرد. او از مردم سخت انتقاد كرد و به آنان گفت كه همه ي قرباني هايشان چيزي جز « دود آتش » نيست، و اضافه كرد كه خدا قرباني هاي آنها را نمي خواهد؛ آنچه او مطالبه مي كند عدالت و تقواي اخلاقي است. همچنين، اطمينان و اعتقاد آنان به معبد و تابوت عهد اساساً مجاز نيست. خدا از بدي و شرارت نفرت دارد و بدون توجه به قداست مكاني كه شرارت در آن انجام مي گيرد عمل خطاي آنها را كيفر خواهد داد.
ليكن رويدادهاي مهمي در حال رخ دادن بود كه عليه تأثيربخشي انذارهاي ارميا عمل مي كند و همچنين اميدهايي را كه اصلاحات يوشيا به وجود آورده بود از ميان مي برد. در سال 906 ق. م. امپراتوري آشور، كه مدتي قرباني مطامع ملل رقيب شده بود، ناگهان از هم فروپاشيد. اندكي بعد بابل و مصر در مبارزه اي سخت براي پر كردن جاي خالي آشور و تسلط بر آسياي غربي درگير شدند. يوشيا به جاي تعقيب سياست عدم مداخله، جانب بابل را گرفت و در 608 ق. م. كوشيد در گذرگاه مجدون (24) پيشروي مصريان را عليه بابليان سد كند، اما به گونه اي خفت بار شكست خورد و در ميدان نبرد به قتل رسيد.
اين فاجعه ي قومي كه اندكي پس از اصلاحات يوشيا رخ داد، تأثيري مصيبت بار بر حيات ديني مردم نهاد. بسياري كه نسبت به دنائت و فساد اخلاقي خود نابينا بودند به عدالت الهي اعتراض مي كردند، عدالتي كه آنان را به خاطر گناهاني كه نه خودشان بلكه نياكانشان مرتكب شده بودند كيفر مي داد؛ در حالي كه ديگران تسليم بدبيني محض گرديده بودند ( « كتاب صفنياي نبي »، باب1، آيه ي 12 ). ارميا بيهوده كوشيد كه واقعيت تلخ گناهكار بودن آنها را به يادشان آورد و نيز اذعان به مسئوليتي را كه هريك از آنها در قبال مصيبت هاي ناگواري كه بر آنها نازل شده بود برعهده داشتند. ( « كتاب ارمياي نبي »، باب 31، آيه هاي 28-29 ). سقوط ديني و اخلاقي به سرعت آغاز گرديده بود و در دوره ي حكومت يهوآحاز، پسر و جانشين يوشيا، كيش هاي بيگانه از هر قسم- آشوري، مصري و حتي كيش هاي قديمي كنعاني – دوباره مثل سيل به داخل اين سرازير شد.
از لحاظ سياسي، مداخله ي فاجعه آميز يوشيا كم تر مصيبت بار نبود. زيرا اين امر بر استقلال يهوديه نقطه ي پايان گذارد. ديگر براي يهوديه حفظ استقلالش ممكن نبود و از اين به بعد ناگزير بود يا عليه مصر جانب بابل را بگيرد يا برعكس و به ناچار در هر رويدادي خصومت يك طرف يا طرف ديگر را برانگيزد.
در اين زمان، يهوديه تحت الحمايه ي مصر بود. يهوآحاز بيش از سه ماه حكومت نكرده بود كه فرعون مصر نكو (25)، كه نسبت به وفاداري اش سوءظن پيدا كرده بود، او را تبعيد و برادرش يهوياقيم (26) را به جاي او منصوب كرد.
با شكست خوردن نيروهاي مصري در كركميش (27) ( 605 ق. م. ) در برابر نبوكدنصر، بابليان به جاي مصريان بر يهوديه تسلط يافتند. كمي بعد شورش يهوياقيم، به تحريك مصريان، كيفري سريع به دنبال آورد. ليكن او قبل از اين كه نبوكدنصر اورشليم را به محاصره درآورد وفات كرد. پسر جوان او يهوياكين (28) مجبور به تحمل حمله ناگهاني بابلي ها بود كه به تصرف شهر در 2 آذار ( 16 مارس ) 597 ق. م. منجر گرديد (29)، آن گاه كه او و كل ساكنان يهوديه به اسارت گرفته شدند.
سپس صدقيا (30) ( حدود 597-586 ق. م. ) عموي يهوياكين، با سوگند وفاداري به نبوكدنصر به عنوان پادشاه اين دولتِ تضعيف شده منصوب گرديد. اما صدقيا، كه فريب وعده هاي مصريان را خورده بود، به ترغيب پيامبران دروغين سر به شورش برداشت. ارميا به پادشاه و مردم در مورد نتايج مصيبت بار سياست آنان اخطار كرد و به آنان پند داد كه در مقابل بابليان تسليم شوند كه تسلط آنان در اين زمان مقدر به اراده ي خداوند بوده است. ليكن او به عنوان خيانتكار محكوم شد، زنداني گرديد و حتي تهديد به مرگ شد. پايان كار نمي توانست چندان به تأخير افتد. پس از دو سال محاصره ي شديد، نبوكدنصر به اورشليم يورش برد و آن را با خاك يكسان كرد ( اوت 586 ق. م. ). يهوديه به عنوان دولتي مستقل ديگر وجود نداشت و به صورت مستعمره درآمد. بسياري از ساكنان آن از شهر بيرون رانده شدند و تنها اندكي از « مالكان تاكستان ها و كشاورزان » در شهر باقي ماندند. جدليا (31)، رئيس تشريفات كاخ سلطنتي، به عنوان حاكم مستعمره نشين يهوديه منصوب شد. قتل او به دست بازماندگان ناراضي خاندان داود به كاهش ساكنان مملكت به دست بابلي ها انجاميد، و در همان حال شمار كثيري از مردم به مصر پناه بردند.
بدين سان يهوديه به سرنوشت قبايل ده گانه- يعني اسارت- دچار شد؛ اما در حالي كه قبايل ديگر نابود شدند و جذب كشورهاي فاتح گرديدند، تنها يهوديه به حيات خود ادامه داد. ليكن اين تمامي مطلب نيست. از ميان كوره ي آزمايش تبعيد و مصيبت و درد، يهوديه پس از تطهير و تصفيه در هيئت امتي تازه- امت يهود- ظاهر گرديد. يهوديان پس از پراكنده شدن سريع در سراسر زمين، هرجا كه سكونت يافتند پيام جديدي با خود به همراه بردند- پيام دين يهود.
يهوديت، كه بر اساس ايماني كه در مقابل تغيير شرايط و محيط نفوذناپذير بود، شكل گرفته و پرورش يافته بود، در تبعيد نه تنها به حيات خود ادامه داد، بلكه همچنين نيروي محركه اي پديد آورد كه مقدر بود جهان را مسحور خود كند.
پينوشتها:
1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را بر اساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛ لذا سايت راسخون، در خصوص صدق و كذبِ اين نوشته مسئوليتي ندارد.
2. Asa
3. Rehoboam
4. Asherah
5. Edom
6. Jehoash
7. Jehioada
8. Hazael
9. Amaziah
10. Joash
11. Uzziah
12. Jotham
13. Ishiah
14. Moloch
15. Hezekiah
16. Micah
17. Samaria
18. Sennacherib
19. Mennasah
20. Amon
21. Josiah
22. Scythians
23. Jeremiah
24. Maggidon Pass
25. Necho
26. Jehoakim
27. Carchemish
28. Jehoiachin
29. تاريخ دقيق سقوط اورشليم از سنگ نوشته اي به خط ميخي در لوحه اي كه در تملك موزه بريتانياست و در سال 1956 كشف گرديد به دست مي آيد. اين نخستين منبع غير از كتاب مقدس است كه دقيقاً تاريخ اسارت اورشليم را ( كه « شهر يهوديه » ناميده شده است ) ذكر و به بركناري پادشاه آن ( يهوياكين ) و بر تخت نشستن پادشاهي جديد ( صدقيا ) به « انتخاب خودِ » فرمانرواي فاتح اشاره مي كند. بنگريد به:
D. J. Wiseman,Chronicle of the Chaldean Kings,626-556 BC. (British Museum,1956),pp. 72-3
30. Zedekiah
31. Gedaliah
منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، (1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.
/ج