ویژگی امام از نگاه متکلمین (2)
پارسایی و عدالت امام
ویژگی امام از نگاه متکلمین (2)
یکی از اهداف مهم امامت، برقراری عدالت در جامعهی اسلامی است. به تعبیر امام علی (علیه السلام)، برترین ارمغان برای زمام داران این است که در قلمرو حکومت آنان عدالت برقرار باشد. انَّ افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد؛ (1) بدیهی است، نخستین شرط تحقق هدف مزبور آن است که پیشوای جامعه، فردی دادگستر باشد.
با این حال، مذاهب کلامی در این باره اتفاق نظر ندارند. برخی عدالت و پارسایی را از شرایط امامت دانسته اند. بر این اساس، کسی که فاقد این ویژگی باشد، شایستگی تصدی مقام امامت را ندارد، ولی برخی دیگر لزوم آن را منکر شده اند.
در باره این که آیا عارض شدن ظلم و فسق، باعث عزل امام از مقام امامت میگردد نیز دو دیدگاه مطرح شده است.
اختلاف دیگر دربارهی وجوب یا عدم وجوب اطاعت از پیشوای ستم کار و فاسق است. جواز یا عدم جواز قیام علیه پیشوای ستم کار و فاسق مورد دیگری است از اختلاف در این مسئله است.
اینک اقوال مذاهب کلامی را در باره ویژگی مزبور نقل و بررسی میکنیم:
از نظر شیعهی امامیه، در لزوم این صفت برای امام تردیدی نیست. آنان در این باره به «عصمت» امام اعتقاد دارند و با وجود این صفت، عدالت و پارسایی نیز در کاملترین سطح خود تحقق خواهد یافت.
گذشته از این، شیعه امامیه به لزوم افضل بودن امام در صفات کمال نفسانی که عدالت از برجسته ترین آن صفات است – معتقد میباشد. ابن میثم بحرانی در این باره گفته است: « بر اساس این که ما لزوم عصمت امام را اثبات کردیم. امام باید اصول کمالات نفسانی را که عبارت است از: علم، عفت، شجاعت و عدالت، دارا باشد.»
سپس دربارهی لزوم عدالت گفته است: «اگر امام عادل نباشد یا تسلیم ظلم و ستم میشود که از رذائل اخلاقی و مخالف با عصمت است یا به دیگران ستم میکند که از گناهان کبیره است و با عصمت منافات دارد.» (2)
شیعهی اسماعیلیه، عصمت را از صفات امام دانسته است. (3) بر این اساس، عدالت و پارسایی نیز از شرایط امامت خواهد بود. اصولاً در مذهب اسماعیلیه امام، از جایگاه بسیار والایی برخوردار است؛ تا آن جا که از مقام نبوت نیز بالاتر است. (4) مسلّم است که چنین مقام والایی با ظلم و فسق سازگاری ندارد.
شیعه زیدیه، پرهیزگاری و زهد را از صفات امام میداند. حمیدان بن یحیی، از علمای برجسته زیدیه، سخاوت، زهد و پرهیزکاری را از صفات امام بر شمرده است. (5) دیگر عالمان زیدیه نیز همین عقیده را دارند. (6)
حاصل آن که از نظر شیعه، عدالت و پارسایی از صفات لازم امام است و در این باره میان فرقههای شیعه اختلافی نیست.
علمای معتزله، عدالت و پاک دامنی را از ویژگیهای امام دانسته اند. قاضی عبدالجبار معتزلی بر لزوم صفت عدالت در امام و فاسق نبودن او به دو وجه زیر استدلال کرده است:
1. در شاهد و قاضی، عدالت معتبر است و امامت بر آن دو برتری دارد. هر گاه «فسق»، مانع از آن است که فردی قاضی یا شاهد در فصل خصومت باشد، به طریق أولی مانع از امامت نیز خواهد بود.
2. از وظایف امام این است که حقوق مردم را استیفا کند؛ حدود و احکام الهی را اجرا نماید و اموال عمومی را در موارد مناسب مصرف کند و فرد فاسق شایستگی این امور را ندارد. (7)
أباضیه، (8) عدالت را از شرایط لازم امامت دانسته اند. از نظر آنان هر گاه امام، راه جور و فسق را برگزیند، نخست به اجرای عدالت توصیه میشود؛ اگر اعتنا نکرد، از او درخواست میشود که از مقام خود کناره گیری کند. هر گاه از این کار نیز روی بگرداند، قیام بر ضد او جایز خواهد بود.
این در حالی است که دیگر فرقههای خوارج، قیام بر ضد پیشوای جائر را واجب میدانند، ولی اهل سنت آن را جائز نمیدانند. (9)
به گفته عبدالجبّار، برخی از حشویّه اهل حدیث و ظاهر گرایان این شرط را در امامت لازم ندانسته اند. به اعتقاد آنان، اگر فردی قیام کند و از طریق قهر و غلبه زمام حکومت را در دست گیرد، هر چند فردی ستم کار باشد، امامتش اثبات میشود. (10)
گواه بر درستی سخن وی، کلام احمد بن حنبل است، زیرا وی اطاعت از زمام داران را- خواه نیکوکار باشند یا تبه کار- واجب دانسته و گفته است: « والسمع والطاعة للأئمة و امیرالمؤمنین البرّ والفاجر». (11)
قاضی ابوبکر با قلانی دربارهی صفاتی که موجب خلع امام از مقامت امامت میشود، یادآور شده است که یکی از آنها از نظر بسیاری از علما فسق و ظلم است.
اما اکثریت اهل حدیث با این نظر مخالفت کرده و گفته اند: امام با ارتکاب این اعمال از مقام خود خلع نمیشود و قیام بر ضد او نیز روا نیست. فقط باید او را موعظه کرد و از اطاعات وی در معاصی خداوند سرباز زد. (12)
با این که ماتریدیه، قاعده حسن و قبح عقلی را پذیرفتهاند و انتظار میرفت که در این مسئله با امامیه و معتزله هم عقیده باشند، ولی برعکس، از اشاعره نیز یک گام عقب تر رفته و با حشویه و اهل الحدیث هم رأی شده اند. ابوحفص نسفی ماتریدی گفته است: « ولاینعزل الإمام بالفسق والجور»؛ امام با ارتکاب فسق و جور از مقام خود عزل نمیشود سعدالدین تفتازانی دلیل بر سخن مزبور را این دانسته است که پس از خلفای راشدین، فسق و ستم پیشگی درمیان زمام داران اسلامی رواج یافت و مسلمانان سلف از آنان اطاعت میکردند و به (جواز یا وجوب) خروج علیه آنان معتقد نبودند. (13)
ابوجعفر طحاوی نیز در کتاب بیان السنة والجناعة گفته است: «ما خروج علیه والیان امور را جائز نمیدانیم؛ هر چند جائز و ستم کار باشند – علیه آنها دعا نمیکنیم، از اطاعت آنان دست بر نمیداریم و اطاعت آنان را تا وقتی که به معصیت فرمان ندادهاند ناشی از اطاعت خداوند و واجب میدانیم». (14) ابوالعزّ حنفی در شرح کلام وی دربارهی لزوم اطاعت از والیان، حتی اگر ستم کار باشند، گفته است: «لزوم اطاعت از آنان به این جهت است که بر خروج از اطاعت آنان مفاسدی بدتر از مفاسد مترتّب بر اطاعت از آنان مترتّب میگردد و از طرفی، صبر بر مظالم آنان موجب آمرزش گناهان و پاداش مضاعف خواهد بود، زیرا خداوند، آنان را جز به دلیل اعمال ناروای ما بر ما مسلط نکرده است. کیفر از جنس گناه است. بدین جهت بر ماست که در استغفار و اصلاح اعمال خود بکوشیم. بنابراین، اگر مردم میخواهند از ظلم فرمان روای خویش رهایی یابند، باید از ظلم و ستم دست بردارند. (15)
جمال الدین غزنوی حنفی از علمای ماتریدیه، اگر چه عدالت را یکی از صفات لازم برای امام دانسته است؛ (16) ولی خروج بر ضد زمام دار ستم کار را جایز ندانسته و تصریح کرده است که والیان با ارتکاب ظلم و گناهان کبیره از مقام خود عزل نمیشوند: «ولایحلّ الخروج علیهم و ان جاروا و لا ینعزلون عن ا لامامة و الولایة وا ن ظلموا و ارتکبوا کبیرة» (17)
ملا علی قاری نیز با این که از عدالت به عنوان یکی از اوصاف امام یاد کرده، تصریح نموده است که ظلم و فسق، موجب عزل امام از مقام امامت نمیشود. وی سپس به اختلاف شافعی و ابوحنیفه در این باره اشاره کرده و گفته است که از نظر شافعی، امام با ظلم و فسق از مقام خود عزل میشود. همین حکم در مورد قاضی و دیگر والیان نیز هست. از نظر ابوحنیفه، ظلم و فسق موجب عزل امام از مقام امامت نمیشود. در کتابهای شافعیان آمده است که قاضی به سبب فسق از مقام خود عزل میشود، ولی امام به سبب فسق عزل نمیگردد. تفاوت آن دو در این است که عزل قاضی موجب فتنه و نزاع نخواهد شد، ولی عزل امام سبب فتنه و نزاع میشود. (18)
رأی مشهور میان متکلمان اشعری این است که عدالت و پارسایی از صفات لازم برای امام است. در این جا آرای برخی از مشاهیر آنان را یادآور میشویم:
عبدالقاهر بغدادی گفته است: « یکی از صفات امام، عدالت و پاک دامنی است و کم ترین درجه ای که از این صفت که در امام لازم است، همان است که در شاهد معتبر است». (19)
ابوحامد غزالی، صفاتی را که در قاضی معتبر است، درامام لازم دانسته است که عدالت و پارسایی از آن جمله است. (20)
سعدالدین تفتازانی دربارهی لزوم صفت عدالت در امام گفته است: «انسان فاسق به اصلاح امور دینی قیام نمیکند و اوامر و نواهی او مورد اعتماد نخواهد بود و فرد ستم کار، نظم دین و دنیای مردم را مختلف میسازد. در این صورت، چنین فردی چگونه شایستگی امامت و ولایت را دارد؟! غرض از امامت، دفع شرّ ظالم است. آیا شگفت نیست که گرگ را به شبانی گوسفندان برگزینید»؟ (21)عضدالدین ایجی گفته است: «امام باید عادل باشد تا به مردم ستم نکند». سید شریف جرجانی در شرح کلام وی گفته است: «زمام دار فاسق چه بسا برای اغراض نفسانی خود در اموال عمومی تصرف نامشروع میکند و در نتیجه، حقوق مردم ضایع میگردد.
از مطالب یاد شده، به دست آمد که دربارهی صفت عدالت میان متکلمان اهل سنت (اهل حدیث، اشاعره و ماتردیه) اتفاق نظر وجود ندارد.
اهل الحدیث و حشویه، صفت عدالت را در امام لازم ندانسته اند. علمای ماترید نیز یا آن را لازم ندانستهاند و یا قیام بر ضد زمام دار ستم کار را جائز نشمرده اند. متکلمان اشعری نیز اگر چه در این باره اتفاق نظر ندارند، ولی بسیاری از متکلمان برجستهی آنان، عدالت را از صفات لازم امام شناختهاند.
نظر درست این است که عدالت و پارسایی از صفات لازم امام است. لزوم این صفت از نظر کسانی که «عصمت» را شرط لازم امامت میدانند آشکار است، نظر دیگران نیز، چنان که در کلام تفتازانی و برخی دیگر از متکلمان اشعری آمده، این است که برقراری عدالت در جامعهی اسلامی، یکی از برجسته ترین اهداف و وظایف امامت است. هر گاه امام، عادل و پرهیزکار نباشد، چگونه ممکن است هدف مزبور را جامهی عمل بپوشاند؟!
علاوه بر این، در تفکر اسلامی، امامت، فقط مقام سیاسی نیست؛ بلکه الگوی اخلاقی و تربیتی جامعه نیز است. بدین جهت، ستم کاری و تبه کاری او موجب انحطاط و انحراف اخلاقی جامعه خواهد شد.
نقد و نظر
دسته ای از علمای اهل سنت، اطاعت بی چون و چرا از زمام دار اسلامی را هر چند ستم کار و تبه کار باشد، واجب شمردهاند و قیام بر ضد او را حرام دانسته و بالاتر از آن، دعا برای وی را لازم انگاشته اند. آنان به دو مطلب استدلال کردهاند: یکی عمل صحابه و تابعین که در زمان حکومتهای اموی زندگی میکردند و در برابر ظلم و تباهی آنان، روش مدارا و سکوت را برگزیده بودند و حتی از قیام بر ضد آنان منع می کردند؛ چنان که عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر را از قیام بر ضد بنی امیه منع کرد. تفتازانی در شرح عبارت «ولاینعزل الامام بالفسق و الجور» از ابوحفص نسفی گفته است: « پس از خلفای راشدین، فسق و جور از پیشوایان امت اسلامی منتشر گردید و سلف از آنان اطاعت میکردند و با اذن آنها نمازهای جمعه و اعیاد را بر پا مینمودند وخروج بر ضد آنان را روا نمیدانستند. (22)
ملاعلی قاری در شرح فقه اکبر نیز همین استدلال را یادآور شده است. وی سپس احادیثی را از صحاح و سنن اهل سنت نقل کرده است که در آنها بر لزوم اطاعت از امام و حاکم تأکید شده است از جمله:
1. من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة مات میتة جاهلیة؛ هر کس از اطاعت سلطان خارج شود و از جماعت جدا گردد به مرگ جاهلیت مرده است.
2. من کره من أمیره شیئا فلیصبر، فإنّ من خرج من السّلطان شبراً فمات فمیتهةً جاهلیة؛ هر کس از فرمانروای خود چیزی را ناخوشی دارد؛ بر آن شکیبایی کند، زیرا کسی که از اطاعت سلطان خارج شود، به مگر جاهلیت مرده است.
3. من ولی علیه وال فرأه یأتی شیئا من معصیة الله، فلیکره إیتانه من معصیة الله و لاینزعنَّ یداَ من طاعته؛ هر گاه زمام داری را بر معصیت خدا ببیند، باید از معصیت او ناخشنود باشد، ولی دست از اطاعت او بر ندارد.
4. السّمع و الطاعة علی المرء المسلم فیما أحبّ وکره ما لم یأمر بمعصیة و اما اذا أمر بها فلا سمع و لا طاعَ؛ (23) بر فرد مسلمان واجب است که مطیع فرمان روای مسلمان باشد؛ خواه عمل او را دوست بدارد یا از آن ناخشنود باشد. این اطاعت در غیر معصیت خداوند است. اما اگر زمام دار، به معصیت خداوند فرمان دهد، اطاعت از او واجب نخواهد بود.
در نقد این استدلال نکات زیر را یادآوری میشویم:
1. برقراری عدالت در جامعهی بشری از چنان اهمیتی برخوردار است که قرآن کریم آن را یکی از اهداف والای بعثت پیامبر دانسته است:
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)؛ (24)
به تحقیق، رسولان خود را با دلایل آشکار فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل نمودیم تا مردم به قسط قیام کنند.
در آیات دیگر قرآن کریم از مؤمنان خواسته شده است که بر پا کنندگان قسط و عدل در زندگی خویش باشند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ)؛ (25)
ای مؤمنان! بر پا دارندگان قسط و شاهدان برای خدا باشید.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پیشوای عادل به عنوان برترین بندگان خداوند و از پیشوای ستم کار به عنوان بدترین بندگان خداوند در پیشگاه خدا یاد کرده است:
” امام عادل، خود هدایت را برگزیده و مردم را به طریق حق هدایت میکند. سنتهای شناخته شده اسلامی را اجرا میکند و بدعتها را از بین میبرد، ولی پیشوای ستم کار، خود گمراه است و مردم را نیز به طریق گمراهی سوق میدهد. سنتها را زیر پا میگذارد و بدعتها را احیا و اجرا میکند. ” امام (علیه السلام) سپس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است: «روز قیامت پیشوای ستم کار را در پیشگاه عدل الهی حاضر میکنند در حالی که یار و خیر خواهی ندارد. آن گاه در آتش دوزخ افکنده میشود و هم چون سنگ آسیاب در دوزخ میچرخد تا این که به قعر دوزخ فرو میرود. (26)
با چنین جایگاه ویژه ای که عدالت اجتماعی دارد و با نقش برجسته ای که نظام سیاسی و رهبری در تحقق آن در جامعهی بشری دارد و نیز با توجه به مسئولیت حساس امام در جهان بینی اسلامی، در ضرورت عدالت برای امامت تردیدی وجود ندارد. روشن است که از این نظر، آغاز رهبری و ادامهی آن یک سان است.
اکنون اگر گفته شود پیشوای جامعه باید عادل و صالح باشد و اگر چنین نبود، مردم حق مخالفت با او را ندارند، شرط عدالت در امام، لغو و بی اثر خواهد بود. هر گاه حکم عقل در این گونه مسائل بدیهی را منکر شویم، هیچ مطلبی را نمیتوان اثبات کرد و بنیاد دین نیز با مشکل مواجه میشود.
2. احادیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که هر گونه هم کاری با فرمان روایان ظالم را مردود دانسته است: ابن اثیر جزری به نقل از ترمذی و نسایی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود: «پس از من امیرانی شما را رهبری خواهند کرد. هر کس دروغ گویی آنها را تصدیق و ستم کاری آنان را تأیید کند، از من نیست (از من پیروی نکرده است) و من از او نیستم (من رهبر او نبوده ام). (27)
در حدیث دیگری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که فرمود: «در قیامت کسانی را که ستم کاران را یاری کرده اند، با آنان محشور میسازند». (28) این حدیث در حقیقت مفاد آیهای از قرآن کریم است که وضعیت دوزخیان را گزارش میکند:
(یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ*وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ)؛ (29)
روزی که چهرههایشان در آتش دوزخ دگرگون میشود، میگویند: کاش از خدا و پیامبر اطاعت کرده بودیم و میگویند: پروردگارا! ما از بزرگان و رهبران خود اطاعت کردیم. درنتیجه آنان ما را گمراه کردند.
امام حسین (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود:
” أیها الناس! من رأی سلطانا جائرا مستحلاً لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنّة رسول الله، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول، کان حقّا علی الله أن یدخله مدخله؛ (30)
ای مردم، هر کس فرمان روای ستم کاری را ببیند که حرامهای خداوند را حلال میکند؛ عهد الهی را میشکند؛ بر خلاف سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل میکند و در میان بندگان خدا به شیوهی تبه کاری و ستم گری عمل میکند ولی با گفتار و کردار علیه او اعتراض نکند، بر خداوند است که او را با فرمان روای ستم کار هم نشین سازد. “
3. چنین نیست که همهی صحابه و تابعین در برابر ستم کاریها و روشهای تبه کارانه زمام داران اموی، سکوت کرده یا آن آنها حمایت کرده باشند. روشن ترین گواه این مدعا، قیام امام حسین (علیه السلام) بر ضد یزید ستم کار است. اگر بناست که روش سلف صالح از امت اسلامی را مبنای ارزیابی خویش قرار دهیم، روش امام حسین (علیه السلام) در این باره، بهترین مبناست.
آری، در این که بسیاری از صحابهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قیام امام حسین (علیه السلام) با او همراه نشدند، تردیدی نیست؛ اما به این دلیل نبود که اطاعت از یزید را به عنوان حاکم اسلامی واجب و مخالفت با او را حرام میدانستند. بلکه به این جهت بود که با شناختی که از دستگاه حکومت اموی و وضعیت فرهنگی و اجتماعی جهان اسلام داشتند، قیام مزبور را موفقیت آمیز نمیدانستند. اما ارزیابی امام حسین (علیه السلام) از شرایط سیاسی و اجتماعی جهان اسلام و دستگاه حکومت اموی، به گونه ای دیگر بود. اعتقاد امام (علیه السلام) بر آن بود که اگر با یزید بیعت کند و حکومت او را به رسمیت بشناسد، اساس اسلام با خطر نابودی مواجه میگردد: « وعلی الإسلام السّلام» و امام (علیه السلام) پیروزی در این قیام را در دگرگونی نظام حکومت و نابودی یزید خلاصه نمیکرد؛ بلکه نفس قیام را یپروزی میدانست. هدف او این بود که مشروع نبودن حکومت یزید را به آشکارترین وجه بیان کند و سنت جهاد علیه زمام داران خود سر را احیا نماید. امام حسین (علیه السلام) در این دو هدف بزرگ کاملاً پیروز گردید و نهضت او در تاریخ بشر به عنوان سرمشق آزادی خواهان شناخته شد.
از آنچه گفته شد، نادرستی تحلیل ابن خلدون دربارهی قیام امام حسین (علیه السلام) روشن گردید. وی دربارهی انگیزهی امام حسین (علیه السلام) است:
” آن گاه که فسق یزید آشکار گردید، عده ای از شیعیان اهل بیت (علیه السلام) در کوفه به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتند و از او خواستند تا به کوفه بیاید و زمام حکومت را در دست گیرد. امام حسین (علیه السلام) قیام علیه یزید را واجب میدانست، زیرا هم خود را شایستهی این کار میدانست و هم بر این عقیده بود که میتواند بر یزید و حکومت اموی غلبه کند. او در مورد نخست بر حق بود، اما در مورد دوم خطا میکرد، زیرا عصبیت قومی جاهلی که در صدر اسلام تا حدی فراموش شده بود، باز دیگر در میان عرب رواج یافته بود و قبیلهی مضر در بنی امیه، بیش از دیگر قبایل مورد اعتنا و احترام بود. از این رو، ارزیابی امام (علیه السلام) در این که میتوانست بر یزید غلبه کند، درست نبود. (31) “
ابن خلدون در این که فسق و فجور یزید از اسباب قیام امام حسین (علیه السلام) بود، و دراین که امام (علیه السلام) شایسته ترین فرد برای مقابله با روش جابرانه و تبه کارانهی یزید بود، راه صواب را پیموده است، ولی در این که هدف اساسی قیام امام حسین (علیه السلام) را غلبهی ظاهری بر یزید دانسته، به خطا رفته است.
هدف اساسی امام (علیه السلام)، این بود که نامشروع بودن حکومت یزید و مشروعیت قیام بر ضدّ حاکم ستم کاررا به بهترین وجه آشکار سازد. او میخواست سنت امر به معروف و نهی از منکر را احیا کند و سیره و سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام)را پایدار سازد که موفق شد.
پینوشتها:
1.نهج البلاغه، نامه 53.
2. قواعد المرام، ص 179- 180.
3.شرح المواقف، ج8، ص 351.
4. قواعد العقائد، ص 116.
5.الزیدیه، ص 338- 339.
6. همان.
7. المغنی، الامامة، ج1، ص 201-202.
8. أباضیّه، تنها فرقهی باقیمانده از خوارج اند. مذهب رسمی کشور پادشاهی عمان، أباضیه است. چنان که در لیبی، الجزایر و تانزانیا نیز پیروانی دارد، فرق و مذاهب کلامی، ص 293-297.
9. الأباضیه مذهب اسلامی معتدل، ص 25-26.
10. المغنی، الامامة، ج1، ص 199.
11. اصول السنة، ص 80.
12. تمهید الأوائل و تلخیص الدلایل، ص 478.
13. شرح العقائد النسفیه، ص114.
14. شرح العقیدة الطحاویه، ص 379.
15. همان، ص 381.
16. اصول الدین، ص 272.
17. همان، ص 281.
18. شرح الفقه الاکبر، ص 181.
19. اصول الدین، ص 47.
20. الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 256.
21. شرح المقاصد، ج5، ص 244.
22. شرح العقائد النسفیه، ص 114.
23. شرح الفقه الاکبر، ص 181؛ صحیح مسلم، ج6، ص 20-24، باب الامر بلزوم الجماعة و باب حکم من فارق أمر المسلمین و ابن الجزری، جامع الاصول، ج4، الکتاب الرابع فی الخلافة و الإمارة الفصل الخامس، ص 451.
24. حدید، آیهی 25.
25. نساء، آیهی 135.
26. نهج البلاغه، خطبهی 164.
27. جامع الاصول، ج4، ص 75.
28. وسائل الشیعه، ج12، باب 42، حدیث 10.
29. احزاب، آیهی 66-67.
30. تاریخ طبری، ج6، حوادث سال 61، ص 229.
31. ابن خلدون، مقدمه، ص 216- 217.
منبع مقاله :
ربانی، گلپایگانی، (1392)، امامت در بینش اسلامی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ چهارم