خانه » همه » مذهبی » پاسخ به شبهات و هابيون

پاسخ به شبهات و هابيون

پاسخ به شبهات و هابيون

در بعضي از کتاب هاي لغت آمده است: شرک، همان سهيم و شريک بودن در چيزي با ديگري يا ديگران است. در حقيقت انسان شريک، از چيزي سهم و نصيبي دارد؛ مانند اين که شخصي ديگري را در سود خريد و فروش چيزي شريک خود قرار دهد.

f7b16dda 3f99 44b1 b156 2084e70990f7 - پاسخ به شبهات و هابيون

sa4644 - پاسخ به شبهات و هابيون
پاسخ به شبهات و هابيون

 

نويسنده: سيد محمد موسوي

 

در اين مقاله سه پرسش و شبهه رايج از سوي وهابيان را، با اشاره به پاسخي کوتاه مورد توجه خوانندگان عزيز قرار داده و به دليل رعايت اختصار، تفصيل آن را به فرصت هاي مناسب و کتاب هاي مرتبط واگذار مي کنيم.

پرسش اوّل
 

يکي از سخنان وهابيان، اين است: «شيعه، مشرک است؛ زيرا مرده پرست است و از مردگان درخواست کمک مي نمايد».
براي روشن شدن حقيقت، توجه خوانندگان ارجمند را به چند مطلب جلب مي کنيم.

معناي شرک
 

در بعضي از کتاب هاي لغت آمده است: شرک، همان سهيم و شريک بودن در چيزي با ديگري يا ديگران است. در حقيقت انسان شريک، از چيزي سهم و نصيبي دارد؛ مانند اين که شخصي ديگري را در سود خريد و فروش چيزي شريک خود قرار دهد.

نظر بزرگان وهابي درباره شرک
 

شيخ عبد العزيز بن باز- مفتي بزرگ و معروف وهابيان معاصر- مي گويد:
«دعا، از مصاديق شرک است و هر کس در هر بقعه و مزاري از مزارهاي زمين بگويد: يا رسول الله، يا نبي الله، يا محمد به فريادم برس، مرا ياري نما، مرا شفا بده و مانند اين درخواست ها، با گفتن اين سخنان براي خدا شريک در عبادت قرار داده و در حقيقت پيامبر يا آن شخص را عبادت نموده است…»(1).
وي در جاي ديگر مي گويد:
«آنچه از انواع شرک در کنار قبور انجام مي گيرد، قابل توجه است! از باب نمونه: صدا زدن صاحبان قبرها، استغاثه به آنان، درخواست شفاي بيماران، درخواست پيروزي بر دشمنان و مانند آن، همه اين ها از انواع شرک اکبر است، که اهل جاهليت به آن مي پرداختند».(2)
در پاسخ مي گوييم: شايسته است مفاهيم هر چيزي را از ديدگاه قرآن و روايات معتبر بسنجيم و آنها را معيار شناخت حق و باطل بدانيم.

1. مفهوم عبادت
 

بي شک پايه و اساس دعوت پيامبران الهي، «توحيد» و نفي شرک و بت پرستي و «عبادت خداوند» بوده است. قرآن کريم در اين باره آيات فراواني دارد که به يک نمونه از آن اشاره مي کنيم:
(وَ لَقَد بَعَثنَا في کلِّ أمَّه رَّسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوتَ)؛(3) «ما در هر امتي رسولي فرستاديم که (به آنان بگويند:) خداي يکتاي را بپرستيد و از طاغوت دوري کنيد».
آنچه مورد بحث و گفتگوي ما با وهابيان است، اين است که معيار و ميزان شرک و توحيد چيست؟
البته اين موضوع، بحث گسترده اي را مي طلبد، بنابراين به چند نکته مهم بسنده کرده و بحث تفصيلي آن را به کتاب هاي مناسب واگذار مي نماييم.
عبادت ازديدگاه اسلام، ارکاني دارد که با بودن آنها، عبوديت و بندگي تحقق يافته و بدون آنها، مانعي نداشته و در حقيقت عبادتي در کار نيست:
1. کاري که انجام مي شود، گوياي خضوع و ذلّت آدمي در برابر کسي يا چيزي باشد.
2. انگيزه انسان براي انجام آن کار، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت آن کسي يا آن چيز باشد.
بنابراين «نيت» نقش اساسي در تحقق عبادت دارد و هر نوع تواضع و فروتني نسبت به غير خدا را نبايد عبادت بشماريم.
به بيان ديگر، هر جا که انسان کسي يا چيزي را در برابر خداي متعال مستقل شمرده و بدون «اذن الهي» در برابر او تواضع و خضوع و ذلت نشان دهد، مذموم و شرک آميز است و نسبت به آن نهي شده است.
اما در جايي که توسل، فروتني، کمک خواستن و مانند آن از غير خداوند، با عدم اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت او، بلکه با اذن و عنايت خداوند باشد، اشکالي ندارد؛ و اين کار نه تنها مذموم نيست، بلکه به آن سفارش شده است!

2. خضوع در برابر غير خدا
 

اگر چه در لغت، «عبادت» را به معناي «اظهار تذلل» گرفته اند،(4) اما هر تواضع و خضوعي به طور مطلق و به هر شکلي از ديدگاه اسلام عبادت به شمار نيامده، بلکه در برخي از آيات نسبت به انجام آن سفارش شده است. از باب نمونه، قرآن به خصوع در برابر پدر و مادر دستور داده و مي فرمايد:
«بال هاي تواضع خويش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر!»(5)
نيز در جاي ديگر مي فرمايد:
«خداوند گروهي را مي آورد که آنها را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند؛ در برابر کافران، سرسخت و نيرومندند»(6).
افزون بر اين، خداوند گاهي به کاري که نهايت خضوع در برابر ديگران است، دستور داده و به فرشتگان امر مي کند که بر آدم سجده کنند! آن جا که مي فرمايد:
(و إذ قُلنا للملائکهِ اسجُدُوا لِآدمَ فسَجَدوا إلا إبليسَ أبي و استکبرَ و کان من الکافرين)؛(7)
« (و ياد کن) هنگامي را که به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده و خضوع کنيد، همگي سجده کردند جز ابليس که سر باز زد و تکبر ورزيد و از کافران شد».
نيز در جاي ديگر از سجده نمودن فرزندان يعقوب به يوسف (عليه السلام) ياد نموده، ولي از آن نکوهش نکرده است! آنجا که مي فرمايد: «همه براي يوسف به سجده افتادند».(8)
اگر در حقيقت و واقع، اين نوع تعظيم و احترام ها «عبادت» و «شرک» به شمار مي آمد، چگونه خداوند متعال به آن امر مي نمود؟!

3. توسل
 

کمک خواستن از غير خدا و توسل- که خود نوعي تمسک به وسيله است- در قرآن و روايات به آن دعوت شده است؛ توسل به واجبات ديني، به اسما و صفات خدا، به قرآن کريم، به دعاي مؤمنان، به دعاي پيامبر بزرگ اسلام و به شخص وي- چه در زمان حيات و چه پس از رحلتش- و مانند آن، هر کدام دليل قرآني يا روايي دارد که در اين جا به حديثي که گروهي از بزرگان اهل سنت آورده اند و آن را حديث صحيحي دانسته اند، بسنده مي کنيم.
عثمان بن حنيف گويد: نابينايي خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدن و گفت: دعا کن خدا، مرا شفا دهد. حضرت فرمود: اگر بخواهي دعا مي کنم و اگر بخواهي و بتواني صبر کني، برايت بهتر است.
وي گفت: خدا را بخوان، دعا کن! آنگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: وضوي نيکو بگير و دو رکعت نماز بخوان و پس از آن چنين دعا کن:
«پروردگارا! من از تو درخواست مي کنم و به واسطه پيامبرت «محمد» که پيامبر رحمت است، به سوي تو روي مي آورم. اي محمد! من به وسيله تو، به پروردگارم روي آورده ام تا حاجتم برآورده گردد. پروردگارا! شفاعت او را در حق من پذيرا باش!»
ابن حنيف مي گويد: ما هنوز در محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوديم که آن پيرمرد بر ما وارد شد، گويا اصلاً نابينا نبوده است!(9)
در اين ماجرا و حديث مي بينيم که پيامبر بزرگ اسلام، چگونه به او مي آموزد که به خود آن حضرت و صفات برجسته اش توسل جويد و از خدا حاجت خود را بطلبد!
جالب اين است که اين جريان بار ديگر در زمان عثمان بن عفان، تکرار شده و چنين آورده اند:
مردي در دوران حکومت عثمان چند بار براي انجام کاري نزد وي رفت و نتيجه اي نگرفت، روزي عثمان بن حنيف را ديد و ماجراي خود را با او در ميان گذاشت، وي گفت: برو وضو بگير و دو رکعت نماز بخوان و بگو:
«پروردگارا! من تو را مي خوانم و به وسيله «محمد» پيامبر رحمت به تو روي مي آورم. اين محمد! من به وسيله تو، به پروردگارت روي آوردم تا حاجتم برآورده گردد…»
او اين کار را انجام داد و نزد خليفه رفت و حاجتش برآورده شد، آن گاه با عثمان بن حنيف ديدار نمود و پرسيد: سند اين دعاي تو چيست؟ وي گفت: من با گروهي در حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بوديم که مردي نابينا وارد شد و در خواست دعا کرد؛ حضرت همين کاري را که به تو گفتم، به او آموخت و نتيجه گرفت.(10)
اکنون بايد گفت: درخواست دعا از ميت، سودمند است و «پرستش» به شمار نمي آيد و اين که وهابيان گفته اند: «درخواست از زنده جايز است و پرستش نيست، اما درخواست از ميت شرک است؛ زيرا که او قادر بر انجام کاري نيست»، اين سخن صحيح نيست و ما آن را نمي پذيريم؛ زيرا بايد گفت: اولاً اولياي الهي از حيات و زندگي برزخي برخوردارند، ک اين مطلب را در پاسخ به سؤال دوم توضيح داده ايم؛ ثانياً معيار و ملاک براي پرستش و توحيد و شرک، زنده يا مرده بودن شخص درخواست شونده نيست، بلکه ملاک اين است که هر جا کمک خواستن از غير خدا- خواه انسان و خواه چيز ديگر- با اين اعتقاد باشد که او به طور مستقل ما را ياري مي کند، اين عمل «شرک» به شمار مي آيد، اما اگر با اين اعتقاد باشد که او ما را با اذن الهي و در پرتو نيروي خدادادي ياري مي کند، چنين کاري شرک نيست و با توحيد سازگار است.
به هر روي، کمک خواهي و توسل در سيره اصحاب و ديگران نيز به چشم مي خورد؛ مانند: توسل عبدالمطلب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در دوران شيرخوارگي حضرت، توسل ابوطالب به آن حضرت در کودکي، توسل يهود مدينه به حضرت پيش از بعثت، توسل مردم مدينه به آن جناب هنگام قحطي، توسل عمر به آن حضرت، توسل ابوبکر به پيامبر پس از رحلتش، توسل بلال به قبر پيامبر و ديگر مواردي که در کتاب هاي اهل سنت آمده است.
جا دارد به آنان که خود را از «سلفيه» و پيروان سلف مي دانند، گفته شود: چرا در توسل و شفاعت و کمک خواهي از زندگان و درگذشتگان، به سيره سلف و اصحاب عمل نمي کنيد و مخالفان خود را به «شرک» متهم مي نماييد؟!

پرسش دوم
 

يکي ديگر از شبهه هاي وهابيان، اين است که: «مردگان، دستشان از دنيا کوتاه است؛ چرا با آنان ارتباط برقرار مي نماييد؟».
در پاسخ مي گوييم: بي ترديد انسان از دو جزء ترکيب شده است: جسم و جان؛ آنچه معيار و ملاک ارج نهادن به افراد و ميزان تبادل اطلاعات و تعامل سازنده است، همان روح و جان آدمي است که سبب تکامل و رشد و تعالي بشر است! اکنون جاي اين پرسش است:
آيا مرگ، پايان زندگي انسان است؟ قرآن در اين باره چه مي گويد؟
بايد گفت: قرآن نه تنها روح انسان را باقي دانسته، بلکه از زنده بودن شهيدان سخن به ميان آورده است:
(وَ لا تَقُولُوا لمن يقتلُ في سبيل الله أمواتٌ بل أحياءٌ وَ لکن لا تشعرون)؛(11) «و به آنها که در راه خدا کشته مي شوند، مرده نگوييد؛ بلکه آنان زنده اند ولي شما احساس نمي کنيد».
(لا تحسَبَنّ الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربِّهم يرزقونَ * فرحينَ بما آتاهُم الله من فضله و يستبشرون بالّذين لم يلحقُوا بِهِم من خلفهم ألا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون) ؛(12)
«هرگز گمان مبر کساني که در راه خدا کشته شدند، مردگان اند! بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنها به خاطر نعمت هاي فراواني که خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحال اند! و به خاطر کساني که هنوز به آنها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهيدان آينده) خوش وقت اند؛ (زيرا مقامات برجسته آنان را در آن جهان مي بينند و مي دانند) که نه ترسي بر آنهاست، و نه غمي خواهند داشت».
بنابراين مرگ و شهادت، دريچه اي است به سوي يک زندگي نوين، و انسان به جهاني جديد و برتر از جهان ماده و طبيعت گام مي نهد و چنين نيست که آدمي با مرگ، نابود و فاني گردد.
براي بقاي نفس و روح انسان پس از مرگ او، دلايل قرآني و فلسفي و تجربه هاي مفيدي وجود دارد که ما را به يقين مي رساند و در اين مختصر جاي بحث گسترده نيست.
اکنون که روشن شد انسان داراي حيات برزخي است، موضوع مهم آن است که نوعي ارتباط ميان ما و برزخيان وجود دارد و آنان سخنان ما را مي شنوند! در اين باره نيز آياتي از قرآن، از وجود رابطه بين ما و کساني که در جهان برزخ به سر مي برند، پرده بر مي دارد.
يکي از آياتي که از ارتباط بشر با گذشتگان خبر مي دهد، جرياني است که در سوره اعراف آمده و از گفتگوي صالح پيامبر با قوم خود پس از هلاکت آنان، چنين ياد نموده است:
(فَعقَروا النّاقه وَ عتوا عن أمرِ رَبِّهم وَ قالوا يا صالحُ ائتنا بما تَعِدُنا إن کنتَ من المرسلين* فأخذتهُمُ الرّجفه فأصبحوا في دارهم جاثمين* فتولّي عنهم و قال يا قوم لقد أبلغتکم رساله ربّي و نصحت لکم و لکن لا تحبّون النّاصحين)؛(13)
«سپس شتر را پي کردند و از فرمان پروردگارشان سر پيچيدند و گفتند: اي صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستي، آنچه را که ما را به آن تهديد مي کني، بياور! سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان، (تنها) جسم بي جانشان در خانه هايشان باقي مانده بود. صالح از آنان روي بر تافت و گفت: اي قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم، ولي شما خير خواهان را دوست نمي داريد».
از آيات فوق به اين موضوع مي رسيم که قوم صالح نخست از او درخواست عذاب الهي نمودند، پس از آن دچار عذاب و نابودي شدند، حضرت صالح (عليه السلام) ايشان را پس از مرگشان مورد خطاب قرار داد و فرمود: من پيام هاي خداوند را به شما ابلاغ کردم، ولي شما نصيحت گويان را دوست نمي داريد.
بنابراين حضرت صالح (عليه السلام) با ارواح مردم نافرمان زمان خود، به طور جدي سخن گفته و از اين خبر مي دهد که آنان سخت در دشمني و لجاجت با حق فرو رفته بودند!
ديگر از آياتي که از ارتباط با برزخيان خبر مي دهد، آيه اي است که به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( وَ سئل من أرسلنا من قبلکَ من رُسُلنا أجعلنا من دون الرّحمن آلهه يعبدون)؛(14) «از پيامبران پيشين بپرس: آيا غير از خداوند رحمان، معبوداني براي پرستش قرار داديم؟!»
ظاهر اين آيه نيز مي رساند که پيامبر اسلام مي تواند با پيامبران گذشته که در جهان برزخ به سر مي برند، سخن گفته و با آنان ارتباط برقرار نمايد.

سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با کشته شدگان «بدر»
 

مطلب جالب و قابل توجه در موضوع مورد بحث، فرازي روشن و ترديد ناپذير از تاريخ درباره جنگ بدر است.
هنگامي که کافر قريش در جنگ بدر، هفتاد کشته و هفتاد اسير داده و پا به فرار نهادند و جنگ به پايان رسيد، پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد کشته هاي مشرکان را در چاهي بريزند. پس از آن که آنان را در چاه انداختند، آن حضرت نزد چاه آمد و به آنها چنين گفت:
«يا أهل قليب هل وجدتم ما وعدکم ربُّکم حقّاً؟ فإني قد وجدت ما وعدني ربّي حقّاً…؛ اي عتبه، اي شيبه، اي اميه، اي ابوجهل و … آيا آنچه را پروردگارتان وعده داده بود، حق و پا برجا يافتيد؟! من آنچه را پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقيقت يافتم!»
اين جا بود که گروهي از مسلمانان به حضرت عرض نمودند: آيا با کساني که مرده اند سخن مي گويي و آنان را صدا مي زني؟! پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «شما از آنان شنواتر نيستيد، لکن آنان قدرت بر جواب ندارند».(15)
برخي از مورخان نوشته اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در هنگام گفتگو با کشته شدگان قريش چنين فرمود:
«چه بستگان بدي براي پيامبر بوديد! مرا تکذيب کرديد، در حالي که ديگران مرا تصديق نمودند؛ مرا از زادگاهم بيرون کرديد، در حالي که ديگران پناهم دادند؛ با من به جنگ و ستيز برخاستيد، ولي ديگران ياري ام نمودند. آيا آنچه را که پروردگار وعده کرده بود، حق و پا بر جا يافتيد؟!».
با توجه به آنچه آورديم، امکان ارتباط با گذشتگان و اولياي الهي ثابت مي شود و راه را براي توسل، شفاعت خواستن و استمداد از آنان مي گشايد.
ارتباط با ارواح اولياي الهي بعد از رحلت و استمداد از آنان، به هنگام بروز مشکلات، موضوعي است که در کتب اهل سنت نيز آمده و در سيره و روش اصحاب و مسلمانان وجود داشته است. به دو نمونه از آن اشاره مي کنيم: 1. ابن حجر مي گويد: ابن ابي شيبه به سند صحيح از مالک دينار چنين نقل کرده است: «در زمان عمر، قحطي براي مردم پيش آمد، شخصي کنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و به وي استغاثه نمود و گفت: اي رسول خدا! براي امت خويش باران طلب کن! زيرا آنان هلاک شدند».(16)
2. نيز به سند صحيح نقل شده است:
«قحطي شديدي در مدينه رخ داد، مردم از آن وضع نزد عايشه شکايت نمودند؛ عايشه گفت: به سراغ قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رفته و از آن جا دريچه اي باز کنند تا سقفي ميان قبر و آسمان نباشد. آنان چنين کردند و پس از آن، به قدري باران آمد که سبزي ها رشد نمود و شتران چاق شدند».(17)
اما اين که آن بزرگان و اولياي الهي به هر توسل و استمدادي پاسخ مثبت مي گويند يا نه؟ اين به شرايط درخواست کننده و موضوع مورد درخواست بستگي دارد. بدون ترديد گاهي کمک خواستن ها، اثر بخش بوده به طوري که آثار آن را در کتاب هاي تاريخي يادآوري نموده اند؛ و ما نيز در زمان خود آثار و برکات اين توسل ها و استمدادها را به روشني مشاهده مي کنيم.
اکنون از مخالفان مي پرسيم: آيا شما دليل عقلي يا نقلي بر امتناع ارتباط با در گذشتگان و برزخيان و بي اثر بودن آن داريد؟ اگر نداريد، چرا آن را انکار مي کنيد؟!

پرسش سوم
 

مورد ديگر از شبهه هاي وهابيان، اين است: «چگونه پيشوايان و امامان شيعه، «علم غيب» داشتند و با اين حال، زهر و سم را مي خوردند، آيا اين، نوعي خودکشي و هلاکت نفس نيست؟!».
نخست براي پاسخ، اين مطلب را بيان مي کنيم که «علم غيب» را به دو معنا گرفته اند:
1. علم غيب ذاتي؛ مقصود از آن، دانشي است که از درون يک موجود سرچشمه گرفته و اکتسابي نيست و حد و مرزي برايش وجود ندارد.
اين نوع از علم غيب، ويژه خداست و هيچ موجودي در اين علم همتاي وي نيست؛ زيرا هر چه ديگران دارند، از اوست و جز او همه فقير در ذات خويش اند.
2. علم غيب لدنّي؛ يعني اينکه هرگاه اراده الهي- بنا بر مصلحت- بر اين تعلق بگيرد که انسان والايي را از پس پرده غيب آگاه سازد، اين امر شدني است و کسي نمي تواند جلوي آن را بگيرد!
به همين جهت در قرآن کريم مي فرمايد:
(عالِمُ الغيبِ فلا يُظهِرُ علي غيبهِ أحداً* إلاّ منِ ارتضي من رسولٍ فإنّهُ يسلُکُ من بين يديه وَ من خلفه رصداً)؛ (18) «خدا داناي غيب است، هيچ کس را از غيب خويش آگاه نمي سازد جز پيامبراني که خود برگزيده است».
بر اين اساس مي بينيم که حضرت نوح (عليه السلام)، حضرت يعقوب (عليه السلام) و حضرت مسيح (عليه السلام) از غيب خبر مي دهند، پيامبر بزرگوار اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) از حادثه هاي مهمي خبر مي دهد، مانند: خبر از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) به دست بدبخت ترين انسان ها، خبر از مرگ ابوذر در تنهايي، و حضرت علي (عليه السلام) نيز در نهج البلاغه، بسياري از حوادث آينده را پيش گويي نموده، که نشانگر آگاهي وي از اسرار غيب است! مانند: مذمت اهل بصره پس از فتح بصره، و خبر از غرق شدن شهر بصره و عذاب الهي نسبت به آن، (19) و موارد فراوان ديگري که در تاريخ ثبت شده و سپس به وقوع پيوسته است.
نيز کميل بن زياد به حجاج جنايتکار گفت: امير مؤمنان علي (عليه السلام) به من خبر داد که تو قاتل من هستي.(20)
در کتاب فضائل الخمسه، روايات فراواني از کتاب هاي اهل سنت درباره گستردگي علم علي (عليه السلام) نقل شده است.(21)
چنان که قرآن از زبان حضرت مسيح (عليه السلام) نقل مي کند که به قوم خود گفت:
(أُنَبِّئُکم بما تأکلون و ما تدّخرون في بيوتکم)(22) «من به شما خبر مي دهم که چه مي خوريد و چه چيزهايي را در خانه ذخيره مي کنيد».
بنابراين، واقعيت و حقيقت اين است که رسولان الهي و امامان معصوم (عليهم السلام) از غيب آگاهي دارند و اين موضوع در روايات ما آمده است و ترديدي در آن نيست؛ به همين جهت شيعه به آن اعتقاد دارد.
اکنون براي پرسش بالا، چند پاسخ گفته اند که برخي از آن ها را مي آوريم:

1. علم غيب، تکليف آور نيست
 

هر چند امامان شيعه، داراي علم غيب بوده و نسبت به رخدادهاي گذشته و حال و آينده آگاهي داشته اند، اما اين آگاهي براي آنان «تکليف آور» نيست و بايد مانند ساير افراد بشر بر اساس «علم عادي» زندگي کنند. بنابراين اگر چيز نوشيدني يا ميوه اي را پيش روي امام (عليه السلام) بگذارند و کسي به وي خبر ندهد که اين خوردني يا نوشيدني مسموم است، حضرت با آن چيز به شکل عادي برخورد نموده و ممکن است از آن تناول کند گرچه از نظر علم غيب، به مسموم بودن آن آگاه باشد؛ زيرا اين آگاهي، براي او تکليف آور نيست.
به همين دليل است که امام علي (عليه السلام) شب نوزدهم ماه مبارک رمضان به سوي مسجد مي رود، امام مجتبي (عليه السلام) به هنگام افطار از نوشيدني مسموم مي آشامد و امام رضا (عليه السلام) از ميوه زهرآلود تناول مي نمايد!
اکنون اگر کسي بپرسد: چرا آنان به «علم غيب» خود، ترتيب اثر نمي دادند و براساس آن تکليفي نداشتند، در پاسخ، دو مطلب را ذکر کرده اند:
الف) عمل کردن بر اساس علم غيب، با حکمت و فلسفه بعثت پيامبران و نصب امامان سازگاري ندارد؛ زيرا زندگي آنان در اين صورت با زندگي افراد عادي متفاوت خواهد بود و ديگر نمي توانند براي ديگران «الگو» باشند، بدين معنا که مردم به بهانه اين که آنان علم ويژه اي دارند و براساس آن عمل مي کنند، از پيروي نمودن نسبت به اولياي الهي سر باز خواهند زد!
ب) جريان امور در نظام هستي، بر اساس نظام «اسباب و مسببات» است که به صورت طبيعي و با علم عادي در زندگي بشر هماهنگ شده است. بنابراين اگر کسي براساس علم غيب رفتار کند، موجب اختلال در نظام هستي است؛ به همين جهت انبيا و امامان براي درمان بيماري خود، از علم غيب بهره نمي بردند و به شکل عادي و طبيعي مسايل زندگي را دنبال مي کردند، مگر در موارد خاص.

2. علم غيب بالفعل و شأني
 

پاسخ دوم که برخي گفته اند، اين است: علم غيب در اولياي الهي بالفعل نيست بلکه شأني است؛ يعني هرگاه بخواهند و چيزي را اراده کنند، خداوند آنان را به آن آگاه مي کند!
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده که فرمود:
«اذا أراد الامام أن يعلم شيئا أعلمه الله بذلک؛ هرگاه امام اراده کند چيزي را بداند، خدا او را نسبت به آن چيز آگاه مي سازد».(23)
به بيان ديگر مي توان گفت: آگاهي پيامبر و امامان (عليهم السلام) از غيب، بسان کسي است که نامه اي را به او بدهند و او بتواند هرگاه بخواهد، نامه را بگشايد و از تمام محتواي آن با خبر گردد؛ يا فرازي از آن را بخواند و فراز ديگري را نخواند.
بنابراين هر جا که اولياي الهي دچار حوادث ناگوار و مصيبت شده اند، نخواسته اند يا خداوند اجازه نداده از غيب آگاه شوند و به شکل عادي رفتار نموده و از آن حادثه آگاه نبوده اند؛ تا اين ندانستن، آزمايشي براي آنان و سبب تکامل باشد؛ مانند: جريان «ليله المبيت» و خوابيدن حضرت علي (عليه السلام) در بستر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به هنگام هجرت، که وي نمي دانست فردا صبح چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا به شهادت مي رسد يا جان او سالم خواهد ماند؟!
بديهي است اگر از راه علم غيب مي دانست که آسيبي به او نخواهد رسيد، اين واقعه چندان فضيلتي به شمار نمي آمد.

گزينش شهادت و تکليف
 

پاسخ ديگر اين است که: گاهي گزينش شهادت در راه خدا و انتخاب مرگ سرخ، يک تکليف الهي است؛ اولياي الهي در برابر مشيت و خواست خدا، تسليم محض بوده و به استقبال آن مي رفته اند. به همين جهت، حضرت حسين بن علي (عليه السلام) راه کربلا را پيش مي گيرد، با اينکه مي داند کشته مي شود؛ چرا که شهادت، يک تکليف براي اوست تا مردم را نسبت به ماهيت ضد اسلامي امويان آگاه سازد و اسلام را با خون خود آبياري نمايد.
در زمان هاي ديگر نيز تلاش هاي فرهنگي و مبارزه امامان با حاکمان جور، زمينه کوشش آن ستمگران را براي مسموم نمودن آن اولياي الهي فراهم ساخت؛ به همين جهت انتخاب چنين مرگي (شهادت) براي ايشان يک تکليف بود، همانند تکليف جهاد در ميدان نبرد با دشمنان اسلام و جانبازي در راه حق و حقيقت و يا رفتن روي «ميدان مين» توسط رزمندگان با آگاهي و عشق کامل!
آري، وقتي تقدير چنين است که روزي و با وسيله اي، اجل فرا رسد و عمر آدمي پايان پذيرد، چه چيزي زيباتر از اين که انسان خود را به دست «قضا و قدر الهي» سپرده، براي مرگي خداپسندانه آماده کند و به سوي محبوب، عاشقانه پرواز نمايد؟!

پي نوشت ها :
 

1- مجموع فتاوي بن باز، ج2، ص 549.
2- همان، ص 522.
3- نحل/ 36.
4- ر. ک: مفردات راغب، واژه «عبد».
5- اسراء/ 24.
6- مائده/ 54.
7- بقره/ 34.
8- يوسف/100
9- سنن ترمذي، ج5، رقم 3578؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 441، رقم 1385؛ مسند احمد، ج4، رقم 8138.
10- معجم طبراني، ج9، ص 30، رقم 8311.
11- بقره/ 154.
12- آل عمران/ 169 و 170.
13- أعراف/ 79-77.
14- زخرف/ 45.
15- ر. ک: صحيح بخاري، ج5، ص 97 و 98 (جنگ بدر)؛ صحيح مسلم، ج4، ص 77؛ سنن نسائي، ج4، ص 89؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص 131؛ بحار الانوار، ج19، ص 346.
16- فتح الباري، ج2، ص 495.
17- سنن دارمي، ج1، ص 43.
18- جنّ/ 26 و 27
19- نهج البلاغه، خطبه 13.
20- الاصابه، ابن حجر، ج5، ص 325.
21- فضائل الخمسه، آيت الله فيروز آبادي، ج2، ص 253-231.
22- آل عمران/ 49.
23- بحار الانوار، ج26، ص 57، ح120.
 

منبع: نشريه فرهنگ کوثر، شماره87.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد