خانه » همه » مذهبی » پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا

پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا

پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا

بنيادگرايي مسيحي در بطن بسياري از مباحث پرشوري است كه اين روزها به گوش مي رسد و دامنه آن ها از رابطه بين كليسا و حكومت تا تصوير درستي كه رسانه ها بايد از دين مسلط در امريكا، به ويژه در ايامي كه آمريكا بيش از هر وقت ديگري جامعه اي تكثرگرا را تجربه مي كند، عرضه دهند در بر مي گيرد. اين بحث با بررسي اغراض و افكار پدران بنيان گذار ايالات متحده آمريكا از دين و مذهب آغاز و با تعاريف متفاوتي كه از حقوق

4106c213 70f3 45e3 817e 827cae624869 - پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا

sm107 - پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا
پاپوش دوختن براي مسيحيان بنيادگرا

 

نويسنده: پيتر كر
برگردان: رحيم قاسميان

 

بنيادگرايي مسيحي در بطن بسياري از مباحث پرشوري است كه اين روزها به گوش مي رسد و دامنه آن ها از رابطه بين كليسا و حكومت تا تصوير درستي كه رسانه ها بايد از دين مسلط در امريكا، به ويژه در ايامي كه آمريكا بيش از هر وقت ديگري جامعه اي تكثرگرا را تجربه مي كند، عرضه دهند در بر مي گيرد. اين بحث با بررسي اغراض و افكار پدران بنيان گذار ايالات متحده آمريكا از دين و مذهب آغاز و با تعاريف متفاوتي كه از حقوق مندرج در قانون اساسي و برداشت هاي متفاوت از آينده اخلاقي و سياسي آمريكا مي شود، پايان مي پذيرد. در واقع، اين بحث خيلي اوقات به صورت يك تضاد و تقارب آرا مطرح شده و برخي از آن به عنوان جنگ هاي فرهنگي بين محافظه كاران سنتي تري كه آرزو مي كنند تا آمريكا در همان مسيرهاي امتحان پس داده قديمي، گام بردارد و ليبرال هاي پيش رويي كه حاضرند تا پيوندهاي گذشته را بگسلند و به آينده اي فارغ از هر گونه قيد و بند گام بنهند، ياد مي كند. هدف اين جنگ انهدام نيست، بلكه تحقق روياي يك آينده كامياب تر است و تسليحاتي كه در آن به كار برده مي شود، مواد منفجره و گلوله نيست، بلكه انديشه و كلمات است كه بيشتر از همه از طريق رسانه هاي همگاني عرضه مي شود. تاكتيك مورد استفاده، شامل كشتن افراد نيست، بلكه برعكس هدف، جلب قلوب و افكار توده ها را دنبال مي كند و در اين جنگ سرد، سلاح كشتار جمعي كنش و واكنش مناسب با رسانه هاي همگاني است.
تلقي از نقش رسانه ها در اين جنگ يكسان نيست و فقط معدودي هستند كه اعتقاد دارند رسانه ها موضعي بي طرف اتخاذ كرده اند. تحقيقات نشان مي دهد كه هر چه اهميت موضوعي براي فرد بيشتر باشد، او به رسانه ها براي برخورد معقول و مسئولانه با آن موضوع كم تر اعتماد مي كند و اين خود به پيچيده تر شدن بحث مي افزايد. (گونتر، 1988) دين عرصه اي است كه بسياري آن را مهم مي پندارند و چنان برخوردي دو قطبي با آن وجود دارد كه گروهي آرزو مي كنند كه كاش نقش بزرگ تري ايفا مي كرد و گروهي نيز متقابلاً آرزو دارند كه كاش نقش آن در حيات اجتماعي كم تر بود.
در كشوري كه اولين مهاجران به آن در پي آزادي و آسايش خاطر در انجام عبادات ديني خود بودند (پيورتين ها)‏، هم مسيحيت و هم تحمل ديني سال ها پيش از نگارش و تصويب قانون اساسي آمريكا حضور داشت. گرچه در آن ايام، همه به يك اندازه تاب تحمل اديان ديگر را نداشتند، ولي مرداني چون ويليام پن نيز بودند كه به عمد در جهت تثبيت حكومتي كوشيدند كه به دارندگان هر مذهب و مليتي اجازه مي داد تا در صلح و آسايش زندگي مي كنند. (رامكين، 1990).
بنابراين در بحث امروز‏، چنين به نظر مي رسد كه هيچ كدام از دو طرف نمي خواهد از موضع خود دست بكشد، حتي وقتي بحث هاي متناقضي مطرح مي كنند و يك سو مدعي است كه نطفه آمريكا در اصل به عنوان يك كشور مسيحي بسته شده بود (مارشال و مانوئل، 1980) و طرف مقابل مدعي است كه اين كشور بر اساس تحمل ديني شكل گرفته بود. (مرفي، 2001‎؛ تامس 1986).
ولي تا به اين جا، اين بحث در كانون توجه تحقيقات تجربي چنداني قرار نگرفته است. در واقع، دين به مفهوم كلي آن تا حدودي از سوي دانشمندان علوم اجتماعي و جامعه شناسي مورد غفلت قرار گرفته است.
در بهترين حالت مي توان گفت كه تحقيقات دانشگاهي درباره موضوع جامعه و دين بسيار نادر بوده است و اين ناشي از عدم انجام هر گونه تحقيقات درباره نقش متقابل اين دوست.(1)
آن چه به پيچيده تر شدن بحث مي افزايد، تنوع اديان است و اين در حالي است كه در مطالعاتي كه اخيراً درباره رسانه ها انجام شده، همه اديان مختلف زير يك سرفصل دين جمع آمده اند. (بودنباوم، 1996) اين مطالعه اي كه پيش رو داريد، با توجه به اين درك طراحي شده است كه هر ديني و احتمالاً هر فرقه اي درون اديان مختلف، احتمالاً به برخورد متفاوتي نياز خواهد داشت تا بتوان ارزيابي دقيق تري از تصاويري كه رسانه ها از آن دين عرضه مي دارند و تاثير بالقوه اي كه اين تصاوير بر افكار عمومي برجا مي نهد، به دست آورد.
با وقوف بر اين كه مسيحيت مبحثي بسيار گسترده و شامل تنوع وسيعي از باورها و سنت هاي مختلف و گاه متضاد هم ديگر است، اين مطالعه صرفاً بر اين نكته تمركز مي كند كه در فاصله سال هاي 1980 تا 2000 و در برنامه هاي خبري شبانه شبكه هاي خبري تلويزيوني، از بنيادگرايان مسيحي چه تصويري عرضه شده بود. دليل انتخاب شاخه بنيادگرايان مسيحي تا حدودي به آن سبب بود كه آنان بر اين عقيده اند كه رسانه ها ارزشي براي باورهاي ديني بنيادگرايان مسيحي قايل نيستند. در گزارش 1993، بنياد آزادي كه بر اساس تحقيق از 529 مقام كليسايي انجام شده آمده است كه 91% از اين مقامات محافظه كار مسيحي باور دارند كه «بخش عمده پوشش خبري رسانه ها، امروز با ديدگاهي تعصب آميز عليه مقامات كليسا» تهيه مي شوند. (دارت و آلن، 1993) مسيحيان بنيادگرا به ويژه به اين امر اشاره كرده اند كه رسانه ها با دين آنان خصومت دارند و مدعي اند كه از زمان اقامه دعواي حقوقي بر سر اين كه آيا بايد مبحث تكامل در كتاب هاي درسي دانش آموزان گنجانده شود يا نه، روزنامه نگاران و گزارشگران تلويزيوني، «بنيادگرايان مسيحي را به عنوان آدم هاي ضد روشنفكر و متعلق به دوره اي عقب افتاده» ترسيم مي كنند. (شولتز، 1990) در واقع در گزارشي كه در يكي از شماره هاي فوريه سال 1993 واشنگتن پست به چاپ رسيده است، اين ادعا مطرح مي شود كه مسيحيان بنيادگراي پيرو جري فالول و پت رابرتسن، ‌عمدتاً فقير و فاقد تحصيلات اند و به سادگي تحت تاثير قرار مي گيرند. (هوور، 1998) اين امر به اعتراض افكار عمومي و عقب نشستن مديران اين روزنامه منجر شد، تا آن جا كه آنان با نگارش مقاله اي اعلام كردند كه ادعاهاي فوق «فاقد هر گونه مباني و اصول واقع گرايانه بوده است» (هوور، 1998).
دوره تاريخي انتخاب شده، دوره اي است كه طي آن شاهد ظهور بنيادگرايي مسيحيان دست راستي بر صحنه سياسي هستيم و با انتخاب رياست جمهوري مورد نظر آنان (جورج بوش) به پايان مي رسد. افزون بر آن، توقف بررسي در سالي پيش از سال بحراني 2001، سبب مي شود تا اين مطالعه تحت تاثير اطلاعات متناقض ناشي از حملات تروريستي 11 سپتامبر سال 2001 قرار نگيرد، هر چند چنين تاثيري بايد در مطالعات بعدي، مد نظر قرار گيرد. در اين تحقيق هر جا كه بنيادگرايان آمده است، منظورمان گروه مسيحي پروتستاني است كه در تاريخ آمريكا حضور داشته و هر كجا بنيادگرايي مسيحي آمده، منظور نوعي اعتقاد ديني در مذهب مسيحيت است، چيزي شبيه اسلامي، يهودي، هند و مانند آن.

مسيحيت بنيادگرا: پيش زمينه ديني و سياسي
 

در سال هاي آغازين سده بيستم يك جنبش گسترده ديني رو به رشد نهاد، كه از انديشه يا خط مشي يا رهبريت جديد ريشه نمي گرفت، بلكه از بطن مسيحيت پروتستاني سر بر مي آورد. مسيحيان بنيادگرا به عنوان حاميان باورهاي سنتي ظهور كردند و كوشيدند تا پاسداران و مدافعان سنت گرايي در برابر بازنگري هاي مدرنيستي به مسيحيت باشند. گرچه دكترين آن ها هواداري از آموزه هاي سنتي مسيحيت بود، ولي شيوه هاي برداشت عيني از دين و بنيادگرايي عميق و همه جانبه را مي شد به عنوان نمره طبيعي فلسفه هاي جديد ديني مشاهده كرد. (مورفي، 1996) ولي امر متناقض نمايي پيش آمد و اعتقادات سرسختانه آنان به دوري گزيني از امور اين جهاني، آنان را به چاه سياست هاي همين جهان انداخت و اين ادعاي آنان كه مسيحيان ليبرال تر به گروه هاي كوچك تر و متعصب تر تعلق بيشتري دارند، سبب شد كه خود آنان به نوعي به عنوان يكي از همين گروه هاي كوچك و متعصب شناخته شوند (الول، 1997).
اين واقعيت كه دين بر سياست اثر مي نهد، به ندرت مورد ترديد قرار گرفته است، همان گونه كه آلكسيس دوتوكويل فيلسوف فرانسوي، با دقت نظر خاصي به اين نكته اشاره مي كند:
دين، گرچه هرگز به طور مستقيم در امور حكومتي آمريكا دخالت ندارد، ولي عالي ترين نهاد سياسي و اجتماعي آن است و اگرچه طعم آزادي را به آنان نداد، ولي به گونه درخشاني كاربرد آزادي را آسان مي كند.
با اين همه، هنوز بسياري از مردم آمريكا به وجود «ديوار جدايي ميان كليسا و حكومت» اعتقاد دارند، تا آن جا كه به غلط مي پندارند اين جمله كه از يكي از نامه هاي تامس جفرسن اخذ شده است، در يكي از اسناد مهم بنيان گذاري آمريكا جاي دارد. در بطن اين مباحث پرشور درباره رابطه كليسا و حكومت، مسيحيان دست راستي جديد قرار دارند كه در واقع، اصلاً هم جديد نيستند و سابقه آن ها را مي توان به يك جنبش اوايل سده بيستم با نام بنيادگرايي مسيحي رساند.

تعريف بنيادگرايي
 

واژه نامه دانشگاهي وبستر در تعريف بنيادگرايي(2) چنين مي گويد:
جنبشي در پروتستاتيسم در سده بيستم كه بر تفسير و تاويل لغت بهلغت انجيل به همان معنا و مفهومي كه هست تاكيد مي كند و آن را به عنوان سرمشق راه و رسم مسيحيان قبول دارد. (ميش، 1991)
واژه بنيادگرايي در سال 1920 ابداع شد و مقصود از آن، دسته اي از اونجليكال هاي مبارزي بود كه حاضر بودند در برابر «الهيات و علم كلام ليبراليستي كليساها قد علم كنند يا در برابر تغيير و تحولاتي كه در ارزش هاي فرهنگي و اجتماعي مطرح مي شد، از جمله مباحث مطرح شده در امانيسم غير ديني، استوار بايستند و تسليم نشوند». (مارسون، 1994) اين جنبش در آمريكا در اوايل دهه 1900 و به عنوان كوششي براي دفاع از مسيحيت پروتستاني سنتي در برابر چالش هايي كه عالمان الهيات (عمدتاً ‌آلماني)، نقدهاي متني و داروينيسم مطرح مي كردند، ظاهر شد. بنابراين، تولد بنيادگرايي به صورت خلق فرقه جديد نبود، بلكه حمايت از باورهاي سنتي در الهيات پروتستاني آمريكا بود. رهبران ديني مسيحي چون آر.آ.توري(3) بر خود ديدند كه آن چه را به عنوان اصول اساسي باور مسيحي مي دانند، دوباره تعريف كنند كه اين امر در نهايت در سال 1917 به چاپ يك مجموعه 12 جلدي از كتاب هايي با نام مباني بنيادين(4) منتهي شد. (دالر، 1983‎؛ الوِل، 1997)
اهداف چهارگانه بنيادگرايان شامل حمايت از يك دكترين درست، دفاع از انجيل در برابر انتقادهاي مقامات كليسايي آلماني، تقبيح باورهايي كه مسيحي نبودند (كاتوليسيسم، مورمونيسم، داروينيسم و سوسياليسم) و تاكيد بر اوانجليسم و انجام ماموريت هاي ديني بود. منظور از دكترين درست،(5) تاييد تمامي باورهاي سنتي مسيحي درباره خداوند، وحي، الهام، تجسد، روح القدس، اصول اساسي و نظاير آن هاست و اين توضيح را شامل مي شود كه خداي مسيحيت تنها خداي واقعي است كه خود را به صورت سه نفر نماياند و خالق جهان محسوب مي شود. منظور از وحي، «انتقال علوم الهي به ذهن» و منظور از الهام نيز «عملكرد خداوند در كنترل كساني است كه اين علوم را به ديگران انتقال مي دهند». (گري، 2000)
بر اساس باورهاي بنيادگرايان، خداوند كلمات و جملات انجيل را به پيامبران و حواريون الهام كرد، به گونه اي كه اين كلمات گرچه به دست چند نفر نوشته شده، ولي در واقع كلمات خداوند است. بنابراين انجيل فارغ از اشتباه و ترديدناپذير است. همين اطاعت از يك انجيل فاقد خطاست كه بنيادگرايان را به سمت سياست مي كشد تا كوشش كنند كه بنيادهاي اخلاقاً درست را دوباره در آمريكا جا بيندازند.
به لحاظ سياسي، گرچه كل جنبش مسيحيان راست را مي توان به درستي، بنيادگرا خواند، ولي همه مسيحيان راست نيز الزاماً‌ بنيادگرا نيستند. (كارپنتر، 1997) گرچه هسته اصلي اكثريت اخلاق گرا در همه 1980 را بنيادگرايان تشكيل مي دادند، ائتلاف مسيحيان در دهه 1990 كم و بيش شامل گروه هاي مختلفي مي شد و يك دست نبود.
بدون اين كه مته به خشخاش ويژگي هاي سياسي بگذاريم، بايد بگوييم كه هسته اصلي مسيحيان راست شامل فرقه هاي پروتستان هاي محافظه كار، چون باپتيست هاي جنوبي و معمولي، هولينس وزلين،(6) پنتاكوستال، كاريزماتيك ها و فرقه هاي محافظه كار در ميان پرسبيتارين ها هستند. (كارپنتر، 1997؛ واتسن، 1997) بيشتر اين گروه ها خود را اوانجليكال مي خوانند. اوانجيكال به اين معناست كه به باور آن ها مسيحيان وظيفه دارند تا اعتقادات ديني خود را با هر كسي كه مايل به شنيدن آن هاست، در ميان بگذارند. گرچه تمام بنيادگرا نيستند. تمايز ميان اين دو گروه دشوار است، چنان كه يكي از صاحب نظران ديني آمريكا اعتقاد دارد كه واژه اوانجليكال صرفاً «واژه محترمي مترادف بنيادگرايي است». (نيوهاوس، 1986) برخي ديگر از محققان عقيده دارند كه بنيادگرايان صرفاً ‌جناح تندروتر اوانجليكال ها هستند. (ولمن، 2002) با اين همه، بارزترين تمايز ميان اين دو در باور بنيادگرايان به فاصله گرفتن هر چه بيشتر از امور اين جهاني و تمايل ضد مدرنيستي بيشتر آنان و جدايي طلبي ايشان ريشه دارد. (كارپنتر، 1997) از سوي ديگر، بنيادگرايان، محافظه كارتر از اوانجليكال هاي غير بنيادگرا هستند و اعتقاد سرسختانه اي به بي خطا بودن انجيل دارند و با ميل و اشتياق فراوان به سازمان هاي وابسته به مسيحيان راست مي پيوندند. (والد، 1997)
مطالعه حاضر به طور مشخص با بنيادگرايي به مفهومي که رسانه ها به کار مي برند، سر و کار دارد که در واقع ظاهراً نه تنها تمام بنيادگرايان بلکه اوانجليست هاي (شاخه کاريزماتيک ها و پنتاکوستال ها) معتقد به ارزش هاي بنيادگرايي را هم شامل مي شود. (ماس، 1990) تخمين زده مي شود که اين مجموعه شامل چيزي در حدود 20 ميليون آمريکايي باشد، به گونه اي که از هر شش نفر آمريکايي يک نفر خود را پروتستان محافظه کار مي خواند، حال آنکه از هر 12 نفر يک نفر خود را در زمره پروتستان هاي بنيادگرا به حساب مي آورد.(مارتي و اپلبي، 1992) 23% کليساهاي سفيدپوست، «به نحو چشم گيري به حزب جمهوري خواه، وفادار بوده» و در سال 2000 جمعي در حدود 24% کساني را که براي شرکت در انتخابات آمريکا ثبت نام کرده بودند، تشکيل مي دادند که اين در مقايسه با رقم 19% در سال 1987 افزايش چشم گيري را نشان مي دهد. در واقع، گاه وقتي رسانه ها به مسيحيان راست اشاره مي کنند، عملاً منظورشان اوانجليکال هاي به شدت صاحب انگيزه است. (کوهوت و همکاران، 2000).

مسايل مورد علاقه بنيادگرايان
 

گرچه اغلب کوشش هاي بنيادگرايان براي درهم آميختن نامناسب دين در سياست مورد انتقاد قرار مي گيرد ولي بايد گفت که آنان بحث هاي اخلاقي مهمي را در بحث هاي اجتماعي مطرح کرده اند. (ويلکاکس، 2000) ظهور دوباره بنيادگرايان در صحنه سياست آمريکا دلايل متعددي دارد ولي يکي از مهم ترين و بارزترين آن ها، نارضايتي و خشم آنان از برخي تصميمات ديوان عالي دادگستري آمريکاست. (کارپنتر، 1997) از ديدگاه بنيادگرايان، الهيات نيست که ترس دارد، بلکه برعکس حکومت غير ديني است که مي تواند مايه هراس شود. بنيادگرايان چنين استدلال مي کنند که به جاي داشتن حکومتي تحت کنترل خداوند و اصول ديني، کار به جايي رسيده است که مقامات حکومتي مي خواهند خداوند و اصول دين در برابر مقرارت و کنترل هاي دولتي سر تسليم فرود آورند.( شيفر، 1985) حکومت از ممانعت از انجام مراسم ديني و دعا در مدرسه گرفته، تا آزاد گذاشتن طلاق و برداشتن هر گونه مانعي از برابر آن، تا مشروعيت بخشيدن به سقط جنين، بنا را بر اين گذاشته است که فقط يک نوع رابطه کج دار و مريض با دين بر جامعه حکم فرما باشد. (ريد، 1996) از مومنان خواسته مي شود تا سياست و باورهاي خود را کنترل کنند وگرنه گرفتار خشم و غضب کساني خواهند شد که مراقب آن هستند که تحمل و رواداري خدشه دار نشود. در نظر آنان، آمريکا به جامعه اي براي حفظ يک حالت ديني ولرم بدل شده و ديگر مسيحيان آمريکايي، با وسوسه برنامه هاي غير اخلاقي تلويزيوني به اين ورطه کشانده شده اند.
بنيادگرايان و بسيار از اوانجليکال ها اعتقاد دارند که گرچه متدين بودن در آمريکا ثابت مانده و هم چنان درصد بالايي دارد ولي اعتقادات ديني مردم زير ضربه و حمله قرار دارد. جامعه آمريکا گرچه به سرعت به سمت بي خدايي پيش نمي رود، ولي روز به روز به ارزش هاي ديني بي اعتناتر مي شود. (پاترسون، 1983).
بنيادگرايان اين باور را مطرح مي کنند که حکومتي که نتواند مسيحيت سنتي را تحمل کند، حکومتي است که اعتقاد واقعي به مسيحيت را ياغي مي پندارد. (شيفر، 1985) بنيادگرايان مي گويند از اين رو وارد عرصه سياسي شده اند تا بافت اخلاقي جامعه آمريکا را براي نسل هاي بعد حفظ کنند. (ريد، 1996)
البته اين نکته نيز بايد ذکر شود که حتي بنيادگرايان هم، يک دست و يک پارچه نيستند. گروه هاي زيادي از بنيادگرايان هستند که اين دخالت در امور سياسي را باطل مي دانند و فقط خواهان فعاليت هاي صرفاً ديني در امور اجتماعي آمريکا هستند.
ناب گرايان مي خواهند به اصول ملکوتي متوسل شوند که با جهاني که سرشار از سازش است هيچ گونه سر سازگاري ندارد… در عرصه سياست شور و اشتياق ديني گاه به تعصب مذهبي تعبير مي شود. سياست چيزي جز سازش نيست و اهداف سياسي پله پله به دست مي آيند. بين سياست و دين هيچ گونه آشتي وجود ندارد.(7)
باب جونز سوم، رييس سابق دانشگاه باب جونز که يک مدرسه بنيادگراي ديني است، نيز فعاليت در حوزه سياسي را تقبيح مي کرد و اعتقاد داشت که کليسا کاري به انتخابات ندارد، بلکه در پي رستگاري مردم است.( مارتي و اپلبي، 1992)

بنيادگرايان و رسانه ها
 

بهترين راه توصيف رابطه ميان بنيادگرايان و رسانه ها، استفاده از استعاره «رابطه عشق و نفرت» است. بنيادگرايان هم به رسانه ها اميد دارند و هم از آن ها واهمه، چون رسانه ها هم مي توانند در خدمت گسترش پيامهاي ديني آن ها باشند و هم مي توانند منافع زندگي در يک جهان غيرديني و در نهايت متخاصم با ارزش هاي بنيادگرايي را تبليغ کنند. ادوارد کارنل، استاد بنيادگرايي مدرسه ديني فولر مي گويد:
تلويزيون با وجود همه خطراتي که دارد، مي تواند پيام کليسا را هم برساند، تلويزيون از آنجا که آدم ها را در خلوت و فراغت آنان به سمت خود جلب مي کند، از امکانات دسترسي بي نظيري بهره مي برد که دور از دسترس کليساست.
اين ديدگاه دوگانه درباره رسانه ها به خوبي در اين نکته بازتاب يافته است که بنيادگرايان از يک سو زير ضربت رسانه ها قرار دارند و از سوي ديگر خود کوشيده اند تا منابع ارتباطي خود را راه بيندازند.
بنيادگرايان، تکنولوژي مدرنيست ها را گرفته و از آن براي تبليغ زندگي ساده و زاهدانه گذشته به عنوان الگويي براي زندگي حال و آينده استفاده مي کنند. (مارتي، 1987)
گرچه ممکن است که بنيادگرايان تلويزيون را يک پديده عام بدانند، ولي عمدتاً از آن به عنوان ابزاري مي نگرند که امانيست ها براي جا انداختن ارزش هاي ضد اقتداري خود به کار مي گيرند. (گراس، 1990) يک نمونه آشکارا از بدبيني بنيادگرايان نسبت به رسانه هاي غير ديني را مي توان در عقايد تيم لهايي (8) نويسنده مشترک سلسله رمان هاي ديني با عنوان برجا مانده (9) مشاهده کرد.
همه ما خوب مي دانيم که رسانه هاي ليبرال مسلک، چگونه اخبار روز را مطرح مي کنند و چگونه بحث هاي مورد نظر را در جامعه جا مي اندازند. آنان در گزارش هاي خبري خود به گونه اي عمل مي کنند تا اهداف سياسي جناح چپ را برآورده سازند. سانسور اصول و عقايد مسيحيان بسيار فراتر از حد مسايلي چون سقط جنين و هم جنس بازان رفته و دامنه آن بسيار گسترده است. رسانه ها درباره اخبار دفاع ملي، بودجه، دعا در مدارس، اهداف توسعه طلبانه روسيه در آمريکايي مرکزي و مانند آن ها، ديدگاه خاص خود را عرضه مي کنند و از ابراز واقعيت در مواردي از اين دست اجتناب مي ورزند. (هانتر، 1991)

ديدگاه هاي فصلي روزنامه نگاران درباره دين
 

ليکتر وراتمن (1980) براي اين که به کُنه فرضيه غيرديني بودن رسانه ها پي ببرند يا 240 تن از روزنامه نگاران و گزارشگران تلويزيوني که به نخبگان رسانه ها تعلق داشتند، به گفت و گو نشستند.آنان دريافتند که يک ويژگي کاملاً برجسته و چشم گير در ميان اين عده، ديدگاه غير ديني آنان است و فقط نيمي از آنان را افرادي متدين با گرايش فرقه اي مشخص به حساب مي آوردند و از هر پنج نفر فقط يک نفر خود را پروتستان مي خواند. 86 درصد آنان گفتند که به ندرت در مراسم هفتگي کليسا شرکت مي کنند يا اصلاً شرکت نمي کنند.
ليکتر و راتمن پس از بررسي و تجزيه و تحليل بيشتر يافته هاي خود، به اين نتيجه رسيدند که «روزنامه نگار برجسته نمونه امروز، يک شهرنشين داراي افکار روز و اهل شرق آمريکاست». گفت و گوهاي انفرادي نشان داد که بيشتر روزنامه نگاران خود را متمايل به چپ مي دانند، معمولاً به حزب دموکرات رأي مي دهند و نظرشان بر سر مسايل اساسي جامعه چون حق سقط جنين، حق ازدواج براي هم جنس دوستان و حمايت از اعطاي امتيازات اجتماعي به سياهان با نظر عامه مردم تفاوت دارد. اين ديدگاه روزنامه نگاران بر تصميمات آنان بر سر اين که با خبرهاي روز چگونه برخورد کنند، تاثير بارزي بر جا مي نهد؛ در اين که هنگام تهيه و تنظيم خبر گفت و گو با چه کساني اثر مشهودي دارد. ( ليکتر و همکاران، 1986).
در حالي که ليکتر وراتمن (1981) به سادگي اعلام مي کنند که هنوز زود است تا قاطعانه اعلام شود که اين ديدگاه غيرديني روزنامه نگاران و گزارشگران اثر قطعي در گزارش هاي خبري دارد، جري فالول يکي از رهبران بنيادگراي ديني آمريکا در سال 1983 چنين اعلام مي کند:
رسانه ها فارغ از اين که افکار عمومي چه نظري دارند، ديدگاه هاي خود را مطرح مي کنند و اصرار دارند که راه آنان راه درست است که مردم آمريکا بايد در پي بگيرند.بيهوده نيست که آن دسته که مي کوشند تا آمريکا را به سمت سنت هاي اخلاقي و معنوي خود هدايت کنند، بيشتر اوقات از دست روزنامه نگاران و خبرنگاران شبکه هاي خبري به تنگ آمده اند.
موسسه Freedom Forum در مطالعه اي که در سال 1993 و براي بررسي جدايي ميان رسانه هاي خبري و نهادهايي که تحت پوشش خبري آن ها قرار داشتند، انجام داد به اين نتيجه رسيد که يک شکاف و افتراق ناشي از عدم درک و سوء تفاهم متقابل، بين کساني که در کار رسانه هاي غيرديني خبري اند و کساني که در زمينه امور ديني فعاليت مي کنند، وجود دارد. (هيندز، 1999) اين تفاوت در هر دو سطح گزارشگران و سردبيران ديده مي شد و توصيه هايي براي آموزش رسانه ها به اهميت ديدگاه هاي ديني در زندگي مخاطبان رسانه ها ارائه شد. اين نياز به آموزش خبرنگاران و سردبيران نشان گر وجود اين شکاف بارز ميان رسانه ها و دين است که گويي «دو فرهنگ متفاوت با هم هستند؛ يکي در جست و جوي براي يافتن حقيقت ريشه دارد و ديگري در جست و جو براي يافتن ايماني که فراتر از آن حقيقت است.» (سيگنتالر، 1993)
در ضمن همين تفاوت ميان روزنامه نگاران و دين، شايد علت اصلي اين مسئله باشد که چرا مسايل ديني، به ندرت از شبکه هاي خبري سراسري پخش مي شود. مرکز تحقيقات رسانه اي در تحقيقي که به سال 1993 انجام داد به اين نتيجه رسيد که اخبار غروب شبکه هاي CNN, ABC, NBC, PBS و CBS درباره دين فقط يک درصد تمام ماجراهاي خبري را تشکيل مي داد. حتي وقتي دين موضوع اصلي بود، معمولاً با ديد منفي به آن نگريسته مي شد و فقط شبکه ABC بود که يک گزارشگر مطلع ديني داشت. (گراهام و کامينسکي، 1993) وقتي دين منبع اصلي خبر است، معمولاً به گونه اي مطرح مي شود که در مرکز توجه و خبر قرار نگيرد. بودنباوم (1990) در سال هاي 1976، 1981 و 1986 عملکرد سه شبکه خبري عمده آمريکا را مورد مطالعه قرار داد و به اين نتيجه رسيد که گرچه در عملکرد اين شبکه ها مي توان بارقه هايي از تعصب غير ديني را مشاهده کرد ولي به طور کلي برخورد آن ها با مسايل ديني منصافه بوده است.
گرچه رسانه ها هنوز نتوانسته اند در پوشش هاي خبري خود جايگاه مناسبي براي مسايل ديني دست و پا کنند، چنين به نظر مي رسد که مردم آمريکا در زندگي خصوصي هم چنان اولويت خاصي براي اعتقادات ديني خود قائل هستند. آمارگيري هاي موسسه گالوپ نشان داده است که اعتقادات مذهبي در آمريکا هم چنان بسيار قوي است و درصد آمريکايي هايي که معتقدند دين در زندگي آنان نقش بسيار مهم يا قابل توجهي دارد در طي سال هاي اخير تغيير چنداني نکرده است.(10)
افزون بر آن، بر اساس آمار موسسه گالوپ در سال 1999، اکثريت عظيم آمريکايي ها به خداوند اعتقاد دارند (86%) يا به يک قدرت يا روح برتر معتقدند (89%) با فرض اين که رسانه ها بازتاب دهنده عقايد رايج در ميان مردم هستند، يا بابت تيراژ و فروش خود نگراني دارند، در نتيجه نبايد انتظار داشت که کارکنان آن ها به طور کلي موضع بارز خصمانه اي عليه دين اتخاد کنند. در واقع با توجه به مدارا و روادارايِ ديني در جامعه، از رسانه ها انتظار مي رود که بي طرفي حرفه اي خود را حفظ کنند و هنجارهاي فعلي حاکم بر جامعه درباره احترام گذاشتن به تمامي مذاهب و باورهاي پيروان آن ها را مدنظر داشته باشند.
اين احتمال وجود دارد که همين اشتراک منافع، خود منبع تقابل ميان رسانه ها و دين بوده باشد، چنان که رسانه ها از بسياري جهات نقش عملکردهاي سنتي را خود به عهده گرفته اند. (نيومن، 1996) هر چه باشد، هم دين و هم رسانه ها مي کوشند تا امور روزمره جهان را درک کنند و آن ها را به زبان ساده و قابل فهمي به توده ها انتقال دهند. به همين تعبير است که تلويزيون مي کوشد تا مطالب خود را به گونه اي عرضه کند که مردم عقايد و شيوه زندگي خود را بر آن اساس شکل دهند.
اگر واقعاً تلويزيون رقيب دين است، بنابراين بسيار مهم است که دريابيم چه مي آموزد. فهرستي از احتمالاتي که شولتز (1990) عرضه مي دارد، شامل اين اقلام است:
1. خوبي بر بدي پيروز مي شود؛
2. بدي و شر، انحرافي از روند روزمره جهاني است که در اثر تلاش هاي مردم نابکار پديد مي آيند؛
3. با نابود کردن مردم شرور و نابکار، مي توان بر شر چيره شد؛
4. در نهايت آن کساني که به خود و جامعه خود اعتقاد و اطمينان دارند پيروز مي شوند؛
5. جامعه مي تواند از طريق عملکردهاي خوب و اخلاقي آدم هاي خوب خود دوباره رستگار شود.
اين فهرست شامل بسياري از مسايل و مشکلاتي است که معمولاً دين با آن ها سر و کار دارد، از جمله توضيح علت وجود شر در جهان، ارائه راه حلي براي مشکلات و حتي عرضه راهي براي رستگاري، تلويزيون به جاي يک مفهوم مرموز، و توضيح ناپذير از خداوند، يک مفهوم اين جهاني تر و قابل درک تر را جايگزين کرده است که در آن خداوند از طريق آدم ها عمل مي کند و عدالت او همان عدالتي است که آدم ها در زمين برقرار مي کنند. (شولتز، 1990)
وجود اطلاعات گيج کننده و گاه متضاد درباره رابطه بين رسانه ها و دين سبب شده است تا برخي نظريه پردازان راه هاي تازه اي را براي درک رابطه متقابل ميان رسانه ها و دين مورد بررسي قرار دهند. برخي از اين نظريه پردازان اعتقاد دارند که روزنامه نگاران به طور ناخودآگاه به ارزش هاي ليبراليستي مسيحيت تعلق خاطر پيدا مي کنند. آندر وود (2002) که در مطالعه خود از روزنامه نگاران پرسيده بود که آيا با برخي از نظرات انجيلي و فلسفي مندرج در پرسشنامه او موافقت دارند يا نه، گزارش مي دهد که روزنامه نگاران معمولاً هوادار نظام ارزشي ليبراليستي هستند که اين امر سبب مي شود که آنان نسبت به مسيحيت محافظه کار و بنيادگرا بدبين باشند و کمک مي کند تا درک کنيم که چرا اين ادعاي بيهوده اي نيست که در ميان روزنامه نگاران روحيه ليبرال منشي وجود دارد.
رابطه ميان رسانه و دين، در مطالعه اي که سيلک (1995) با کاربرد عقايد مشترک موجود ميان فرهنگ هاي خاص که به سادگي قابل حصول است و توپوس (11) نام دارد، نيز بررسي شده است. اين توپاي (جمع توپوس) را مي توان به عنوان نهادهاي درک مشترک فرهنگي درباره انديشه هاي اجتماعي، سياسي و ديني در نظر گرفت و به گفته سيلک، آن ها به هيات منصفه کمک مي کنند تا درباره بي گناهي يا عدم بي گناهي متهم داوري کنند يا روزنامه نگاران را به سمت تمرکز روي مسايل خاص متوجه سازند. (سيلک، 1995) آن ها معمولا در سرمقاله هاي روزنامه ها مطرح مي شوند، ولي چراغ راهنمايي براي تمام بحث هاي دين به حساب مي آيند. سيلک متوجه شد که توپاي خاصي وجود دارد که وقتي روزنامه نگاران درباره جنبه هاي ديني زندگي مردم آمريکا مطلب مي نويسند به آن ها ارجاع مي دهند و مدعي شد که رسانه ها (خواسته يا ناخواسته) عملاً در جهت رفعت دين عمل مي کنند نه انهدام آن. اين توپاي، شامل خوبي کردن، رواداري، دورويي، پيش گويي غلط، اعتقاد به ماوراء الطبيعه و انکار وجود ارزش هاي ديني در جامعه هستند (سيلک، 1995).
گرچه تئوري سيلک و بيشتر تحقيقات پيشين به موضوع رابطه ميان دين و رسانه هاي چاپي پرداخته اند، ولي مطالعات اندکي درباره رابطه دين و تلويزيون انجام گرفته است. اين امر با توجه به سلطه تلويزيون بر رسانه ها عجيب و غافل گيرکننده جلوه مي کند. در آمريکا، تماشاي تلويزيون پس از کار و خوابيدن، در رديف سوم بيشترين فعاليت هاي مردم قرار دارد و گزارش شده است که مردم آمريکا حدود نيمي از اوقات فراغت خود را به تماشاي تلويزيون مي گذرانند. (نيومن، 1991، رابينسون، 1981). در مطالعه ديگري نشان داده شده است که 98% مردم آمريکا دست کم يک تلويزيون دارند، حدود 70% دو يا چند تلويزيون دارند و در هر خانه آمريکايي، تلويزيون بيش از 7ساعت در روز روشن است. (آلن، 1992) افزودن بر آن، مردم به اخبار محلي و ملي تلويزيون بيش از هر منبع خبري ديگري اعتماد دارند (کانيس، 1991)، به اخبار و گزارش هاي تلويزيوني چهار برابر اخبار مطبوعات اعتماد دارند و اين در حالي است که مطبوعات دومين منبع خبري مورد اطمينان مردم بوده اند.(روپر، 2001)
تلويزيون از اين رو محبوبيت دارد که به نظر مي رسد برنامه هاي خود را به گونه اي عرضه مي کند که معقول مي نمايد و به دل مي نشيند و اعتماد آني مخاطب را – گويي که در اصل رويداد حضور دارد- به خود جلب مي کند. مطالعات متعددي نشان داده است که مردم به تلويزيون بيش از مطبوعات اعتماد دارند و معتقدند که در گزارش هاي خبري مطبوعات عقايد شخصي روزنامه نگاران دخالت زيادي دارد. (گريبر، 1997، گونتر 1988) تلويزيون در عين حال جنبه نفوذي دارد و کاري مي کند تا هر آنچه نيازمند توجه عمومي است به گونه اي عرضه شود که با قواعد و چهارچوب هاي اين رسانه هماهنگي داشته باشد و اين به معناي استفاده از تکه هاي صوتي، عرضه تصاوير جلب توجه کننده و ارايه بحث هاي کوتاهي است که به مکث و تفکر نياز دارد. (پستمن، 1985)
از سوي ديگر، شواهدي هست که گزارشگران تلويزيون در عدم طرح عقايد شخصي خود، آمادگي بيشتري از روزنامه نگاران دارند. (جانستن، اسلاوسکي و بومن، 1976) تفاوت هاي تکنيکي ميان اين دو نيز مي تواند نياز به گزارشگري قاطع، سرشار از اطلاعات، دقيق و موثق و بي طرفانه در تلويزيون را به خطر اندازد. (گونتر، 1997، ص164) اين امر نه تنها مي تواند تلويزيون را براي پاپوش درست کردن مستعدتر کند بلکه حتي زمينه هاي براي گزارشگران تلويزيوني فراهم آورد تا ديدگاه هاي شخصي خود را وارد گزارش ها کنند.

پرسش ها
 

با توجه به اين که بيشتر تحقيقات انجام شده به اين سمت متوجه بوده اند تا ميزان يا کيفيت پوشش ديني رسانه ها را مورد بررسي قرار دهند، کار چنداني براي درک اين امر انجام نشده که چگونه خبرنگاران و گزارشگران درباره فرقه هاي مختلف مسيحي گزارش تهيه مي کنند. شايد تضاد تحقيقات پيشين درباره شيوه پوشش دين توسط خبرنگاران، ناشي از اين باشد که همه اديان در کنار هم مد نظر قرار گرفته بود و آن چه لازم است انجام شود اين است که تجزيه و تحليل محتوايي دقيق تري صورت گيرد تا نشان داده شود که روزنامه نگاران و خبرنگاران چگونه درباره هر گروه مشخص ديني خبر آماده کرده اند. اين رويکرد شايد بتواند اختلافات محسوس در تجزيه و تحليل هاي کلي را رفع و رجوع کند و در عين حال اين امکان را به دست خواهد داد تا تصاوير عرضه شده از هر دين را مقايسه کرده و درک بهتري از تصويري که رسانه ها از دين ارائه مي دهند، پديد آورد.
گرچه دين به طور کلي، آن قدرها مورد توجه رسانه ها قرار ندارد، ولي اين ادعا مطرح شده است که بنيادگرايان بيش از هر شاخه ديني ديگري مورد توجه قرار داشته اند. (بودنباوم، 1990) تجزيه و تحليل پوشش شبکه هاي اصلي خبري درباره دين اين نظريه را ثابت کرده است که جنبه غالب اخبار ديني در شبکه هاي خبري غيرديني اين است که مسأله اول اين شبکه ها دين نيست. (بودنباوم، 1990) دست کم در نيمي از اخباري که در آن ها پاي دين به ميان مي آمد، نوعي بحث سياسي کانون اصلي خبر را تشکيل مي داد. در نتيجه اين احتمال هست که بنيادگرايان مورد توجه شبکه هاي غيرديني قرار گيرند؛ چون عقايد و آراي سياسي و اجتماعي آنان بحث انگيز است و طبعاً بيش از خود دين، به مفهوم کلي کلمه، ارزش خبري دارند.
کر و مُي (2002) تحقيقي درباره بيش از 2600 مقاله از روزنامه هاي مختلف آمريکا در ايالت هاي مختلف انجام داده و به تصويري که در آن ها از بنيادگرايان ترسيم شده است، نگاهي تحليلي انداخته اند. نتيجه گيري کلي آنان اين است که بنيادگرايان مسيحي در ظرف 20 سال گذشته به طور مستمر در متن اخبار بوده اند ولي تصويري که از آنان ارائه شده کمي منفي بوده است. جنبه هاي خاص اين تصاوير از جمله شامل اين بوده که بنيادگرايان، تا حدودي متعصب، داراي افکار تبهکارانه، مصمم به تحميل عقايد خود به ديگران، بيش از حد درگير در سياست و حتي تا حدي طرفدار اعمال خشونت نشان داده شده بودند.
از ديگر يافته هاي جالب آنان اين بود که تعداد مقالات (شامل اخبار، مقاله هاي تحقيقي، سرمقاله ها، نامه خوانندگان به سردبير، ستون هاي مرتب هفتگي و مانند آن ها) درباره بنيادگرايان مسيحي در فاصله سال هاي 1983 تا 1984 سه برابر شده و دوباره در سال 1994 رشد چشم گيري داشته و در سراسر سال 2000 به طور مستمر افزايش يافته است. موضوع اصلي حدود يک چهارم اين مقالات، سياست بوده است. احتمالاً تحت تاثير بحث هاي سياسي بوده که در مقالات به چاپ رسيده در سال هاي زوج ( که سال انتخابات مجلس نمايندگان آمريکاست) آنان به عنوان جماعتي تا حدودي فاقد عرق ميهني تصوير شده بودند.
از آن جا که در گذشته تحقيقات چنداني درباره شيوه عرضه اخبار مربوط به مسيحيان بنيادگرا در تلويزيون انجام نگرفته است، لازم است تا به جاي طرح فرضيه هاي مشخص تر، يک پرسش نامه تحقيقي جامع تري تهيه شود. اين مطالعه قصد دارد تا نشان دهد که در فاصله سال هاي 1980 تا 2000 (تا پيش از واقعه 11 سپتامبر) شبکه هاي خبري آمريکا چه تصويري از مسيحيان بنيادگرا عرضه دادند. به ويژه اين پرسش در اين تحقيق مطرح مي شود که به چه علت بينادگرايان خبرساز شدند، چه موضوع هايي درباره آن ها مطرح شده و در اين برنامه هاي خبري چه برداشت کلي اي از عملکرد بنيادگرايان ارائه گشت.(12)

نتايج: تصاوير ارائه شده از بنيادگرايان مسيحي
 

پرسش اصلي و کلي مطرح شده در اين تحقيق اين بوده است که در برنامه هاي خبري شبانه شبکه ها، بنيادگرايان مسيحي چگونه تصوير مي شوند، چرا خبرساز مي شوند، در اين گزارش هاي خبري بر چه جنبه هايي بيشتر تاکيد مي شود و در نهايت چه برداشتي از آنان بر جاي مي ماند؟
گزارش هاي خبري درباره بنيادگرايان مسيحي عموماً واجد ارزش خبري تضاد يا خشونت (54/5%) و سپس تغيير و تحول (15/2%) نوآوري و علايق انساني (12/1%) و سپس بحث اجماع تضاد و در نهايت «بحث هاي ديگر» (هر کدام3%) در صدر قرار داشته و سپس آموزش و پرورش (27/3%) آمده و به دنبال آن بحث هاي ديگر (هر کدام 3%) بوده است. از بحث هايي که معمولا درباره بنيادگرايان مسيحي مطرح بوده، بحث سياست – حکومت (36/4%) در صدر قرار داشته و سپس آموزش و پرورش (27/3%) آمده و به دنبال آن بحث هاي ديگر (هر کدام 10%) مطرح شده است. به همين ترتيب در يک سوم اين گزارش هاي خبري، توجه اصلي بر سياست و در 30/3% ديگر تمرکز بر امور اجتماعي متفاوتي قرار داشته است.
واژه و عبارتي که بيش از همه به کار رفته و تکرار شده است، دست راستي – محافظه کار بوده است حال آن که واژه گروه – سازمان ديني تنها در چند گزارش خبري شنيده شده است. کلمه اکثريت بيشتر از کلماتي چون فرقه اقليت و تندر و- بنيادگرا شنيده شد.
نتايج بررسي حاکي از آن است که در 42/4% اين گزارش هاي خبري شکلي از مراسم ديني نشان داده شده است. در اين گزارش ها، مراسم ديني بنيادگرايان کمي پرشور و جان دار نشان داده شد. در 57/6% گزارش هاي خبري، بنيادگرايان در حال گفت و گو با سخنراني، معمولاً آرام و تا حدودي پرشور نشان داده شده اند. به طور کلي بنيادگرايان در ضمن کمي عصباني نشان داده شده اند.
در مجموع گزارش هاي خبري، بنيادگرايان تا حدودي متعصب، با صداقتي کم و بيش متوازن، افرادي با پيش بيني هاي غلط و نسبت به کناره گيري از جامعه يا حضور فعال در آن، آدم هاي متوازني نشان داده شده بودند. در اين گزارش ها در اغلب موارد بنيادگرايان به عنوان گروهي در حال گسترش با شعور متوسط، (13) مسئوليت پذير و آسيب پذير در توسل به اقدامات تبهکارانه نشان داده شده اند.(14)
دست آخر بايد گفت که بنيادگرايان تا حدودي ميهن پرست نشان داده شدند.(15) هم چنين در ديگر ارزيابي ها، بنيادگرايان جايي بين «تا حدودي نژاد پرست» و «کمي نژاد پرست» (16) و «تا حدودي متمايل به تحميل عقايد خود به ديگران » (17) ارزيابي شدند. آنان داراي انگيزه سياسي و فعال در اين امور نشان داده شدند(18) و اگر در خبر و گزارشي تحت خشونت مطرح بوده بنيادگرايان معمولا «تا حدودي خشن» معرفي شده بودند.(19)
هم چنين آشکار شد که مخالفت با بنيادگرايي در گزارش هايي که جنبه سياسي داشتند بيشتر بوده تا مواقعي که موضوع گزارش شامل مسايل نظامي و بحث هايي ديني مي شد.

بحث
 

اين تحقيق در باورها و پس زمينه هاي تاريخي و بنياد گرايي، همان گونه که در برنامه هاي خبري شبکه هاي تلويزيوني منعکس مي شود، ريشه دارد. بايد فرض را بر اين گذاشت که راه بهتر مطالعه درباره تصويري که رسانه ها از دين ارائه مي دهند، اين است که ببنيم هر گروه خاص ديني در رسانه ها چگونه معرفي مي شوند. اين امر معيار مقايسه اي به دست مي دهد و به درک بهتر برداشت رسانه ها از گروه هاي ديني و شيوه عرضه گروه هاي ديني در رسانه ها کمک مي کند.
ولي نکته اولي که در اين تحقيق به شدت خودنمايي مي کند، عدم اشاره رسانه ها به بنيادگرايان است و ظرف 20 سالي که دامنه تحقيقي اين بررسي بروده، فقط 33 گزارش خبري درباره بنيادگرايان تهيه و بخش شده است. اين فقدان پوشش خبري حيرت انگيز است و اين ادعاي قديمي مندرج در بررسي هاي تحقيقي قديمي تر را تأييد مي کند که شبکه هاي خبري تلويزيوني آن قدرها به موضوع دين نمي پردازد. (بودنباوم، 1990) اگر در اين تحقيق بنا بوده دامنه جست و جو را گسترده تر کرده و واژه هاي «اخلاق گرا، بازگشت کنندگان به دامن مذهب» و «جري فالول» را اضافه کرده بوديم، تعداد موارد گزارش ها چهار برابر مي شد ولي اين کار انجام نشد چون واژه هاي اخير الزاماً با بنيادگرايي مسيحي و بنيادگرايي يکي نيستند.

ارزيابي پرسش هاي مطرح شده در تحقيق
 

اصلي ترين پرسش مطرح شده در اين تحقيق اين بود که چرا بنيادگرايان خبرساز مي شوند؛ شبکه هاي خبري به چه جنبه هايي از بنيادگرايان بيشتر توجه مي کنند و در نهايت چه برداشتي از آنان به دست مي آيد؟ ارزش خبري تضاد و تقابل در اين گزارش ها جنبه مسلط دارد و در بيش از نيمي از گزارش هاي خبري مشهود است. اين گزارش ها دامنه گسترده اي دارند و از اشاره به بنيادگرايان و حضور آنان در گروه هاي شبه نظامي نژاد پرست گرفته تا دخالت آنان در فعاليت هاي سياسي را شامل مي شود.
اين احتمال هست که ارزش خبري تا حدودي متاثر از موضوع خبر است و حدود يک سوم از گزارش هاي خبري به نوعي با موضوع سياست – حکومت سر و کار دارد. افزون بر آن صريح ترين عبارتي که در اين گزارش ها به کار رفته عبارت «دست راستي – محافظه کار» بوده است. چنين به نظر مي رسد که سياست مهم ترين دليل خبرساز شدن بنيادگرايان است و احتمالا به همين دليل است که اخبار مربوط به آنان مطرح مي شود. به همين ترتيب مي توان گفت که تضاد ميان کليسا و دولت، پرسش هايي درباره مشروعيت فعاليت هاي سياسي مسيحيان دست راستي و بحث هايي در اين مورد که گروه هاي انحصار طلب ديني بايد در جامعه اي تکثرگرا چگونه معرفي شوند، نيز مدنظر بوده است.
دومين موضوع رايج در گزارش خبري مربوط به بنيادگرايان، موضوع آموزش و پرورش است (که در 27/3%) گزارش هاي خبري مطرح بود) و چنين به نظر مي رسد که اين گزارش ها به دفعات نشان گر تضاد بوده است. در گزارش هاي مزبور، بنيادگرايان استدلال مي کردند که در مدارس بايد در کنار تئوري تکامل، نظريه پيدايش وجود توسط پروردگار نيز مطرح شود و در ضمن مدارس بايد اجازه داشته باشند مراسم ديني برگزار کنند.
جنبه هاي خاصي که از بررسي اطلاعات به دست آمد، نشان مي دهد که بنياگرايان به عنوان آدم هاي تا حدودي متعصب، تا حدودي متمايل به تحميل عقايد خود به ديگران و تا حدودي خشن ترسيم شده اند. آنان همچنين تا حدود کمي نژادپرست، و از لحاظ سياسي فعال و درگير معرفي شده اند که تعداد ايشان نيز رو به افزايش بوده است. در صفحات آتي به طور مفصل تر و عميق تري به اين جنبه ها خواهيم پرداخت.
برداشت کلي به دست آمده از گزارش هاي خبري در مورد بنيادگرايان کمي تا حدودي منفي است که اين کمي منفي بودن در طي 20 سال مورد نظر اين تحقيق همواره محسوس و ثابت بوده و با تحقيقاتي که کر و مُي (2002) درباره رسانه هاي چاپي انجام دادند، هماهنگي دارد.

جنبه هاي بارز تصويري که از بنيادگرايان ارائه مي شود.
 

چنين به نظر مي آيد که بارزترين جنبه گزارش هاي خبري شبانه شبکه هاي سراسري درباره بنيادگرايان، جنبه سياسي باشد. پوشش خبري بنيادگرايان معمولاً شامل بحث درباره احزاب سياسي و نزديکي آنان به حزب جمهوري خواه و بررسي تاثير آراي آنان بر انتخابات رياست جمهوري است (که به ويژه درباره گزينش رونالد ريگان موثر بود)؛ البته جنبه هاي بارز ديگري نيز مطرح بوده است که از آن جمله بايد به ميهن پرستي، تمايل به تحميل عقايد خود بر ديگران نيز اشاره کرد (که معمولاً از طريق فعاليت هاي سياسي صورت مي گيرد).
اين يافته ها تا حدودي با آمارهاي اخذ شده از مردمي که مي کوشند تا ديدگاه هاي خود را درباره امتزاج سياست و دين بهتر بفهمند، نيز متجلي شده است. گرچه مردم آمريکا با جدايي کليسا و حکومت موافق هستند ولي آمارهاي متعددي حکايت از آن دارد که آنان به جدايي دين و سياست اعتقاد ندارند. (کوهان و همکاران 2000) راي دهندگان دوست دارند که سياستمداران متدين باشند ولي دين خود را بيش از حد معقول در امور سياسي دخالت ندهند (شلايز، 2001) همين امر درباره نهادهاي کليسا و حکومت نيز صادق است و مردم مي خواهند ببيند که اين دو نهاد، مجزا و مستقل از هم مي مانند تا بهتر بتوانند به جامعه خدمت کنند؛ هرچند که هر دوي آن ها در ذهن و عمل مداخله دارند و به ناچار هر دو مي کوشند تا ارزش هاي خاص خود را بر جامعه تحميل کنند.
بحث و مناظره درباره نقش قدرت غيرديني در تحکيم اخلاقيات ديني مسيحي سابقه اي بس طولاني دارد و به دوران کنستانتين امپراتور رم باز مي گردد که در سال 312 پس از ميلاد، مسيحيت را قانوني اعلام کرد و در واقع زمينه ساز آن شد تا اصول و مباني مسيحيت در نهايت در امور حکومتي هم رايج شود و کليسا در امور حکومتي هم مداخله کند. (نيلسن، 1967) در واقع پيش از آمريکا، رم مهم ترين تجربه در تکثرگرايي ديني را شاهد بود، ولي برداشت آنان از تکثر گرايي ديني غير اختصاصي بود. (سيلک، 1988) همان طور که رم دريافت، مسيحيت پيچيده تر از آن است که به راحتي بتوان ميان آن و يک حکومت تکثرگرا توازن و تعادل برقرار ساخت و خداي مسيحي حسودتر از آن است که خدايان ديگر را تاب آورد. (مهاجرت، سوره 20، آيه 5) به باور مسيحيان اوليه و هم چنين به باور بنيادگراين مسيحي امروز، تحمل اديان و اعتقادهاي ديگر، به معناي تحمل خطا شايد حتي تحمل ديدگاه هاي شيطاني است. درست همان طور که پيروزي مسيحيت طبعاً انحصارگرايي خاص خود را بر حکومت رم حاکم کرد و به تکثرگرايي ديني در آن جا پايان داد، در آمريکايي قديم نيز، مسيحيت در نهايت تکثرگرايي ديني را سرکوب کرد. همين رابطه ميان کليسا و حکومت است که در گزارش هاي خبري شبانه شبکه هاي تلويزيوني مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد.
در اطلاعات به دست آمده، اين بحث کليسا در برابر دولت، تسلطي غيرقابل انکار دارد و در گزارش هاي خبري که تمرکز آن ها بر سياست يا سياست- حکومت است، بيش از هر عامل ديگري خودنمايي مي کند. پوشش هاي خبري معمولاً جايگاه درست و مناسب دين را در عالم سياست مورد پرسش قرار مي دهد (به ويژه وقتي پاي مسيحيان دست راستي هم در ميان است) براي نمونه در يکي از گزارش هاي خبري که در سال 1984 پخش شده بود، يکي از نمايندگان حزب جمهوري خواه کنگره مي گويد که چون رونالد ريگان بيشتر از حد با مسيحيان دست راستي نشست و برخاست دارد، همراه و هم نظر با دموکرات ها راي خواهد داد. در گزارش خبري ديگري، نقش مسيحيان دست راستي در تعيين خط مشي حزب جمهوري خواه در سال 1992 مورد بررسي قرار گرفت و اين پرسش مطرح شد که آيا نفوذ آنان بر حزب بر شيوه راي دادن مردم اثر نخواهد گذاشت؟ ظاهراً چنين به نظر مي رسد که رسانه ها نقش «گروه مراقبت» از جدايي دين از سياست را به عهده گرفته اند. البته دفاع از آنان از اين امر گاه پا فراتر نهاده و به دفاع از دين نداشتن (سکولاريسم) نيز انجاميده است.
آندر وود(2002) در اين رابطه مي نويسد تعهد و تعلق خاطر به سکولاريزم و مدرنيسم در رسانه هاي غربي به حدي قوي است که هر رفتاري که آزادي هاي فردي (ديني و غيرديني) و محدوديت هاي رسانه اي را ترغيب کند به شدت محکوم مي شود. گرچه در اين تحقيق فقط به خصومتي ميان مايه اشاره شده ولي بي علاقگي محسوسي قابل مشاهده است.
موضوع تعصب هم در اين تحقيق به وضوح مطرح مي شود و نشان گر آن است که بنيادگرايان بيش از حدِ اندکي نژادپرست هستند و تا حدودي متعصب؛ هرچه گزارش هاي تلويزيوني تصويري متعصانه تر از بنيادگرايان ترسيم کردند، به اين نکته نيز اشاره شد که جدايي آنان از جامعه هم مفيدتر خواهد بود اين امر شايد ناشي از اين باشد که در جوامع تکثرگرا بنا بر اين است که رواداري و تحمل ديني رواج داشته باشد و اگر گروهي مخالف آن هستند بايد کنار گذاشته شده و به حاشيه رانده شوند؛ چون در غير اين صورت خطر جنگ داخلي جامعه را تهديد خواهد کرد. در جوامع ديني، رسانه ها با چه محدوديت هايي مواجه هستند. اين امر به ويژه هنگامي اهميت بيشتر مي يابد که گروه هاي ديني، هواداران بسيار دارند و به نظر مي رسد که مي تواند بر آراي سياستمداران اثر بگذارند.
گرچه اين رابطه مستقيم مثبت ميان ارائه تصويري اهل مدارا و طرفدار حضور در جامعه بودن قابل درک است، ولي مسلماً به چند مساله جالب ديني دامن مي زند. وقتي در ارزيابي اين مساله که اين يا آن گروه ديني بايد درون جامعه پذيرفته شود يا نشود، مدارا و رواداري ملاک و معيار مي شود. در آن موقع است که دين تحت فشار و حمله قرار مي گيرد. خطر اين است که رسانه ها معمولاً اعتقاد و شور ديني را به عنوان افراطي گرايي معرفي کرده اند و دوست دارند اين نظر را مطرح کنند که همه اديان بايد قابل تحمل باشند و به ديگر اديان اجازه ابراز وجود بدهند. گرچه چنين به نظر مي رسد که شکل مطلوب هر دموکراسي تکثرگرا فقدان عقايد ديني باشد، ولي اصل کلي رواداري و تحمل بايد شامل بنيادگرايان هم بشود که ظاهراً کم تر از بقيه مومنان به رواداري و تحمل اعتقاد دارند. اطلاعات موجود نشان مي دهد که اين اتفاق تا حدودي در حال وقوع است و گزارش هاي خبري در مجموع تصويري چندان منفي از آن نشان نمي دهند.
اين يافته که در گزارش هاي خبري مورد نظر نيز تعداد بنيادگرايان رو به افزايش نشان شده است، جالب است؛ چون عملاً تعداد آنان يا ثابت مانده يا رو به کاهش است. بارنا (1996) مي نويسد:
گرچه رسانه ها که گاه به گونه اي وانمود مي کنند که سراسر آمريکا از مملو از اين بازگشت – کنندگان به دامان مسيحيت است، ولي اطلاعات موجود نشان مي دهد که در کمال حيرت تعداد آن ها ثابت مانده است و با وجود خرج هاي تبليغاتي گزاف، افزايش نيافته است.
يک تخمين حاکي از اين است که کليساهاي آمريکا از سال 1980 تا 1995 بيش از 530 ميليارد دلار خرج تبليغات ديني کرده اند (بارنا 1996) تعداد جمعيت بازگشت کنندگان به دامان مسيحيت همان حدود يک سوم جميعت کل آمريکا باقي مانده، ولي تعداد بنيادگرايان (معتقدان به برداشت هاي عيني از انجيل) رو به کاهش است. (موسسه گالوپ، 2002). شايد رسانه ها خواسته اند تا با پر رنگ کردن مسأله رشد تعداد بنيادگرايان ارزش خبري گزارش هاي خود را بالا ببرند.

آيا خبرنگاران در پوشش خبري بنيادگرايان نگاه تعصب آميزي دارند؟
 

اين تحقيق صرفاً پوشش خبري بنيادگرايان در تلويزيون را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد، به عبارت ديگر، فقط به آن دسته از گزارش هايي مي پردازد که قرار است منصفانه و بي طرفانه عرضه شده باشند. تحقيقات متعددي نشان داده است که گزارش هاي خبري تلويزيوني متاثر از قدرت هاي اقتصادي بازار است و تعصبات ايدئولوژيک در آن نقش مهمي دارند. (آنسولابير، بر و آينکار، 1993).
اين مطالعه، بحث وجدان و بي طرفي در روزنامه نگاري را پيش مي کشد، چون برنامه هاي خبري شبکه هاي سراسري، تصوير بي طرفانه اي از بنيادگرايان عرضه نداشته اند. در گزارش هاي خبري، بنيادگرايان تا حدودي متعصب و متمايل به تحميل عقايد خود به ديگران تصوير شده اند. البته بايد توجه داشت که منظور از بي طرفي اين است که هر موضوعي بايد به طور خنثي و عاري از ديدگاهي خاص مطرح شود، چون در اين صورت گزارش هاي خبري، جذابيت خود را از دست خواهند داد.ولي به هر حال بايد در آن از طرح عمدي نکات منفي هم اجتناب شود. در اين تحقيق، تصويرسازي از بنيادگرايان به عنوان کساني که مي توانند خشن باشند نياز به بررسي دقيق تر دارد تا اطمينان حاصل آيد که اين گزارش موجه بوده است. خطر اين جاست که تصويرسازي نادقيق مي تواند به خلق کليشه هاي ماندگار از بنيادگرايان منتهي شود که اين به نوبه خود مي تواند به خلق يک ديدگاه منفي نسبت به کل دين بينجامد. افزون بر آن، تصويرسازي از بنيادگرايان ابتلائات سياسي هم در بردارد. در اين ترديدي نيست که کليشه سازي از هر جمعيتي بر اساس اعتقادات و عملکردهاي ديني خطرناک است و خطرناک تر از آن هم اين است که اين کليشه سازي شيوه راي دادن و عملکرد سياسي را تحت تاثير قرار دهد. (بولس و دمايو، 1999).
اين امکان هم هست که بي تفاوتي و بيزاري ملايم ولي هميشگي نسبت به بنيادگرايان بارزتر از آن است که در وهله اول به چشم مي خورد. اين حالت منفي بودن با وجود هنجارهاي روزنامه نگارانه حضور محسوسي دارد. ولي اين را هم بايد گفت که با وجود همه اين ها نمي توان اين ادعاي بنيادگرايان را پذيرفت که پوشش خبري رسانه ها درباره دين صرفا به اين سمت تمايل دارد که ديدگاه هاي منفي نسبت به بنياگرايان را تقويت کند. (ريد،1996) تحقيق اخير در مجموع نشان مي دهد که رسانه هاي خبري در گزارش هاي خود منصفانه عمل کرده اند و گزارش هاي بي طرفانه اي عرضه داشته اند. اين امر در هر سه شبکه خبري قديمي آمريکا مصداق دارد. همين امر نشان مي دهد که حرف بنيادگرايان مبني بر اين که رسانه ها نسبت به آن ها تعصب دارند، وزن چنداني ندارد.
البته اين امر شايد در صفت سرگرمي سازي مصداق داشته باشد. مايکل مدود در کتاب خود با نام هاليوود عليه آمريکا (20) مي گويد:
رويکرد منفي عليه معتقدان به اديان يهودي و مسيحي چنان شايع است که و چنان هواداراني دارد که برخي از تهيه کنندگان از هر فرصتي براي تقبيح آن استفاده مي کنند.
نمونه هاي فراواني از برنامه هاي تلويزيوني و حتي فيلم هاي عامه پسند وجود دارد که در آن ها بنيادگرايان تحقير مي شوند. يکي از اين فيلم ها، فيلم بيگانه 3 است که در آن هيولايي به يک سياره دورافتاده که تبعيدگاه مشتي قاتل و متجاوز است حمله مي برد. در دو جاي فيلم از اين تبهکاران به عنوان مسيحيان بنيادگرا نام برده مي شود. (ريد، 1996) از آن جا که چنين به نظر مي رسد مدارک موجود مي تواند مايه تبرئه روزنامه نگاران و گزارشگران تلويزيوني شود، بهتر آن است که تحقيقات بيشتري در اين زمينه صورت گيرد تا شيوه ارائه تصوير از بنيادگرايان در رسانه هايي که صرفا جنبه سرگرمي دارند بهتر درک شود.
مدارک موجود حاکي از آن است که گزارشگران تلويزيوني مي کوشند تا تصوير دقيق و بي طرفانه اي از بنيادگرايان ارائه دهند. اين واقعيت با وجود اين ادعاي ريد خودنمايي مي کند که «بنيادگرايان آسان ترين هدف پوشش منفي از سوي رسانه ها هستند.» گزارشگران تلويزيوني مي کوشند تا به جاي طرح مسايل صرفاً بحث انگيز، به پخش مراسم عبادي و ديني مبادرت کنند. در بيش از 40% گزارش هاي خبري، نوعي از اين مراسم پخش مي شود و در بيش از نيمي از اين گزارش ها مراسم دعا يا ايراد خطابه وجود دارد، حيرت انگيزتر اين است که گزارشگران از نمايش بدبيني نسبت به اعتقادات بنيادگرايان به ماوراءالطبيعه سرباز زدند. اين توازن با وجود اين واقعيت رخ مي دهد که گزارشگري طبيعي به هر حال حاوي بدبيني هم هست، حال آن که دين طبيعتاً اعتقاد طلب مي کند. از روي اطلاعات عرضه شده مي توان به روشني دريافت که گزارشگران به عنوان معيار ارزيابي بنيادگرايان به چه نکاتي استناد کرده اند.وقتي بنيادگرايان در صحبت هاي خود شور و هيجان بيش از حد نشان مي دهند، تاثير کلي برجا مانده معمولاً منفي است، به نظر مي رسد که تعدادشان رو به کاهش است و غير مسئول تر و کم تر ميهن پرست جلوه مي کنند.
گرچه بخش عمده اطلاعات، اين شيوه هاي عرضه بنيادگرايان را مورد تاييد قرار مي دهد، ولي پرسش هايي هم باقي مي ماند. به ويژه اين که چرا چنين توجه اندکي به دين نشان داده مي شود؟
کرچه شايد پاسخ ساده اين باشد که در گزارش هاي خبري که مخاطبان دنبال مي کنند، دين جاي خاصي ندارد، دست کم يک آمار هست که نشان مي دهد از نظر خوانندگان اخبار مطبوعات، اين نه مهم ترين موضوعي است که مي خواهند خبري درباره آن بخوانند و نه کم اهميت ترين و همين امر خود نشان گر آن است که بايد دلايل ديگري در کار باشد ( هوور، 1998) اگر بخواهيم بر اساس تحقيق خودمان داوري کنيم، بايد بگوييم که دين موضوع چندان داغي نيست و اگر بخواهد مورد توجه واقع شود، بايد آن را داغ کرد تا جنبه جذابيت خبري داشته باشد. در واقع، گرچه اخبار ديني بين اخبار ساعات 5/30 و 6/30 بعد از ظهر به شکل نسبتا مساوي پخش شده بود، در گزارش هاي خبري ساعت 5/30 عصر موضوعات پرشورتري چون متهم شدن بنيادگرايان به اين که نژادپرست گرايان استيضاح بيل کلينتون در جريان رسوايي مويکا لوينسکي مطرح شده بود.
از سوي ديگر نبايد از خاطر دور داشت که رسانه ها صرفاً از ميل و تقاضاي مخاطبان خود پيروي مي کنند و نشان داده شده است که بنياگرايان به برنامه هاي رسانه هاي غيرديني توجه چنداني نشان نمي دهند و بيشتر رسانه هاي ديني خودشان توجه دارند.(هوور، 1998؛ ريگني و هافمن، 1993) به همين سبب گزارش هاي خبري شبکه ها شايد آن قدرها اخبار مربوط بنيادگرايان را پوشش ندهند، وقتي هم که اين کار را مي کنند، تصوير مثبتي از آنان عرضه نمي دارند؛ چون بنيادگرايان در زمره مخاطبان هميشگي آن ها نيستند و طبعاً در تامين هزينه هاي اين شبکه ها هم نقش چنداني ندارند. همين تعداد اندک سردبيران خبري روزنامه ها که خود را به لحاظ ديني بنيادگرا مي دانند (فقط 7% آن ها پرسبيتاريان و 3% هم باپتيست هاي جنوبي) نشان مي دهد که قاعدتاً بايد تعداد مديران خبري شبکه هاي تلويزيوني که به بنيادگرايي تعلق خاطر دارند، نيز اندک باشد. (هيندز، 1999) در اين زمينه بايد تحقيقات بيشتري صورت بگيرد و بايد ديد که آيا تفاوت ديدگاه هاي مذهبي بر پوشش خبري تاثيري دارد يا نه.

تحقيقات آتي
 

اين تحقيق گرچه به خودي خود جذاب است، ولي تحقيقات آتي مي تواند به آن کمک هاي زيادي برساند. لازم است تحقيقاتي مشابه درباره بنيادگرايي اسلامي يا بنيادگرايي هندويسم انجام گيرد و در عين حال مدارک بيشتري به دست آيد که رسانه ها با هواداران اديان ديگر چگونه برخورد مي کنند. افزودن بر اين، اطلاعات به دست آمده در اين تحقيق و تحقيقات مشابه، بايد با اطلاعات مشابهي که پس از رخدادهاي 11 سپتامبر سال 2001 به دست آمده مقايسه شود تا مشخص شود که اين اقدامات تروريستي و اقدامات بعدي آمريکا، بر شيوه عرضه بنيادگرايي مسيحي در گزارش هاي خبري آمريکا چه تأثير برجا گذاشته است.
تحقيقات آتي بايد شامل خود اين برچسب گيج کننده بنيادگرايي هم باشد و در اين زمينه تحقيق شود که آيا عملکردهاي بنيادگرايان اسلامي بر شيوه نگاه و برداشت مردم از بنيادگرايان مسيحي تاثيري گذاشته است يا خير. برخي مدارک و شواهد نشان مي دهد که بعضي منابع معتبر خبري در رسانه ها اين گروه هاي ديني را با هم اشتباه گرفته اند يک مقاله در مسيحيت امروز مدعي شده است که نيويورک تايمز و گاردين چاپ لندن هر دو «مقالات متعددي نوشته و حجم زيادي از صفحات خود را به اين اختصاص داده اند که بنيادگرايان ( چه مسيحي، يهودي يا مسلمان) همه از يک قماش هستند و با بمب گذاران هوادار اسامه بن لادن هيچ فرقي ندارند.» (2002). همين مقاله مدعي شده است که امروزه بنيادگرا مترادف سلاح کشتار جمعي شده است.
در آينده بايد تحقيقاتي هم در اين باره صورت گيرد که آيا گله و شکايت بنيادگرايان مبني بر اين که رسانه ها نسبت به آنان تعصب روا مي دارند، صحت دارد يا خير. گرچه هم اين تحقيق و هم تحقيقي که کر و مي در سال 2002 انجام دادند، نشان گر آن است که روزنامه ها و تلويزيون تا حد اندکي نسبت به بنيادگرايان و خودِ واژه بنيادگرايي حساسيت منفي دارند و از بنيادگرايي برداشتي منفي مي کنند ولي مدراک و شواهد مستدلي وجود ندارد که نشان دهنده رسانه ها قوياً با بينادگرايان خصومت دارند. تحقيقات بعدي بايد ناظر به تصويري باشد که مجلات و همچنين سينما و ديگر رسانه هاي تفريحي از بنيادگرايان ارائه مي دهند. اين تحقيق نتيجه مي گيرد که بنيادگرايان در تقبيح «رسانه هاي غيرديني انسان محور زياده روي مي کنند و منطقي نيستند.»
سرانجام اين که يک مطالعه موردي درباره معاني تازه اي که از بنيادگرايي ارائه مي شود ضرورت دارد اين واژه در اصل براي آن ابداع شده تا تمايلات ديني خاصي را تعريف کند، ولي امروزه برداشت هاي منفي اي چون «متعصبان کله پوک » و «آدم هاي نفهم» از آن برداشت مي شود. به عبارت ديگر اين واژه به تدريج مترادف افراط گرايي شده است.

حاصل آن که
 

بررسي تصويري که برنامه هاي خبري عصر و غروب شبکه هاي تلويزيوني از بنياگرايان نشان مي دهد، فرصتي فراهم مي آورد تا به تقابل ميان دين و سياست که از همان اوائل استقلال آمريکا به عنوان يک مسأله مهم و حساس مطرح بوده نگاهي اجمالي انداخته شود. جايگاه دين در سياست، که امروزه شامل رسانه ها هم مي شود، در توسعه آمريکا نقش مهمي داشته است(کوهات و همکاران 2000)اولين مهاجراني که به خاک آمريکا قدم نهادند، دنبال زندگي تازه اي بودند و از تعصبات ديني مي گريختند. ولي حتي اين آوارگان هم صاحب دين يکساني نبودند.در واقع، آمريکا پيش از آن که تبديل به يک کشور شود، فاقد يک دين اعلام شده بود و افرادي با اديان مختلف در آن زندگي مي کردند. (گريلي، 1972) قانون اساسي ويرجينيا اولين قانون اساسي بود که به سال 1776 آزادي مذهبي را به رسميت شناخت و همين امر بعدها الگوي طراحان قانون اساسي آمريکا قرار گرفت (ريد، 1995) پاتريک هنري، انقلابي آزاده اي که در نگارش قانون اساسي ويرجينيا سهم بزرگي داشت با ايراد اين سخنان، از تحمل و رواداري ديني گفت:
در اين هيچ جاي ترديد نيست که اين کشور بزرگ، نه توسط مذهب گرايان، بلکه توسط مسيحيان بنياد گذاشته شد؛ ولي پايه هاي آن بر مذهب قرار نداشت، بلکه بر کلام عيسي مسيح استوار بود. دقيقاً به همين خاطر است که به پيروان اديان ديگر نيز پناهندگي، امکان پيشرفت و آزادي مذهبي داده شده است.(21)
اين بيانيه سخاوت مندانه آزادي ديني ناشي از مسيحيت، اصلاً آن برداشتي نيست که بنيادگرايان در گزارش هاي خبري و مقالاتي که درباره آنان عرضه مي شود، از خود به دست مي دهند. در واقع، تمايل آنان به حفظ باورها و اعتقادات سنتي و دوري گزيني از جامعه غيرديني، آنان را مستقيما به مرکز سياست پرتاب کرده است و چنين به نظر مي رسد که موضع گيري هاي سياسي آنان است که توجه رسانه ها را جلب مي کند.
تحقيقات آتي بايد به اين نکته هم توجه داشته باشد که شايد واژه معرف بنيادگرايي معناي واقعي خود را از دست داده است، تا آن جا که بنيادگرايان امروزي، خود را وانجليست معرفي مي کنند. با توجه به اين که بنيادگرايي امروزه صبغه ضدروشنفکري يافته است، برخي رهبران ديني بنيادگرا، به کلي اين برچسب را کنار گذاشته اند (تيسلتن، 1990) يکي از کشيش هايي که با او مصاحبه شده به اين نکته اشاره کرده است که گرچه او به تمامي دکترين هاي بنيادگرايي اعتقاد دارد و به مفهوم واقعي کلمه بنيادگراست ولي هرگز در محافل عمومي، خود و کليساي خود را بينادگرا نمي نامد. (فرويتن، 2001) بر اساس اين تحقيق واقعاً ضرورت دارد که کاربرد واژه بنيادگرا مورد بررسي دوباره گيرد و شايد از واژه ديگري که بار منفي ندارد براي پيروان بنيادگرايي و بنيادگرايان استفاده شود.(22)
ترديدي نيست که در آمريکا تنش ميان دين تماميت خواه و حکومت تکثرگرا ادامه خواهد يافت. ليبرال ها از آزادي خود دفاع خواهند کرد و با استناد به اعلاميه استقلال که حق حيات، آزادي و حق در پي کاميابي بودن را براي همه محفوظ داشته است، از حقوق خود کوتاه نخواهند آمد. متقابلاً اوانجليست ها و بنيادگرايان خواهند گفت که اين آزادي ها مبتني بر اين است که در همان اعلاميه استقلال، گفته شده است که آدم ها «برابر خلق شده اند» و«خالق، اين لطف را بر آن ها ارزاني داشته است» و اين بحث را مطرح مي کنند که حقوق مورد اشاره ليبرال ها مادامي که با «کتاب خداوند» در تضاد قرار نداشته باشد، معني پيدا مي کند. اين جا يک نکته محرز است؛ در بطن همه اين مباحثات، در مرکز منازل غالب مردم، رسانه ها قرار دارند که در شکل دهي به ذهنيت و زبان نقش بسيار مهمي ايفا مي کنند.

پي نوشت ها :
 

1- Stout & Buddenbaum, 1996, p.5
2- Fundamentalism
3- R. A. Torrey (1917/2000)
4- The Fundamentals
5- Correct doctrine
6- Holiness Wesleyans
7- Thomas & Dobson, 1999.p.46.118
8- Tim LeHaye
9- Left Behind
10- ميانگين اين رقم در طي 50 سال اخير بيش از 85% بوده است. اين رقم در سال 1952 معادل 95% بوده و در سال 2000 رقم 88% را نشان داد.
11- topos
12- تحقيقي درباره چکيده هاي برنامه خبري در آرشيو اخبار تلويزيوني دانشگاه واندربيلت واقع در حومه شهر نشويل در ايالت تنسي نشان مي دهد که 33 برنامه خبري حاوي واژه هاي بنيادگرايان با بنيادگرايي در کنار مسيحي وجود دارد. دو دانشجوي دوران فوق ليسانس، به مدت چهار ساعت مورد تعليم قرار گرفتند تا بتوانند آرشيوهاي صوتي و تصويري را جدا دسته بندي کنند. سپس بر اساس آن آموزش و بحث هاي بعدي، يک کتاب رمزگذاري تدوين شد. سپس آن دو دانشجو به طور مستقل از يکديگر به تحليل محتوايي کل آرشيو پرداختند و در 81% مواردي که برگزيده بودند، نظر مشترک آن ها حاصل آمد.
13- به لحاظ تاريخي، بنيادگرايان همواره با برچسب عقب مانده و احمق مواجه بوده اند. ميزان شعور نيز بر اساس رده بندي 1 تا 5 سنجيده شده که براي «خيلي کم شور» درجه 1و براي «خيلي با شعور» درجه 5 کنار گذاشته شد که البته ميزان تحصيلات نيز در آن دخالت داده شده بود. ميانگين رده بندي در آن 3/39 شد.
14- منظور از مسئوليت پذيري در اين جا به توانايي فرد براي انجام وظايف و کنترل عقايد و اعمال خويش و منظور از عدم مسئوليت پذيري، بي توجهي، گناه هر اشتباه را به گردن ديگران انداختن و سرباز زدن از انجام وظايف روزمره مانند والديني که از توجه و مراقبت فرزندان خود امتناع مي کنند، است. درجه بندي درباره رعايت قانون از 1 (داراي ذهنيت تبهکارانه) تا 5 (فوق العاده مطيع قانون) را در برمي گيرد. ميانگين رده بندي در پايان 2/72 شد.
15- متغير ميهن پرستي نيز به اين صورت سنجيده شد که رسانه ها تا چه حد بنيادگرايان را دوست دار ميهن خود و هوادار قانون اساسي نشان مي دهند. هرگونه نشانه اي از اين که آنان عليه حکومت، عليه ماليات ها و نظاير آن ها هستند، نماينده فقدان احساسات ميهن پرستانه است. اين متغير هم از 1 (خيلي غير ميهن پرست) تا 5 (خيلي ميهن پرست) رده بندي شده بود. ميانگين رده بندي در پايان 3/96 شد.
16- مقوله نژاد پرستي داراي رده هاي 1 ( به کلي فاقد نژادپرستي)، 2 ( کمي نژادپرست)، 3 ( تا حدي نژادپرست) و 4 ( خيلي نژادپرست) است. منظور از نژادپرستي در اين جا خوار و حقير شمردن ديگران صرفاً بر مبناي پس زمينه فرهنگي و قومي است. ميانگين رده بندي در پايان 2/83 شد.
17- مسيحيان بنيادگرا بر اين اعتقادند که تنها راه رسيدن به پروردگار، راهي است که آنان برگزيده اند و همه راه ها و اديان ديگر باطل اند. اين متغير به اين سبب در نظر گرفته شده تا نشان دهد که چگونه بنيادگرايان مي کوشند تا ديگران را به راه خود آوردند و اين تلاش ها چگونه در رسانه ها متجلي مي شود. درجه 1 (مطلقاً عقايد خود را بر ديگران تحميل نمي کنند) تا درجه 4 ( به شدت عقايد خود را بر ديگران تحميل مي کنند) دو حد بالايي و پاييني است و درجات 2 و 3 نيز به ترتيب به «کمي تحميل کننده» و «تا حدودي تحميل کننده» اختصاص يافته است. ميانگين رده بندي در پايان 3/08 شد.
18- بنيادگريان همواره در امور سياسي مداخله کرده اند و اين مداخله نيز با رده بندي 1تا 4 سنجيده شده است که 1 به «فاقد هر گونه تمايلات سياسي» و 4 «بسيار فعال در امور سياسي » تعلق مي گيرد. منظور از مداخله سياسي هرگونه اقدامي در امور سياسي، از جمله لابي کردن، تلاش براي تاثير نهادن بر آراي مردم، حمايت از يک کانديداي خاصي يا حمايت از يک حزب سياسي را شامل مي شود درباره «فاقد هرگونه تمايلات سياسي» که رده 1 به آن تعلق مي گيرد، عدم مشارکت در راي گيري يا اعلام نظراتي از قبيل اين که مدالخ در سياست کار باطلي است، شامل رده 1 و «کمي فعال در امور سياسي» با رده بندي 2 نشان گر بنيادگراياني است که خود را نسبت به امور سياسي روزآمد نگاه مي دارند و به آن توجه دارند. درجه 3 «تا حدودي فعال در امور سياسي» شامل مداخله فعالانه نظير پخش اعلاميه هاي سياسي با عضويت در احزاب سياسي و سرانجام درجه 4 «بسيار فعال در امور سياسي» شامل لابي کردن در کنگره تلاش براي تاثير نهادن بر خط مشي احزاب و نظرات راي دهندگان و انتخاب شوندگان است. ميانگين رده بندي در پايان 3/64 شد.
19- خشونت به لحاظ عملکردي به عنوان ميل و آرزوي انهدام اشياي مادي يا افراد تعريف شده است. درجه 4 به معناي «خيلي خشن» و مترادف اقدامات خشونت باري است که اقدامي در آن جهت صورت گرفته يا با موفقيت انجام شده است حال آن که درجه 3 «تا حدودي خشن» معادل تهديدهايي است که به طور مستقيم از سوي بنيادگرايان صورت گرفته يا گزارش – هايي درباره نهادها و افرادي است که از تهديد توسط بنيادگرايان خبر داده اند. درجه 2 «کمي خشن» هم براي مواردي کنار گذاشته شد که بنيادگرايان در آن ها آرزوي اعمال خشونت يا ضرر و زيان براي نهاد يا فردي را مطرح مي کردند و خود در آن مداخله نداشتند. درجه 1 «فاقد هر گونه خشونت» هم درباره گزارش هايي به کار رفته که در آن ها بنيادگرايان به عنوان آدمي هايي صلح طلب و مخالف هر گونه خشونت نشان داده شده بودند که حاضر بودند. هر ضربه اي را تحمل کنند، ولي مخالف آنان آسيب و صدمه اي نبيند. درباره خشونت، يک دسته بندي اضافي فرعي هم انجام شده است به اين صورت که آيا اين اعمال خشونت تحريک شده بود (1) يا تحريک ناشده (2) و اگر اشاره اي به اين نکته صورت نگرفته در آن صورت رده (صفر) به ن تعلق گرفته است. ميانگين رده بندي در پايان 3 شد.
20- Hollywood vs. America
21- Federer, 1996,p.289
22- پيروان شاخه هاي منشعب از بنيادگرايي، از جمله اوانجليست ها و پنتاکوستال ها ظاهراً در حال رشدند (روزن و هاداوي، 1993) اين گروه ها بيشتر تلاش دارند تا يک زير بناي روشنفکري براي دين خود پديد آورند. (پاترس، 1983) آنان موفق شده اند بين مباني اصولي و پايه اي دين تاريخي خود و تحولات جديد تکنولوژيک و امروزي بودن، پيوند موفقي برقرار سازند. آنان به جاي نفي تکنولوژي، از رسانه هاي جمعي استفاده مي کنند و با سوار بر موج جهاني شدن فرهنگ آمريکايي، پيام خود را به مخاطبان بيشتري عرضه مي دارند. (ولمن، 2002)، چنين به نظر مي رسد که همين گروه هاي بنيادگراي مسيحي هستند که به لحاظ سياسي جانشين مسيحيان دست راستي شده اند و تلاش دارند تا ديدگاه ها و ارزش هاي اخلاقي مورد نظر خود را به مردم آمريکا عرضه کنند و در جامعه جا بيندازند. (ويلکاکس، 2000).
 

منبع: ماهنامه رواق هنر و انديشه شماره 34

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد