پندارگرايي
پندارگرايي
زندگي پنداري
يکي از موانع سير انسان به سوي خدا، پندارگرايي و گمان باطل است؛ چنانکه از مهمترين علل و اسباب طهارت روح و صعود آن به سوي حق، معرفت صحيح است. فرق عارف با پندارگراي غافل در اين است که عارف، خود را در مشهد و محضر خداي عليم قدير حکيم مي يابد، چنانکه هر موجودي را مظهر او مي داند و پندارگراي غافل، خود را غايب از او مي پندارد، چنانکه هر موجودي را مستقل مي پندارد. هر کس براساس معرفت يا گمان خود، سود يا زياني مي برد.
قرآن کريم در ستايش مؤمن عارف مي گويد: او خود را در منظر خداي عليم قدير حکيم مي يابد و اهل مراقبت و محاسبت است، ولي در وصف غافل مي گويد: او فاقد همه ي اين کمالها است و با گمان و پندار زندگي مي کند و در پندار خود، مدفون است.
قرآن کريم، گاهي درباره ي پندارگرايان غافل مي فرمايد: «ألم يعلم بأن الله يري» (1)؛ مگر او نمي داند که خدا مي بيند؟ اگر کسي بداند که خدا او را مي بيند و در مشهد خدا کار مي کند هرگز دستش به تباهي و زبانش به بدگويي آلوده نمي شود. (2)
گاهي مي فرمايد: (أيحسب أن لن يره أحد) (3)؛ آيا مي پندارد که کسي او را نمي بيند؟ خدا شاهد است و شما در محضر و مشهد خداييد.
گاهي مي پندارد بر فرض، کسي او را ببيند قادر نيست جلو او را بگيرد يعني مي پندارد که خدا بر او توانايي ندارد.
گاهي انسان، جاه و قدرت خود را عامل موفقيت خود مي پندارد. از اين رو ذات اقدس خداوند مي فرمايد: (أم حسب الذين يعملون السيئات أن يسبقونا ساء ما يحکمون) (4)؛ آيا کافران مي پندارند که سابق و پيشگامند و ما به آنها دسترسي نداريم؛ قضا و قدر ما آنها را رها کرده است و آنها از قلمرو قدرت ما بيرونند؟
گاهي انسان خود را درمشهد عليم قدير حکيم مي بيند و هيچ يک از بحثهاي گذشته درباره ي او نيست اما خود را «محق» مي پندارد؛ با اين که در برابر وحي ايستاده و هم فکرش تيره و هم کارش تاريک است، مي گويد: حق با ماست. در اين زمينه، قرآن کريم مي فرمايد: (و يحسبون أنهم مهتدون) (5)؛ آنان مي پندارند که هدايت يافته اند در حالي که به بيراهه مي روند. (و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا) (6)؛ فکر مي کنند که کار خوب مي کنند؛ در حالي که به بدي مبتلايند.
تعبير قرآن کريم درباره ي پندارزدگان اين است: (و أفئدتهم هواء) (7)؛ دلهاي اينان تهي است و چيزي در آن نيست. چون آنچه به دل اينها راه يافته است، پندار محض است و پندار هم باطل است، ولي عارف، خود و همه ي کارهاي خود را در منظر خداي عليم قدير حکيم مي يابد و مي داند که خدا مي بيند و مي تواند و پس از مرگ، روز حسابي هست. پس مهمترين راه براي تهذيب و تزکيه ي روح، همان معرفت صحيح و بدترين عامل براي آلودگي آن، همان گمان و پندار باطل است.
منشا پندارگرايي
خداي سبحان هرگز کسي را گرفتار جهل و پندار باطل نکرده، بلکه همه ي انسانها را با سلاح معرفت، مسلح کرده و هر انساني را با الهام «فجور» و «تقوا» آفريده است.
(و نفس و ما سويها – فألهمها فجورها و تقويها) (8)، ولي اگر کسي اين الهام را با الحاد خودش تاريک کند، به دام پندار مي افتد و از آن به بعد علمش به جهل و الهامش به الحاد، تبديل مي شود. هرگز خدا به کسي بد نمي کند و براي کسي بدي نمي فرستد، بلکه راه توبه را بر روي همگان باز مي کند و بديهاي آنان را به نيکي تبديل مي کند.
تا انسان در عالم حرکت و طبيعت به سر مي برد، راهي براي تبديل سيئه به حسنه دارد. اگر شراب نجس و حرام سرکه شود، همين نجس و حرام، پاک و حلال خواهد شد و اگر انساني توبه کند، همين انسان تبهکار آلوده، پاک مي شود: (يبدل الله سيئاتهم حسنات) (9). پس کار ابتدايي خدا، افاضه، الهام و انعام است و کسي که نعمتهاي الهي را به نقمت تبديل کند، خداوند راه توبه را بر روي او باز مي کند تا دوباره آن نقمتها را به نعمت، تبديل کند. هرگز خدا به کسي بد نمي کند.
آثار پندارگرايي
يکي از آثار پندارگرايي آن است که انسان به جاي اين که خود را در مشهد خداي سبحان ديده، به کرامت انساني خود بينديشد، به ديگران تبرک مي جويد و در برابر غير خدا تذلل مي کند. البته تبرک جستن و توسل به انبيا و ائمه و اولياء (عليهم السلام) براي ديگران فخر است، اما غير معصوم چه مزيتي بر ما دارد که ما به او تبرک بجوييم و به کار خود متبرک نشويم؟
گاهي انسان، دست انبيا و اوليا و گاهي دست خودش را مي بوسد؛ انسان وقتي صدقه اي مي دهد و کمکي به نيازمند مي کند، شايسته است دست خود را ببوسد؛ زيرا دست او به دست خدايي که دست ندارد رسيده است.
همان گونه که استقلال اقتصادي، بسيار خوب است، استقلال عرفاني و زهد هم بسيار خوب و بلکه بالاتر است. بنابراين، چرا ما خود را رايگان بفروشيم؟ خداي ما هم سبب ساز و هم سبب سوز است: «أبي الله ان يجري الأشياء الأبأسباب» (10). نظام عالم، نظام سبب و مسبب است؛ اما ذات اقدس اله، مسبب الأسباب است و به همه ي اسباب، سببيت داده است. او به هر مسببي از سبب او و به هر کودکي از قيم او، نزديکتر است. او چون قيوم است، گاهي سبب سوز است؛ يعني، گاهي بدون دخالت اسباب ظاهري مستقيما از راه غيب، فيضي مي رساند، يا باسبب ناشناخته و بدون تحقق سببهاي عادي شناخته شده، مسبب را مي آفريند.
بيان ديگري که ابوالمعالي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي کند اين است: «کل الناس يغدو فبايع نفسه فمعتقها، أو موبقها» (11)، در هر بامداد، مردم به سراغ تجارت مي روند و در داد و ستدند و هيچ کس بيکار نيست؛ با اين تفاوت که برخي خودفروشند و برخي ديگر، خود را خريداري کرده، آزاد مي کنند؛ يعني، مردم يا خود را از خداي سبحان مي خرند و آزاد مي شوند و در اين صورت هيچ گناهي نمي تواند آنها را به دام بيندازد و يا خود را به شيطان مي فروشند و برده مي شوند. اگر با خدا معامله کنيم، خداوند «ثمن» و «مثمن» را به ما برمي گرداند و ما را آزاد مي کند؛ اما اگر با شيطان معامله کنيم، ثمن و مثمن هر دو از آن او است: هم کار ما و هم جان ما را مي گيرد.
بنابراين، اگر ما پندارگرا نبوده، از معرفت صحيح برخوردار باشيم، خود را در محضر خداي عليم قدير حکيم مي يابيم و آنگاه چون متبرکيم، به جاي اين که دست ديگران را ببوسيم دست خود را مي بوسيم و به جاي اين که زير بار منت منعمان برويم ولي نعمت خود و غلام همت کسي خواهيم بود که «ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است» و با خداي خود در هر بامداد معامله مي کنيم؛ و خود را مي خريم وآزاد مي شويم.
ما جلد، اوراق و آيات قرآن را مي بوسيم. اگر پوست يا کاغذ بر اثر ارتباط با کلمات و آيات لفظي قرآن، اين گونه متبرک مي شود، چرا جان ما با معناي قرآن، انس نگيرد تا متبرک شود؟ آنگاه، انساني که مي تواند به اين کرامت و اوج برسد، چرا خود را به آن حضيض بکشاند و در پندار زندگي کند؟
نمونه اي از پندارهاي رهزن
يکي از پندارهايي که مانع و رهزن سير و سلوک آدمي است، آن است که خود را «مالک» و «ملک» مي داند در صورتي که معرفت والا و گرانقدري که دين به ما مي آموزد و در زمينه ي حسن خلق و تهذيب روح، سهم مؤثري دارد اين است که آنچه در دست ماست «عاريه» است و ما مالک و ملک چيزي نيستيم: «لا يملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوه و لا نشورا» (12)
به چيزي که در دست کسي است و مال او نيست از اين جهت عاريه گفته اند که آن «شخص از آن عريان است. کسي که مالک چيزي نباشد و آن را از ديگري بگيرد، درحقيقت، خود از آن عريان و برهنه است. همه ي عناوين حقيقي عاريه است. با قدري تأمل بيشتر، مي بينيم نه تنها اموال، اولاد و اعضاي خانواده ي ما عاريه اند، بلکه اصل زندگي و «بود» ما نيز عاريه است. حافظ مي گويد:
اين جان عاريت که به حافظ سپرده دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
اصلا اين جهان، جهان عاريه است. در اين جا جزخليفه الله کسي مظهر مليک و مالک نيست مگر در حد بسيار ضعيف؛ ولي در بهشت جاودان، خداوند، مؤمنان صالح را مظهر مليک و مالک مي کند. آن جا ديگر انسان، عريان يا عاري نيست. وعده اي که به بهشتيان داده شده اين است: (ألا تجوع فيها و لا تعري) (13)؛ انسان در بهشت نه گرسنه است و نه عريان و انسان مؤمن نه تنها عاري نيست و همواره جامه در بر دارد، بلکه مظهر مليک و مالک است.
عده اي مظهر (تبارک الذي بيده الملک) (14) هستند و اينان «متوسطان» از مؤمنانند و عده اي مجلاي (فسبحان الذي بيده ملکوت کل شيء) (15)، که اينها «اوحدي» از مؤمنان هستند. از اين رو در بهشت، انسان هر چه بخواهد براي او حاصل است: (لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد) (16)
انسان در بسياري از موارد بر اثر نعمت بسيار خوب حيا بدي را ترک مي کند، چنانکه فرزند جوان به مادر و پدر پير خود احترام مي گذارند و از آنان اطاعت مي کنند با اين که از آنان ترسي ندارند. حوادث تلخ بسياري در کمين ما است و ما نمي توانيم آنها را برطرف يا کنترل کنيم؛ اما به لطف خدا از ما برداشته مي شود ولي اما احيانا خود را طلبکار تلقي کرده و مي گوييم کار خيري کرده ايم که فلان حادثه پيش نيامده، در حالي که آن کار خير هم مشمول لطف خدا بوده اما خودخواهي نمي گذارد که بگوييم خدا ما را حفظ کرده است. اگر ذات اقدس اله ما را اين گونه مشمول نعمتهاي خاص خود قرار داده است که هر آن، لطفي نسبت به ما روا مي دارد برخلاف حيا و ادب است که انسان از لطف عميم و ستر صميم او غفلت کرده گناه کند.
پی نوشت ها :
1- سوره ي علق، آيه ي 14.
2- همه ي تعليمات قرآن براساس تشويق به بهشت و ترهيب از آتش دوزخ نيست، بلکه بخش قابل توجهي از آن، معرفتهاي عارفانه و حکيمانه است و مارا به حياي از خدا وا مي دارد، مانند اين که مي پرسد: آيا انسان نمي داند که خدا او را مي بيند؟ بنابراين، اگر جهنم نبود، باز هم جا داشت که انسان گناه نکند، چنانکه هيچ انسان با حيايي در کنار سفره ي مهماندار و دوست خود آشکارا در برابر او به مخالفت برنمي خيزد.
3- سوره ي بلد،آيه ي 7.
4- سوره ي عنکبوت، آيه ي 4.
5- سوره ي زخرف، آيه ي 37.
6- سوره ي کهف، آيه ي 104.
7- سوره ي ابراهيم، آيه ي 43.
8- سوره ي شمس، آيات 7-8.
9- سوره ي فرقان، آيه ي 70.
10- اصول کافي، ج 1، ص 183.
11- شرح الأربعين، ص 44.
12- مفاتيح الجنان، تعقيب نماز عصر.
13- سوره ي طه، آيه ي 118.
14- سوره ي ملک، آيه ي 1.
15- سوره ي يس، آيه ي 83.
16- سوره ي ق، آيه ي 35.
/خ