طلسمات

خانه » همه » مذهبی » پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)

پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)

پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)

داستان زندگى حضرت آدم(علیه السّلام) در تورات و قرآن مجيد آمده است. در هر دو كتاب اشاره به گناهى شده كه اين شخصيت مرتكب شده و در زندگى او و نسلش تأثيرگذار بوده است. از ظاهر الفاظ تورات برداشت مى شود كه تأثير فورى گناه آدم اين بود كه او آگاهى و معرفت پيدا كرد; اما خداوند او را مجازات كرد و او را از باغى كه در آن

d2c7fb4c 7264 45da 964b 67bda08fdc7d - پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)

0013772 - پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)
پيامد گناه آدم در عهدين و قرآن: سقوط ، خروج يا هبوط؟ (1)

 

نويسنده:عبدالرحيم سليمانى

 

اشاره
 

داستان زندگى حضرت آدم(علیه السّلام) در تورات و قرآن مجيد آمده است. در هر دو كتاب اشاره به گناهى شده كه اين شخصيت مرتكب شده و در زندگى او و نسلش تأثيرگذار بوده است. از ظاهر الفاظ تورات برداشت مى شود كه تأثير فورى گناه آدم اين بود كه او آگاهى و معرفت پيدا كرد; اما خداوند او را مجازات كرد و او را از باغى كه در آن بود اخراج كرد و زندگى او را سخت گردانيد; در عين حال، در بخش هايى از عهد جديد و نيز الاهيات مسيحى، از گناه آدم و نتايج آن تفسيرى خاص شده است. بر اساس اين تفسير، با گناه آدم سرشت او و نسلش گناه آلود شد، به گونه اى كه او قدرت و قواى خود را از دست داد و نتوانست به تنهايى براى نجات و رستگارى خود كارى انجام دهد. اما در قرآن مجيد داستان بدين گونه مطرح شده كه آدم گناهى مرتكب شد، اما خداوند از ابتدا به او گفته بود كه اگر چنين كنى، زندگى تو سخت و مشقت بار مى شود. آدم بعد از گناه، توبه كرد و خداوند او را بخشيد و در اين ماجرا تنها ساختار بدن او با زندگى زمينى متناسب شد. او بايد به زمين فرود مى آمد. سخن اين نوشتار آن است كه واژه «سقوط» براى تفسير مسيحى از گناه آدم بسيار مناسب است، اما اين واژه هرگز براى بيان قرآنى آن مناسب نيست و تنها واژه قرآنى «هبوط» براى آن مناسب است.

مقدمه
 

شخصيتى به نام آدم در سه دين هم خانواده، يعنى يهوديت، مسيحيت و اسلام، به عنوان نخستين انسان و نياى همه انسان ها به حساب آمده است. داستان خلقت و زندگى او در كتاب تورات و قرآن آمده است. در هر دو كتاب، سخن از گناهى رفته كه آدم مرتكب شد و در زندگى او و نسل اش بسيار تأثيرگذار بود. ماجراى گناه آدم و پيامدهاى آن در تورات به گونه اى نقل شده و يهوديان برداشتى خاص از اين گناه و تأثير آن در زندگى انسان هاى بعدى داشته اند. از سوى ديگر، در عهد جديد، كه بخش ويژه مسيحيان از مجموعه كتاب مقدس است، تفسيرى خاص از ماجراى گناه آدم و نتايج آن ارائه شده است. ماجراى گناه آدم در قرآن نيز نقل شده است، اما روايت قرآن از اين ماجرا تفاوت زيادى با روايت تورات دارد. اختلاف روايت قرآن از اين ماجرا با تفسيرى كه در عهد جديد، يا به تعبير دقيق تر، نوشته هاى منسوب به پولس در عهد جديد، از اين ماجرا شده از اين هم بيشتر است. آنچه در همه اين نقل ها و تفسيرها مشترك است، اين است كه زندگى آدم و نسل او پس از گناه تغيير كرد و با اين تغيير حداقل از جهاتى زندگى او بدتر يا سخت تر از قبل شد. براى بيان اين تغييرِ وضعيت، از واژه هايى استفاده شده است. قرآن مجيد واژه «هبوط» را به كار برده است. اين واژه در لغت به معناى فرود آمدن و پايين آمدن است; گويا آدم در مكان رفيع و بالايى بود و بعد از گناه به او دستور داده شد كه به مكان پايين تر يا پست تر كه همين زمين است فرود آيد. البته در قرآن (طه: 117) از واژه اخراج نيز براى بيان همين مطلب استفاده شده كه با «هبوط» منافاتى ندارد; زيرا هر «هبوط» و فرودآمدنى خروج نيز است ولى عكس آن صادق نيست. در تورات (پيدايش 3:24) از واژه «اخراج» استفاده شده است. از واژه «هبوط» قرآن مى توان استفاده كرد كه مكان قبلى آدم رفيع تر از مكان بعدى بوده است، اما از واژه «خروج» نمى توان چنين استفاده اى كرد. اما بر پايه عهد جديد و الهياتِ مسيحى، علاوه بر اخراج از مكان اوليه، در ذات و سرشت انسان نيز تغيير به وجود آمده است. انسان حالت و وضعيت عالى اوليه را از دست داده و در واقع ذاتاً سقوط كرده است. اين نوشته در پى آن است كه تفاوت پيامد گناه آدم را در عهد قديم، عهد جديد و قرآن مجيد نشان دهد.

الف) گناه آدم و پيامدهاى آن در تورات
 

در سفر پيدايش از كتاب تورات آمده است كه خداوند پس از آن كه «آدم» را آفريد، در سرزمين عدن باغى ايجاد كرد و آدم را در آن نهاد تا در آن كار كند و از آن نگهدارى نمايد. در آن باغ، انواع درختان زيبا و ميوه هاى خوش طعم وجود داشت اما خداوند دو درخت ويژه در وسط باغ قرار داده بود، يكى «درختِ حيات» و ديگرى «درختِ معرفتِ نيك و بد». خداوند به آدم گفت: «از همه ميوه هاى درختان باغ بخور، به جز ميوه درخت معرفت نيك و بد، زيرا اگر از ميوه آن بخورى مطمئن باش خواهى مرد» (پيدايش 2:16ـ17).
خداوند سپس حيوانات ديگر را خلق كرد و از دنده آدم براى او همسرى آفريد. آدم و همسرش در باغ زندگى مى كردند. درباره نوع زندگى آدم و حوا در اين زمان يك جمله آمده است: «آدم و همسرش هرچند برهنه بودند، ولى احساس خجالت نمى كردند» (پيدايش 2:25). به هر حال، اين دو به زندگى مشترك خود در باغ ادامه دادند و همان طور كه خداوند از آنان خواسته بود، از همه ميوه هاى باغ استفاده مى كردند و به درخت معرفتِ نيك و بد نزديك نمى شدند تا اين كه روزى مار نزد زن آمده، از او پرسيد كه حقيقت دارد كه خدا شما را از خوردن ميوه همه درختان باغ منع كرده است. زن جواب داد كه ما اجازه داريم كه از ميوه همه درختان بخوريم و خدا تنها ما را از خوردن ميوه درخت وسط باغ منع كرده، فرموده كه آن را لمس نكنيم وگرنه مى ميريم. مار گفت مطمئن باش كه نخواهيد مرد! بلكه خدا مى داند كه اگر شما از ميوه آن درخت بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا مى شويد و مى توانيد خوب و بد را تشخيص دهيد. پس نظر زن به درخت جلب شد و با خود انديشيد كه ميوه اين درخت هم خوش طعم است، هم به من دانايى مى بخشد. پس از ميوه آن درخت خورد و به شوهرش هم داد و او نيز از آن خورد: «آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگى خود آگاه شدند. پس با برگ درخت انجير پوششى براى خود درست كردند» (پيدايش 3:7).
عصر همان روز آدم و همسرش صداى خداوند را شنيدند و خود را در لابه لاى درختان پنهان كردند و چون خداوند علت را پرسيد، پاسخ داد كه چون برهنه بوديم خود را پنهان كرديم. خداوند به آدم فرمود: چه كسى تو را از برهنه بودنت آگاه كرد؟ آيا از آن درخت ممنوع خوردى؟ آدم تقصير را به گردن زن انداخت و زن مار را مقصر دانست. خداوند براى مار و زن مجازات هايى معين كرد و سپس به آدم فرمود:
چون گفته زنت را پذيرفتى و از ميوه آن درختى خوردى كه به تو گفته بودم از آن نخورى، زمين زير لعنت قرار خواهد گرفت و تو تمام ايام عمرت با رنج و زحمت از آن كسب معاش خواهى كرد … تا آخر عمر به عرق پيشانى ات نان خواهى خورد و سرانجام به همان خاكى بازخواهى گشت كه از آن گرفته شدى; زيرا تو از خاك سرشته شدى و به خاك هم باز خواهى گشت (پيدايش 3:17ـ19).
خداوند پس از آن كه لباس هايى از پوست حيوان بر تن آدم و همسرش پوشاند ، مى گويد:
حال كه آدم مانند يكى از ما شده است و خوب و بد را مى شناسد ، نبايد گذاشت از ميوه «درخت حيات» نيز بخورد و تا ابد زنده بماند. پس خداوند او را از باغ عدن بيرون راند تا برود و در زمينى كه از خاك آن سرشته شده بود كار كند. بدين ترتيب او آدم را بيرون كرد (پيدايش 3:22ـ24).
ماجراى خلقت آدم و حوا و گناه آنان و پيامدهاى آن در سه باب اول سفر پيدايش آمده است. اين ماجرا در مسيحيت به عنصرى اساسى و محورى تبديل شده و با بيانى خاص كه در بخشى از عهد جديد يافته، پايه و اساس الاهيات مسيحى رايج است. اما يهوديان به اين ماجرا به گونه اى ديگر نگريسته، براى آن نقش چندان مهمى قائل نشده اند , P. 14) the Jewish Religion(Jacobs,. به هر حال، ما در اين بخش در پى آنيم كه ببينيم از ظاهر اين الفاظ چه استفاده اى مى شود و يهوديان، كه منبع اصلى شان همين متن است، از آن چه استفاده اى كرده اند. سخن ما اين است كه مطابق اين فقره با گناه آدم چه تغيير و تحولى در آدم و اوضاع و احوال او پديد آمد و چه تعبيرى براى آن مناسب است. اما قبل از هر چيز بايد به اين اشاره كنيم كه وضعيت «آدم» در هنگام خلقت و قبل از گناه چگونه بود.
در سفر پيدايش دو روايت متفاوت از خلقت جهان و انسان آمده است كه نقادان جديد كتاب مقدس معتقدند كه آنها از دو منبع مستقل «كاهنى» و «يهوه اى» گرفته شده اند (Barton, P. 42-43; Halevy, “Adam”, P. 234). در روايت اول كه در باب اول و چهار آيه اول باب دوم آمده، خداوند جهان را در شش روز خلق كرد The Oxford ()Bible Commentary و آخرين مخلوق او انسان است. در اين روايت درباره خلقت انسان آمده است:
سرانجام خدا فرمود: «انسان را شبيه خود بسازيم تا بر حيوانات زمين و ماهيان دريا و پرندگان آسمان فرمانروايى كند.» پس خدا انسان را شبيه خود آفريد. او انسان را زن و مرد خلق كرد و ايشان را بركت داده، فرمود: بارور و زياد شويد، زمين را پر سازيد، بر آن تسلط يابيد و … (پيدايش 1:26ـ28).
مطابق اين فقره خداوند در پايان كار خلقت، انسان آفريد و او را، كه در همان ابتدا زن و مرد آفريد، براى مأموريتى مهم يعنى حكومت بر ديگر موجودات زمين خلق كرد; به همين سبب او را شبيه خودش آفريد. در روايت دوم، كه در باب دوم از سفر پيدايش آمده، خداوند ابتدا آسمان ها و زمين را آفريد، اما هنوز گياهان و حيوانات را نيافريده بود. سپس انسان را آفريد; اما زمين باير و بدون گياه بود چون آدمى نبود كه بر روى آن كار كند: آنگاه خداوند از خاكِ زمين، آدم را سرشت. سپس در بينى آدم روح حيات دميده، به او جان بخشيد و آدم، موجود زنده اى شد (پيدايش 2:7).
از اين فقره دوم بر مى آيد كه اولا هدف از خلقت انسان كار بر روى زمين بوده است; ثانياً انسان از خاك خلق شده، سپس در او روح حيات دميده شده است. در دنباله اين فقره آمده است كه خدا باغِ عدن را خلق كرد و انسان را در آن قرار داد تا در آن كار كند. سپس حيوانات را آفريد و پس از آن از دنده آدم همسر او را آفريد.
به هر حال، جايگاه و موقعيت انسان در اين دو فقره متفاوت است. در فقره اول، آدم شبيه خدا و براى حكومت بر ديگر موجودات خلق شده است. در فقره دوم از خاك زمين سرشته شده و البته در بينى او روح حيات دميده شده است. آدم براى كار بر روى زمين آفريده شده است. به هر حال، سنّت يهودى ـ مسيحى اين دو فقره را با هم تفسير كرده، آنها را به گونه اى با هم جمع كرده است (براى نمونه نگاه كنيد به فغالى، المجموعة الكتابية، ص27ـ50; جماعة من اللاهوتين، تفسير الكتاب المقدس، ج6، ص147).
به گفته اميركانى، نويسنده مسيحى، از مجموع دو باب اول سفر پيدايش سه نكته درباره شأن آدم قبل از گناه برداشت مى شود:
1. آدم موجودى عاقل و بالغ بوده است. دليل اين امر آيه نوزده از باب دوم است: «و خداوند خدا هر حيوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذى حيات را خواند همان نام او شد. پس آدم همه بهايم و پرندگان آسمان و همه حيوانات صحرا را نام نهاد.» اين كه نامگذارى همه موجودات به او واگذار شده، دلالت بر كمال و عقل او مى كند. از اين گذشته، اين كه به آدم دستور داده شد كه بر زمين تسلط يابد و بر همه چيز فرمانروايى كند (پيدايش 1:28) و از همه درختان باغ بخورد غير از درخت وسط باغ (پيدايش 2:16ـ17)، همه حكايت از كمال و عقل او مى كند.
2. انسان به صورت خدا خلق شده است (پيدايش 1:26ـ27). از چه نظر انسان شبيه خدا آفريده شده است؟ قطعاً اين شباهت از نظر بدنى و جسمى نبوده است; زيرا انسان از خاك زمين آفريده شد. پس به واسطه شباهت روحى بوده كه از ساير موجودات متمايز بوده است. اين شباهت روحى خود از دو جهت بوده است، يكى به لحاظ قواى عقلى و ديگرى به لحاظ قداست و طهارت اخلاقى و معنوى.
3. نكته سوم درباره شأن انسان اين است كه خداوند فرمانروايى زمين را به او واگذار كرده است (پيدايش 1:26:27). واگذارى اين مقام حكايت از آن دارد كه انسان قدرت و توانايى اين كار را داشته و خداوند قواى لازم را به او عطا كرده است (الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القديم، ج2، ص51ـ54).
به نظر مى رسد كه حق با نويسنده فوق باشد و سه نكته فوق از دو باب اول سفر پيدايش استفاده شود. اما نكته ديگرى از باب هاى دوم و سوم استفاده مى شود كه به ظاهر با هر سه شأن فوق الذكر به گونه اى ناسازگار است: آدم قبل از گناه، از نيك و بد آگاهى نداشت و پس از گناه آن را به دست آورد. براى درك اين نكته لازم است به چند فقره از اين دو باب توجه شود:
1. وقتى خداوند آدم را در باغ عدن قرار داد، بدو گفت: «از همه ميوه هاى درختان باغ بخور، به جز ميوه درخت معرفتِ نيك و بد» (پيدايش 2:16). اگر اين درختِ معرفتِ نيك و بد است ، هر كس از آن نخورده باشد از نيك و بد آگاهى ندارد.
2. در آخرين آيه باب دوم آمده است: «آدم و همسرش ، هرچند برهنه بودند، احساس خجالت نمى كردند».
3. مار در جواب زن كه گفته بود تنها از درخت وسط باغ منع شده ايم و خداوند به ما گفته كه اگر از آن بخوريم مى ميريم، مى گويد: «مطمئن باش نخواهيد مرد! بلكه خداوند خوب مى داند زمانى كه از ميوه آن درخت بخوريد، چشمان شما باز مى شود و مانند خدا مى شويد و مى توانيد خوب را از بد تشخيص دهيد» (پيدايش 3:4ـ5).
4. پس از ذكر توصيف مار از درخت ، زن با خود مى انديشد كه ميوه اين درخت هم خوش طعم است و هم اين كه به انسان دانايى مى بخشد. پس، از آن مى خورد و به شوهرش هم مى دهد: «آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگى خود آگاه شدند; پس با برگ هاى درخت انجير پوششى براى خود درست كردند» (پيدايش 3:6ـ7).
5. خداوند پس از آن كه آدم و حوا را مؤاخذه كرد و براى آنان مجازات هايى تعيين نمود، مى گويد: «حال كه آدم مانند ما شده است و خوب و بد را مى شناسد ، نبايد گذاشت از ميوه درخت حيات نيز بخورد و تا ابد زنده بماند. پس خداوند او را از باغ عدن بيرون راند تا برود و در زمينى كه از خاك آن سرشته شده بود كار كند» (پيدايش3:22ـ23).
انسانى كه نيك و بد را نمى شناخته از چه جهت شبيه خدا بوده است و چگونه مى توانسته بر زمين فرمانروايى كند و نيز حتى چگونه او نام همه موجودات را تعيين كرده است؟ انسانى كه هيچ گونه اطلاعى از نيك و بد نداشته، چگونه خدا براى او تكليف معين كرده است. به هر حال، اينها امورى است كه به تفسير نياز دارد. اما اگر به ظاهر اين چند باب از تورات تمسك كنيم ، بايد بگوييم آدم در واقع با گناه خود سقوط نكرد، بلكه صعود كرد. او قبل از گناه كاملا ناآگاه، و از خوب و بد بى خبر بود; اما پس از گناه از نظر آگاهى مانند خدا شد. پس انسان صعود كرد و از ناآگاهى نجات يافت. نويسنده مسيحى كه قبلا از او نقل كرديم، بر آن است كه انسان از اول عاقل و كامل بوده است. او با اين ادعا ، نظريه تكامل را رد مى كند و آن را مخالف كتاب مقدس مى شمرد (الاميركانى، همان، ج2، ص52). اما بايد گفت كه بنا بر آنچه گذشت، اگر آدم در ناآگاهى كامل بوده و نيك و بد را تشخيص نمى داده و پس از گناه به مرحله آگاهى رسيده، پس قبل از آن نمى توان او را انسان خواند. پس ممكن است كسى بگويد كه كتاب مقدس مرحله عبور از حيوانيت به انسانيت را در قالبى اسطوره اى بيان كرده است. به هر حال، آدم با گناه خود از جهت دانش و آگاهى صعود كرد، نه سقوط. اما از جهت ديگر مطابق تورات وضعيت زندگى و معيشت آدم پس از گناه بدتر شد. آدم از باغى كه در آن زندگى راحت و آسوده و همراه با نعمت هاى فراوان داشت، اخراج شد. در اين باره به دو نكته بايد توجه كرد:
1. مطابق ظاهرِ تورات ، باغ عدن مكانى بر روى همين زمين بوده است; زيرا آمده است كه از سرزمين عدن رودخانه اى به سوى باغ جارى شد تا آن را آبيارى كند. سپس اين رودخانه به چهار رود كوچك تر فيشون، جيحون، دجله و فرات تقسيم شد (پيدايش 2:10ـ14). پس باغ عدن مكانى در همين منطقه بوده است.
2. خداوند به آدم فرمود: «چون گفته زنت را پذيرفتى و از ميوه آن درختى خوردى كه به تو گفته بودم كه از آن نخورى، زمين زير لعنت قرار خواهد گرفت و تو تمام ايام عمرت با رنج و زحمت از آن كسب معاش خواهى كرد. از زمين خار و خاشاك برايت خواهد روييد و گياهان صحرا را خواهى خورد. تا آخر عمر به عرقِ پيشانيت، نان خواهى خورد» (پيدايش 3:17ـ19). بنابراين انسان بر روى همين زمين جابه جا شده و زندگى او سخت شده است. از اين جهت، نه واژه سقوط مناسب حال اوست و نه هبوط; بلكه مناسب واژه اخراج است.
نكته ديگر اين كه در باب هاى دوم و سوم ، «مرگ» نتيجه خوردن از ميوه درخت ممنوع يا مجازات آن بيان شده است. خداوند در ابتدا هنگام نهى از خوردن از ميوه درخت گفت: «اگر از ميوه آن بخورى، مطمئن باش خواهى مرد» (پيدايش 2:17). اما مار هنگامى كه مى خواست حوا را اغوا كند، گفت: «مطمئن باش نخواهيد مرد» (پيدايش 3:4) و هنگامى كه خداوند مجازات آدم را، كه زندگى سخت بر روى زمين است، تعيين مى كند مى گويد: «تا آخر عمر به عرقِ پيشانى ات نان خواهى خورد و سرانجام به همان خاكى باز خواهى گشت كه از آن گرفته شدى; زيرا تو از خاك سرشته شدى و به خاك هم بر خواهى گشت» (پيدايش 3:19). حال مقصود از مردن چيست؟ آيا مقصود همان مرگ بدنى است؟ اگر آدم گناه نمى كرد نمى مرد؟ دو مشكل در اين جا وجود دارد:
نخست، در آخر فقره اى كه اندكى پيش نقل شد، درباره علت بازگشت آدم به خاك آمده است: «زيرا تو از خاك سرشته شدى و به خاك هم بر خواهى گشت» (پيدايش 3:19); پس آنچه از خاك است به خاك باز مى گردد و نمى تواند جاودانه باشد و آدم با اين بدن خاكى اش نمى تواند جاودانه باشد.
دوم، در پايان داستان آمده است كه خداوند گفت: «حال كه آدم مانند ما شده است و خوب و بد را مى شناسد، نبايد گذاشت از ميوه درخت حيات نيز بخورد و تا ابد زنده بماند. پس خداوند او را از باغ عدن بيرون راند ….». پس خداوند آدم را بيرون راند تا از درخت حيات نخورد و جاودانه شود. اين سخن نشان مى دهد كه قبل از خوردن از آن، جاودانه نبوده است. بنابراين، اگر گناه هم نمى كرد به لحاظ بدنى مى مرد. پس مقصود از مرگ چيست؟ اين مطلب به تفسير نياز دارد.
عالمان يهود در كتاب تلمود بر آن رفته اند كه گناه آدم علت اصلى مرگ انسان بوده است. آنان گفته اند كه اگر آدم و حوا گناه نمى كردند تا ابد زنده مى ماندند و البته مرگ نتيجه گناه انسان است و اگر شخصى اصلا گناه نكند نمى ميرد (كُهن، گنجينه اى از تلمود، ص92). با اين حال، همين عالمان از چهار نفر نام برده اند كه از اول تا آخر عمر گناه مرتكب نشدند، اما باز پذيراى مرگ شدند. از اين جا گفته شده است كه تأثير گناه آدم بر نسل هاى بعد اين بود كه با اين گناه مرگ به ميان انسان ها آمد و همه انسان ها مى ميرند (همان، ص114).
سخن ديگر اين است كه آيا گناه آدم بر نسل هاى بعدى تأثير داشته است؟ آيا انسان هاى نسل هاى بعدى در گناه آدم شريك اند و از آن ارث برده اند؟ پاسخ دانشمندان يهود منفى است. آنان قاطعانه بيان كرده اند كه هر كس مسئول گناه خويش است و انسان ها همه پاك و معصوم متولد مى شوند و هيچ گناهى به ارث نبرده اند (همان).
پس بنابر قول اين عالمان نيز با گناه آدم تغييرى در سرشت و طبيعت انسان ها به وجود نيامده است، بلكه حداكثر اين كه آنان ناميرايى خود را از دست داده اند. حال اين تغيير حالت را چه مى توان ناميد؟ سقوط يا هبوط يا اخراج؟ به نظر مى رسد براى صرف مرگ بدنى بدون اين كه در طبيعت انسان تغييرى حاصل شده باشد، كاربرد واژه «سقوط» نامناسب است. اما سخن ديگرى در تلمود يافت مى شود كه قدرى اين امر را مشكل مى كند. صاحب كتاب گنجينه اى از تلمود مى گويد:
در تلمود آمده است كه: «مدت دو سال و نيم پيروان مكتب شماى با پيروان مكتب هيلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پيروان مكتب هيلل مى گفتند: اگر انسان آفريده نمى شد بهتر بود ، و پيروان مكتب شماى مى گفتند: بهتر همان است كه انسان آفريده شد. درباره اين موضوع رأى گرفتند، و عقيده اكثريت بر اين بود كه اگر انسان آفريده نمى شد بهتر بود (همان، ص113).
ظاهر اين سخن آن است كه به نظر بيشتر اين عالمان، انسان روى هم رفته موجود پسنديده اى نيست و اگر او خلق نمى شد بهتر بود. اما آيا خداوند او را ناپسند آفريده است؟ عالم يهودى هرگز چنين نمى تواند بگويد، زيرا در تورات آمده است كه پس از اين كه همه چيز را آفريد، يعنى بعد از روز ششم خلقت كه انسان را آفريد: «آن گاه خدا به آنچه آفريده بود نظر كرد و كار آفرينش را از هر لحاظ عالى ديد» (پيدايش 1:31).
اگر خدا كار آفرينش موجودات، از جمله انسان، را از هر لحاظ عالى مى بيند، پس نمى توان گفت انسان به صورتى ناپسند آفريده شده است. بنابراين، اگر انسان ناپسند است، بايد اين امر بر او عارض شده باشد و در نتيجه، سخن از سقوط انسان به واسطه گناه مى آيد. سخن اين عده از عالمان يهود با عبارتى از تورات همخوان است. در فقره اى كه مربوط به قبل از ماجراى طوفان نوح است آمده است:
هنگامى كه خداوند ديد مردم غرق در گناهند و دائماً به سوى زشتى ها و پليدى ها مى روند، از آفرينش انسان متأسف و محزون شد. پس خداوند فرمود: «من انسانى را كه آفريده ام از روى زمين محو مى كنم. حتى حيوانات و خزندگان و پرندگان را نيز از بين مى برم، زيرا از آفريدن آنها نيز متأسف شدم (پيدايش 6:5ـ7).
اگر بخواهيم اين سخنان را كنار هم قرار دهيم، به اين نتيجه مى رسيم كه خداوند در ابتداى خلقت، به انسان نظر كرده، آفرينش او را عالى ديده است. اما انسان بعداً در گناه غرق شد و خدا از آفرينش او متأسف شد. پس بايد نتيجه بگيريم كه سقوطى رخ داده است. اما از تورات برداشت نمى شود كه اين سقوط در گناه نتيجه گناه آدم بوده است.
به هر حال، نكته اى كه بايد بدان اشاره كرد اين است كه ماجراى گناه آدم و تغييرِ وضعيت او و نسلش هرگز در نظام الهيات يهود جايگاه مهم و قابل توجهى نداشته است .

ب) گناه آدم و پيامدهاى آن در عهد جديد
 

قبل از پرداختن به موضع عهد جديد درباره گناه آدم و پيامدهاى آن بايد به نكته اى اشاره كنيم و آن اين كه اين مجموعه به لحاظ الاهياتى يكنواخت نيست. در واقع، از اين مجموعه دو نظام الاهياتى كاملا متفاوت مى توان برداشت كرد. الاهيات سه انجيل متى، مرقس و لوقا، كه اناجيل هم نوا خوانده مى شوند، و نيز برخى از نوشته هاى ديگر، همسو با تعاليم يهوديت و عهد قديم است. در اين بخش، عيسى مخلوقِ خدا و بنده او و يك انسان صرف است كه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث شده است. مطابق اين بخش از آن جا كه سقوطى رخ نداده، انسان به هدايت و راهنمايى نياز دارد، نه منجى آسمانى. اما در بخش ديگر از عهد جديد وضعيت انسان به گونه اى است كه حتماً به موجودى آسمانى نياز دارد كه به زمين بيايد و خود را فدا كند تا نجات را براى او ميسر كند. بنابراين، در اين بخش عيسى موجودى الاهى و غير مخلوق و ازلى است كه جسم گرفته تا با رنج خود انسان را از وضعيت اسفبار خود نجات دهد و در واقع نجات را براى او ممكن گرداند. (استيد، فلسفه در مسيحيت باستان، ص192).
در واقع، در بخش نخست سخنى از سقوط انسان نيست و الاهيات اين بخش هرگز ارتباطى با وضعيت سقوط كرده انسان ندارد. اما در بخش دوم وضعيت به گونه ديگرى است; همه نظام الاهياتى اين بخش بر يك اصل متمركز است و آن اين كه انسان با گناه آدم سقوط كرده است. پس بايد ببينيم كه سخن اين بخش از عهد جديد، كه در واقع الاهيات رايج مسيحى بر آن مبتنى است، چيست.
نوشته هاى اين بخش از عهد جديد به دو نويسنده منسوب است; يكى پولس و ديگرى يوحنا. اما از آن جا كه به گفته محققان، نوشته هاى پولس ده ها سال قبل از انجيل يوحنا و رساله هاى او نوشته شده (Collin, “Biblical Literature,” P. 189) ، پس اصل اين انديشه به او منسوب است و البته در رساله هاى او اين سخن با وضوح بيشترى بيان شده است. پس بايد ببينيم پولس درباره گناه آدم و تأثير او بر نسل وى چه سخنى دارد.
در انديشه پولس، وضعيت انسان چهار مرحله دارد كه در تقسيم اين چهار مرحله دو شخصيت و دو عمل اين دو شخصيت نقش ايفا مى كنند. اين دو شخصيت و دو عمل آنان عبارت است از آدم و گناه او و مسيح و صليب او. او مى گويد آدم در ابتدا در يك حالت قداست و پاكى آفريده شد، اما در اثر گناه، او و نسلش حالت قداست و پاكى اوليه را از دست داد. همه نسل آدم گناهكار و محكوم به مرگ شد; ولى با آمدن مسيح و به صليب كشيده شدن او، كفاره گناه آدم داده شد. پس انسان ها مى توانند به او ايمان آورند و از گناه تبرئه شدند. با اين حال، حتى انسان هايى كه به مسيح ايمان مى آورند، با اين كه بسيارى از امورى را كه با گناه آدم از دست رفته بود، به دست مى آورند، آن مزايا به طور كامل در زندگى اخروى به مؤمنان داده مى شود. پولس مى گويد:
همان طور كه يك گناه موجب محكوميت همه آدميان شد، يك عمل كاملا نيك نيز باعث تبرئه و حيات همه مى باشد و چنان كه بسيارى در نتيجه سرپيچى يك نفر گناهكار گشتند، به همان طريق بسيارى هم در نتيجه فرمانبردارى يك نفر، كاملا نيك محسوب خواهند شد (روميان 5:19ـ20).
نويسنده اى مسيحى در تفسير اين فقره از سخن پولس پس از بيان اين كه اين فقره بيش از هر فقره ديگر بحث انگيز بوده و بيش از هر فقره ديگر در انديشه الاهياتى مسيحى تأثيرگذار بوده، لُبّ سخن پولس را اين گونه بيان مى كند: با گناه آدم همه مردمْ گناهكار، بيگانه از خدا و جداى از او گرديدند و با عمل نيكوى عيسى مسيح همه مردم نيكوكار شدند و ارتباط سالم آنان با خدا باز گردانده شد (باركلى، تفسير العهد الجديد، ص94).
پولس با تعبيراتى خاص وضعيت انسان را بعد از گناه آدم و بعد از صليب عيسى بيان مى كند. يك تعبير او اين است كه با گناه آدم انسان با خدا قهر كرد و دشمن خدا شد، اما با صليب مسيح خدا انسان را با خود آشتى داد:
جانبازى مسيح بر روى صليب و خونى كه او در راه ما ريخت همه را با خدا صلح داده است. (كولسيان 1:20).
تمام اين نيكويى ها از سوى خدايى است كه به خاطر فداكارى عيسى مسيح، ما را با خود آشتى داده است (دوم قرنتيان 5:18).
هنگامى كه دشمنان خدا بوديم، او به وسيله مرگ فرزندش ما را با خود آشتى داد… (روميان 5:10).
برخى از مفسران مسيحى در تفسير فقره آخر مى گويند كه دشمنى با خدا سه صورت داشت: 1) انسان با خدا بيگانه بود; 2) فكر و تصورات قلبى انسان شريرانه بود و نوعى دشمنى فطرى با خدا داشت; 3) اعمال انسان درست در مقابل خواست خدا بود. مسيح با مرگ خود بر صليب زمينه اصلاح همه اين امور را فراهم كرد (باركلى، همان، ص 92).
تعبير ديگر پولس اين است كه آدم قبل از گناه در واقع مقام فرزندى خدا را داشت و عضو خانواده خدا بود. اما او با گناه خود اين مقام را از دست داد و به عبد و غلام تبديل شد. مسيح با صليب خود انسان را از بردگى آزاد كرد و به مقام اول يعنى فرزندى خدا باز گرداند , P. 853) The New Jerome Biblical Commentary(Brown,. پولس مى گويد:
چون روزى كه خدا تعيين كرده بود فرا رسيد، او فرزندش را فرستاد … تا بهاى آزادى ما را از قيد اسارت شريعت بپردازد و ما را فرزندان خدا بگرداند … بنابراين ديگر غلام نيستيم بلكه فرزندان خدا مى باشيم و به همين علت وارث نيز هستيم و هر چه از آن خداست، به ما نيز تعلق دارد (غلاطيان 4:4ـ7; همچنين روميان، 8:15ـ17).
در تفسير اين سخنانِ پولس، گفته مى شود كه انسان در اصل براى مقام فرزندى خدا خلق شده بود ولى با گناه آدم اين مقام را از دست داد. ولى خداوند به لطف خود و به صورت رايگان انسان را به همان مقامى باز گرداند كه براى آن خلق شده بود (مسكين، شرح رسالة القديس بولس، ص380).
تعبير ديگر پولس طبيعتِ گناه آلود است. او مى گويد با گناه آدم طبيعت انسان به گناه آلوده شده، به گونه اى كه تباهى همه وجود او را فرا گرفته است. انسان با اين طبيعت گناه آلود به دنيا مى آيد: «ما با همين طبيعت سركش به دنيا آمديم… و زير خشم و غضب خدا بوديم» (افسسيان 2:3). با آمدن مسيح كسانى كه به او ايمان آورند، داراى طبيعت ديگرى مى شوند. اما براى هميشه بين اين طبيعت نو و آن طبيعت كهنه نزاع است و آن طبيعت كهنه و گناه آلود است كه پيروز مى شود. او مى گويد:
اكنون ديگر بر من ثابت شده است كه وجود من به خاطر اين طبيعت نفسانى از سر تا پا فاسد است. هر چه تلاش مى كنم نمى توانم خود را به انجام اعمال نيكو وادارم. مى خواهم خوب باشم، اما نمى توانم. مى خواهم كار درست و خوب انجام دهم، اما قادر نيستم. سعى مى كنم كار گناه آلودى انجام ندهم، اما بى اختيار گناه مى كنم (روميان 7:18ـ20).
اين سخنان نشان مى دهد كه انسان با گناه آدم چنان سقوط كرده و چنان گناه آلود شده كه اختيار خود را از دست داده، ديگر به كار نيك قادر نيست. به هر حال، سخنان پولس باعث شده كه مسيحيان همگى اين را بپذيرند كه با گناه آدم، سرشت و ذات همه انسان ها فاسد و تباه شد. هرچند در ميان مسيحيان درباره ميزان اين تباهى و فساد اختلاف است و براى مثال، دو كليساى كاتوليك و ارتدوكس ميزان اين فساد را به اندازه پروتستان ها نمى دانند، اما همه گناه آلودگى سرشت انسان را به حدى مى دانند كه خودش به تنهايى نمى تواند خود را نجات دهد و رستگار سازد. دو كليساى نخست مى گويند كه طبيعت و سرشت انسان ضعيف و بيمار شده و شديداً به گناه تمايل دارد، اما چنان فاسد نشده كه اختيار خود را به طور كامل از دست داده باشد (هر چند كليساى ارتدوكس به خاطر گرايش عرفانى ترى كه دارد، اين موضوع را لطيف تر بيان كرده است). اما پروتستان ها مى گويند كه اين تباهى به گونه اى است كه انسان به گونه اى غلبه ناپذير به شر تمايل دارد (طرابلسى، الرؤية الارثوذكسيه للانسان، ص156ـ159; , P. 90-91Catechism). همه مسيحيان مى گويند كه انسان قبل از گناه در يك حالت تقدس و پاكى زندگى مى كرد و پس از گناه اين حالت را از دست داد و گناه آلود شده است. هرچند بين آنان اختلاف است كه آيا اين قداست اوليه جزو سرشت انسان بوده و با از دست دادن آن سرشت او ناقص شده، يا اين كه موهبتى فراطبيعى بوده است (الاميركانى، همان، ج2، ص62). آنچه مسلم و روشن است اين است كه براى تفسير پولسى و مسيحى از گناه آدم تنها تعبير سقوط مناسب است; زيرا انسان جايگاه و مقامى ارزشمند و بس والا داشته و از مواهب نيكو و توانايى هاى بالايى برخوردار بوده كه همه را از دست داده، به موجودى ضعيف، بى اراده، گناه آلود و متمايل به شر و تباهى تبديل شده است. پس اين انسان ذاتاً سقوط كرده است.
ادامه دارد …

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد